سوره بقره : «الم».
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ الم»(۱)
پیرامون بسم الله الرحمن الرحیم پیش از این در سوره حمد سخن رفت و کوتاهی عمر، ما را از تکرار سخن در این مورد باز میدارد؛ از اینرو، بحث از بسم الله را به آنجا ارجاع میدهیم.
«الم»
دیدگاه شاعرانه
یکی از مشکلات مفسران، ارائه تفسیری درست از حروف مقطع است. برخی به این حروف به گونهای شاعرانه نگریسته و «الف» را قد و قامت یار دیدهاند و «لام» را زلف دلبر و «میم» را مجنونی و عاشقی! و اینگونه، دو حرف آن را برای معشوق و یک حرف را برای عاشق دانستهاند! اگر کسی میخواهد جدول حل کند و یا شطرنج بازی کند و یا شعرخوانی داشته باشد، میتواند به این سبک به این کریمه بنگرد؛ وگرنه انصاف آن است که کسی اگر بیش از این نمیداند، بگوید: «نمیدانم»؛ چراکه: «لا أدری نصف العلم». بهویژه که قرار نیست ما همه کارهای روی زمینمانده را انجام دهیم و کاری برای آقا امامزمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ باقی نگذاریم. اگر قرار باشد همه کارها را ما انجام دهیم، پس دیگر چه نیازی به وجود آن حضرت داریم؟ کار حضرت، تنها پرداختن به امور اجرایی نیست. ایشان داروغه هم نیست که چکمه پا کند؛ بلکه بخشی از کار ایشان علمی، و بهویژه کارهای قرآنی است؛ کارهایی که از دست دیگران ساخته نیست. پس بهتر آن است که هرجا مسئلهای را نمیدانیم، اعتراف به نادانی خویش نماییم و آن را به اهلش واگذاریم و بیهوده چیزی نگوییم؛ وگرنه چنانچه قرار باشد بیهودهگویی کنیم، هزار حرف دیگر را هم میتوان در نگاه شاعرانه گفت؛ بی آن که ارتباطی به موضوع داشته باشد.
قرآن کریم را نباید اینگونه به چالش کشید و اینکه ما همواره میگوییم مباحث قرآنی باید مستند و علمی باشد، از همینروست تا نگاههای پیرایهای، زدوده شود و علم، ملاک باشد، نه امور استحسانی! چراکه چنین نگرشهایی به قرآن کریم، نه تنها مشکل را حل نمیکند، بلکه بر مشکلات آن نیز میافزاید.
ندانستن
نقل میکنند که وقتی بوذرجمهر حکیم به وزارت رسید، زنی از او پرسشی نمود و او نتوانست پاسخ آن را بدهد. زن به او گفت: « وقتی که نمیتوانی مسئلهای را پاسخ دهی، برای چه این همه پول میگیری؟». بوذرجمهر در پاسخ گفت: «من در برابر دانستههایم پول میگیرم؛ وگرنه چنانچه قرار بود در برابر نادانستههایم به من پول بدهند، باید تا آسمان پول روی هم میچیدند!» چه ناپسند است که افراد بخواهند در برابر هر پرسشی پاسخی دهند و بگویند: «هرچه از ما بپرسید، میدانیم». امامصادق علیهالسلام میفرمایند: «اگر کسی گفت «من همه چیز را میدانم»، او فردی مجنون است». مقام عصمت، مقامی ورای دیگران است؛ چراکه دیگران حدی محدود دارند، ولی مقام عصمت، مقام «سلونی قبل أن
۱- بقره / ۱٫
(۹)
تفقدونی» است. پس چه زیبنده است که انسان در هر جا که مشکل پیدا میکند، بایستد و هرچه را نمیداند، در مورد آن نظر ندهد، تا هم حق کسی که میداند ضایع نشود و ظلم علمی به وی نشود و هم خود گوینده جاهل، ظالم نگردد و از اعتبار و عدالت نیفتد و درنهایت، قدر آن کسی هم که میداند، روشن گردد. متأسفانه در جرگههای علمی ما (با فرض وجود) کمتر شنیده میشود که از دانشیان پرسشی بشود و در پاسخ بگویند «نمیدانم!». البته برخی در بسیاری از موارد، به طور سمبلیک میگویند «نمیدانیم»؛ ولی در ادامه میگویند: «اما ظاهرا این گونه است…» و اینگونه «میدانم» و «نمیدانم» را در هم میآمیزند و محکم نمیگویند میدانیم و یا نمیدانیم و خواسته یا ناخواسته، دروغی را میگویند. گذشتگان به زیبایی گفتند: «پرسیدن عیب نیست؛ ندانستن عیب است!». البته ما میگوییم: «ندانستن عیب نیست؛ به شرط آنکه فرد به جهل خویش آگاه باشد».
قرآن کریم، وحی آسمانی است و مرتبه نازل آن، پیامبر رحمةللعالمین صلیاللهعلیهوآله است؛ از اینرو، با سنگینیای که دارد، هیچ ایرادی نیست که هرجا از فهم آن عاجز بودیم، بگوییم: «نمیدانیم». قرآن کریم، تنها کتابی است که در همه جامعه قابل عرضه است؛ چه در دانشگاهها و مجامع علمی و چه در میان مردم عادی. بسیاری از چیزهایی که ما میدانیم، در جامعه قابل عرضه نیست؛ به طور مثال، دانستن اصول فقه به کار فقیه میآید، اما به کار مردم نمیآید؛ ولی قرآن کریم «هدی للناس» است و ارمغانآورِ سلامت دنیا و سعادت اخروی برای همگان است؛ البته اگر این ارائه به صورت عامیانه نباشد؛ بهویژه که به برکت انقلاب اسلامی، امروز کشور ما، کشوری علمی گردیده و مردم ما مردمی تحصیل کرده شدهاند.
دو فصل تلاش متفاوت در شناخت مباحث قرآنی
در مباحث قرآن کریم دو فصل تلاش وجود دارد: فصل نخست، پرداختن به مبادی است که از آن با نام علوم قرآنی یاد میشود. فصل دیگر، تلاش در راستای گشایش آیات الهی است که آن را تفسیر میگوییم. تفسیر نیز باید به گونهای باشد که ما از قرآن کریم، علوم و معارف را به طور مستند و علمی استخراج کنیم و از پرداختن به حرفهای عامیانه، کلامی، کلی، بیدلیل و استحسانی که در شأن قرآن نیست، پرهیز نماییم؛ چراکه این کتاب، وحی الهی است و همچون کتاب اصول و یا فقه نیست که از «فتأمل!» و «فافهم!» سخن بگوییم؛ بلکه در حریم قرآن، تنها باید از استناد و دلیل سخن گفت؛ چراکه نباید حریم قرآن کریم را ـ که وحی و عصمت است ـ با سخنان غیرعصمتی، آلوده نمود.
دو جهت در حروف مقطع
حروف مقطع منحصر به سوره بقره نیست و در بیست و نه سوره دیگر هم آمده است. پیرامون اینگونه حروف در قرآن کریم، باید دو جهت را دنبال نمود. البته در میان تفاسیر، این دو جهت آورده شده است و ما تنها به اجمال از آن یاد میکنیم. بخش نخستِ آوردهها، بخش نموداری این حروف است؛ به این معنا که حروف مقطع، مورد شناسایی واقع شده و کمّیت آن برشمرده شده است؛ افزون بر اینکه گفته شده که در چه سورههایی آمده است. این کار، به نوبه خود، خوب و با ارزش است؛ بهویژه برای آشنایی دانشآموزان با قرآن کریم در میان کتابها این مطلب بسیار آمده و در چندصدسال تکرار شده است و بحثی روشن است و نیازمند دلیل و برهان نیست؛ اما سخن دوم در چیستی این حروف است. آنچه در تبیین قِسم دوم آمده است، به طور نوعی دلیل ندارد و مجموعی از سخنان استحسانی است و بسیاری از آنچه که در روایات پیرامون آن آمده است، چندان محکم نیست.
(۱۰)
بررسی برخی از ویژگیهای حروف مقطع
گفتیم در بیست و نه سوره از قرآن کریم حروف مقطع ذکر شده است که ترتیب قرار گرفتن آن در قرآن چنین است: سوره بقره، آلعمران، اعراف، یونس، هود، یوسف، رعد، ابراهیم، حجر، مریم، طه، شعراء، نمل، قصص، عنکبوت، روم، لقمان، سجده، یس، ص، غافر، فصلت، شوری، زخرف، دخان، جاثیه، احقاف، ق، و قلم. از این تعداد، بیست و هفت سوره جزو سورههای مکی است و دو سوره مدنی است. از همین اشتراک میتوان نتیجه گرفت که چنین سورههایی ارتباطی به مکی و یا مدنی بودن آنها ندارد، جز اینکه میتوان درباره اینکه چرا این حروف در سور مکی بیشتر دیده میشود، گفت قرآن کریم در سورههای مکی بیشتر حالت احتجاجی داشته و لحنی تند و تیز دارد؛ ولی در سورههای مدنی، حالت انقیاد دارد؛ چراکه مردم پذیرش داشتند. در این حروف، راز و رمز، شگرد و نیز احتجاجی هست و حالت دکوری ندارد؛ بلکه دارای ارتباطی با سور و آیات است.
بحث دیگری را که میتوان در باب حروف مقطع بیان نمود، پیرامون تعداد حروف مقطع در سورههاست که گاهی یکحرفی است: «ق»، «ص»، «ن»،؛ گاهی دو حرفی است: «یس»، «طه»، «حم»؛ سهحرفی، چهارحرفی و پنجحرفی: «الم»، «الر»، «عصق»؛ «المر»؛ «کهیعص».
برخی از این حروف در بعضی از سورهها تکرار شده است؛ چه به طور کامل ـ مانند تکرار «الم» در چند سوره، و چه در برخی از حرفها مانند الف و لام که در «الم» و «المر» آمده است. در مجموع، این حروف پنج گونه است: یکحرفی، دوحرفی، سهحرفی، چهارحرفی و پنجحرفی. این حروف به طور کلی متصل نوشته و جدا خوانده میشوند. هفتاد و پنج حرف است که بدون مکررات، چهارده حرف میباشد: «الف حاء راء سین صاد طاء عین قاف کاف لام میم نون هاء یاء»، که به حروف ابجد میشود: «احرس صطه هکل منحی». این چهارده حرف، نیمی از حروف بیست و هشت گانه عربی را تشکیل میدهند(۱). از این چهارده حرف، برخی شمسی و برخی قمری هستند.
کاربرد حروف مقطعه در تولید علم
این حروف در علوم غریبه، طلسمات و در سحر و باطل کردن آن و نیز در جداول و مستأثرات، کارایی فراوانی دارد. اگر مجامع علمی ـ بهویژه حوزههای علمی ـ کارآمد باشند، میتوانند کاشف این حقایق بوده و از قرآن کریم بهرهای عملی ببرند؛ بهخصوص که ویژگی علم، کارآمدی آن است و اگر علمی، عالم خود را توانمند نسازد، باید نام آن را خرافه نهاد، نه علم. عالمی که علم وی نتواند قدرتی را برای وی به ارمغان داشته باشد و یا عالِم نتواند نان خویش را به وسیله آن علم به دست آورد، تفاوت وی با جاهل چیست؟ ارتزاق صِرف از یکپنجم اموال آقا امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ ظلم به حضرت و مستحقانِ آن اموال است؛ در حالی که میتوان با در دست داشتن منابع عظیم کتاب و سنت، تولید علم نمود و آن را به دنیا فروخت و درآمد حاصل از آن را صرف ضعفای شیعه و مسلمانان نمود. شیوه حضرات معصومین علیهمالسلام نیز بر تولید و درآمدزایی بوده است؛ البته آن بزرگان خودخوری نداشته و اموال خویش را متعلق به دیگران میدانستند. متأسفانه استعمارگران این فکر نادرست را در ذهن ما جای دادند که: بیچارگی و بیعرضگی، کمال است و هر کسی که این اوصاف را داشته باشد، با کمالتر است! در حالیکه چنین تفکری نقص بوده و عمل کردن به آن، نقصی فزونتر است؛ چرا ما نباید در دنیای علمی صاحب اختراع و اکتشاف باشیم؟ چرا چیزی را برای عرضه نداریم تا از ما بخرند؟ چرا ما همواره باید از دسترنج دیگران بخوریم و از جیب آقا امام زمان ارتزاق
۱- مگر اینکه الف و همزه را دو حرف جداگانه تصور نماییم؛ چراکه «الف» در اول کلام واقع نمیشود؛ چون ماقبل آن باید مفتوح باشد، ولی همزه در ابتدای کلمه میآید، ولی تفاوت تنها در قرائت است و ایندو، دو حرف جداگانه به حساب نمیآیند.
(۱۱)
نماییم و تنها از خودمان تعریف و تمجید نماییم و سلام و صلوات بفرستیم؟
سایر ویژگیهای این حروف
نکته دیگر این که برخی از این حروف، دارای مدّ ممدود و برخی از آنها دارای مدّ مقطوع است؛ به این معنا که مطابق قواعد تجوید، در هر کدام از حروف مقطع که حرف مد و سبب مد با هم جمع شود، مدّ در آنجا واجب است؛ وگرنه خیر. به طور مثال، میم در «حم» حرف مد و سبب مد دارد؛ از اینرو، ممدود است و مد آن هم واجب است. سوره حمد نیز چنین است و همه فرازهای پایانی آن، مدِّ لین دارد: «رحیم»، «عالمین»، «رحیم»، «دین»، «نستعین»، «مستقیم»، «ضالّین». کسانیکه نماز را تند میخوانند، نمیتوانند مدّهای آن را رعایت کنند؛ به طوریکه برخی از اوقات، نماز دچار اشکال میشود.
در برخی از سورهها ـ همانند سوره شوری ـ حروف مقطع، دو آیه را تشکیل داده است. «حم عسق»(۱). در برخی از موارد هم حروف مقطع جزو آیه است؛ مانند سوره یونس، هود، یوسف، ابراهیم و حجر. در برخی از موارد هم حروف مقطع، یک آیه مستقل است.
به حتم، سورههایی که حروف مقطع دارد، دارای ویژگیهای خاصی است که هم با دیگر سورهها و هم با آیات سوَر خویش ارتباطی مهم و ویژه دارد. از آنجا که قرآن کریم کتابی نیست که راحت بتوان به حریم آن وارد گردید ـ زیرا این کتاب الهی چون «کفایه» و «مکاسب»، مخلوق بشر نیست ـ پس باید در گفتههای خویش پیرامون آنچه به عنوان تفسیر آیات الهی و یا هر عنوان دیگری که گفته میشود، بسیار دقت ورزید.
اگر گمان شود که حروف مقطع، حروفی دکوری است و معنا و مفهونی ندارد، چنین پنداشتی با وحی بودن قرآن کریم سازگار نیست و انصاف نیست که کسی چنین گمانی برَد؛ چراکه در آن صورت، ما هم میتوانستیم در ابتدای کلاممان حرف «جیم» و یا «دال» و نیز سایر حروف الفبا را بگذاریم و از سایر زبانهای دنیا هم در این مورد کمک بگیریم و این کار را حتی بهتر از خداوند میتوانستیم انجام دهیم؛ پس به حتم، این حروف باید دارای سرّ و کد و گرایی باشد؛ به طوریکه اگر دست به این آیات زده شود و جابهجا شده و یا به طور کلی حذف گردد، سوره خراب گردد.
همانگونه که گفتیم، برخی از این حروف، تکراری است؛ مثلا «حم» هفتبار و «الم» نیز مانند برخی دیگر از حروف، چندبار آمده است. تکرار این حروف در سورهها، بیحکمت نیست و با هم ارتباط دارد. مرحوم فیض در مورد این حروف میگوید: «همه این حروف در ارتباط با حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام است» و اینگونه حروف مقطع را به جملهای ولایی تبدیل نموده است «صراط علی حق نمسکه= راه علی حق است، ما به آن دست میآویزیم». باید گفت هرچند این جمله درست است و راه مولا علی علیهالسلام حق است و ما باید به آن چنگ زنیم و آن را محکم نگاه داریم، ولی ربطی به حروف مقطّع ندارد؛ به ویژه که میتوان از مجموع این حروف بدون تکرار این جمله را هم ترکیب نمود: «صحّ طریقک مع السنة= راه خویش را با طریق سنت تصحیح نما» و اینگونه اهلسنت هم بر حقبودن خویش دلیل میآورند. پس چنین استدلالی چون پشتوانه علمی و استنادی ندارد، درست نیست. برخی هم از این حروف این جمله را درآوردهاند: «نص حکیم قاطع له سر= نص خداوند، به حتم دارای سرّی است». این کلام هرچند درست، ولی بیارتباط با حروف مقطّع است. استدلالی که پایه آن، استحسان باشد، اساس درستی ندارد؛ از اینرو، هرکسی میتواند به راحتی آن را نقض نماید. از این چهارده حرف میتوان هرگونه جملهای را استخراج نمود و ما هم آنها را
۱- شوری / ۱ ـ ۲٫
(۱۲)
چنین ترکیب نمودهایم: «احرس صطه هکل منحی». به طور کلی میتوان گفت: زبان تقطیع، زبان سرّ است؛ مانند حروف ابجد؛ چه ابجد کبیر، صغیر و یا متوسط که در علوم غریبه سحر، جادو و طلسم و در باطلالسحر، از این حروف استفاده فراوانی میشود و آثار بسیاری برای آن است.
بیپرده باید گفت: آنچه تاکنون پیرامون حروف مقطع گفته شده است، گزارش است و هیچکدام از قبیل ورود به حقایق قرآنی نیست و برای اطلاعات عمومی و آشنایی با قرآن کریم ـ بهویژه برای کودکان ـ مناسب است و نوعی بازی به حساب میآید؛ ولی این سخنان، چیزی نیست که دانشیان را وادارد که به خاطر آن بخواهند کتاب بنویسند؛ گرچه هر روز هم همین مطالب نوشته میشود.
دیدگاه المیزان درباره حروف مقطع
علامه طباطبایی رحمهالله عالمی ربانی به تمام معنا بود که حوزههای ما قدر او را ـ مانند بسیاری دیگر از چهرههای درخشان علمی که در خود داشت ـ ندانست و در زمان حیات ناسوتی آنها آن گونه که شایسته بود، پذیرای آنان نگردید. البته آن عالم وارسته، همواره هدف الهی خود را در پیش داشت و تا آنجا که توانست، در اعتلای دین مبین و قرآن کریم کوشش نمود. همین عظمت و بزرگی است که ما را بر آن وامیدارد تا آثار علمی ایشان را تحلیل کرده و اگر بهجا بود، نقدی را هم وارد نماییم تا تنها، خوشهچین زحمات آن مرد حکیم نباشیم و در راه پیشبرد دین، قدمی برداریم و رشد علم را پایانیافته نپنداریم. متأسفانه از جمله آفتهایی که در حوزه رخنه نموده است، این است که تا به شخصی بزرگی اشکالی علمی میشود، برخی آن را خردهحساب شخصی میپندارند و اینگونه درِ علم و نوآوری را قفل و زنجیر میکنند؛ در حالی که ارادت، بهجا و نقد علمی هم بهجاست. ما مدتی از عمر خویش را در خدمت آن عالم ربانی بودیم؛ البته در زمانی همراه ایشان گشتیم که اواخر عمر شریف ایشان بود. وی عالمی به تمام معنا ربانی و بسیار فهیم بود و ویژگی بارز ایشان این بود که در مورد چیزهایی که نمیدانست، «نمیدانم» را به راحتی بر زبان جاری مینمود.
به طور کلی آنانکه نام آنها در این کتاب برده میشود، همه از بزرگان هستند و کتابهای آنان نیز ارزش علمی دارد. آنان همگی از ثمرات و مفاخر دیانت و تشیع هستند و انتقاد ما به برخی از بیانات آنها، به خاطر اعتقادی است که به آنان داریم؛ وگرنه هیچ اشکالی به آنها نمینمودیم.
مرحوم علامه طباطبایی رحمهالله در بدو ورود به سوره بقره ـ که آغاز آن با حروف مقطع است ـ به آن نمیپردازد و آن را به سوره شوری حواله میدهد. البته وقتی وارد بحث میشوند، کلامشان با «مجمعالبیان» تفاوت چندانی نمیکند و گویا همان را نقل میکند. ایشان میفرمایند:
قوله تعالی: «حم عسق» من الحروف المقطعة الواقعة فی أوائل عدة من السور القرآنیة، و ذلک من مختصات القرآن الکریم لا یوجد فی غیره من الکتب السماویة(۱)؛
گفته الهی «حم عسق» از حروف مقطعی است که در اوایل برخی از سورههای قرآنی واقع شده است و این (حروف) از ویژگیهای قرآن کریم است که در غیر آن، از کتب آسمانی، یافت نمیشود.
کتب آسمانی
همانگونه که مرحوم علامه میفرماید، حروف مقطع در دیگر کتب آسمانی نیامده است و تورات، زبور و انجیل، از این حروف تهی است و تنها قرآن کریم است که این ویژگی را داراست. البته بسیار خوب است که کتب آسمانی هم مورد
- المیزان، ج ۱۸٫
(۱۳)
بررسی قرار گیرد تا این سخن، صرف ادعا نباشد؛ هرچند ما در نوجوانی که کتب آسمانی را نزد استادی از اهل کتاب میخواندیم، همه این مباحث را مورد بررسی قرار دادیم و مشکلات آن را بررسیدیم و همانند قرآن کریم، آن را خواندیم. استادانی هم که در این زمینه داشتم، هیچکدام مسلمان نبودند. اکنون همه آنان از دنیا رفتهاند و به رسم قدرشناسی، برای همه آنها از خداوند طلب خیر میکنم. در آن زمان، استاد بزرگواری داشتم و چون این کتابها پیدا نمیشد، ایشان به من امر نمود که یک دوره کتاب را از کلیسا، به اجازه خود ایشان که قدرت تصرف داشت، بردارم و نزد ایشان ببرم تا وی به من درس بدهد. من نیز همین کار را نمودم و نزد ایشان خواندم و پس از آن، کتابها را برای خود برداشتم.
برای علمی و مستند بودن مباحث قرآن کریم، لازم است در کنار تفسیر آن در حوزههای علمیه، «صحف»، «زبور»، «انجیل» و «تورات» نیز همانند قرآن کریم تدریس شود تا در فضای آزاداندیشی، افزون بر تعامل آنها، روشن شود که تحدی قرآن کریم به درستی است و نمیتوان روی دست آن، دستی دگر برد. اینکه به گونه درونگروهی بنشینیم و قرآن بخوانیم و از آن تعریف و تمجید نماییم و از طرفی هم بگوییم خواندن دیگر کتابهای آسمانی جایز نیست، سخن رَوایی نیست. پیش از این به آشنایی که میخواست از خارج وارد کشور شود، گفتم دورهای از چاپ جدید کتابهای آسمانی را برای من بیاورد. ایشان هم لطف نمود و آنها را تهیه کرد؛ ولی در فرودگاه ایران جلوی او را گرفتند و گفتند وارد نمودن این کتابها ممنوع است! این در حالی است که تا میان کتابهای الهی مقایسه نشود، ارزش قرآن کریم هویدا نمیگردد و افق بلند آن برای ما روشن نمیشود. در این مهم نیز باید حوزهها پیشتاز شوند تا کسی نتواند اشکال نماید که: چرا وقتی تورات و انجیل را نخواندهاید، قرآن را از آنها برتر میدانید و انجیل و تورات را از آن کمتر میدانید؟ اگر کسی منصف باشد، در مقابل این پرسش توجیهگری نکرده و قبول مینماید که تنها بر اساس شنیدههای خود و از روی تعبد، چنین حکمی نموده است.
حوزهها باید حوزههای اقتداری باشد. باید کتابهای آسمانی و نیز مکاتب مختلف در متن آن، با بهترین اساتید تدریس شده و به مناظره گذاشته شود تا داعیهها اثبات شود و هم برای ما ارزش قرآن کریم و دین مبین روشن شود و هم دنیا بدون تعصب و به گونهای علمی در مورد تورات و انجیل و قرآن کریم قضاوت کند؛ وگرنه هزاران سال دیگر هم اگر بگذرد، مسلمانان و اهل کتاب، یکدیگر را متهم میکنند و هرکدام از ناحقبودن دیگری سخن میگویند و سخن یکدیگر را نمیشنوند، تا چه رسد به این که بپذیرند؛ ولی اگر بدون تعصب، هرکدام کتاب آسمانی دیگری را بخواند، حقیقت برایش کشف میشود و این امر برای شیعه و بهویژه برای علما اهمیت بیشتری دارد.
پس بر حوزههای دینی لازم است بخشی را دایر کنند که در آن، قرآن کریم با سایر کتابهای آسمانی مقایسه شود و حتی میان انجیل و توراتِ هزار سال پیش با چاپهای جدید آن هم مقایسه گردد تا روشن شود ویرایش هر ساله آنها، چه بر سر کتابهای خود آنان آورده است. آنان هر اندازه که علمشان بیشتر میشود، بیشتر به مشکلات انجیل و توراتِ موجود پی میبرند؛ از اینرو، همواره کتابهایشان را ویرایش میکنند.
کسیکه میگوید قرآن کریم بالاتر از تورات و انجیل است، باید مستدل سخن بگوید؛ وگرنه سخن وی قابل محاجه نیست. به یاد میآورم وقتی که در زاهدان بودم، به اهل سنت ـ که تعداد آنها بسیار هم زیاد است و در میان آنها حافظ قرآن کریم هم بسیار پیدا میشود و همه هم دارای اعتقاداتی محکم هستند ـ میگفتم: «چرا شما از محتوای کتابهای شیعه آگاه نیستید و اصول اعتقادات ما را نمیدانید و از کتابهای ما چیزی ندارید؟ در حالیکه ما با کتابهای شما ـ بهویژه «صحاح سته» که نوشته فارسیزبانهاست ـ آشنا هستیم و اصلاً همه کتابهای شما در خانههای ما پیدا میشود. چرا شما که کتابهای شیعه را ندارید میگویید ما بالاتر و برتر هستیم؟» البته آنان افراد منصفی بودند و
(۱۴)
اشکال را میپذیرفتند. وقتی شما بر آنها حاکم باشید، دیگر آنها نمیتوانند حجت داشته باشند؛ چه اهلسنت و چه اهل کتابهای آسمانی. در حوزهها دست کم باید برخی طلبهها بر سایر ادیان و مکاتب آگاهی داشته باشند تا بدانند چرا قرآن کریم افضل از تورات و انجیل است.
به هر روی، یکی از ویژگیهای حروف مقطع، این است که در غیر قرآن کریم نیامده و دارای هنگامهای است؛ گرچه ما راحت از آن میگذریم.
مرحوم علامه در ادامه میفرماید:
وقد اختلف المفسرون من القدماء والمتأخرین فی تفسیرها وقد نقل عنهم الطبرسی فی مجمع البیان أحد عشر قولا فی معناها: أحدها: أنّها من المتشابهات التی استأثر الله سبحانه بعلمها لا یعلم تأویلها إلا هو.
الثانی: أنّ کلا منها اسم للسورة التی وقعت فی مفتتحها.
الثالث: أنّها أسماء القرآن أی لمجموعه.
الرابع: أنّ المراد بها الدلالة علی أسماء الله تعالی فقوله: «الم» معناه أنا الله أعلم، وقوله: «الم» معناه أنا الله أعلم وأری، وقوله: “المص” معناه أنا الله أعلم وأفصل، وقوله: “کهیعص” الکاف من الکافی، والهاء من الهادی، والیاء من الحکیم، والعین من العلیم، والصاد من الصادق، وهو مروی عن ابن عباس، والحروف المأخوذة من الاسماء مختلفة فی أخذها فمنها ما هو مأخوذ من أول الاسم کالکاف من الکافی، ومنها ما هو مأخوذ من وسطه کالیاء من الحکیم، ومنها ما هو مأخوذ من آخر الکلمة کالمیم من أعلم.
الخامس: أنها أسماء لله تعالی مقطعة لو أحسن الناس تألیفها لعلموا اسم الله الاعظم تقول: الر وحم ون یکون الرحمن وکذلک سائرها إلا أنا لا نقدر علی تألیفها وهو مروی عن سعید بن جبیر.
السادس: أنها أقسام أقسم الله بها فکأنه هو أقسم بهذه الحروف علی أن القرآن کلامه وهی شریفة لکونها مبانی کتبه المنزلة، وأسمائه الحسنی وصفاته العلیا، وأصول لغات الامم علی اختلافها.
السابع: أنها إشارات إلی آلائه تعالی وبلائه ومدة الاقوام وأعمارهم وآجالهم.
الثامن: أنّ المراد بها الاشارة إلی بقاء هذه الامة علی ما یدل علیه حساب الجمل.
التاسع: أنّ المراد بها حروف المعجم وقد استغنی بذکر ما ذکر منها عن ذکر الباقی کما یقال: أب ویراد به جمیع الحروف.
العاشر: أنّها تسکیت للکفار لانّ المشرکین کانوا تواصوا فیما بینهم أن لا یستمعوا للقرآن وأن یلغوا فیه کما حکاه القرآن عنهم بقوله: «لا تسمعوا لهذا القرآن والغوا فیه» الایة، فربما صفروا وربما صفقوا وربما غلطوا فیه لیغلطوا النبی صلیاللهعلیهوآله فی تلاوته، فأنزل الله تعالی هذه الحروف فکانوا إذا سمعوها
الحادی عشر: أنّها من قبیل تعداد حروف التهجی والمراد بها أنّ هذا القرآن الذی عجزتم عن معارضته هو من جنس هذه الحروف التی تتحاورون بها فی خطبکم وکلامکم فإذا لم تقدروا علیه فاعلموا أنه من عند الله تعالی، وانّما کررت الحروف فی مواضع استظهارا فی الحجة، وهو مروی عن قطرب واختاره أبو مسلم الاصبهانی والیه یمیل جمع من المتأخرین.
فهذه أحد عشر قولا وفیما نقل عنهم ما یمکن أن یجعل قولا آخر کما نقل عن ابن عباس فی «الم»أنّ الالف اشارة الی الله واللام الی جبریل والمیم الی محمد صلیاللهعلیهوآله ، وما عن بعضهم أن الحروف المقطعة فی أوائل السور المفتتحة بها اشارة الی الغرض المبین فیها کان یقال: انّ “ن” إشارة إلی ما تشتمل علیه السورة من النصر الموعود للنبی صلیاللهعلیهوآله ، و “ق” إشارة الی القرآن أو القهر الالهی المذکور فی السورة، وما عن بعضهم أنّ هذه الحروف للایقاظ.(۱)
۱-المیزان، ج ۱۸٫
(۱۵)
ایشان میفرماید: «مفسران ـ چه قدما و چه متأخرین ـ در تفسیر این حروف، اختلاف نمودهاند و مرحوم طبرسی در «مجمعالبیان» یازده قول در معنای آن آوررده است».
باید یادآور شد که مرحوم طبرسی ده قول را بیان میکند. «در قول نخست آمده است: این حروف از متشابهات قرآنی است که جز خداوند، کسی آن را نمیداند. معنای «لایعلم تأویلها الا هو» این است که حتی معصومین علیهمالسلام هم آن را نمیدانند.» حال، جای این اشکال است: چیزی را که تنها خداوند میداند و هیچکس از انسانها به آن آگاهی ندارد و نمیتواند بفهمد ـ حتی امام معصوم ـ چه سودی برای بشر دارد و اصلا به چه دلیل برای انسانها نازل شده است؟ اگر اینگونه باشد، این بخش از آیات، زیاده و اضافه است و حال آن که چنین نیست.
باید توجه داشت که هرچند حروف مقطّع، سرّ و صفوه و تکیه کلام است؛ اما این باعث نمیشود که غیرمعصوم از آنها ناآگاه باشد. چرا ما اینگونه درِ علم را به روی خود میبندیم؟! همان گونه که پیامبر صلیاللهعلیهوآله و سایر معصومین علیهمالسلام میدانند و ملایکه نیز دانای آن هستند، دیگران هم میتوانند از آن آگاهی داشته باشند. حروف مقطع، کلماتی قدرتی است و بهویژه در مستأثرات، علوم غریبه، سحر و جادو قابل استفاده است و برخی افراد از آنها استفاده میکنند. حتی غیر مسلمانان هم میتوانند آنها را بدانند و از آنها درس گیرند و با کمک آنها کار کنند و حرکت دهند. حروف مقطّع، همانند سایر آیات الهی و به طور کلی قرآن کریم، قدرتی است و نباید آن را دکوری و تزیینی پنداشت. اینکه روایت، این حروف را «صفوه» و یا «سرّ» میداند درست است، اما در کجای روایت است که غیر از خدا هیچکسی آنها را نمیداند.
به هر روی، این که بگوییم این حروف، از جمله اموری است که غیر خدا نمیداند، سخن نادرستی است؛ زیرا هرچه در قرآن کریم آمده است، برای دانستن است و تنها میزان دانستهها نسبت به آن متفاوت است. در قرآن کریم، چیزی که تنها خداوند بداند نیست؛ زیرا خداوند این آیات را برای ما فرستاده است و اگر جز این بود، برای خویش نگاه میداشت. اگر جایی هم معصومین علیهمالسلام نسبت به این حروف اظهار ناآگاهی نمودهاند، از باب تقیه بوده است؛ چراکه آنها قرآن ناطق هستند و نمیشود قرآن ناطق، بخشی از قرآن را نداند؛حال آنکه قرآن ناطق بودن، امری فراتر از دانستن این امور است. باید بی پرده اعتراف نمود آن چه تا کنون در میان تفاسیر پیرامون حروف مقطع بیان شده است مستدل، منطقی، مفید و کارا نیست و حتی آن چه در اینباره با استناد به روایات گفته شده است، اساس درستی ندارد و روایات مورد استناد، مستند نیست و میتوان آنها را اسرائیلیات خواند. پس آنچه در اینباره و به طور کلی پیرامون قرآن کریم گفته میشود، باید دارای مستند علمی و یا نقل روایی بی پیرایه باشد تا در دنیا قابلیت عرضه و در مقابل، پذیرش را داشته باشد. ما نباید تنها برای خودمان نغمهسرایی کنیم و بگوییم «الف»، قامت یار است، «لام» زلف او و «میم» مصیبت است و «کاف» کربلاست و… .اینها شعر است. در زمینه حروف مقطع، بیش از سی نظریه و تفسیر طرح شده است و مرحوم طبرسی تنها به دهنظر در این رابطه اشاره نموده است. مرحوم علامه نیز همین اقوال را خلاصه نموده است؛ به ویژه که ایشان عالم حکیمی بوده و چندان دلبسته این حرفها نبوده است. چه خوب است هرچه از این قبیل نظرات در تفاسیر است، حذف شود؛ چراکه زیبنده تفسیر قرآن کریم نیست؛ بهویژه در این روزگار که قرآن کریم عالمگیر شده و مخصوص مسلمین نیست. باید باور نمود که امروز دنیا قرآن کریم و کتابهایی مربوط به آن را مطالعه میکند؛ اما وقتی ببینند حرفهای ما هیچ اساسی ندارد و بدون مدرک و سند است، در همان نگاه نخستین، از قرآن زده شده و آن را رها میکنند. هر کسی اگر کتابی را مطالعه کند و چندصفحه نخستین آن را هجویات بیابد، از خواندن ادامه آن منصرف میشود. کار پسندیدهای که مرحوم علامه انجام داده، این است که در ابتدای تفسیر خویش از این حروف سخنی به میان نیاورده و آنها را برای سوره شوری ـ که در جزو بیست و پنج قرآن کریم
(۱۶)
است ـ گذارده است. ما هم که در ابتدای تفسیر این بحث را طبق چینش قرآن کریم در ابتدا طرح نمودیم، برای این است که میخواهیم این مطالب تکراری و البته غیرمستند را حذف نماییم؛ ولی مانند مرحوم طبرسی که ده قول و یا دیگران که اقوال بیشتری را در همان ابتدا نقل نمودهاند، بیشتر استحسانات و آرای مزاجی را نقل کردهاند.
در «مجمعالبیان» آمده است:
اختلف العلماء فی الحروف المعجمة المفتتحة بها السور فذهب بعضهم الی أنها من المتشابهات التی استأثر الله تعالی بعلمها ولا یعلم تأویلها إلا هو هذا هو المروی عن أئمتنا علیهمالسلام وروت العامة عن أمیر المؤمنین علیهالسلام أنه قال انّ لکل کتاب صفوة وصفوة هذا الکتاب حروف التهجی وعن الشعبی قال : لله فی کلّ کتاب سرّ و سرّه فی القرآن سائر حروف الهجاء المذکورة فی أوائل السور وفسّرها الاخرون علی وجوه(۱).
در این قول که به امیرمؤمنان علیهالسلام منتسب گشته است حضرت میفرماید برای هر کتابی صفوتی است و صفوت قرآن، حروف تهجی است. این قول، منسوب به عامه است؛ از این رو سند قابل اعتنایی ندارد. در قول دیگری آمده است: «أحدها إنها أسماء السور و مفاتحها عن الحسن و زید بن أسلم= همانا این حروف، اسمای سورهها و کلید ورودی آنهاست.» باید گفت سورهها هرکدام خود اسم ویژهای دارد و با این مبنا برخی از سورهها دارای دو اسم هستند؛ بنابراین، اسم سوره بقره «الم» نیز میباشد. البته اینکه اسم این سورهها توسط چه کسی و با چه رویکردی گذاشته شده است، خود بحث دیگری است(۲).
سورههای دو اسمی
در چنین فرضی، ایرادی نیست که سوره یا سورههایی دارای دو اسم و یا سه اسم نیز باشند؛ اما چه دلیلی جز گفتار زیدبناسلم ـ که البته در بیشتر کتابهای رجالی نیز ضعیف شمرده شده است ـ وجود دارد؟ چنین کدخدایانی در تاریخ بسیار وجود دارند و روایات بیسند در نقلها بسیار آمده است. در ادامه سخن مرحوم علامه آمده است:
وثانیها: أنّ المراد بها الدلالة علی أسماء الله تعالی فقوله تعالی «الم»معناه أنا الله أعلم و«المر»معناه أنا الله أعلم و أری و«المص» معناه أنا الله أعلم وأفصل والکاف فی «کهیعص» من کاف والهاء من هاد والیاء من حکیم والعین من علیم والصاد من صادق عن ابن عباس وعنه أیضا أنّ «الم» الالف منه تدل علی اسم الله واللام تدلّ علی اسم جبرائیل والمیم تدلّ علی اسم محمد صلیاللهعلیهوآله وروی أبو اسحاق الثعلبی فی تفسیره مسندا الی علی بن موسی الرضا علیهماالسلام قال سئل جعفر بن محمد الصادق عن قوله «الم»فقال فی الالف ستّ صفات من صفات الله تعالی (الابتداء) فانّ الله ابتدأ جمیع الخلق والالف ابتداء الحروف و(الاستواء) فهو عادل غیر جائر والالف مستو فی ذاته و(الانفراد) فالله فرد والالف فرد و اتصال الخلق بالله والله لا یتصل بالخلق وکلّهم محتاجون الی الله والله غنی عنهم وکذلک
۱- مجمع البیان، ج ۱٫
- قرآن کریم و نامگذاری!
فردی نام کودک خویش را «مائده» گذاشته بود. به وی گفتم: «چرا نام او را مائده گذاشتهای؟» گفت: «قرآن را باز نمودم، سوره مائده آمد و من نیز همین نام را برای دخترم برگزیدم». حال اگر میخواست با باز شدن قرآن کریم، سورهای بیاید که نام حیوانی بر آن است، آیا باید نام این حیوان را بر فرزند گذاشت؟! چنین رویکرد عامیانهای نسبت به قرآن کریم، درست نیست و مسلمان نباید با چنین نگرشی زندگی کند؛ بلکه باید مدرن و امروزی، و نه متجدد، بلکه متمدن زندگی نماید. مسلمان همواره باید متدین و متمدن باشد و البته دور از لاابالیگری و تجدد. متمدن، به این معنا که ذهن خویش را از حرفهای غیرعلمی و بیاستناد تهی سازد و به هیچ وجه چنین اموری را نپذیرد؛ حال از سوی هرکسی که میخواهد باشد. خداوند به آدمی عقل و اندیشه داده است تا حرفها را از این سوپاپ باطنی عبور دهد. اگر آن گزاره عقلی بود، بپذیرد و اگر نبود، نپذیرد.
(۱۷)
الالف لا یتصل بالحروف والحروف متصلة به وهو منقطع من غیره والله عزّ و جلّ بائن بجمیع صفاته من خلقه ومعناه من الالفة فکما أنّ الله عزّ و جلّ سبب ألفة الخلق فکذلک الالف علیه تألفت الحروف وهو سبب ألفتها و(ثالثها) أنّها أسماء الله تعالی منقطعة لو أحسن الناس تألیفها لعلموا اسم الله الاعظم تقول الر و حم و ن فیکون الرحمن وکذلک سائرها الا أنّا لا نقدر علی وصلها والجمع بینها عن سعید بن جبیر و(رابعها) أنّها أسماء القرآن عن قتادة و(خامسها) أنّها أقسام أقسم الله تعالی بها وهی من أسمائه…
میفرماید: این حروف دلالت بر اسمای الهی میکند! حال، جای این پرسش است که: مگر اسمای الهی ممنوع، قاچاق و یا پنهانی بوده که اینچنین رمزگذاری شده است؟ خداوند متعال، خود بسیاری از اسمای خویش را در قرآن کریم آورده است و در جوشن کبیر و صغیر و بسیاری از ادعیه و اوراد نیز بسیاری از اسمای خداوند آمده است. پس اسمای الهی، اموری پنهانی نبوده است تا نیازمند رمزگذاری باشد. حتی در ادیان پیشین نیز نامهای خداوند به فراوانی آمده است. در قرآن کریم آمده است:
«وَلِلَّهِ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا»؛(۱)
همچنین آمده است: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی»؛(۲) «بگو: چه «الله» را بخوانید و چه «رحمن» را، برای او اسمای حسنی است؛ پس با آنها خدا را بخوانید». با هرچه او را بخوانید، برای او اسمایی نیکوست. وقتی چنین است، پس اسمای الهی رمزگذاری نمیخواهد.
طبق دیدگاهی که حروف مقطعه را رمزی از اسمای الهی میداند، «الم» یعنی: من «اللّه اعلم» هستم. «المر» یعنی: من، الله اعلمی که میبیند هستم. «المص» هم یعنی من، الله اعلم و افصل هستم. کاف در «کهیعص» یعنی من «کافی» هستم، «هاء» یعنی من «هادی» هستم، یاء از «حکیم» است، عین از «علیم» و صاد از «صادق». ابنعباس درباره «الم» میگوید: الف آن دلالت بر اسم «الهی» میکند، لام دلالت بر اسم «جبراییل» و میم بر اسم «محمد» صلیاللهعلیهوآله . از امام صادق علیهالسلام هم در مورد «الم» نقل میکنند: «در الف ششصفت از اوصاف الهی است…»….. .