منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)
منطق ولایت
برخی تمامی کمالات را با اعطای حق و بدون دخالت هیچگونه زمینهٔ اکتسابی دارند و آنان به عنایت ازلی و ابدی حقتعالی، تمامی جهت بشری از آنان ریزش داشته و حق با تمامی قامت خود در آنان نشسته است. چنین کسانی قرب محبوبی به حقتعالی دارند و آنان را محبوبان مینامند.
محبوبان بر دو گروه دارای عصمت و فاقد عصمت میباشند. کمال عصمت فاقد تمامی جهات مادی و ناسوتی است و حیثیت بندگی و جهت خلقی به هیچوجه حتی در زمینهٔ قابلیت در آن دخیل نیست، وگرنه گذشته از آنکه نوعی موجودیت استقلالی برای نظام بندگی اثبات میشود، خود شرک آشکاری است. زمینه و قابلیت عصمت که هیچگونه اضافهٔ مادی و ناسوتی ندارد، هرگز بهرهای از اضافهٔ خلقی نبرده است و تنها از اعطای حضرت حقتعالی میباشد و تنها جهات ربّانی در آن تمام نقش را دارد. نفس زمینه و استعداد نیز فعل حقتعالی است و تمام جهات ایجابی را از جانب جناب حقتعالی دارد و آنان دارای ضرورت ربوبی میباشند.
این گزینش و انتخاب حضرت حق است که دخالت تمام در فعلیت این کمالات موهبتی دارد و تلاش و تکاپوی بشری در محبوبان و کمالات آنان به هیچوجه دخیل نیست و تنها عنایات حقتعالی چنین موقعیتی از کمال را برای آنان فراهم ساخته است.
درست است حقتعالی در حیث ظهوری به کسی و چیزی کم نداده و نقصی را بر آنها روا ندانسته است، بخشش خداوند کریم به همه بهطور مساوی نیست و هریک را به فراخور حال وی عطایای رحمانی داده است. خداوند عالمیان نهتنها به کسی و چیزی کم نداده، بلکه برای هریک به مقتضای علم و عنایت ربوبی خود زمینهٔ تحقق و ظهور آنچه لایق بوده را فراهم ساخته است. پیآمد این باور آن است که لازم است به تمامی یافتههای محبوبان دارای عصمت موهبتی و سخنان آنان یقین و باور داشت و به آن اذعان نمود و آن را اطاعت کرد. هنگامی که صاحب عصمت موهبتی خبر از حقایق عالم میدهد، هر کسی به تصدیق و اعتقاد جازم به آن مکلف است و نباید هیچگونه شک و توهمی را در این زمینه به خود راه دهد. ردّ فعل، قول و تقریر صاحبان عصمت موهبتی به حقیقت و بدون هیچگونه مجازی ردّ حقتعالی است؛ زیرا آنان در مقام قرب تام و تمام به حقتعالی میباشند و این حق است که به تمام قامت در آنان ظهور دارد.
همچنین عصمت موهبتی سبب میشود صاحبان آن، معیار درستی و نادرستی نظریههای علمی باشند. هر علمی بهویژه علوم مبتنی بر برهان و کشف حتی برای واصلان غیرمعصوم، بینیاز از مقام عصمت و وحی معصوم نیست؛ چرا که انسان عادی خطاپذیر است و برای دوری از هرگونه خطایی، افزون بر پایبندی به روشمندی علوم که بیشتر روش اخذ نتیجه را نگهبان است، باید خود را بهویژه در زمینهٔ ارزشهای علمی در حصن حصین عصمت و ولایت جای دهد. اصل برهان و اندیشه و عرفان و کشف، دو شاهراه بزرگ برای معرفت انسان است و آدمی در طی طریق و درک حقایق عالم و راهیابی به سراپردهٔ غیب میتواند نهایت استفاده را از آن ببرد، ولی هم منطق و هم عرفان، خود را مهمان وحی و عصمت مییابند و حکیم و عارف نباید لحظهای از این روش روشن که ثمره و نتیجهٔ آن، وصول به حقیقت واحدی است، غافل باشد؛ چرا که این نگرش نهتنها نیاز انسان را در درک معقولات بهخوبی تأمین مینماید، بلکه او را در پیمودن این طریق تا وصول به واقعیات و حقایق هستی ثابتقدم میدارد و او را از هرگونه تشتّت و آشفتگی حفظ مینماید.
ریشهٔ عصمت موهبتی، ولایت موهبتی است. ولایت، چهرهٔ باطنی اشیاست که در حقتعالی به ذات و در خلق به حق باز میگردد. ولایت رابطهٔ باطنی پدیدهها با حقتعالی است که بر پایهٔ قرب و حب و عشق استوار است. این حقیقت، اگرچه در پدیدهها دارای زمینههای نسبی است و جهات و حیثیات متفاوتی را از خود ظاهر میسازد و در تمامی پدیدهها ظهور و خفای گوناگون را داراست، ولی در حقتعالی مصداق اطلاقی و حقیقت وجوبی منحصری دارد و دور از تمامی امور نسبی و جهات حیثی است. ولایت در مقام وجوبی و چهرهٔ اطلاقی بدون تقید به اطلاق، تنها به حضرت حق منحصر است.
ولایت با حذف فاصلهٔ جهت بشری و ریزش آن به صورت عنایی و قرب حقی موهبتی و پیوند دهشی با باطن حق است. ولایت صاحبان عصمت از ناحیهٔ حقتعالی موهبت و اعطا میشود و هیچ زمینهٔ خلقی در آن کمترین تأثیری ندارد.
هر ولی در محدودهٔ ولایت خود بر مولّیعلیه خویش، برتری و تفوق طبیعی و تکوینی دارد و در چینش طبیعی آن حب و قرب قرار دارد. ولایت و ولی از قرب است و قرب، از حب است و قرب و حب، تفوق تکوینی و حکومت را در بر دارد و دامنهٔ آن، از تکوین تا تشریع، در مقاطع خاص خود جلوهگری میکند. امری که بسیار اهمیت دارد و نمیشود در آن اغماض و اهمالی روا داشت، مناسبت حکم و موضوع در تمامی مراتب ولایت است. احکام و اختیارات و عناوین عقلی، تکوینی و شرعی هر ولی باید با خصوصیات و صفات معنوی او هماهنگ باشد. در زمان غیبت، ولایت ولیفقیه صاحب شرایط؛ بهویژه صاحب ملکهٔ قدسی که عنوانی پایینتر از ولایت اعطایی و موهبتی است، امری محرز است و نیاز به اثبات ندارد، ولی آنچه محل بحث است در مصداق آن است که نیاز به احراز حقیقی دارد. همانطور که اگر پرستاری طبابت و جراحی کند، از بیمارستان باید مردهای پس مردهای دیگر بیرون آید، در بحث ولایتفقیه نیز مگر میشود به صرف عمامه و لباس عالمان، صلاحیت ایجاد نمود که در این صورت، ثمرات خوبان این جامعه نیز بر باد خواهد رفت. صلاحیتهای لازم دینی، علمی و فقهی و آگاهیهای لازم اجتماعی و سیاسی نباید بهطور صوری و تشریفاتی باشد و تحقق موضوع باید به دقت رعایت شود و صرف لباس روحانی و عمامه یا اندکی فارسی، عربی دانستن برای چنین موقعیتهای بلند دینی و اجتماعی کفایت نمیکند و تصدی ناشایست در هر سطحی، خلاف شرع میباشد. حاکم دینی کسی است که سه شرط اصلی اجتهاد و آگاهی، عدالت و صالحبودن و اقتدار را داشته باشد. ولایت امری الهی است و فقیه باید آگاهی و اجتهاد دینی، سلامت نفسانی بر مدار ملکهٔ قدسی، اقتدار اجتماعی و اجرایی و اقتدار مردمی داشته باشد. نبود یک شرط در فقیه، او را از درجهٔ اعتبار ساقط میکند و حتی لازم نیست برکنار شود؛ چرا که خود به خود منعزل میشود.
دورهٔ غیبت از آن رو اهمیت دارد که حقتعالی این فرصت را به باطل میدهد تا تمامی چهرهٔ خود را آشکار سازد؛ همانطور که این دوره نیز اوج تاریخ اسلام و زمینه برای رخنمایی تمام حق در زمان ظهور میباشد و نتیجهٔ تلاش صاحبان عصمت موهبتی علیهمالسلام به بار مینشیند. زمان غیبت با آن که زمینهٔ گستردهای برای اجرای کامل حق است، علت ظهور باطل است و هر باطلی را از پنهان به در خواهد آورد و تمامی چهرههای باطل را ظاهر خواهد نمود. عصر غیبت، زمینهٔ افشای تمامی باطلها در تمامی چهرههایی است که دارد. تجربهٔ این چهرهها که گاه خود را حق غالب نشان میدهند بسیار شگفتآور است و سیر تکاملی انسان را رقم میزند. خداوند به تمامی باطلهای حقنما اجازه میدهد جولانگری داشته باشند تا پایان آنان به رسوایی برای تمامی مردم ختم شود. زمان غیبت تمرینی مستمر و سخت برای بشر است تا با شناخت تمامی ترفندهای باطل، برای شناخت رهبری سالم، منفرد و واحد در جهان طبیعت آماده گردد. زمان غیبت چنان دراز خواهد شد تا این معجزهٔ منحصر امامت در کنار قرآنکریم که تنها معجزهٔ عقلی خاتمیت است، باطل را هرچه باشد از تمامی زوایای پنهانی که دارد بیرون کشد و چهرهٔ عریان آن را به تمامی مردم بشناساند، بهگونهای که کسی نباشد حق را ببیند و نتواند حقبودن آن را بشناسد، بلکه حقشناسی به جریان عمومی زندگی تبدیل شود. بر این پایه، علت غیبت، آماده نبودن بشر و ضعف در ناحیهٔ شناخت رهبران راستین و وفاداری به آنان است. البته، سیر طبیعی حرکت با طول زمان و رشد علمی و انسانی بشر مبادی اعدادی ظهور را فراهم میآورد و هستند کسانی که متناسب با شرایط آن زمان، زمینهٔ ظهور را در خود دارند.
غیبت و ظهور، نظریهٔ اختصاصی مکتب شیعه و کمال مطلوب آن دربارهٔ آیندهٔ جهان و فلسفهٔ سیاسی آن است؛ چنانچه این آرمان حتی زمان حضور حضرات معصومین علیهمالسلام را به خود اختصاص داد و آن حضرات علیهمالسلام با حرکتهای به ظاهر متفاوت خود توانستند ساختار رهبری جامعه و محتوای آن را برای آیندگان ترسیم و در فرهنگ تشیع نهادینه سازند و زیرساختهای فکری آن را با تمامی موانع حکومتی کوتاهاندیشی امت اسلامی، پیریزی کنند.
سلامت زندگی در زمان غیبت، نوریابی از فرهنگ بنیادی و آرمان انتظار سبز در شناخت باطل و مبارزه با آن است. انتظار سبز هویتی معرفتی در بنیان خود دارد که تحقق اهداف کلی و کمال مطلوب شیعه را در ساخت فرد و اجتماع با شناخت حق و دور شدن از جبههٔ باطل پی میگیرد. این فرهنگ جهاد معرفتی برای رفع جهل، شرک، فقر و استبداد و استکبار هم از باطن خود و هم در سطح تمامی جهان است.
این فرهنگ نیازمند مراقبت از هرگونه تحریف است تا انتظار سبز و پویا که وجه قوت و توانمندی آن در شناخت حق و تشخیص چهرههای باطل بهویژه شکارچیان حقنمای انسان و تنها راه رهایی بشر برای یافت زندگی سالم است، سبب خمودی و باطلگرایی نگردد و به تحریف معنوی دچار نشود. انتظار در مسیر معرفت حق از باطل و بازسازی جامعه و بازیابی انسان و یافت زندگی سالم و درست است. انتظار ظهور منجی سبب میشود فرد منتظر با شرایط سخت زمان غیبت در پرتو شناخت چهرههای باطل از حق تمرین داده شود و با مبارزههای مقطعی، خود را به سلامت و بهدور از هرگونه انحراف به اهل باطل که در هر دورهای به صورت سیستماتیک در چهرهای نو و گاه دینی که ساختهٔ دست اوست، نمود مییابد و از کمترین خواری و ذلتی نگاه دارد و همواره فرهنگ و روش حضرات معصومین علیهمالسلام را در هر قیام و سازشی لحاظ نماید.
آزمون غیبت که تمرین دشمنشناسی بشر است، بر آن است تا کوتاهفکری، سادهاندیشی، خوشباوری و زودپذیری را از او بگیرد؛ زیرا مانع ظهور و سعادت بشر، همین عامل اساسی و عمده است. ما در «دانش زندگی» از آن رو به مسألهٔ رهبری جامعه اهتمام داریم که سلامت حیات جامعه در دست اوست و رهبری دینی است که مسیر زندگیها را جهت میدهد و کشتی حیات را در دریای طوفانی ناسوت سکانداری و هدایت میکند؛ همانطور که نگهبانی از فرهنگ دین با مقام رهبری و مرجعیت است.
افزون بر عصر غیبت که معجزهٔ ولایت است، روحانیت به همراه نماد آن که عمامه است، معجزهای پایدار است و هر که با روحانیت راستین درافتد، هم نابود میشود و هم ناخودآگاه سبب رونق و پیشرفت آن میشود. مشیت و ارادهٔ خداوند به این تعلّق گرفته است که روحانیت به همراه عمامه را معجزهٔ اسلام راستین در عصر غیبت قرار دهد و ثابت کند که میتواند اسلام را با همینان محافظت کند و تا زمان ظهور، این گروه را نمایندهٔ ولایت و عصمت قرار دهد.
البته معجزهٔ یادشده برای عالمان حقیقی و صاحب شرایط و البته دارای عمامه است و علم تنها و بدون عمامه چنین اثری ندارد؛ اگرچه میتوان گفت: حتی عمامه به تنهایی کمتر از علم به تنهایی نیست و این خود، سِرّی است که جای تأمّل دارد و درک آن محتاج تصفیهٔ باطن میباشد.
برای ارتقای روحانیت، آنچه پیش از همه مهم است ترویج روحیهٔ «گذشت» و «ایثار» در میان روحانیان است. «گذشت» دارای دو شعبهٔ کلی است: یکی «زهد» و دوری از دنیاگرایی و دیگری «تفاهم» و دوری از اختلافافکنی. «گذشت»، تنها دارای همین دو شعبه است و گذشت از دین و هدف، معنا ندارد. تمامی نیازهای اخلاقی و اجتماعی در همین یک اصل با دو شاخهٔ آن تأمین میشود و نظام روحانیت با آن تصفیه و اصلاح میگردد، در غیر این صورت، نظام روحانیت چون لشکری پراکنده و ناهماهنگ، هم ضربهپذیر میگردد و هم به موازیکاری یا متقابلگرایی مبتلا میشود و نیروهای علمی خود را به تحلیل میبرد.
قانون «گذشت» هم زمینه برای سازماندهی کامل روحانیت را فراهم میآورد و هم وحدت کلمه و مهر و محبت فراوان میان جامعهٔ شیعی ایجاد میکند. در این صورت، روحانیت با اتحاد و یکپارچگی و همصدایی خود میتواند به وظیفهٔ ظلمستیزی خویش علیه تمامی ظلممداران و زورمندان به تناسب قدرت و نفوذ خویش بپردازد و کشتی ناآرام انسانی را با ایجاد آرامش نسبی در زمانی دوردست به دست صاحب پرچم بسپرد؛ ان شاءاللّه.
قانون گذشت با دو شعبهٔ زهد و تفاهم، مبتنی بر اصول روانشناسی است. توضیح اینکه حیات آدمی سه مرحلهٔ کودکی و نوجوانی، جوانی و کهولت را دارد. کودکی دورهٔ خیالها و پندارهای کودکانه، سرگرمی و بازی است. در این دوره، کودک به حل مشکلات زندگی نمیاندیشد، بلکه بهعکس همواره مشکلآفرین میگردد. اگر کودکی از ایجاد مشکل برای اولیای خود و جامعه ناتوان باشد، از نظر روانی کمبود دارد و بیماری است که باید مداوا شود.
جوانی دورهٔ شور هیجانی، عشق، لذت، احساس و میلگرایی است. جوان کمتر به خیال ریاست و سیاست میافتد؛ زیرا قوای احساسی درون او مجال این کار را به او نمیدهد. او تنها به قدر رفع نیاز و دفع غرایز جنسی و روانی خود تلاش میکند. جوان، دنیا را در لذت و عشق خلاصه میکند و جز آن را در خود نمییابد و نمیخواهد و احساسات همیشه او را در محاصره دارد و آنی او را رها نمیکند.
مرحلهٔ سوم که دورهٔ کارآزمودگی و تجربه است، قوای جوانی و مسایل روانی تابع آن، تحلیل میرود و در برابر، هوای ریاست، جاهطلبی، بزرگمنشی و آقایی در نهاد فرد زنده میشود. اگر وی دنیاطلبی را در دورهٔ جوانی مهار نکرده باشد، حرص و طمع و آز بر آن افزوده میگردد.
فرد میانسال و پیر دیگر توان شور و عشق و گرمی لذت را ندارد و فکر وی از این جهت آرام میگیرد. او نه خواب فراوان دارد و نه خوراک بسیار میخواهد و نه عوارض جوانی او را مشغول میدارد. در دوران کهولت، آدمی در خود احساس فعالیتهای چندانی از قوای شوقی ندارد و نیروهای شوقی وی آرام میگیرد. در این هنگام است که او در پی اشباع دیگر جهات خود برمیآید و قوای درونی وی به دنبال کاری مناسب با شرایط مزاجی فعلی خود میگردد و ناخودآگاه کاوش میکند تا غرایز تازهای را در خود شکوفا کند و از غایات آن دم میزند و به آن اندیشه مینماید. در این دوره هر فرد بهطور طبیعی احساس میکند بیشتر به بزرگی و آقایی علاقه پیدا کرده و به زندهماندن و حیات، عشق شدیدی میورزد. چنین فردی به ریاست دل میبندد و از منی رها شده و به منیت و خودخواهی، بلکه خودپرستی رسیده است و به مستی خودشیفتگی فرو میرود و تمایلات نفسانی وی هرچه بیشتر نمود مییابد و اسیر نفس سرکش میگردد.
سه دورهٔ یادشده جریان طبیعی و روانی حیات آدمی است، ولی میشود با تربیت یا استعداد اعطایی خاص، خلاف این جریان در کسی رخ دهد و کودکی به اندیشه مشغول گردد و جوانی به ابدیت فکر کند و دم از ثبات و راستی زند و سالمندی از غرایز طبیعی این دوران منزه باشد و به وظیفه و تکلیف الهی خود اقدام کند.
برای گذشت باید توان زهد داشت. زهد از دورهٔ جوانی باید با روحانیان همراه باشد و تا پایان عمر باقی بماند. مراد از زهد، دوری از دنیا، تجملات و زخارف آن و قناعت در حد عفاف و کفاف است. زندگی روحانیان نباید آمیخته با دنیا، ظواهر پوشالی، آثار طاغوتی و زیور و زینتگرایی گردد. زندگی آنان باید همچون زندگی معمول و متوسط نوع مردم باشد تا بتوان با آن نیاز و احتیاج خود را در حد عفاف و کفاف رفع نمود؛ هرچند مالی از خود یا از ارث پدری یا از بیتالمال و مردم به آنان برسد؛ چرا که صرف حلالبودن مال، مجوز مصرف بیش از حدّ آن نمیباشد. روحانی و نیز خانوادهٔ وی نباید به گونهای رفتار کند که آدمی را به یاد دنیا اندازد و هوس زیور و مادیات را در دل مردم و تودهٔ مسلمانان برانگیزد. عالمی که از مال حلال خود دنیای مرفهی تشکیل دهد، صلاحیت پاسداری از رسالت آسمانی را ندارد و دیگر نمیتواند روحانی باشد. روحانی کسی است که توان تولید علم دینی و امامت دارد. فرد دنیاگرا توان تولید علم دینی ندارد و چنین فردی نمیتواند لوای رهبری را برای هیچ گروهی به دوش گیرد؛ زیرا گذشته از این که نمیتواند درد جامعهٔ مستضعف و کمبودهای طبقهٔ ضعیف را احساس کند، امت هم توان دیدن چنین فردی را در جایگاه انبیا و امامان ندارند. امام سیر و امت گرسنه، خلاف امامت الهی و آسمانی است. امامت و رهبری، شرایط و مشکلاتی دارد که ابتدای آن تحمل مشقتها و سختیهای مردم است. فردی که نمیتواند از زندگی مرفه و شکمی بگذرد، بهتر است از این راه، مرام و لباس درگذرد و به زندگی عادی و مرفهی که میخواهد ادامه دهد. عالمی که دنیا میخواهد هم از دنیا میماند و هم از عقبا؛ چون دنیای وی مورد تنفر بینوایان و آخرت او در ردیف دنیاداران است. کسی که علاقمند به تحصیل علوم اسلامی و قرار گرفتن در سلک روحانیت است، لازم و ضروری است که نخست خود را مورد آزمون قرار دهد که آیا زخارف دنیایی را دوست دارد و طالب دنیاست یا خیر؟ آیا میل به آسایش دارد و از سختی رنج میبرد و از کمبود ناراحت میشود یا خیر و اگر چنین است، هرگز هوس و میل پوشیدن این لباس مقدس را نکند و خود را در این راه قرار ندهد که اجر خود را از بین میبرد و آبروی دین را در مخاطره قرار میدهد. روحانیت تنها برازندهٔ کسی است که بتواند با سادهزیستی، سختیها و مشقات را تحمل نماید و در اندیشهٔ دنیاداری نباشد. همچنین برای زندگی مشترک نیز باید همسری را که میخواهد شریک زندگی خود قرار دهد، امتحان کند. روحانی نمیتواند همسری اهل دنیا و هوا و هوس داشته باشد؛ زیرا اگر او بخواهد میل چنین همسری را برآورده کند، هم زمانِ علمآموزی را از دست میدهد و هم او وی را غرقهٔ دنیا میگرداند. با میل به دنیا نمیتوان به این آستان رو آورد که حتی اگر یک روز از عمر نیز باقی باشد، چنین پنهان جانی در جایی آشکار میگردد و آبروی دین، دیانت، لباس و عمامه را در مخاطره قرار میدهد و خود را گرفتار عقاب میسازد. بسیاری از مفاسد و هواهای نفسانی روحانینمایان به سبب گرایش به مادیات میباشد و بیشتر کمبودهای آنان از این نقطهضعف برمیخیزد. اگر عالمی بذر زواید دنیا را در دل خود نپروراند، میتواند به آسانی بسیاری از مشکلات دیگر را پشت سر گذارد و خود را از بسیاری از معایب و مفاسد برهاند؛ چرا که دیگر محتاج دنیا نیست تا تزویر، خدعه و بسیاری از مفاسد اخلاقی را دامن زند و هنگامی که خود را از حلال آن برهاند، دیگر اسیر حرام آن نمیشود. در میان روحانیت در هر زمان، خداوند افرادی را دارد که اگرچه اندک میباشند، بسیاری از انبیا را شیفتهٔ اعمال و اخلاق خود میدارند. روحانیانی که صاحب درد، سوز، آه و هجران میباشند و کورهٔ نهادشان پر از آتش صافی معرفت است. کلمات آنان انشایی و دانش ایشان تولیدی است، نه اخباری و با مدد از نیروی حافظه. آنان صاحب دید و بصیرت میباشند و در یافتههای خود پایهای یقینی و اساس محکمی را مییابند و دور از هر شک و توهمی به سر میبرند.
اما تفاهم و فروتنی و دوری از اختلافافکنی، مهمترین عامل ثبات روحانیت است. اختلاف و تفرقه میان روحانیان میتواند بیشترین ضعف و آسیب را به روحانیت وارد آورد و آن را از پیشرفت و تعالی باز دارد و به تبع آن، به جامعهٔ تشیع آسیب وارد آورد. روحانیت همیشه از خودِ روحانیت است که آسیب میبیند نه از نیروهای مخالف بیرونی. اختلافافکنی میان روحانیان نقشهٔ دایمی استعمارگران است و سیاست استوار آنان این است که با نیروهای وابستهٔ خود اختلاف را در میان روحانیان شعلهور سازند. مقابله با این دسیسه تنها با تفاهم، اتحاد و وحدت امکانپذیر است. باید از اختلافها و تکرویها دست برداشت و از خودستایی و خودنمایی و منیت و برتریگرایی رویگردان شد و با هم و در کنار هم با داشتن فروتنی در عمل و عبودیت در زوایای دل، راه تفاهم و وحدت بنیادی را پیش گرفت و هرجا اندک اختلافی رخ نمود، از آن گریزان بود. آنان پس از این تفاهم و درک اهمیت وحدت، میتوانند هماندیشی داشته باشند. روحانیت اینگونه میتواند صلاحیت رهبری جامعهٔ اسلامی را در عصر غیبت داشته باشد و حجت و دلیل مسلمین و مردم گردد و مسیر برای رهبری و مدیریت یک شخص که مورد تفاهم تمامی آنان باشد، هموار میشود و در هر زمان فردی برای رهبری انتخاب میشود که ملاکهای دینی و عینی شرع مقدس را داشته باشد. هنگامی که رهبری جامعه و روحانیت، واحد باشد و مربی و استاد جامعه، وحدت نظر پیدا کند، هماهنگی کامل در میان آن جامعه پدیدار میگردد و در آن زمان است که میشود مشکلات جامعه را بهراحتی رفع نمود و برای فردایی بهتر برنامهای عملی طراحی کرد. بدون سیاستِ وحدتِ رهبری روحانیت و جامعه، مشکلات و آسیبهای جامعه، خانوادهها و مردم برطرف نمیگردد و سخن گفتن از زندگی سالم و دانش آن واژهپردازی است. راه زندگی سالم از مسیر وحدت رهبری اجتماعی میگذرد و برای رهبری واحد نیاز به تفاهم است.
تفاهم از مادهٔ «فهم» است. فهم از سنخ تصور و تصدیق و علم نیست؛ اگرچه نوعی ادراک ذهنی است. فهم، نوعی استنتاج ادراکی در ذهن از بازتاب پدیدهای بیرونی است؛ خواه از سنخ کلام باشد یا غیر آن. فهم منحصر به لفظ نیست و متعلق آن میتواند غیر لفظ باشد. فهم اگرچه از جنس مقولات ذهنی و نوعی انکشاف نفسی است، به خودی خود علم یا معرفت نیست؛ بلکه زمینهٔ آن است و جهت استنتاج دارد. انسانها در فهم به صورت وراثتی بهویژه تابع آموزش و تربیت و زیستمحیط، متفاوت میباشند. فهم، با پیشینه، جامعه، تاریخ، دین و توانایی انسان مرتبط است. فهم همواره با غیر ارتباط دارد. اگر طلب فهم از غیر، جنبهٔ حقیقی داشته باشد، سبب کمال انسان میشود و در صورتی که جنبهٔ ظاهری داشته باشد، به مجادله، تظاهر و تخاصم و منازعه میانجامد. تفاهم، با تبادل و تقابل با غیر همراه است و انکشافی دو سویه میباشد. تفاهم، ادراک از دیگری است؛ به همین دلیل دارای ویژگیهایی است که اگر به آن توجه نشود و غایب باشد، تفاهمی شکل نمیگیرد. تفاهم میتواند فردی یا جمعی باشد. تفاهم باعث میشود که مسألهای حل شود. کسی که با خود یا دیگران تفاهم دارد به تنهایی یک جامعه و امت است. جامعه با تفاهم شکل میگیرد و افراد اگر همسنخی و همفکری و تفاهم نداشته باشند، اجتماع از آنان شکل نمیگیرد. جمع افرادی که تفاهم ندارند جامعه نیست؛ بلکه فرد است آن هم افراد بسته و استبدادی. تحمل، مدارا و فهم دیگران منوط به رشد عقلی و توان عقلورزی است. در پرتو فهم متقابل است که افراد میتوانند یک جامعه را تشکیل دهند. جامعه با تفاهم رشد پیدا میکند، آن هم نه فقط رشد معنوی، بلکه رشد مادی آن نیز در سایهٔ تفاهم شکل میگیرد. تفاهم میتواند چنان ارتقا یابد که حتی پدیدههای غیر انسانی را نیز با آدمی همراه سازد؛ چنانکه حضرت داوود علیهالسلام و کوه و پرندگان و بهطور کلی طبیعت با هم در تسبیح حق همصدا میشوند. در این جا میان داوود و مظاهر طبیعت، درک متقابلی وجود دارد که چنین تفاهم، همراهی و همدلی شکل میگیرد. از موانع تفاهم جمود و تعصب غیرمنطقی و نیز غلبهٔ شور بر شعور است. موضوع تفاهم، شعور است و نه شور. این شعور است که به تفاهم منجر میشود و البته شور را نیز با خود دارد. جامعه اگر مغلوب شور و احساسات بدون پشتوانهٔ شعور شود، با کمترین عامل تحریکبرانگیزی به هیجان میآید و ناآرام میشود و زندگی در چنین جامعهای مانند زندگی در پمپ بنزین است که هر آن با این خطر روبهروست که با جرقهای منفجر گردد و طعمهٔ حریق شود. شور غالب چنین فضایی را ایجاد میکند. شور با آنکه به خودی خود امری مثبت و کمال است و میتواند باعث ایثار، شهادت، رشادت و شهامت شود، اما در صورت غلبه بر شعور میتواند انتحار، افساد و اضرار پدید آورد. نباید به پیدایش شور بدون پشتوانهٔ معرفتی و عقلی قوی دامن زد و کسانی که چنین میکنند، مطامع سیاسی و اجتماعی خود را تعقیب میکنند و نه صلاح دین و مردم را و البته این آتش دامان خود آنان را نیز خواهد گرفت. آنها در پی منافع فردی و گروهی خود هستند و اگر اندکی سیاست حزماندیشانه و دور از شیطنت و غرور میدانستند، چنین نمیکردند؛ زیرا همین گزینه میتواند آنان را نیز اسیر التهاب غالب سازد. شور و شعور جامعه باید متعادل باشد. جامعه با شور افسار گسیخته و بدون طریق به تفاهم و تحمل نمیرسد. دقت، ظرافت، همت، کوشش، گذشت، عطوفت و مهربانی حقیقی که خیر باشد در پرتو شعور پدید میآید. بعد از تفاهم است که زمینه برای تمدن شکل میگیرد. تمدن از طریق عشق، شور و تلاش بیوقفهٔ همگانی و افراد دارای تفاهم و معتقد به یک فکر و مرام حاصل میشود. وقتی تفاهم ذهنی و گزارههای معرفتی و آرمانی لحاظ اجتماعی پیدا کند، به تمدن تحویل میرود و اگر معرفت آن دینی باشد، تمدن دینی را رقم میزند و تدین و تمدن همسو و واحد میگردد؛ به این معنا که تمدن طریق خود را از تدین میگیرد.
درست است اختلاف در اندیشه، بحث و مقام انتقاد، ارتقای فکری میآورد و رشد روحانیت و اجتهاد مرهون همین تحقیق و دقت و نقد و رد و قبولهاست، ولی نباید اشتباه شود که ارزش و ارتقای این امر تا زمانی است که چنین اختلافاتی در مرحلهٔ فکر و اندیشه باقی بماند و به عمل نگراید و دقت نظر و اندیشه برای پیشرفت مبانی و استکمال معانی باشد، ولی اگر اختلاف در عمل پیش آید و تقابل به روش مدیریت اجتماع رخنه کند، نابسامانی و مشکل به بار میآورد. هنگامی که اختلاف در عمل، آن هم با سوءنظر، کوتاهفکری، جمود و ستیزه همراه شود، عقل و اندیشهای باقی نمیماند تا رشد و ارتقا یابد. اختلافنظر اگر عصبیت کورکورانه و بدون دلیل باشد و در عمل نمود یابد، فرد را چنان کر و کور میگرداند که به اعمال زور و تحمیل و ارضای هوا و هوس اقدام میکند.
لزوم گذشت برای روحانیان، تمامی دورهٔ جوانی و پیری را در برمیگیرد. آدمی در جوانی دنیاگرایی دارد و در دورهٔ کمال و سالمندی حب به ریاست و مدیریت. جوان بیشتر درگیر انحرافات مادی و سالمند درگیر ریاستطلبی میشود؛ چنانکه جوانان دیروز که با هم دوست مهربان، برادری مشتاق و همدرس و همبحث بودهاند، در دوران تصدی امور ناگاه با هم به ستیز برمیخیزند و هر یک با دیگری همانند کارد و پنیر میگردد و هر روز بیش از دیروز از هم دورتر میشوند.
در دورهٔ کمال و پیری اگرچه غرایز جوانی از نظر کمیت کاستی پیدا میکند و کمبودی در آن حاصل میگردد، ولی از نظر کیفیت شدیدتر میشود و در جهت افراط، ظرافت بیشتری به دست میآورد تا جبران کمبود کمّی را بنماید. افزون بر این، افرادی نیز برای مطامع دنیایی خود، گرد آدمی پروانهوار میچرخند، تا او را اسیر خود گردانند. اینان بیآن که درد خاصی داشته باشند و به امور معنوی توجه کنند، گاه همراه اهل کمال میشوند تا ادعای کمال و فضل را یدک کشند و آن را توشهٔ دنیای خود قرار دهند و بتوانند بار زندگی ناچیز خود را به دوش دیگران بیندازند. آنان هرچه فضایل و کمالات برای خود فراهم کنند، جز در مسیر دنیاطلبی نیست و همت اصلی آنان کسب دنیاست و دیگر امور را اگر هرچند ضعیف پی بگیرند در فرع آن است. فرصتطلبی ویژگی آنان است. آنان گاه با اغتنام فرصتها محیط گستردهای برای دنیای خود به دست میآورند. بیشتر رابطههای چنین افرادی صوری و ظاهری است و انس و وابستگی واقعی میان آنان یافت نمیشود و آنان نمیتوانند ادراک درستی از حضور یکدیگر داشته باشند. اینان بیشتر از آنچه هستند مینمایند و زرنگیهای مرموز بهراحتی از آنان آشکار است و کارهایی که دارند از صفا و صداقت دور است. آنان به کردار صوری و رفتار بازاری مبتلا هستند و موقعیتهای کاسبکارانه را طالب میباشند.
به هر روی، توجهات ربوبی و عنایات اولیای معصومین علیهمالسلام ضامن بقای روحانیت است. بقای روحانیت در طول تاریخِ حیات پربار خود و دور ماندن از هرگونه خدشه، انحراف و سستی و حیات طبیعی آن، تداعی اعجاز و کرامت را دارد، چنانکه عقل در ادراک شخصیتهای برجسته و گویای آن حیران میماند و سر تعظیم و فروتنی را فرود میآورد و ضمانت الهی و کرامت ولایی را در پی حفظ و تحکیم آن میبیند. جامعه همواره به عالمان وارسته نیازمند است. آنان برای سلامت جامعه همچون فضای سبز هستند و صحت و پاکی نفسهای مردم بدون چنین افراد شایستهای ممکن نمیباشد. البته جامعه در صورتی که رشد علمی نداشته باشد، عنوانگرا میشود و کسانی به وزن ادعای خود، جایگاه و موقعیت اجتماعی مییابند نه به وزان علم خود و جامعه بهجای آن که با عالمان حقیقی باشد در کنار پیادگان و مدعیان غیر حقیقی علم و پرستاران قرار میگیرد؛ روحانینمایانی که نمایندهٔ واقعی دین نمیباشند.
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)