جلسه پنجم: «هُدًی لِلْمُتَّقِینَ»

 

«هُدًی لِلْمُتَّقِینَ»

در این فراز از آیه، سخن از هدایت قرآن کریم برای «متقین» است؛ پس این هدایت، هدایتی خاص است؛ چراکه در آیات دیگر «هُدًی لِلنَّاسِ»(۶) آمده است.

شناسه اهل تقوا از دیدگاه قرآن کریم

برای شناخت متقین، هم می‌توانیم از خود شاخصه‌هایی را عنوان کنیم و هم می‌توانیم به محضر قرآن کریم شرفیاب شویم، و بدیهی است شناسه‌ای را که قرآن طرح می‌کند، بهترین است؛ به‌گونه‌ای که دیگر لازم نیست ما به دنبال آن برویم. برای این‌که این بحث، خود را به خوبی نشان دهد، بحثی را که پیش از این در باب استخاره طرح نمودیم، در این‌جا نیز عنوان می‌کنیم.

آیات قرآن کریم در ظرف‌های متفاوت، چینش‌های مختلفی دارد و با ساختارهای منظم اسلام و جهان چیده شده است. آیات الهی، افزون بر آیه و سوره، به بیان ما جزیره‌جزیره، بخش‌بخش، دسته‌دسته و دارای فصول متفاوت است. در بحث استخاره بیان گردید که ممکن است آیه‌ای در قرآن کریم خود دو یا سه آیه استخاره باشد و یا چند آیه از قرآن، یک آیه استخاره باشد؛ چراکه آیات استخاره با آیات و سُور قرآن متفاوت است. در این راستا، «تفأل» با

۱- آل عمران / ۲۵٫

۲- نساء / ۸۷٫

۳- انعام / ۱۲٫

۴- توبه / ۴۵٫

۵- توبه / ۱۱۰٫

۶- بقره / ۱۸۵٫

(۷۳)

«استخاره» تفاوت بیش‌تری دارد. در تفسیر نیز همین‌گونه است و آیات قرآن کریم فصول مختلفی دارد که فصول آن نیز دارای ساختارهای متفاوتی است. آیات ابتدایی سوره بقره ـ یعنی از «ذلک الکتاب…» تا آیه بیست ـ اگر به عنوان یک سوره نازل شده بود، جای ایراد نداشت؛ زیرا مطالب آن تمام است و در آن، دیدگاه اسلام نسبت به انسان بیان شده و تقسیم انسان‌ها در یک ساختار عام جهانی عنوان گردیده است. البته در برخی از کتاب‌های تفسیری گفته شده است ساختار این آیات بر اساس چینش مردم مدینه در صدر اسلام بوده است؛ ولی چنین نیست و این آیات، نگرش قرآن کریم را نسبت به انسان بیان می‌کند و از همه گروه‌های انسانی یاد می‌کند. در ظاهر، انسان‌ها سه دسته شده‌اند؛ ولی قرآن به‌طور دقیق، آنان را به پنج‌دسته تقسیم نموده است: دسته نخست، «متقین» هستند که در همین آیه «هُدًی لِلْمُتَّقِینَ» از آنان یاد شده است و در سه آیه واپسین ویژگی آن‌ها را یاد می‌کند؛ هم ویژگی‌های اعتقادی و هم ویژگی‌های کرداری. در جهان‌بینی اسلامی، انسان دارای اندیشه و عمل است و البته اندیشه زیرساخت عمل است و ممکن نیست کسی بدون اندیشه، عملی را انجام دهد ـ چه مؤمن باشد و چه کافر ـ و بر طبق اندیشه‌اش، گناه و یا ثواب کرده و کار خوب یا بد انجام می‌دهد. پس عمل، ظهور اندیشه آدمی است.

دسته نخست، انسان‌های وارسته، کامل و نابی هستند که قرآن کریم از آن‌ها با نام «متقین» یاد می‌کند. اما دسته دوم، «ائمة‌الکفر» و یا سرکرده‌های کافران می‌باشند که در دو آیه از آن‌ها یاد شده است. خداوند در مورد آن‌ها می‌فرماید: «برای آن‌ها یکسان است که آنان را انذار دهی و یا خیر، در هر صورت ایمان نمی‌آورند». این گروه هیچ‌گاه گوش به سخن ناصحان نمی‌دهند و کفر را به عنوان دین خود برگزیده‌اند. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله هم به اینان می‌فرماید:«لَکمْ دِینُکمْ وَلِی دِینِ»(۱). در ادامه نیز شرح حال انسان‌های عادی، ناتوان و ضعیف و یا به قول قرآن کریم، منافق آمده که در سیزده آیه ویژگی‌های آنان برشمرده می‌شود. گروه نخست انسان‌هایی بی‌غل و غش در ایمان هستند و گروه دوم بی‌غل و غش در کفر و می‌توان آنان را کافران ناب دانست.

اما گروه سوم که «منافقان» می‌باشند بر سه دسته هستند: ضعفای مؤمنان، ضعفای کفّار، مشرکان. این گروه، زشت می‌اندیشند و زشت عمل می‌کنند و همواره اندیشه‌ای مذبذب و لرزان دارند. ضعف، ویژگی اصلی این گروه اکثریت است. اگر مؤمن هستند ضعیف‌اند و اگر کافر و یا مشرک هستند نیز ضعیف می‌باشند. نه در بت‌پرستی قوّت دارند و نه در خداپرستی، نه در ظرف انکار قوی هستند و نه در ظرف اقرار. از همین تقسیم حکیمانه، روشن می‌شود که قرآن کریم هرچند در هزار و چهارصدسال پیش نازل شده است، ولی ویژه دیروزیان نیست و برای هر روز بشر است.

تعریفی جامع از متقین

ایمان به غیب

قرآن کریم، بهترین کتاب لغت است و در تعریف واژگان، بهتر از آن را نمی‌توان یافت. قرآن کریم در تعریف متقین می‌فرماید:

«الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ وَیقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ».

«وَالَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیک وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِک وَبِالاْآَخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ».

«أُولَئِک عَلَی هُدًی مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ».(۲)

نخستین ویژگی متقین ـ که ویژگی اندیشاری آنان به حساب می‌آید ـ «ایمان به غیب» است که البته بسیار سخت و دشوار است و در همین ویژگی، بسیاری از افراد رفوزه می‌شوند. ایمان به غیب، یعنی باور به این‌که ورای انسان، اعمال

۱- کافرون / ۶٫

۲- بقره / ۳ـ ۵٫

(۷۴)

و کردار او، خدایی است که بر همه‌چیز ناظر است و کارهای ما با قدرت او انجام می‌شود و انسان، همه‌کاره در امور و اشیا نیست. البته سخن گفتن در این وادی آسوده است، ولی اعتقاد و ایمان به آن، بسی دشوار است. ایمان، آن نیست که در خود انسان دور بزند؛ بلکه باید محکی خارجی داشته باشد. ایمان به غیب داشتن، همانند این است که کسی ایستاده است و می‌خواهد بر قطاری که با سرعت حرکت می‌کند، چنگ بزند و به آن آویزان شود. بدیهی است چنین کاری سخت و دشوار است؛ اما نشستن و در اندیشه به قطار چنگ زدن، آسوده است و مئونه‌ای ندارد و البته ثمره‌ای هم ندارد و ایمان به حساب نمی‌آید. ایمان به غیب، یعنی توجه و ارتباط با ماورا. اگر کسی این ویژگی را داشته باشد، خوشا به سعادت او. گفتم الف و گفت دگر هیچ مگو!

به طور نوعی غیب برای بسیاری همچون گل مصنوعی است، که نه آب می‌خواهد و نه پژمرده می‌شود و همواره جوان می‌ماند؛ زیباست ولی بویی ندارد و از جنس آن، دم‌پایی هم درست می‌کنند.

نماز و نیاز

ویژگی دوم و سوم متقین، که مرحله‌ای عملی است، اقامه نماز و پرداخت زکات است. آنان افزون بر اقامه نماز، اهل خرج نمودن هستند و دستِ بده دارند، نه این‌که چشم بر دست این و آن داشته باشند. کسی‌که همواره دستِ بگیر دارد، به هیچ وجه جزو متقین نیست. در مباحث عرفانی، عقیده ما بر این بود که کمال انسان در سه چیز است: نماز، نیاز و ناز. ایمان به غیب، ناز است و نماز هم که حرکت انسان است و نیاز هم انفاق و دور سازی و اخراج نمودن از خویش. انسانی که دستِ خرج نمودن ندارد، نمی‌تواند جزو متقین باشد. و همین‌طور کسی‌که اهل کار و عبادت نیست و یا غیب ندارد، نمی‌تواند متقی باشد.

ناز، رفتار اندیشه انسان است. آدمی چه موجودی است؟ چگونه می‌اندیشد؟ چه‌طور می‌بیند؟ چه شاکله وجودی‌ای دارد؟ شاکله وجودی او با حق تعالی و با معبود خویش چگونه ترسیم، تحقق، تلبس و تعین پیدا می‌کند؟

ایمان به وحی

«وَالَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیک وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِک وَبِالاْآَخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ».

دو ویژگی دیگری که متقین دارند، ایمان به وحی و قیامت است.

قیامت هم از مصادیق غیب است و به معنی ناز و غایت نماز است. نیاز، وحی و ایمان به نبی است.

«أُولَئِک عَلَی هُدًی مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛

«چنین کسانی انسان‌های خاصی هستند و از جانب پروردگارشان هدایت می‌شوند و اینان رستگاران هستند». هیچ‌یک از متقین، مشکلی در وجود و شاکله وجودی خویش و اعمالشان پیدا نمی‌شود؛ همان‌طور که در وصف مؤمنان گفته شده است: آن‌ها از آهن محکم‌تر هستند؛ چراکه آهن وقتی وارد آتش شود، تغییر می‌کند؛ ولی اگر مؤمن کشته شود و و سپس برانگیخته شود و باز کشته شود، هیچ تغییری در وجود او پیدا نمی‌شود. چنین فردی با کسی که با کوچک‌ترین چیز، هراس در دلش پدیدار می‌شود و یا اگر پول سبز و قرمز را ببیند چهره‌اش تغییر می‌کند، به هیچ وجه قابل مقایسه نیست. چه بسا کسانی که در نماز هستند، اما وقتی چشم آن‌ها به دلبری می‌افتد، دل می‌بازند. پس ظاهر کار مهم نیست و مهم آن است که انسان در دل نفوذی نداشته باشد و پوک و میان تهی نباشد. با نگرش قرآنی صدر جزیره انسانیت، متقین هستند و همه هستی با تمام جهاتی که دارد، در مورد آن‌ها آمده است. از ناز و نیاز گرفته تا نماز، و از ایمان به غیب گرفته تا ایمان به وحی و قیامت. و سرانجامِ این دسته نیز رستگاری است. با توجه به عیار بالایی که متقین دارند،

(۷۵)

ساده‌انگاری است که گمان کنیم کسی را که توهّم برمی‌دارد، از متقین است! ابتدای گمراهی همین است.

شناسه کافران در قرآن کریم

انذار بی اثر

«إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یؤْمِنُونَ».

«خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ».(۱)

دسته دومی که قرآن کریم به طور مستقل پرده از چهره آن‌ها برمی‌دارد، کافران هستند؛ کسانی‌که خداوند در مورد آن‌ها به پیامبر خویش می‌فرماید: «خود را معطل این گروه منما؛ چراکه اینان دیگر تغییرپذیر نیستند و به آن‌ها انذار بدهی یا ندهی، ایمان نمی‌آورند». البته باید در مورد این گروه اعتراف نمود که اینان چنان در کفر خویش بی‌غل و غش هستند که جا دارد انسان دست آن‌ها را به خاطر صدقی که دارند، ببوسد.

ذاتی بودن همه اسما

این گروه بر اثر کردار خویش مستحق چند ویژگی شده‌اند: مُهر بر قلب‌ها و شنوایی آنان خورده؛ غشاوت بر بینایی آنان نهاده شده؛ برای آن‌ها عذابی دردناک است.

پیش از این در سلسله‌مباحث اسماءالحسنی بارها بر این نکته تأکید نموده‌ایم که خداوند متعال دارای اسما و صفات جلالی و جمالی است و هر دو قسم از این اسما و اوصاف ذاتی حق‌تعالی می‌باشد و تفاوت، تنها در اوّلی و ثانوی بودن آن‌هاست و خداوند، منزه است از این‌که اسمای عرضی داشته باشد و چیزی بر او عارض گردد. اسمای اوّلی ذاتی، اسمای جمالی است؛ همانند: «رحمن»، «رحیم»، «کریم» و «رزاق». ظهور این اسما از خداوند، بسته به عمل انسان‌ها نیست و ارتباطی به آن‌ها ندارد؛ اما مُهر نهاده شدن بر قلب کسی، بستگی به عمل خود آن فرد دارد و خداوند به طور اوّلی بر قلب کسی مُهر نمی‌نهد. این اسم جلالی خداوند، جزو اسمای ثانوی ذاتی است و فرد اعمالی را انجام می‌دهد که مُهر بر او می‌خورد. خداوند از ابتدا روی بندگان خویش مهر نمی‌زند؛ چراکه این خلاف عدالت و حکمت الهی است. به هر روی، خداوند در این دو آیه، وصف کافران را بیان می‌کند.

اما گروه سوم که مشکل اصلی جهان به شمار می‌روند، منافقان هستند که در سیزده آیه وصفشان بیان می‌شود و باید این آیات را با آیات سوره منافقون مقایسه نماییم تا ببینیم در این سوره از منافقان بیش‌تر سخن رفته است و یا در آن سوره؟

«نفق» آن است که در وجود خود شکاف دارد و سست است. حال، گاهی فرد، کافرِ سست است و گاهی مشرک سست و گاهی مؤمنِ سست و در هر حال، موضوع او سستی است؛ چه در ایمان، چه در شرک یا کفر. سستی، باعث گرفتاری می‌شود و شک، بیچارگی و سرگردانی را به ارمغان می‌آورد.

پیش از این بیان نمودیم که اصل در حکمت، حکمت نظری است و حکمت عملی، فرع بر آن است؛ از این‌رو، عظمت انسان در اندیشه اوست و بسته به سستی و یا استحکام اندیشه‌اش، عمل وی ارزش پیدا می‌کند؛ از همین‌روست که به عمل نمی‌توان چندان تکیه نمود؛ بلکه باید پشتوانه آن عمل را که حکمت نظری است، در نظر داشت و با توجه به آن، قضاوت نمود. این‌که برخی از بزرگواران می‌گویند «در جامعه، علم بسیار داریم ولی اندک عمل می‌کنیم»، جای اشکال دارد و به نظر ما وضعیت جامعه به عکس این بیان است؛ زیرا عمل، بسیار دارد ولی در معرفت و علم، پایین است. ما زیاد عبادت می‌کنیم، نماز می‌خوانیم و روزه می‌گیریم و چه خوب است کم‌تر کار کنیم و بیش‌تر بیندیشیم.

۱- بقره / ۶ ـ ۷٫

(۷۶)

اندیشه به‌سان میخ و یا قلابی بر دیوار است که نخست باید آن را محکم نمود و سپس از آن بالا رفت. کسانی‌که کوه‌نوردی می‌کنند، ابتدا قلاب را محکم نموده، و سپس بر آن آویزان می‌شوند؛ اما اگر قلاب محکم نباشد، بالا رفتن و آویزان شدن، خطر بیش‌تری دارد و خطر سقوط همواره باقی است و حتی در یک متری قله، قلاب او کنده می‌شود. بالا رفتنی که نتیجه‌اش سقوط باشد، همان بهتر که بالا نرفت. سقوط از فاصله‌ای اندک، بهتر از سقوط از قلّه است و آسیب کم‌تری بر فرد وارد می‌کند. همه انبیا آمدند تا بگویند خدا را بپرستید، یکی هم می‌گفت: «من نمی‌گویم منکر خدا شوید، ولی خدا را هم قاطی پرستشتان نمایید». حال، همه می‌گویند بیش‌تر عمل کنید، ولی ما می‌گوییم چندان عمل نباید نمود و بیش‌تر باید اندیشید تا اگر قلاب نهاده شد و فرد زحمت کشید و به سفر مکه، کربلا و یا سوریه رفت و همواره عبادت نمود، ناگاه قلاب او کنده نشود و به درک اسفل جهنم وارد نگردد. بیش از هرچیزی باید بر اندیشه و اندیشیدن سرمایه گذاری نمود و بیش‌تر از عمل به علم پرداخت.

در یک نگاه روان‌شناسانه می‌توان خود را آزمود که معرفتمان تا چه حدّ است. اگر فردی بگوید من امام زمان علیه‌السلام هستم و ما هم در گفتار او هیچ شک و تردیدی نکنیم، اما بفرماید سر خود را محکم بر دیوار بزن، کم‌تر کسی است که به حضرت شک نکند. این‌جاست که بسیاری می‌گویند مبادا او حضرت ولی عصر نباشد! به محض این‌که چنین شکی بر انسان عارض شود، او را از عمل بازمی‌دارد. خداوند متعال، وصف قرآن کریم را «لاَ رَیبَ فِیهِ»می‌داند و نتیجه نبود ریب و شک و دو دلی، هدایت‌آوری است. ما چندان علم نداریم؛ از این‌رو، باید تلاش کنیم اندیشه خویش را تقویت نموده و سستی‌های خویش را دور سازیم. این که دو رکعت نماز حضرت امیر علیه‌السلام افضل از عبادت جن و انس است، نه از این باب است که دو رکعت نماز حضرت رکوع و یا سجودی افزون بر دیگر نمازها داشته باشد و یا این‌که حضرت، نمازی مانند نماز جعفر طیار، طولانی خوانده باشد؛ بلکه نماز حضرت، پیشینه اندیشه‌ای محکمی داشته است. نباید هم پنداشت که چیزی اختصاصی و ویژه است؛ بلکه همه کمالات، مراتب دارند.

گروه سوم در نگاهی اجمالی

«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یقُولُ آَمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیوْمِ الاْآَخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ»(۱)

برخی مدعی هستند که ما به خدا و روز قیامت ایمان آوردیم؛ درحالی‌که چنین نیست و آن‌ها ایمان نیاورده‌اند و از ایمان، تنها ادعای آن را دارند؛ به‌ویژه که حرف زدن، بی‌اشکال است. عمل این گروه نیز تنها حرف است و از حقیقت، تهی است. به یاد دارم در یکی از روزها که برای درس به حرم آمده بودم، زنی را دیدم که از شهرستانی برای زیارت به حرم حضرت معصومه علیهاالسلام آمده بود و چون فرزندش را در آن شلوغی گم کرده بود، داد و بیداد می‌کرد و فریاد و فغان داشت و در بین حرف‌های خویش می‌گفت: «یا حضرت معصومه! چه غلطی کردم که به زیارتت آمدم و بچه‌ام را گم کردم. اگر می‌دانستم بچه‌ام گم می‌شود، نمی‌آمدم». دشوار است کسی در این شرایط بتواند خود را نبازد و زیارت را دریابد. البته در آیه تصریح شده است که موضوع برای این گروه، حرف زدن است: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یقُولُ…»و دیگر از ناز و نیاز و ایمان به غیب در آن‌ها خبری نیست.

«یخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آَمَنُوا وَمَا یخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا یشْعُرُونَ».(۲)

از ویژگی‌های این گروه، این است که اهل خدعه و نیرنگ هستند: هم می‌خواهند به خدا خدعه کنند و هم به مؤمنان! اگر می‌خواهند اهل ایمان را فریب دهند، مهم نیست؛ ولی بسیار ساده‌اندیشی است که کسی بخواهد به خداوند نیرنگ بزند. حتی بیش‌تر از ساده‌اندیشی، که نادانی است که کسی چنین عقیده‌ای داشته باشد؛ چراکه خداوند به هر

۱- بقره / ۸٫

۲- بقره / ۹٫

(۷۷)

چیزی آگاه است و بر اندیشه‌های ما احاطه دارد. اگر این گروه به درستی بیندیشند، می‌یابند که تنها بر خود خدعه می‌کنند و کلاه بر سر خود می‌گذارند.

سستی، مادر امراض

«فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کانُوا یکذِبُونَ».(۱)

در قلوب اینان بیماری است. دسته‌ای از این گروه، دچار سادیسم و بیماری‌های روانی می‌شوند. منشأ این امراض هم از سستی پیش می‌آید؛ همان‌گونه که در مورد طبیعت بدن هم حکم همین است. هر بیماری‌ای که انسان دارد، از سستی است و در مقابل، توانمندی و استقرار است که بیماری را دفع می‌کند. گاه جوانی چند بیماری در بدن خویش دارد؛ ولی چون قوی است، بیماری خود را نشان نمی‌دهد؛ اما همین که پا به سن می‌گذارد، قند و عوره خود را نمایان می‌سازد و فشار خون، امان او را می‌گیرد. علت این است که آن جوانِ توانمند، با پیری سست می‌شود و میکروب بر او غالب می‌شود. هرکسی راحتِ جهان می‌طلبد، باید قوی شود:

 برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی   که در نظام طبیعت، ضعیف پامال است

انسان باید سستی را از خویش دور کند و هرچه می‌کند و هرچه هست، محکم و مستحکم باشد؛ از همین‌رو، پیش از این می‌گفتیم اهل علم و حوزویان به خاطر خدا باید در فکر سلامت خویش باشند، ورزش کنند و ناتوانی را از خود دور سازند و سن بالا و پایین را بر عدم ورزش بهانه قرار ندهند. بر دیگران هم لازم است ورزش نمایند و هیچ عذری را در ترک آن موجّه ندانند؛ حتی حاملگی. بدنی که سست شده است، در خواندن نماز روزانه خویش نیز دارای مشکل است؛ تا چه رسد به این‌که بتواند نماز شب بخواند. چنین فردی به هیچ وجه نمی‌تواند شب بیدار شود و به تفکر بپردازد. این فرد، از درون پوک و از بیرون سست است و حال آن‌که کسی‌که می‌خواهد تفکر کند، باید محکم و استوار باشد، روی کنده بنشیند و به کار مشغول شود؛ ولی برخی، از سستی بسیار، در محل کار و یا هنگام درس چرت می‌زنند. اگر کسی مشکل ضعف و سستی خویش را بر طرف کند، شب هم که نخوابد، چرت نمی‌زند؛ از این‌رو، ما معتقدیم اگر کسی می‌خواهد نماز اول وقت را هم نخواند، نخواند، ولی ورزش را ترک نکند؛ گرچه نماز هم خود ورزش است؛ چه در رکوع و سجود آن و چه در قیام و سایر حرکات. و می‌توان از آن به یک ورزش و سرویس کامل نام برد. دست‌کم خوب است انسان روزی دو دقیقه هم که شده بدن خویش را از این رکود در آورد و یا با داشتن شکم بزرگ، غلْت بزند یا دست‌های خود را از مچ و یا بازو تکان بدهد که این کار از بی تحرکی بهتر است . اگر از من بپرسند بی‌نماز بدتر است و یا کسی‌که ورزش نمی‌کند، می‌گویم کسی که ورزش نمی‌کند از بی‌نماز بدتر است؛ زیرا سستی در جان این فرد لانه می‌کند؛ به گونه‌ای که اگر نماز هم بخواند، فایده‌ای ندارد. همه مصیبت ما از سستی است: «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضا…».«قرآن کریم می‌فرماید: در قلوب اینان مرض است و خداوند هم بر بیماری این‌ها می‌افزاید.»

«وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُوا فِی الاْءَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ»(۲)

وقتی به این گروه گفته می‌شود در زمین فساد نکنید، می‌گویند ما اصلاح‌گرایانیم!

ادعای اینان زیاد است؛ چراکه پوک هستند. به لحاظ روان‌شناسی، کسی‌که پر باشد، ادعا نمی‌کند. مانند کاسه آبی که وقتی آب ندارد و به کنار آن دست می‌زنید، صدای زیادی می‌دهد؛ ولی وقتی آب دارد، آن صدای پوک را ندارد. این گروه نیز چون توخالی هستند، ادعایشان گوش فلک را کر می‌کند و با آن‌که فسادانگیز هستند، خود را مصلح می‌دانند.

می‌توان گفت با پایان یافتن بیست آیه نخست سوره بقره، گویا سوره بقره پایان یافته است. اگر می‌خواست قرآن

۱- بقره / ۱۰٫

۲- بقره / ۱۱٫

(۷۸)

کریم سوره‌ای را با نام سوره «صنام» در همین تعداد آیات نازل کند، کسی اشکال نمی‌نمود و آن را مانند دیگر سوره‌ها، که کم‌تر و یا بیش‌تر است، می‌پذیرفت. این آیات، خود جزیره مستقلی است؛ به‌گونه‌ای که در ذیل آن می‌توان نوشت: پایان فصل نخست و آغاز فصل دوم. می‌توان روی کاغذی جدولی کشید و نوزده عدد زد و توان‌ها و نسبت‌ها را با هم محاسبه نمود. می‌توان هرکدام از اعداد سیزده(تعداد آیات مربوط به منافقین)، چهار(تعداد آیات مربوط به متقین) و دو(تعداد آیات مربوط به کفار) را با هم سنجید و نسبت به کل(نوزده) محاسبه نمود و با «الم» که آیه نخست است، مخلوط نمود و جزیره نخست قرآن کریم را با آن ترسیم نمود. به آیات قرآن کریم چنین چینشی می‌توان داد؛ چراکه آیات و سور آن بر اساس جهان‌بینی و روان‌شناسی اجتماعی است. ساختار قرآن و جهان‌بینی ویژه آن، خود یک طرح خاص و پروژه‌ای بکر است که اگر توسعه یابد و توان‌بندی شود و مثبت و منفی آن را در آوریم، جامعه تغییر می‌کند. قرآن کریم کتابی است که همه‌چیز در آن است، بی‌آن‌که آن چیز باشد. تاریخ را دارد، ولی تاریخ نیست؛ طب را دارد، ولی کتاب طب نیست؛ روان‌شناسی را دارد، ولی کتاب روان‌شناسی نیست و… .

همان‌طور که در پیش بیان شد، انسان‌ها در این سوره پنج قسم شده‌اند. این پنج گروه، مقید به زمان ویژه‌ای نیستند و از صدر اسلام تا کنون و از مکه و مدینه تا دیگر اماکن، می‌توان آنان را یافت. هم در آن هنگام متقین بوده‌اند و هم اکنون می‌توان آنان را یافت. هم در آن هنگام کفار بوده‌اند و هم اکنون. مشکل جامعه بشری هم در هیچ‌کدام از این دو گروه نیست. مشکل بشر در سستی است که در سه گروه دیگر ـ که در ذیل اهل نفاق قرار می‌گیرند ـ واقع می‌شوند. ضعفا، سست هستند؛ چه در زمره کافران باشند و چه در زمره اهل ایمان.

مکافات بشر از سوی ضعفاست. اگر ضعفای سست‌عنصر نبودند که از معاویه حمایت کنند، آن ملعون توان مقابله با امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام را نداشت. با حمایت ضعفا از معاویه بود که حضرت زمین‌گیر شد؛ وگرنه معاویه نمی‌توانست در برابر آن حضرت قرار گیرد. آن‌ها بودند که مصیبت ایجاد کردند.

گام نخست در فهم قرآن کریم، در قدرت‌شناسی، معرفت‌شناسی و در ورود به قرآن کریم، این است که انسان جایگاه خویش را در میان این آیات دریابد و بداند در کدام یک از چرخ‌دنده‌های این آیات و کدام مهره از این جداول قرار دارد؛ وگرنه صرفِ دانستن آن‌ها سودی در پی ندارد. قرآن کریم برای این نیست که انسان تنها آن را فرا بگیرد تا بر اندوخته‌های خویش بیفزاید و یا آن را برای دیگران بازگو نماید؛ بلکه در درجه نخست، برای فرا گرفتن برای خویشتن خویش است. همین امر، گامی مهم در خودشناسی است و کسی‌که در پی عرفان است، خوب است همین را دریابد؛ زیرا قرآن کریم نقشه هر فرد و موجودی را به خوبی ترسیم کرده و همه را کدبندی نموده است. افزون بر خود، می‌توان جایگاه جامعه خویش را هم دریافت. یافت جایگاه خویش یک امتیاز است؛ حال در هر دسته‌ای که قرار داشته باشد. خوشا به سعادت فردی که در رده متقین جای دارد و وای به حال کسی‌که در جایگاه کفار قرار دارد. اگر در مذبذبین هم باشد، وای به حال اوست؛ چراکه در روز قیامت مکه و مدینه و مسجد و سجاده، همه به دیدن او شهادت می‌دهند؛ ولی هیچ جا او را راه نمی‌دهند.

وصف این پنج گروهی که در این بیست آیه آمده است باید مورد دقت و توجه جامعه‌شناسانه قرار گیرد تا مشخص شود که در یک جامعه، شهر و یا کشور و فراتر از آن، چند درصد مصداق هر گروه قرار می‌گیرند؟ ساختار قرآن کریم و چینش خاص آیات الهی که بر اساس جامعه‌شناسی و روان‌شناسی اجتماعی مدرن چیده شده است. بهترین استاندارد برای رهبران و عالمان دینی ـ که می‌خواهند مصداق «یبلغون رسالات الله» قرار گیرند ـ مدیران و روان‌شناسان می‌باشد. با وجود این‌نوع از روان‌شناسی وحیانی نباید به روان‌شناسی‌های وارداتی، که اساس آن یک چکش پلاستیکی است و فرد چندسال محدود دوره می‌بیند، دل بست.

(۷۹)

مجموع این بیست آیه، خود یک کتاب مبین است که حکایت انسان و جامعه انسانی را بیان می‌کند. این بحث، تنها ویژه دیروز هم نیست؛ چراکه ساختار انسان امروز مانند انسان پیشین است؛ از این‌رو، همین امروز هم برای اداره یک کشور باید طبق این استاندارد، تعیین بودجه، تعیین صلاحیت و تعیین ساختار نمود؛ ولی متأسفانه به قرآن کریم عمل نمی‌شود؛ در حالی‌که باید از قرآن کریم به گونه‌ای عملیاتی در سطح جهان بهره ببریم. امروز ما در جامعه در امور کلانی ناموفق هستیم؛ با آن‌که انقلابی باعظمت نموده‌ایم و شهدای بسیاری هم داده‌ایم و حوزه‌های علمی و این‌همه مردم متدین داریم. علت، آن است که ما هنوز مشکل جهان‌بینی داریم و فاقد طرح و برنامه و ساختار هستیم. در نتیجه، هرکسی هرچه را که از نظر خود صحیح بداند، انجام می‌دهد؛ وگرنه نه مردم و نه مسئولان، هیچ‌کدام بد نیستند.

«ذَلِک الْکتَابُ لاَ رَیبَ فِیهِ هُدًی لِلْمُتَّقِینَ»(۱)

هدایت عام و خاص

بیان شد که «ذلک» به جهت بلندا و دور از دسترس بودن برخی جهات قرآن کریم است. «کتاب» هم به خاطر ثبات و سند بودن آن است. پس از نفی ریب از قرآن کریم، از هدایت آن برای متقین یاد می‌شود. چنین هدایتی غایت قرآن کریم و ظرف کمال و بلندای آن است و به این معنا نیست که برای دیگران هدایت نیست و به بیان معروف: «اثبات شی‌ء، نفی ماعدا نمی‌کند». قرآن کریم منحصر به عده‌ای خاص نیست و در همه وجوه، دوردست نمی‌باشد و هم قرآن است و هم ذکر و هم دیگر اسما، و برای همگان ـ با توجه به مراتب ـ در دسترس است.

هدایت به معنای صیانت و نگهداری است و تقوا هم که مقلوب وقایت است، یک لحاظ معنایی دارد. هدایت، واژه‌ای وجودی و ایجادی است. هدی، هدایت و دلالت می‌کند؛ هدایت و دلالت به سوی خیر، صلاح و رشاد. در مقابل هدایت، ضلالت است که آن هم وجودی است. هدایت و ضلالت، متقابلان هستند و تقابل آن‌دو هم به این معناست که هم ضلالت و گمراهی وجودی است و هم هدایت و وصول و رستگاری. هدایت، اقسام گوناگونی دارد؛ از هدایت مادی گرفته تا هدایت معنوی و از هدایت تشریعی گرفته تا هدایت تکوینی و نیز از هدایت ایصال به مطلوب گرفته تا ارائه طریقی و دیگر انواع هدایت.

هدایت و ضلالت، هردو امری وجودی است؛ با این تفاوت که هدایت از اسمای ذاتی اولی است و ضلالت از اسمای ذاتی ثانوی و متفرع بر کارهای خلق. ضلالت، حاصل اعمال مخلوقات است؛ وگرنه خداوند کسی را در ابتدا به ضلالت وانمی‌دارد. به هر روی، هدایت یعنی دلالت؛ دلالت به خیر و صلاح و به نشاط و درستی و یا مصادیق مختلف دیگری که برای آن است. وقایت و تقوا هم به معنای صیانت، نگهداری و حفظ است. «وَمَنْ یوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(۲)؛ «هرکسی خود را نگه دارد و نفس، اراده و توان خویش را کنترل کند، از رستگاران است». تقوا همانند ترمزی برای وسیله نقلیه است و فرد به این وسیله موجودیت خود را در برابر حوادثی که پیش روی اوست، پاس می‌دارد. «وقا» به معنای صیانت و نگهداری است و در مقابل آن، فجور به معنای «یله و رها» بودن و به‌هم‌ریزی است؛ صیانت از حرمت‌ها و صیانت از حق و خلق و موارد فراوان دیگری که در صیانت و هدایت وجود دارد. آیاتی هم که در باب وقایه و تقوا و نیز در باب هدایت آمده است، همین معنا را می‌رساند. برای درک این معنا، باید به قرآن کریم ـ که ما آن را بهترین کتاب لغت می‌دانیم ـ مراجعه نماییم و نظر این کتاب الهی را مصدر قرار می‌دهیم؛ به ویژه که در دیگر کتاب‌های لغات، به صورت چندمعنایی آمده است و حال آن‌که هیچ کلمه‌ای بیش از یک معنا نمی‌تواند داشته باشد؛ چراکه بیش از یک ماده ندارد. ماده، واحد است؛ ولی اشتقاقات و استعمالات آن متعدد می‌گردد و حال آن‌که استعمال

۱- بقرة / ۲٫

۲- حشر / ۹٫

(۸۰)

معنای حقیقی نیست. البته پیش از این اصولیون، استعمال را علامت حقیقت می‌دانستند؛ اما چنین عقیده‌ای صواب نیست و استعمالات می‌تواند کنایی، لازمی، ملازمی، ملزومی و نیز مجازی باشد. بنابراین، بهترین کار این است که برای به دست آوردن معنای هر لغت، به قرآن کریم مراجعه کنیم؛ چراکه قرآن، بهترین کتاب لغت در معناشناسی است.

واژه هدایت در قرآن کریم

واژه «هدایت» و هم‌خانواده‌های آن، حدود سیصد و پانزده بار و واژه «وقایه» با هم‌خانواده‌های آن، دویست و هجده بار در قرآن کریم آمده است. هدایت، اعم از وقایت است و چنین چینشی، جهان‌بینی ربانی قرآن کریم را بیان می‌کند. بر اساس این چینش، سیصد و پانزده بار می‌توان گاز داد و دویست و هجده بار ترمز گرفت. دلالت و هدایت، زمینه ایجابی و اثباتی دارد و بیش‌تر از زمینه وقایت است که البته آن هم ایجابی است، نه سلبی و عدمی. در این‌جا بحث روان‌شناسی مهمی مطرح است که چرا آمار «هدایت» بر «وقایت» فزونی دارد؟ در تحلیل بحث می‌گوییم: به طور کلی، علم انسان بیش از قدرت اوست. به طور مثال، شما علم به مکه دارید، ولی نمی‌توانید به مکه بروید؛ چراکه مشکلاتی در طی این راه است. در امور دیگر هم امر همین‌گونه است و معلومات بیش از عملکردهاست؛ هرچند که انسان بسیار کوشش کند و زحمت بکشد. چنین نیست که علم انسان با صیانت وی مساوی باشد؛ از همین‌رو، دلالت و هدایت بیش از وقایت در قرآن کریم است؛ زیرا در ظرف تحقق، اندیشه انسان بیش از عملکرد اوست. در همه موارد هدایت و وقایت، تخلف معنایی وجود ندارد و دلالت به معنای هدایت و وقایت به معنای صیانت است.

بررسی اجمالی برخی از موارد استعمال هدایت در قرآن کریم

همان‌گونه که گفتیم، مراد از هدایت، دلالت است؛ همان‌طور که دیگر موارد نیز همین‌گونه است؛ زیرا ماده کلمات، یک معنا بیش‌تر نمی‌تواند داشته باشد. در ادبیات مدرنی که ما بیان می‌نماییم، ترادف وجود ندارد و دیگر نمی‌توان دو لفظی را پیدا نمود که برای یک معنا وضع گردیده باشد. به طور کلی، معنا مجرد است و لفظ مادی؛ از این‌رو، لفظ اندک است و معنا بسیار زیاد و با این وصف، نمی‌توان دو لفظ را برای یک معنا آورد. اگر هم برای آدمی لفظ انسان و بشر وضع گردید، با توجه به لحاظ، گوناگون است و انسان به یک جهتِ این مصداق اشاره دارد و بشر به جهتی دیگر. «سیف» و «صارم» نیز این‌چنین است. نمی‌شود هم سیف و هم صارم به معنای شمشیر باشد؛ وگرنه تکرار و یا ترادفی می‌شود که نداریم؛ بلکه سیف به معنای شمشیر است و صارم به معنای شمشیر تیز. البته کتاب‌های ادبی چون بیش‌تر عرفی و عامیانه رفتار می‌نمودند، این ویژگی‌ها در آن‌ها رعایت نشده است. با توجه به این نکته، وقتی به قرآن کریم مراجعه می‌کنیم، همین امر را می‌بینیم.

«قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ».(۱) که مراد از هدایتِ ربّ، دلالت است.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَذَا وَمَا کنَّا لِنَهْتَدِی لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللَّهُ».(۲)

«لَوْ هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَینَاکمْ».(۳)

«وَاللَّهُ لاَ یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»؛(۴)

«و خداوند قوم ظالمان را هدایت نمی‌کند؛ یعنی آنان را آگاه نکرده و دلالت نمی‌نماید». و نیز دیگر موارد که همه به معنای دلالت است.

دلالت و هدایت نیز مترادف معنایی نیستند و در هرکدام لحاظ یک ویژگی با چهره‌ای متفاوت شده است؛ یعنی

۱- انعام / ۱۶۱٫

۲- اعراف / ۴۳٫

۳- ابراهیم / ۲۱٫

۴ـ بقره / ۲۵۸٫

(۸۱)

همان‌گونه که میان سیف و صارم از طرفی تفاوت هست و از طرفی یک معناست، در این‌جا نیز میان هدایت و دلالت، تفاوت معنایی است. دلالت در ظرف فاعلی بروز دارد و هدایت در ظرف غایی. حتی میان هدایت و ارشاد هم تفاوت است و هرکدام بار معنایی متمایزی دارد. هدایت، لحاظ فاعلی دارد و ارشاد، لحاظ تذکاری. بنابراین در لغت، ترادف وجود ندارد؛ اما ظرائف، لوازم، ملازمات، ملزومات و توجه به ظرف غایی، فاعلی، صوری و ظرف مادی در لغت فراوان است و باید همه مورد لحاظ و دقت باشد. در مباحث معقول، «خبیر» به «علیم» معنا می‌شود و علیم به معنای خبیر؛ درحالی‌که نباید هیچ‌کدام را به معنای دیگری برگرداند و باید معنای دقیق هرکدام را به دست آورد. همه لغات این‌گونه‌اند؛ البته باید به خصوصیات و زمینه‌ها توجه داشت.

گرچه «انسان»، «بشر» و «آدم» سه واژه متفاوت هستند و هرکدام از حیثیتی به موضوع می‌نگرند؛ ولی تنها یک مصداق خارجی دارند. یا به طور مثال، کتابی‌که در دست شماست، هم کاغذ است، هم مستطیل است، هم نیم کیلو وزن دارد، هم … و همه این الفاظ نیز بر آن صدق می‌کند؛ ولی این الفاظ، حیثیات متفاوتی است که روی این مصداق خارجی می‌آید و هیچ‌کدام نه ترادف است و نه انضمام یا جداسازی. برای فراگیری قرآن کریم، لازم است ابتدا ماده‌شناسی به خوبی فرا گرفته شود. روش ما نیز در این باب این‌گونه است که از امور جلوی دست شروع کنیم و آسمان و کرات و عرش و لوح و قلم را کنار بگذاریم و در ابتدا از آن‌چه لمس می‌کنیم، سخن بگوییم و معنای آب و نان، تا امور دیگر را فرا گیریم. ما عادت نموده‌ایم که همواره بگوییم «خوب معلوم است دیگر!» در نتیجه، امروزه به چنین جایگاهی رسیده‌ایم. چرا آب را آب می‌گویند و نان را نان؟ چرا اخوی را اخوی و ابوی را ابوی می‌گویند؟ فرش و قالی چه تفاوتی با هم دارند و خانه و قصر، هرکدام چه معنایی دارند؟ به بیغوله چرا بیغوله می‌گویند؟ کاغذ را برای چه کاغذ می‌گویند و کتاب به چه معناست؟ معنای مصدری دارد یا معنای مفعولی؟

به جرأت می‌توان گفت بیش از نود درصد از ماده کلمات را ما بلد نیستیم و روی هم رفته معنا می‌کنیم، نه یکی‌یکی؛ درحالی‌که معنا نمودنِ کشکولی، ارزش علمی ندارد؛ به‌ویژه در شناخت قرآن کریم که ماده‌شناسی، اصلی لازم و ضروری است. کسی که ماده کلمات را فرا می‌گیرد، همانند کسی است که توری به دست دارد و خود می‌تواند ماهی علم را در هر دریایی صید کند و به دیگران هم بدهد؛ بی‌آن‌که استثمارِ دیگران شود و مانند گداها درِ خانه این و آن برود و تقاضای ماهی نماید. روش ما نیز همواره دادنِ تور به دست طالبان علم است، تا آنان استقلال یابند. ماهی دادن، استثمار است و تور دادن هدایت و دلالت؛ چراکه فرد از گدایی بی‌نیاز می‌شود.

باید توجه داشت که واضعان کلمات، افراد حکیم و عاقلی بوده‌اند و بر اساس احتیاج، وضع می‌کرده‌اند، نه بی‌مورد. از طرفی، فرصت هم داشته‌اند؛ از این‌رو، می‌بینیم میان کلمات و معانی، ارتباط منطقی وجود دارد. با وجود چنین ارتباط منطقی، ماده‌شناسی امری لازم و ضروری است؛ در حالی که باید ماده را شناخت.

روشی در حوزه‌ها وجود دارد که طلبه را از فهم دور نموده و به «شکل» مشغول می‌دارد و همواره او را به صرف و نحو وامی‌دارد و فاعل و مفعول را به او یاد می‌دهد؛ آن هم از فعلی مانند «ضَرَب» که خشونت را می‌رساند. وقتی درس اول را با «ضرب ضربا ضربوا» و «بزن بزن» شروع نماییم، ناخواسته خشن می‌شویم. گویا می‌خواهند ما را خشن و دیکتاتور نمایند. این کار هم توسط شاهان انجام شده است. کسی که ماده ضرب را به این سبک وارد حوزه نمود، باید محاکمه کرد که چرا با این کار، ما را به زدن متهم نموده است. متأسفانه ما را به زدن و ترسیدن مبتلا کرده‌اند و این‌گونه ما را بیچاره نموده‌اند. یک وجب آن سوی ترس، گنج خوابیده است و انسان ترسو، به هیچ‌جایی نمی‌تواند برسد. آن‌قدر به ما گفتند بترسید که ما بزدل و ترسو شدیم و از سایه خویش هم می‌ترسیم. برخی از کتاب‌های ما آکنده از «ضرب» است و اگر روان‌شناسی حاذق به آن‌ها بنگرد، گمان می‌برد که ما مشکل ژنتیک داریم و پدربزرگ‌های ما خان بوده‌اند و

(۸۲)

رعیت را می‌زدند که همواره ما از زدن صحبت می‌کنیم؛ درحالی‌که می‌توان از فعل‌هایی چون «لطف»، «علم» و «عرف» کمک گرفت. آری، برخی واژه‌ها این گونه برخی واژه‌ها اهل علم را با آن نجابتی که دارند، مورد اتهام قرار می‌دهد. تا وقتی که ما از ماده فعلی مانند «لطف»، «علم» و یا «عرف» دور باشیم، از فهم دور هستیم و صورتِ تنها، کارآمد نیست.

به هر روی، همه موارد هدایت هم به یک معناست؛ چراکه یک ماده دارد و در همه، معنای دلالت است؛ با تفاوتی که دلالت و هدایت در فاعل و غایت با هم دارند. ظرف هدایت، ظرف مهدی است و ظرف دلالت، ظرف هادی و هردو یک حقیقت است. وقایت هم که به معنای صیانت است، همین‌گونه می‌باشد و در قرآن کریم هر ماده‌ای یک معنا بیش‌تر ندارد؛ هرچند قالب‌ها و اشتقاقات، مختلف است.

مطالب مرتبط