جلسه ششم: هدی للمتقین: واژه «وقایه» در قرآن کریم

واژه «وقایه» در قرآن کریم

«فَوَقَاهُ اللَّهُ سَیئَاتِ مَا مَکرُوا».(۱)

«وَوَقَاهُمْ رَبُّهُمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ».(۲)

«فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذَلِک الْیوْمِ».(۳)

«رَبَّنَا آَتِنَا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِی الاْآَخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ».(۴)

«وَمَنْ یوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ».(۵)

اگر کسی هوس‌های خود را نگه دارد و بر آن‌ها لگام زند، به فلاح و رستگاری می‌رسد.

در همه این موارد، «وقایه» به معنای حفظ، صیانت و نگهداری است.

گرچه واژه‌های «حفاظت»، «حراست»، «وقایت» و «صیانت»، معانی متفاوتی دارد، ولی حکایت آن‌ها مانند کتاب، کاغذ، مستطیل و… نیست؛ زیرا گرچه همه یک حقیقت هستند، ولی زمینه‌های متفاوتی دارند.

تقوای الهی

«وَاتَّقُوا اللَّهَ»(۶): توصیه به تقوای الهی بارها در قرآن کریم آمده است که بیش‌تر هم به ترس از خدا معنا شده است؛ درحالی‌که چنین تعبیری از تقوا درست نیست و بندگان را از خدا دور می‌کند. طبیعی است که اگر ما از کسی بترسم، به او نزدیک نمی‌شویم؛ بلکه فرار هم می‌نماییم. نهادینه نمودن چنین فرهنگی، استعماری است تا همگان از خدا دور شوند. «اتقوا الله» یعنی حرمت خدا را حفظ نما، نه این‌که از حضرتش بترس؛ چراکه ترس، نقص بوده و مشکلی روانی است که درمان آن، نیاز به روان‌درمانی دارد.

تقوای «الله» یعنی صیانت و حرمت «الله». در «الله» نیز مظاهر، اسما و صفات مورد نظر است؛ وگرنه ذات حق در ظرف تقوا نیست؛ چراکه ظرف فعل نیست.

حقیقت و مجاز

همان‌گونه که پیش از این بیان شد، شناخت ماده کلمات از اهمیت بسیار برخوردار است. نظر ما این است که

۱- غافر / ۴۵٫

۲- طور / ۱۸٫

۳- انسان / ۱۱٫

۴- بقره / ۲۰۱٫

۵- حشر / ۹٫

۶- بقره / ۲۲۳٫

(۸۳)

طلبه‌ای که وارد حوزه می‌شود، نخست باید یک و یا دوسال ماده‌شناسی بیاموزد و حتی بهتر و زیر بنایی‌تر، این است که از خردسالی و پیش‌دبستانی، ماده‌شناسی به خردسالان آموزش داده شود تا فهم پیدا کنند؛ اما متأسفانه ماده‌شناسی را نه در مدارس می‌آموزند و نه در حوزه‌ها؛ از این‌رو، با معنای زبان خویش آشنا نیستیم و در آموزش نیز تنها به ظاهر و شکلک‌ها ـ صرف و نحو ـ بسنده می‌نماییم و حال آن‌که اشتقاق، که شناخت ماده واژه است، مهم است. به طور مثال، در آیه «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کلِمَةً طَیبَةً»(۱) چرا خداوند در مورد «مثَل»، از واژه «ضرب» استفاده نموده است. چرا در مورد سکه هم از ضرب استفاده می‌کنند و ضرب سکه می‌گویند و زدن را هم ضرب می‌گویند؟ برای درک درست، باید ماده ضرب را شناخت تا بتوان آن را با مصادیق مختلف تطبیق نمود. وضع هم امری قرار دادی نیست؛ بلکه طبیعی و بر اساس ملاک است و از آن‌جا که انسان یک حقیقت دارد، لغت‌هایی را هم که استفاده نموده است، بر اساس فطرت و نیازی است که داشته است. واضعان هم گرچه خداوند متعال و پیامبران الهی نبوده‌اند، ولی عاقل بوده و در «وضع»، ملاک داشته‌اند. و ملاک، همان حقیقت عقلانی است که عقلا داشته‌اند.

باید توجه داشت در لغت، یک واضع داریم و یک لغت‌نویس. لغت‌نویس همانند خبرنگار است که استعمالات را جمع‌آوری می‌کند. خبرنگار در خیابان می‌چرخد و هرکسی را که می‌بیند، از او گزارش تهیه می‌کند و نظر افراد را درباره امور مختلف می‌پرسد. هرکسی هم با اندیشه‌ای که دارد، نظر می‌دهد و ممکن است حرف او درست و یا دارای اشکال باشد. اما این‌که کدام‌یک از این نظرات، درست است و کدام نادرست، در بررسی کارشناسی است که روشن می‌شود و اوست که کلمات سره را از ناسره جدا می‌کند. مانند آوازی که همه می‌توانند بخوانند؛ اما همه با دستگاه نمی‌خوانند. استاد هم به صدا دانگ نمی‌دهد؛ بلکه این تارهای صوتی و حنجره است که میزان دانگ صدا را روشن می‌کند و استاد، به آن فرم می‌دهد. زبان را نیز همه می‌دانند، اما کسی که ادبیات می‌خواند، می‌خواهد کلمات را درست ادا کند. در فقه هم می‌گوییم مجتهد نمی‌تواند هنگامی‌که می‌خواهد واژه‌ای را معنا کند، به گفته اهل لغت عمل کند؛ بلکه باید خود تحقیق کند و دریابد آن معناهایی که نسبت به لغتی گفته شده، آیا درست است یا خیر؟ در صورتی که خود به استنباط رسید، آن‌گاه است که می‌تواند بر اساس آن، فتوا دهد؛ وگرنه نمی‌تواند چنین نماید. پس عقلا سخن می‌گویند و کارشناس، آن‌ها را تصحیح، ترمیم و تدقیق می‌کند. کتاب‌های لغت کنونی هم حالت خبرنگاری دارد و جمع‌آورنده آن‌ها واضع نیست؛ بلکه عالم به استعمالات است. بنابراین، صرف جمع‌آوری لغات در یک کتاب، آن را مستند نمی‌سازد و تنها امکان درستی و یا نادرستی آن را مشخص می‌سازد. این‌که برخی استعمال را علامت حقیقت دانسته‌اند، اشتباهی اصولی است و چون در معنای اصولی اشکال داشتند، در دیگر امور هم مرتکب اشتباه شدند.

بدین نکته هم باید توجه نمود که وضع‌ها تعینی است و در برخی از موارد هم تعیینی است؛ یکی گفته و دیگران آن را دنبال نموده‌اند؛ اما کسی‌که کتاب لغت را جمع‌آوری نموده است، واضع نیست؛ بلکه خبرنگار بوده و کار وی استقرا و جمع‌آوری است؛ ولی متأسفانه همین استعمالات، علامت حقیقت شمرده شده است. بسیاری از معانی که برای لغات گفته شده است، اشکال دارد؛ ولی قرآن کریم چنین نیست و نمی‌توان لغتی را در آن یافت که وزان عقلایی نداشته باشد.

۱- ابراهیم / ۲۴٫

(۸۴)

وقایه و تقوی

لغت اگر به طور منطقی معنا نشود، اساسی را بر جای نمی‌گذارد و هیچ‌گاه در مقوله علم واقع نمی‌شود. متأسفانه در گذشته نسبت به منطق و یا فلسفه تمریض وارد می‌نمودند و «من تمنطق فقد تزندق» می‌گفتند. چنین برخوردی با منطق، موجب شد ذهن‌ها آب‌بندی نشود و عامیانه‌نگر شود؛ درحالی‌که اگر ذهن منطقی شود، باید همه لغات به ماده منطقی خویش برگردد؛ چراکه لغت هیچ ربطی به مذهب فرد و مسلمانی یا کافری وی ندارد.

ماده لغوی «وقایه» و «تقوی» نیز به لحاظ منطقی در سه جهت دور می‌زند. به طور کلی وقایه به معنای صیانت و نگهداری است؛ نگهداری امری از امری به واسطه امر سوم. به طور خاص، وقایه حفظ نفس از تضرر به واسطه ادراک یا ایمان و یا معرفت و یا هرچیز دیگری است. انسان می‌تواند به کمک عقل و اندیشه‌اش نفس خویش را از این‌که به زیان بیفتد حفظ نماید. نفس آدمی آسیب‌پذیر است و دسته‌ای از حوادث هم در عالم ناسوت روی می‌دهد که برای او زیان‌بار است؛ از این‌رو، هر کسی به واسطه عقل، ادراک، معرفت و یا ایمان، آن زیان‌باری‌ها را به تناسب خویش، از خود دور می‌کند و خود را در برابر آن، سالم می‌دارد و محافظت می‌کند.

بنابراین، وقایه نسبت به سه چیز است؛ شی‌ء آسیب‌پذیر، آسیب، ماده حفظ. با این وصف، معنای وقایه صرف نظر از ایمان و کفر است. هم فرد کافر و هم فرد مسلمان، در صورت بروز سرما به لباس گرم پناه می‌برد و خود را با پوشیدن آن در مقابل سرما محافظت می‌کند؛ چراکه بدن هردو آسیب‌پذیر است و با وجود لباس گرم، هردو از سرما ایمن می‌مانند و عقلِ هردو توصیه به پوشیدن لباس گرم می‌نماید. این وقایه، صورت طبیعی دارد و طبیعت هر فردی، چنین وقایه‌ای را اقتضا دارد.

فراتر از وقایه‌ای که در نهاد همه افراد است، وقایه‌ای است که در افراد مؤمن و نیز کامل و حتی حضرات معصومین علیهم‌السلام قرار دارد. اینان در ظرف ناسوت، به واسطه ایمان و معرفت نفس، عصمتی خود را افزون بر ارتقا، از هواجس نفسانی و میول ذهنی حفظ می‌کنند؛ چراکه در عصمت نیز تقوا هست. چنین نیست که معصوم علیه‌السلام بگوید ما که معصوم هستیم، دیگر نگران هیچ چیز نیستیم؛ از همین‌روست که می‌بینیم تهجد و عبادت آنان بیش از دیگران است؛ زیرا شیاطین و دشمنان آن‌ها قوی‌تر هستند.

امری که باید بسیار بدان توجه داشت، این است که در ماده تقوا و وقایت، ترس نیفتاده و عناوینی که در آن‌ها ترس است، عناوین دیگری است. مانند واژه خوف که صریح در ترس است و نیز واژه‌هایی چون حزن، اشفاق و خشیت که نوعی ترس ضمنی در آن‌ها هست؛ ولی تقوا چنین معنایی را در ماده خود ندارد. حتی در منازل عرفانی، گرچه منزل حزن، خشیت، اشفاق و اخبات داریم، ولی منزلی به نام منزل تقوا وجود ندارد. به طور مثال در کتاب «منازل السائرین» ـ که به انصاف باید گفت کتاب بسیار خوبی است به ویژه به سبکی که ما این کتاب را دنبال نموده‌ایم، کتاب اخلاقی مدرن و علمی است ـ پس از گذر از «اول‌الکتاب» شاهد «قسم‌البدایات» هستیم که در زیرمجموعه آن، باب توبه، انابه، تفکر، تذکر، اعتصام و…وجود دارد و پس از آن در «قسم‌الابواب» وارد باب خوف، اشفاق، خشوع، اخبات، زهد، ورع، تبتل، رجا، رغبت، رعایت، و… می‌شویم؛ ولی در تمام آن‌ها نامی از تقوا برده نشده است. در این‌جا باید به دو مطلب توجه داشت: نخست آن‌که، تقوا نه منزل است و نه مقام. دوم این‌که، هیچ‌گونه ترسی هم در تقوا وجود ندارد.

خوف و حزن

خوف و حزن از این جهت که در وجود آدمی درد باطنی و اضطراب و نگرانی به وجود می‌آورد و انسان آن را احساس

(۸۵)

می‌کند، مشترکاتی با هم دارند؛ ولی از این جهت که حزن، اندوه بر مافات و چیزهای از دست رفته است و خوف، ترس از آن‌چه در پیش است، با هم تفاوت دارند. محزون می‌گوید: «چرا چنین شد؟» و خائف می‌گوید: «چگونه خواهد شد»؛ ولی هر دو در اضطراب مشترک هستند.

و اما اشفاق: «الاشفاق هو دوام الحذر مقرونا بالترحّم»(۱) که در آن، نرمی وجود دارد.

در تعریف خشوع می‌گویند: «فی الحقیقة خضوع ممزوج بخوف او محبة= خضوع، یک خشوع آمیخته با خوف و محبت است». بنابراین در خشوع، هم جلال خدا هست و هم محبت و حرمت لطف پروردگار. پس خشیت، همه‌اش ترس نیست؛ بلکه برخاسته از معرفت به حرمت پروردگار است. ترس، به معرفت قرار می‌گیرد. به طور مثال، فردی از برادر خویش می‌ترسد که مبادا به دست او تنبیه شود؛ اما یکی از پدر پیر خویش که از کهولت عصا در دست گرفته و یا حتی در رختخواب افتاده است، می‌ترسد؛ ولی نه از این جهت که مبادا او را تنبیه کند، بلکه از حرمت پدر، بزرگی و ابهت و کمال او حساب می‌برد، وگرنه قدرت بدنی پسر از پدرش بیش‌تر است.

به هر روی، در حزن، خوف و اخبات، گونه‌ای از اشفاق و خشیت هست؛ ولی در تقوا هیچ ترسی وجود ندارد؛ افزون بر این که تقوا منزل نیست تا بگوییم با گذر از آن، انسان به ایمان و… می‌رسد. نه تنها منزل نیست، که مقام هم نمی‌باشد و از گهواره تاگور، همراه هر عاقل است. از کودک خردسال تا فردی با کهولت سن، همه و همه از خویش مراقبت و صیانت می‌کنند. کوچک و بزرگ، مؤمن و منافق و مسلمان و کافر، هرکدام نوعی وقایه دارند و به واسطه ادراکشان، نفس خویش و امکانات خود را از حوادث حفظ می‌کنند و سپر خویش را عقل خود قرار می‌دهند. حیوانات هم وقایه را در مصادیق دارند؛ ولی انسان این ویژگی را در کلی دارد. به لحاظ روان‌شناسی، وقتی به انسان می‌گویید «خطر!» می‌فهمد که خطری او را تهدید می‌کند؛ ولی حیوان «خطر!» را نمی‌فهمد، ولی وقتی مصداق خطر را می‌بیند، آن را می‌فهمد. به طور مثال، یک حمار «خطر!» را نمی‌فهمد، ولی وقتی به چند پله در سرازیری می‌رسد، می‌فهمد که پایش می‌شکند؛ از این‌رو، پایین نمی‌رود و به خطر واکنش نشان می‌دهد. در گذشته که کوچه‌ها کم‌عرض بود و خانه‌ها در گودی قرار داشت و چند پله می‌خورد، خرکچی‌ها که می‌خواستند بارها را با الاغ به داخل خانه‌ها ببرند، یکی از الاغ‌ها را به سرازیری هل می‌دادند و آن هم می‌رفت و پایین می‌ایستاد و بقیه هم که می‌دیدند او رفت و بلایی بر سرش نیامد، پشت سر او می‌رفتند. البته خرکچی‌ها هم الاغ‌هایی را تهیه می‌کردند که هوش بهتری از دیگر الاغ‌ها داشته باشند تا هنگام باربری، در سرازیری دچار مشکل نشوند. آری، حمار هم وقایه دارد و وقایه هرکدام هم مراتب دارد. بنابراین، نه تنها وقایه کافر و مسلمان ندارد، بلکه انسان و حیوان هم ندارد؛ پس همه تقوا دارند.

بیان مرحوم علامه در مورد تقوی

مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر گران‌سنگ «المیزان» می‌فرماید:

وقوله تعالی: هدی للمتقین الذین یؤمنون… المتقون هم المؤمنون، ولیست التقوی من الاوصاف الخاصة لطبقة من طبقاتهم أعنی: لمرتبة من مراتب الایمان حتی تکون مقاما من مقاماته نظیر الاحسان والاخبات والخلوص، بل هی صفة مجامعة لجمیع مراتب الایمان إذا تلبس الایمان بلباس التحقق، والدلیل علی ذلک أنه تعالی لا یخص بتوصیفه طائفة خاصة من طوائف المؤمنین علی اختلاف طبقاتهم و درجاتهم…؛

متقین عبارتند از مؤمنین؛ چراکه تقوا از اوصاف خاصه طبقه معینی از مؤمنین نیست و چنین نیست که تقوا صفت مرتبه‌ای از مراتب ایمان باشد، که دارندگان مرتبه پایین‌تر، مؤمن بی‌تقوا باشند و در نتیجه، تقوا مانند احسان و اخبات و خلوص، یکی از

۱- منازل السائرین، باب الاشفاق.

(۸۶)

مقامات ایمان باشد؛ بلکه صفتی است که با تمامی مراتب ایمان جمع می‌شود؛ مگر آن‌که ایمان، ایمان واقعی نباشد.

دلیل این مدعا این است که خدای‌تعالی دنبال این کلمه (متقین) وقتی اوصاف آن‌ها را بیان می‌کند، از میانه طبقات مؤمنین ـ با آن‌همه اختلاف که در طبقات و در این آیات نوزده‌گانه که حال مؤمنین و کفار و منافقین را بیان می‌کند ـ از اوصاف معرّف تقوا، تنها پنج صفت را ذکر می‌کند: ایمان به غیب؛ اقامه نماز؛ انفاق از آن‌چه خدای سبحان روزی کرده است؛ ایمان به آن‌چه بر انبیای خود نازل فرموده است؛ تحصیل یقین به آخرت؛ و دارندگان این پنج صفت را به این خصوصیت توصیف کرده است: چنین کسانی بر طریق هدایت الهی و دارای آن هستند.

تقوای بیرونی و درونی

همان‌گونه که گفته شد تقوا نه منزل است و نه مقام؛ بلکه وصف لازم برای همه انسان‌هاست. وصف لازم ایمان هم نیست؛ چراکه کافر نیز برای این‌که سرما نخورد، لباس بر تن می‌کند و برای این‌که در گرما آزار نبیند، از وسایل خنک‌کننده استفاده می‌کند. برای این‌که از شر میکروب در امان باشد، بهداشت را رعایت می‌کند و … . تقوا از جهتی گاه داخلی است و گاه خارجی. تقوای داخلی، مانند این‌که برای شخصیت‌های سیاسی، محافظ می‌گذارند و او را با این‌گونه وقایه، از خطر حفظ می‌کنند؛ چراکه می‌گویند او خود نمی‌تواند وقایه ایجاد کند، پس ما برای او وقایه ایجاد می‌کنیم. در هر حال، معنای ترس در وقایه نیفتاده است.

تقوا در مفردات راغب

راغب می‌فرماید: «وقی: الوقایة حفظ الشی‌ء مما یوذیه و یضره….والتقوی جعل النفس فی وقایة مما یخاف=(۱) وقایه، حفظ نفس است از آن‌چه او را آزار می‌دهد و زیان می‌رساند». لازم است به تعریف مرحوم راغب، «بالعقل» را افزود؛ زیرا آدمی به وسیله اندیشه‌اش خود را از حوادث حفظ می‌کند. عقل‌ها و اندیشه‌ها نیز متفاوت است: یکی عقل عامی دارد، یکی عقلی پیشرفته و دیگری هم عقل ایمانی. یکی هم دارای عقل کفری است. با وجود همه تفاوت‌هایی که در اندیشه‌هاست، صیانت توسط همه آن‌ها انجام می‌شود و این، ویژگی موجوداتی است که دارای اندیشه هستند؛ اما به هر روی، ترس در وقایه نیست.

اگر وقایه را «صیانة النفس من الحوادث بواسطة العقل» بدانیم، سه ضلع را برای آن ترسیم نموده‌ایم: ضلع نخست، نفس است و ضلع دیگر آن هم حفظ و صیانت است که با ضلع سوم، یعنی عقل و اندیشه و یا ایمان و معرفت، تا مرتبه اعلای آن ـ که عصمت است ـ صورت می‌گیرد.

اما برای «ما یضره» و آن‌چه دارای زیان است، از نظر روان‌شناسی می‌توان سه مرتبه کلی قایل شد: مرتبه نخست، امور طبیعی است. به طور مثال، آدمی در برابر سرما لباس می‌پوشد تا خود را از آسیب آن حفظ نماید. این مرتبه طبیعی است و همه انسان‌ها آن را دارا هستند. در این متعلق طبیعی ضررمندی، شکست، حوادث و مشکلات است که انسان خود را از آن‌ها دور می‌دارد. افراد جامعه به یکدیگر توصیه می‌کنند مراقب خویش باش تا کلاهت را نبرند. «مواظب باش» همان صیانت است.

مرتبه دوم، حرمت‌هاست. مانند فرزندی که حرمت پدر را حفظ می‌کند. در این‌جا صیانت به این معناست که خود را حفظ نما که با پدر درگیر نشوی. در این‌جا نیز سخن از ترس نیست. یا مانند انبیا، اولیا، عالمان ربانی و مؤمنان که با حرمت الهی درگیر نمی‌شوند و تقوا پیشه می‌کنند. در مقابل تقوا، فجور و پرده‌دری و شکستگی و دریدگی است.

۱- مفردات راغب، ص ۵۳۰٫

(۸۷)

اولیای خدا مراقب‌اند که رابطه خویش را با خداوند قطع نکنند تا مبادا حرمت خداوند، زمین گذاشته شود.

مرتبه سوم که در واقع جایگاه دوم را دارد، این است که فرد خود را حفظ می‌کند تا مبادا توبیخ شود. می‌گوید: اگر گناه کنم، مرا چوب می‌زنند؛ پس ترس از چوب خوردن، او را وادار به حفظ می‌نماید، نه حرمت پروردگار و مانند آن؛ از این‌رو، اگر تعذیب و تنبیهی در کار نباشد، ملاحظه هیچ‌کسی را نمی‌کند و از وحشی‌گری باک ندارد. چنین افرادی در اولین فرصت، خود را نشان می‌دهند؛ اگر بتوانند و پلیسی در کار نباشد، قانون را مراعات نمی‌کنند و میان چراغ سبز و قرمز تفاوتی نمی‌گذارند؛ اگر مالی را دور از انظار ببینند، سرقت می‌کنند؛ اگر شرایط فراهم شود، به راحتی اموال و نفوس دیگران را غارت می‌کنند و… . انسان‌های معنوی این گروه نیز برای دور نمودن عذاب و یا فرار از دشواری، تن به کاری می‌دهند. اینان از ترس عذاب جهنم و یا فرار از شصت و یک روزه در ازای هر روزه ماه رمضان، ناچار هستند که روزه بگیرند.

جامعه ما نسبت به قسم نخست، کمی ملاحظه می‌کند. نسبت به امر سوم ـ که دوم بیان شد ـ دسته‌ای خاص ملاحظه می‌کنند و حرمت‌ها را نگه می‌دارند. اما نسبت به مرتبه دوم، همه ملاحظه دارند؛ زیرا زبان زور را به ما خوب یاد داده‌اند و همگان نیز آن را خوب فراگرفته‌اند.

به لحاظ روان‌شناسی، اگر چشم‌های فردی بسته باشد و دیگری یقه او را بگیرد، به ناگاه آن فرد هم در مقابل یقه او را می‌گیرد؛ ولی اگر همان فرد، گوش او را بگیرد، ناگاه این یکی می‌ایستد. ایستادن، واکنش این فرد است؛ زیرا می‌داند تنها آدم قدرتمند است که می‌تواند گوش دیگری را به دست گیرد. فرد نخست، تلاش نموده و با متجاوز برخورد می‌کند؛ چراکه می‌گوید او هم مانند خود من است؛ اما آن دیگری درجا می‌ایستد. این ترس را سلاطین در جان ما ریخته‌اند.

جنایت سلاطین

متأسفانه ما نتوانستیم پس از انقلاب ثابت کنیم که سلاطین در هزار سال حکمرانی خویش، چه جنایاتی در حق ملت و جامعه ما نموده‌اند. نتوانستیم در دنیا پرونده‌ای برای طاغوت باز کنیم و به جهانیان بگوییم سلاطین چه تجاوز فکری و فرهنگی بر ما نموده‌اند؛ از همین‌روست که آرام آرام ممکن است برخی بگویند: «خدا آنان را بیامرزد، بد هم نبودند». ترسی که در جان ما ریخته شده است، به خاطر ظلمی است که آنان بر ما تحمیل کرده‌اند؛ وگرنه، نه در دین ترس است و نه در علم؛ نه در قرآن ترس است و نه در منطق. آنان بودند که ترس را در عمق جان ما نهادند. آنان حرمت‌ها را دریدند و تنها چوب و چماق را به ما شناساندند. وقتی حرمت‌ها دریده شد، خوبی و بدی برای فرد، بی‌ارزش می‌شود و تنها زور و ترس حاکم می‌گردد.

از طرفی، ما نتوانستیم ظلم شاهان را اثبات نماییم و از طرفی هم نتوانستیم حرمت خداوند را جابیندازیم؛ چون خداوند جمال، جلال و کمال است؛ چون خداوند، رحمان و رحیم است؛ چون خداوند، عشق و محبت و صفاست؛ چون حضرتش دوست‌داشتنی و شیرین و از عسل شیرین‌تر، و با حفظ حکمت، از پدر و مادر مهربان‌تر است و چون پروردگار است، حرمت دارد. بر علمای دینی است که این اوصاف را برای برای مردم دنیا بازگو نمایند تا همگان حرمت خداوند را پاس بدارند؛ چون نتوانستیم از عهده این مهم برآییم، از این‌رو در نهایت به جهنم و چوب نیم‌سوخته متوسل شدیم. ما از همه موجودی خداوند، تنها به مظاهر جلالی حق پرداخته‌ایم و متأسفانه در این راه، موفق هم گشتیم و وقتی «اتقوا الله» گفتیم، یاد ترس از آتش و عذاب افتادیم؛ درحالی‌که ردّ «اتقوا الله» ترسی نیست. آری! یک قسم از متعلقات جلالی پروردگار ـ نه جمالی و کمالی ـ که ثانوی نیز بوده و وابسته به کرده آدمیان است، جهنم است؛ درحالی‌که خداوند، این همه اسما و صفات جمالی دارد که همه اوّلی است و بدون آن‌که لیاقتی از سوی

(۸۸)

بندگان باشد، آنان را زیر سایه جمال خویش قرار داده است. هیچ‌کس هم با جلال خدا روبه‌رو نیست و آنان هم که با رفتار خود به جلال مبتلا می‌شوند، تنها طعم مظاهر جلالی را می‌چشند. همه با رب‌العالمین سر و کار دارند. تنها قلیلی هستند که متعلَّقِ مظاهر جلالی قرار می‌گیرند؛ جلالی که برخلاف تصور ما دندان و شاخ ندارد.

ما نتوانستیم عشق خداوند به بندگان خویش را ابتدا درک و سپس نشر دهیم؛ وگرنه درمی‌یافتیم که خداوند، سرشار از محبت و صفا و زیبایی نسبت به بندگان خویش است. هرکه در دنیا در پی چشم و ابرویی به‌راه می‌افتد، از عشق خداوند و آن‌همه زیبایی‌های او غفلت دارد. درباره خداوند، ما بیش‌تر به عذاب و بند و بست الهی تمسک و استناد نمودیم و از «رضوان» کم‌تر سخن راندیم. در باب کفاره روزه می‌گوییم هر که یک‌روز از روزه‌های خویش را بخورد، باید شصت و یک روز، روزه بگیرد؛ درحالی‌که به طور نوعی، فردی که یک‌روز را روزه نگرفته، هیچ‌گاه شصت و یک روز را روزه نمی‌گیرد. البته در نهایت، خداوند متعال به بندگان خود ارفاق می‌کند و تا جایی پیش می‌رود که می‌فرماید: به جای آن همه روزه قضا و کفاره، استغفار نما!

اگر حسابی سرانگشتی در مورد کفاره روزه نماییم، متوجه می‌شویم که کفاره مترسکی است که خداوند برای بندگان خویش گذاشته است؛ وگرنه جنبه عملیاتی ندارد. به طور مثال، کسی‌که یک‌ماه مبارک رمضان را به عمد افطار کند، در ازای هر روز باید شصت و یک روز روزه بگیرد، که در مجموع هزار و هشتصد و سی روز می‌شود. این در حالی است که یک سال بیش از سیصد و شصت و پنج روز ندارد. بنابراین به طور عملی، گرفتن کفاره روزه با این مقدار، امکان‌پذیر نیست و چانه‌زدن‌های بسیار، آن را کم می‌کند؛ تا جایی که گاه یک «استغفر الله» جای آن را می‌گیرد. نمی‌توان فردی را پیدا نمود که شصت و یک روز را روزه گرفته باشد. اگر کسی هرسال بخواهد روزه‌های خویش را افطار کند و کفاره‌اش را با روزه گرفتن بدهد، محال است که بتواند. این چگونه حکم و مجازاتی است که در شریعت وارد شده و چه تکلیف غیر قابل تحملی است؟ حکم باید زمان و مکان داشته و اجرایی باشد. پس خداوند هیچ‌گاه نمی‌خواهد که ما این تکلیف را بیاوریم؛ زیرا هیچ‌گاه نمی‌توانیم بیاوریم.

«حدود» نیز همین‌گونه است و مترسکی است که شریعت برای اهل خویش قرار داه است؛ از این‌رو، اجرایی نیست؛ ولی ما آن را اجرایی نمودیم؛ چراکه نتوانستیم شیوه‌های دیگر را راه بیندازیم و تنها به فاز «بگیر و ببند» و «بزن و بکش» چسبیده‌ایم. این در حالی است که با وجود این‌همه متعلقات، تنها بخشی از آن مظاهر، جلالی است. هیچ کسی با ترس و با اجبار و خشونت، به جایی نمی‌رسد؛ از این‌رو، روش دین و انبیای الهی با خشونت در تضاد است.

در «اتقوا الله» نیز سخن از ترس نیست؛ بلکه توصیه به حفظ خویش است، تا آدمی به آثار عمل نامناسب، گرفتار نیاید. وقتی فردی خود را در برابر سرما حفظ نمی‌کند، بدیهی است که سرما می‌خورد. در رفتارها هم اگر فردی خود را حفظ نکند و رعایت تقوا ننماید، حرمت‌ها برداشته می‌شود و چه بسا حدود پیش می‌آید و فراتر از آن، ممکن است جهنم هم در پی عمل وی پیدا شود.

پس به طور کلی، تقوا منزل نیست؛ بلکه وصف ملازم عقل انسانی و همه منازل عرفانی است و البته منحصر به انسان نیست و سایر موجودات هم آن را دارا هستند. در تقوا، حفظ و صیانت و کنترل و مراقبت است. در تقوا، اندیشه و معرفت و عصمت است. از مهد تا لحد، هرجا برویم، تقوی هست. از آن طرف هم ترس، حزن و خوف، هیچ‌کدام در معنای وقایه نیست. باید توجه داشت هرکه مراتب عالی‌تری دارد، وقایه‌اش نیز بیش‌تر است؛ از این‌رو، معصومین علیهم‌السلام وقایه‌ای افزون‌تر از دیگران دارند؛ چراکه دارای معرفتی برتر از دیگران هستند. مرحله پایین‌تر از معرفت، علم است و پایین‌تر از آن، حِس؛ تا جایی‌که به حیوانات و نیز پایین‌تر از آنان می‌رسند و همگی هم دارای وقایه هستند؛ اما مهم آن است که معنای ترس از وقایه درنمی‌آید. ترس، تنها در پایه سوم ـ یعنی متعلق ـ است. اگر حرمت‌ها برداشته شود،

(۸۹)

طبیعی‌ها کنار رود و فرد همه سدهای پشت سر خویش را خراب کند، در دین خدا حدود هم هست و جهنم هم وجود دارد.

لزوم تنبیه مناسب

تنبیه گرچه امری لازم است، ولی باید از افراط و تفریط دوری جست. افراط به این است که ما همه را از درِ زور وارد نماییم. در چنین جامعه‌ای والدین به فرزندان خویش زور می‌گویند و افراد جامعه هم با یکدیگر با قلدری برخورد می‌کنند. چنین جامعه‌ای دین خود را هم زورگو معرفی می‌کند. کار این جامعه به جایی می‌رسد که افراد جامعه از خودشان هم خوششان نمی‌آید. قلدری، ظلم، استکبار و خشونت هیچ‌کدام مزه خوشی ندارد. حتی حیواناتی هم از زورگویی خوششان نمی‌آید. تفریط هم به این است که تنبیه و حدّ به طور کامل کنار گذاشته شود. باید توجه نمود افراد به ظاهر مترقی در جوامع غربی، که داعیه ضد خشونتی دارند، خود بیش از دیگران اهل خشونت هستند. تنبیه در حد نمک غذا لازم است و آن هم امری جدای از خشونت و قلدری است و صِرف تنبیه است که با تربیت درایت و حکمت همراه است. مانند طبیبی که جراحی می‌کند، ولی کار او ظلم و زور به حساب نمی‌آید؛ چراکه با اندیشه و خواست پزشک و بیمار همراه است.

اگر در پی این هستیم که جامعه متقی شود، باید وقایه خویش را بالا ببرد؛ به این معنا که اندیشه، معرفت و درایت خویش را بالا ببرد، نه این‌که ترس و قلدری را ترویج نماید. تقوا هرگز با اجبار به دست نمی‌آید و این، خطایی است که از یک‌میلیاردم متعلق ضلع سوم در جان ما مانده و سخت اشتباه است. صیانت و حفاظت نما، یعنی عقل خویش را به کار بینداز و دانایی‌ات را حرکت بده، نه این که بترس. انسانی که ترس در جان او افتاده است، عقل وی دیگر کارآمد نیست. به لحاظ روان‌شناسی نیز باید سعی نمود که ترس را از جان خویش زدود. ترس، ایمان مؤمن را هم مذبذب می‌نماید. خدای ترسناک، هیچ‌گاه برای آدمی خوش آمد نیست. به طور کلی، انسان از هرکسی که بترسد، از او خوشش نمی‌آید. باید ترس را ـ که در واقع توحّش است ـ از جان خویش بیرون نمود و به خود و دیگران حرمت گذاشت.

نگاهی دوباره به وقایه و صیانت

قرآن کریم، این کتاب آسمانی، با همه هستی تناسب دارد و کتابی منظم و مهندسی شده است و نگرشی دقیق و کامل به جهان هستی دارد؛ از این‌رو، سلسله‌مباحث مطرح‌شده و عناوین یادشده در آن، همه علمی است و کتابی کشکولی نیست؛ بلکه مطالب آن دارای چینشی منطقی است. در ابتدای ورود به سوره بقره، سخن از حروف مقطّع رفت و گفتیم که این حروف، نیمه پنهان حقایق هستی است که چندان در اختیار بشر نیست. از این بیان، به دست می‌آید که بشر نسبت به همه حقایق هستی توانمندی بالقوه دارد و به کمک انبیای الهی و کتب آسمانی می‌تواند در این زمینه رشد و ارتقا پیدا نماید.

در ادامه به دو امر اشاره شد. «ذَلِک الْکتَابُ لاَ رَیبَ فِیهِ هُدًی لِلْمُتَّقِینَ»(۱). گفتیم «ذلک»اشاره به بلندای قرآن کریم دارد و «هُدًی لِلْمُتَّقِینَ» برای بیان هدایت است و بیان مسیر است. هدایت قرآن کریم برای متقین، غایت کار است؛ یعنی غایت خلقت، صیانت عالم هستی است که از مسیر هدایت و راه‌های طبیعی این امر فعلیت پیدا می‌یابد. با این وصف، این‌که در ابتدای سوره بقره سخن از طریق، هدایت و وقایت می‌شود، بیهوده نیست. اگر ما بخواهیم قرآن

۱- بقره / ۲٫

(۹۰)

کریم را آن‌گونه که هست ـ یعنی کتابی علمی و جهان‌شمول ـ معرفی کنیم تا همه اقشار و ملل و حوزه‌های علمی از آن استفاده کنند، باید نخست خود بپذیریم که این کتاب الهی، نقشه‌ای علمی عالم هستی است و در عمل نیز همین‌گونه رفتار نماییم.

در ادامه، این بحث پیش می‌آید که: وقایتی که در ابتدای سوره بقره آمده است «هُدًی لِلْمُتَّقِینَ» نسبت به وقایه در طریق است؛ چراکه ما در طریق، نیازمند مراقبت هستیم. «هُدًی لِلْمُتَّقِینَ» همچون اصل معکوس است. در فلسفه می‌گوییم: اصل معکوسِ گزاره «الانسان موجودٌ»، می‌شود «وجود الانسان»؛ چراکه وجود باید مقدم باشد؛ ولی چون در مقام بیان، نیازمند عنوان هستیم، می‌گوییم: «الانسان موجود». در بحث حاضر، «هُدًی لِلْمُتَّقِینَ»هم در واقع هدایتِ وقایت در طریق است؛ زیرا انسان در حرکت باید خود را حفظ و صیانت نماید. نه تنها انسان، بلکه هر موجودی در حرکت خویش باید خود را حفظ کند. با این وصف، همان‌طور که پیش از این گذشت صیانت، امری طبیعی بوده و همه موجودات، دارای حب ذاتی و فعل نفسی هستند و این امر در نهاد آنان قرار دارد و همه موجودات برای بقای خود و حفظ خویش و تثبیت موجودی خود، حرکت می‌کنند. حتی یک شیشه هم به راحتی خرد نمی‌شود و یک قطعه سنگ هم به آسودگی نمی‌شکند؛ مگر آن‌که قدرتی برتر بر آن وارد شود. همه موجودات برای بقا، تشخص و ماندگاری خویش حرکت می‌کنند. پس به طور طبیعی همه موجودات، از صدر گرفته تا ذیل، همه وقایه دارند و از این غایت بهره‌مند هستند. حب نفس و خودنگه‌داری و حفظ نمودن خویش، صفتی است که در همه وجود دارد. وقایه نه ارادی تنهاست و نه طبیعی تنها؛ بلکه ذاتی فرد است. انسان می‌خواهد خود را حفظ کند و این حفظ، صیانت است. بنابراین، وقایت به معنای صیانت می‌شود؛ یعنی حفاظت و کنترلِ تسبیح و تهلیل.

صیانت نفس سه زاویه دارد. در مقابل این صیانت، خروج از طبیعت است که فجور و یا فسوق، نام دارد. البته میان فجور و فسوق تفاوت است. فجر، انفجار و انشقاق به معنای باز و گشوده شدن است که دو حیث دارد: انفجار می‌تواند انفجار نور باشد؛ همان‌طور که می‌تواند انفجار حرمت و عصمت و به تعبیری، انفجار ظلمت باشد. البته میان نور و ظلمت تفاوت است؛ اما تفاوت آن‌ها در این جهت نیست که هردو دریدن، گشودن و شکافتن است. اما ماده «فَسَق» همانند «فَجَر» این حُسن جنسی را ندارد. البته به ظرف نوعی، هردو مذموم است. با این وصف، وقتی می‌گوییم «فجَر و فسَق» به این معناست که فرد از طبیعت، عصمت و صحت و سلامت خارج شده است. بنابراین در مقابل صیانت، فجور و فسوق ـ که هردو به معنای دریدگی نسبت به طبیعت است ـ می‌باشد. اگر شما می‌خواهید لباسی را بر تن کنید که تنگ است، بر اثر فشاری که به آن می‌آید، صیانت خویش را از دست می‌دهد و پاره می‌شود.

گفتیم که صیانت، امری طبیعی و فلسفی است و در تمام موجودات وجود دارد؛ اما صیانت در انسان، همراه با شعور بالا و به صورت ارادی، اختیاری، معرفتی و علمی پیدا می‌شود؛ تا جایی‌که صیانتِ عصمتی پیدا می‌کند.

حرکت عالم در سیر طبیعت است و هستی، رشد و ظهور و بروز دارد. در این سیر صیانتی هستی، فجور و فسوق هم رخ می‌دهد؛ چراکه عالم ناسوت چنین اقتضائاتی را برمی‌تابد. البته عوالم دیگر ـ همانند عالم مجردات ـ فسق و فجور ندارند و از این پلیدی‌ها مبرا هستند. حرکت انسان بر اساس تقواست؛ ولی تقوا غایت و هدف نیست؛ بلکه وسیله‌ای برای صیانت است؛ وسیله‌ای که می‌تواند ما را به وصول الهی و مقصد و منزل ربوبی برساند. پس تقوا وسیله‌ای برای وصول انسان به کمال است و برای وصول، صفت لازمی است. اگر وسیله‌ای ترمز داشته باشد، می‌تواند خود را در برابر حوادث کنترل کند و در نتیجه، خود را از آسیب‌ها مصون بدارد. هرکسی ترمز صیانت و به عبارتی «وَمَنْ یوقَ شُحَّ

(۹۱)

نَفْسِهِ فَأُولَئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(۱) را نداشته باشد، به طور قهری تصادف می‌کند و در تصادف است که فسق و فجور پیدا می‌شود و فرد، از فلاح و رستگاری باز می‌ماند.

کتاب هستی

هرچه در قرآن کریم است، باید به صورت علمی ارائه شود و با خرد و دانش هماهنگ باشد؛ همچنین باید طبیعی و فطری باشد و نیز باید در عالم، دارای ساختار و کاربرد باشد و بتوان مصادیق آن را نشان داد. قرآن کریم تنها، کتاب قرائت و هدایت نیست؛ بلکه بیان‌گر ساختار همه عالم هستی است و از خلق تا خالق را بیان می‌کند. بنابراین، نباید نگاه ما به قرآن کریم، تنها نگاهی محدود، منطقه‌ای و میان‌گروهی و صرفا دینی باشد؛ وگرنه باعث می‌شویم قرآن کریم رواج پیدا نکند؛ همان‌گونه که تاکنون قرآن کریم در دنیا رواج پیدا نکرده است؛ چراکه دنیا می‌گوید قرآن، کتابی است ویژه مسلمانان؛ حال آن‌که این کتاب، برون‌مرزی و کتاب همه هستی است. اگر آن را ویژه خود بدانیم خودخواه هستیم؛ هرچند چون افراد مؤمن و متقی به آن بیش‌تر قرب دارند، بیش‌تر و بهتر، از آن استفاده می‌کنند. مانند سفره گسترده‌ای که انسان‌های سالم از آن بهتر ارتزاق می‌کنند و کسانی‌که بیمار هستند، کم‌تر می‌توانند از نعمت‌های آن استفاده کنند.

 به نظر ما، تحقق صدور انقلاب به این است که ما قرآن کریم را از حالت کتابی مذهبی و خانگی و اختصاص داشتن به خانه‌های مؤمنین درآوریم. ویژگی قرآن کریم این است که: «لاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ»(۲)؛ بنابراین، نمی‌توان چیزی پیدا کرد که در این کتاب الهی نباشد؛ حتی به تفصیل. کتاب‌های قانون اساسی در دنیا، شامل کلیات است؛ اما قرآن کریم تعیین‌کننده قانون بر وجهی، نه خلاصه و کلی، بلکه تفصیلی است؛ همان‌طور که بارها خود فرموده است: «وَکذَلِک نُفَصِّلُ الاْآَیاتِ»(۳)؛ البته نه برای همه، بلکه برای گروه اندیشمند، عاقل و عالم. از جمله کارهای معصومین علیهم‌السلام دریافت این قوانین از کتاب الهی است. متأسفانه ما نتوانسته‌ایم از قرآن کریم استفاده کنیم و آن را به دنیا معرفی نماییم؛ بلکه بیش‌تر، آن را به عنوان کتابی فانتزی می‌شناسیم و آن‌هایی هم که از آن استفاده می‌کنند، آن را در جیب خود و یا درون ماشین می‌گذارند تا به برکت آن، از بلا ایمن باشند. به دنیا هم نمی‌دهیم؛ چراکه می‌گوییم شما کافر و نجس هستید؛ درحالی‌که قرآنی که ما آن را متوجه نمی‌شویم، به چه کار می‌آید؟ قرآن کریم، کتابی با نگرش جهانی است و برای تمام اقوام و ملل و افکار و مکاتب جهان، سخن دارد و برتر از همه کتب سماوی و ارضی ـ اعم از علمی، اجتماعی، سیاسی و روان‌شناسی ـ است؛ کتابی فراتر از اندیشه آدمی و به بیان حضرت امیر علیه‌السلام : «بحر عمیق».

بر ما لازم است قرآن کریم را از قم و از ایران بیرون بدهیم و آن را به دست کافران، بدون هیچ تفسیر و پیش‌داوری، بدهیم تا آن‌ها خود، به آن بیندیشند؛ نه آن‌که آن را برای آل‌سعود بفرستیم! آن‌ها خود قرآن می‌تراشند و با کاغذ فرانسوی، که بهترین کاغذ است، چاپ می‌کنند.

با نگرشی بر تفاسیر، در هزاره نخستِ پس از اسلام درمی‌یابیم که در بیش‌تر آن‌ها بررسی مباحث صرف و نحوی، مهم‌تر از پرداختن به محتوای قرآنی بوده است. بیش‌تر گفته‌اند این کلمه مبتداست و این واژه خبر و… . چنین رویکردی به قرآن کریم و ارائه چنین تفسیری، در واقع واژگون نمودن کتاب سکاکی در تفسیر است؛ حال آن‌که پرداختن به بُعد ادبی قرآن، تنها بخشی از تفسیر قرآن کریم است. اهتمام اصلی حدود هشتاد درصد از تفسیرها این بوده است که به

۱- حشر / ۹٫

۲- انعام / ۵۹٫

۳- انعام / ۵۵٫

(۹۲)

طور مثال: در آیه «ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین»آیا «الم» مبتداست یا «ذلک الکتاب»؟ آیا بدل است یا خبر مقدم؟ چنین روشی، این پندار را به ذهن می‌آورد که گویا تفسیر قرآن، تنها بیان صرف و نحو است، و حال آن‌که صرفِ چنین روشی، اتلاف عمر است. گذر زمان، بسیار سرعت دارد؛ از این‌رو، همین که روی برمی‌گردانیم، تاریخ را عوض‌شده می‌بینیم.

قرآن کریم، کتابی عصمتی است که برای همه بشر است. قرآن کتابی است که به بیان «راه» می‌پردازد؛ آن هم برای همگان؛ چه بشر و چه دیگر موجودات؛ کتابی که خداوند در وصف آن فرمود: «لاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ».(۱) «کتاب مبین» در آسمان نیست؛ وگرنه برای بشر کارآیی نداشت؛ بلکه همین کتابی است که ما در محضر او هستیم. البته چون ما به نوعی از این کتاب الهی بهره چندانی نمی‌بریم، کتاب مبین را در آسمان می‌پنداریم و یا می‌گوییم تنها باید قرآنی را که امیرالمؤمنین علیه‌السلام جمع‌آوری نموده است، یافت و از آن بهره برد! در حالی‌که همین قرآن کریم که در دست ماست، حدود دویست و شصت سال در دست معصومان علیهم‌السلام بوده است و آن بزرگان همین قرآن را تلاوت نموده و از آن استفاده می‌کردند و همین روشِ آنان، قرآن کریمِ موجود را برای ما حجت می‌سازد؛ گرچه آن‌ها افزون بر این قرآن، قرآن حضرت امیر را نیز در دست داشته باشند. پس ما نباید خود را به جایی حواله دهیم که در دست‌رس نیست. دیدگاه مرحوم صدرا پیرامون متقین

واعلم أنّ التقوی جائت فی القرآن بمعان کثیرة، کلها ترجع الی هذه المراتب.

فمنها الایمان کقوله تعالی «وألزمهم کلمة التقوی وکانوا أحقّ بها وأهلها» أی کلمة التوحید وقوله: «اولئک الذین امتحن الله قلوبهم للتقوی». وفی الشعراء «قوم فرعون ألا یتقون»أی لایؤمنون.

و منها: الخشیة کقوله تعالی فی أول النساء: «یا ایها الناس اتقوا ربّکم»…

و منها: التوبة کقوله تعالی: «ولو أنّ أهل القری امنوا واتقوا».

و منها: الطاعة کقوله تعالی فی‌النحل: «أن أنذروا انّه لا اله الا أنا فاتقون»….

و منها: ترک المعصیة کقوله: «واتوا البیوت من أبوابها وأتقوا الله» أی: ولا تعصوه.

و منها: الاخلاص کقوله تعالی فی سورة‌الحج: «فانها من تقوی القلوب» أی: من اخلاص القلوب.(۲)

مرحوم ملا صدرا واژه «متقین» را دارای چند معنا می‌داند؛ درحالی‌که ما با قاطعیت با چندمعنایی ماده کلمات مخالف هستیم؛ همان‌طور که تقوا را نیز تنها به معنای صیانت می‌دانیم. چندمعنایی یعنی ناآگاهی از معنای واقعی، که خود نوعی احتیاط در بیان به شمار می‌آید؛ درحالی‌که این روش، ناصحیح است. روش ما در مبانی علمی نیز همین‌گونه است؛ از این‌رو، در فقه‌نوشته‌های خویش ـ اعم از «حقیقة الشریعة فی فقه العروة» و نیز «تحریرالتحریر» و «رساله عملیه» ـ کلامی از «الاحوط»، «الاحتیاط»، «الاقوی» و عباراتی از این قبیل، نیاورده‌ایم؛ زیرا معتقدیم در صورت ناآگاهی و یا شک در فتوا، به جای احتیاط باید سکوت نمود.

واژه تقوا به معنای صیانت است و از سنگ گرفته تا حضرت حق‌تعالی، همه به دنبال صیانت هستند. حب نفس در نهاد همه موجودات هست. سنگ هم تا پتکی بر سر او نخورد، خرد نمی‌شود و بقای خویش را طالب است؛ از این‌رو، با نگرش مرحوم صدرا مبنی بر چندمعنایی بودن تقوا مخالف هستیم؛ هرچند عظمت علمی و به ویژه معنوی

۱- انعام / ۵۹٫

۲- تفسیر «القرآن الکریم»، صدرالمتألهین شیرازی، ج ۲، ص ۷۱ ـ ۷۳٫ دارالتعارف للمطبوعات، چاپ بیروت.

(۹۳)

ایشان همواره محفوظ است. مرحوم صدرا فیلسوفی بزرگ و حکیمی وارسته است. وی شخصیتی مبارز و انقلابی به معنای حقیقی است. در زمانی که نوع مردم در امور ابتدایی خویش دارای مشکل بودند، ایشان کتاب «کسرالاصنام‌الجاهلیة» را می‌نویسد و مدعی بت‌شکنی می‌گردد. البته این آزاداندیشی وی، موجب آواره شدن ایشان گشت و به ناچار صحراگردی را پیشه نمود. وی در دورانی که طلبه‌ای بیش نبوده است، نه در برابر میرداماد و میرفندرسکی، بلکه در مقابل شاه صفوی می‌ایستد. وی هرچند فیلسوف و حکیم بوده، اما مفسر نیز بوده است و شرحی بر «اصول کافی» – که کتابی روایی است ـ نوشته و عرفان‌نوشته‌های بسیاری دارد و جامع تعبد و حرّیت با هم است؛ ولی با آن همه بزرگی و عظمتی که ایشان دارد، سخن وی در بحث مورد نظر، دارای اشکال است. ایشان متعلق به چند صده پیش است؛ از این‌رو، لازم است برخی از افکارشان مورد بررسی، بازیابی و بازپروری قرار گیرد؛ زیرا چه بسا که افکار و نظریات ایشان امروزه دیگر به کار جامعه نیاید. با همین رویکرد به ایشان ـ و نوع بزرگان ـ ما مباحث فلسفی را تغییر دادیم و فلسفه نوینی را ارائه دادیم که به کار امروز دنیا بخورد. هرچند امروز از ما نپذیرند، ولی در دهه‌های پیش رو، جامعه علمی، خود به این نتیجه می‌رسد که باید افکار خویش را نسبت به مباحث فلسفی تغییر دهد؛ هرچند که خیلی دیر شده باشد.

به هر روی، مرحوم صدرا می‌فرماید: «تقوا در قرآن کریم به معانی مختلفی آمده است که در یک دسته‌بندی می‌توان به شش معنا اشاره نمود: ایمان، خشیت، توبه، طاعت، ترک معصیت و اخلاص». ایشان برای همه معناهایی که ذکر می‌کنند، آیه و یا آیاتی را به عنوان شاهد می‌آورند.

مرحوم صدرا در معنای «ایمان» برای تقوا، به این آیه استناد می‌کند:

«إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیةَ حَمِیةَ الْجَاهِلِیةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کلِمَةَ التَّقْوَی وَکانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَکانَ اللَّهُ بِکلِّ شَیءٍ عَلِیما».(۱)

باید توجه نمود که تقوا با ایمان تفاوت دارد. تقوا ظرف فاعلی نسبت به ایمان است، نه مترادف آن. در این آیه هم یعنی: «و الزامشان نمود پا برجایی، استقامت و صیانت را»؛ زیرا پیش از آن ایمان را جلو می‌اندازد و می‌فرماید: «فانزل الله سکینته علی رسوله و علی المؤمنین» و در ادامه می‌فرماید: «والزمهم کلمة التقوی و کانوا احق بها»؛ پافشاری، صیانت، استقامت و قدرت، سزاوار مؤمنان است.

وی در بیان معنای «کلمه توحید» برای واژه تقوا به این آیه اشاره می‌کند:

«إِنَّ الَّذِینَ یغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَئِک الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَی لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ»(۲)؛

«همانا کسانی‌که (حرمت می‌گذارند و) صدای خویش را نزد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله کوتاه می‌کنند، آنان کسانی هستند که خداوند قلوب آنان را به تقوا آزموده است. برای آنان بخشش و اجر عظیم است.»

بنا بر مبنای مرحوم صدرا، آیه چنین می‌شود: همانا … آنان، کسانی هستند که خداوند قلوب آن‌ها را برای کلمه توحید امتحان نموده است. عبارت «خداوند قلوب آنان را به تقوا امتحان کرد»، یعنی صیانت دارند. به لحاظ روان‌شناسی هم اگر کسی حرمت دیگری را نگه دارد، این عمل برخاسته از توحید وی نیست؛ بلکه برای ادب اوست؛ از این‌رو، حتی کافری هم می‌تواند انسان مؤدبی باشد و حتی اگر کسی به او حرف ناروایی گفت، تحمل نماید و حرمت نگه دارد. گاهی صیانت در کافر، به مراتب بیش از مؤمنِ آلوده است. موضوع آیه، بحثی روان‌شناختی است و در ظرف بیان ادب و نوع برخورد است و سخن بر سر توحید نیست. در خانه‌ای که چند فرزند وجود دارد، گاه یکی مؤدب‌تر از

۱- فتح / ۲۶٫

۲- حجرات / ۳٫

(۹۴)

دیگران است و ادب بیش‌تری نسبت به بقیه دارد؛ از این‌رو، در رفتار خود ملاحظه می‌کند و اگر موجبات دلخوری او هم پیش آید، خوددار است و خویش را کنترل می‌کند. این‌گونه صفات، ذاتی است و چندان به ایمان مرتبط نیست.

امتحان در صیانت است و در هنگام امتحان، استظهار مهم است. ممکن است فردی علم بسیاری داشته باشد؛ ولی نمی‌تواند داشته‌های خویش را استظهار کند. امروزه در فکر آن هستند که کنکور را بردارند و بدون امتحان ورودی، دانشجو بپذیرند، چراکه می‌گویند دانشجویان، دارای آموخته‌های بسیاری هستند؛ ولی قدرت استحضار ـ حاضر کردن معلومات ـ ندارند. به لحاظ روان‌شناختی آن‌قدر در جامعه تنش و استرس وجود دارد که فرد نمی‌تواند در آزمون‌های درسی، آموخته‌های خود را استحضار کند. همواره در این فکر است که اگر قبول نشد، در میان خانواده و بستگان، خوار می‌شود و موقعیت اجتماعی خویش را از دست می‌دهد و… ؛ خلاصه در حد فردی که به اعدام محکوم شده است خود را سرزنش می‌کند؛ اما اگر مدرک تا این اندازه در جامعه بها پیدا نمی‌کرد و مدرک گرایی اصل نمی‌شد و فرد می‌دانست که اگر در این آزمون رد شود و نتواند استحضار مطالب کند، باز هم می‌تواند خود را بیازماید و فرصت برای او باقی است، آسوده به جلسه امتحان می‌رفت و چه بسا در همان بار نخست قبول می‌شد. بنابراین در گام نخست باید استرس را از جوان زدود.

در آیه مورد بحث، موضوع غض ـ کوتاه نمودن و پایین آوردن ـ صداست. آنان‌که حرمت پیامبر خدا را نگاه می‌دارند و نزد حضرت فریاد نمی‌زنند، کسانی هستند که خداوند قلب‌هایشان را به تقوا امتحان نموده است. پس سخن بر سر ایمان نیست و مسائل روان‌شناختی در آیه مهم است. انسان‌هایی که مدارمند و دارای توانمندی هستند، صیانت دارند.

مرحوم صدرا به آیه دیگری هم در این زمینه استناد می‌کند: «قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ یتَّقُونَ»(۱)؛ أی: «قوم فرعون الا یؤمنون؟». در این‌جا هم مراد از تقوا همان تقوا و صیانت است، نه ایمان.

مرحوم صدرا خشیت را هم از معانی دیگر تقوا می‌داند مانند آیه: «یا أَیهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکمُ….»(۲)؛ «ای مردم! از خدا خشیت داشته باشید.»

پیش از این گفتیم که در خشیت، ترس ضمنی وجود دارد، ولی در تقوا چیزی به نام ترس در ظرف کمال وجود ندارد.

مرحوم صدرا با آن‌که مرد دانشمندی است، چون ادبیات وی بر اساس ماده‌شناسی و اشتقاق بسته نشده و بیش‌تر صرف و نحو خوانده‌اند، از این‌رو «اتقوا الله ربکم» را در حول ترس معنا می‌کند. امروز هم کتاب‌های «سیوطی» و «مغنی» و مانند آن، همه صرف و نحو است و چیزی از ماده‌شناسی در آن نیست. وقتی هم که ماده کلمات را نشناسیم، معنا را از دست می‌دهیم.

«إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلاَ تَتَّقُونَ»(۳)؛ أی: «ألا تخشون!؟».

باید باور نمود تا وقتی که ما مبلّغِ ترس از خدا هستیم و خود هم از حضرتش می‌ترسیم، نمی‌توانیم او را دوست داشته باشیم. اگر زنی و یا فرزندی از همسر و یا پدر خویش بترسد، نمی‌تواند او را دوست داشته باشد. مردی که خشونت دارد، وقتی به خانه برمی‌گردد و علائم ورود او هویدا می‌گردد، بدن همسر او به لرزه می‌افتد؛ به گونه‌ای که گویا قرار است شدّاد و یا نمرود را ببیند. اگر چنین زنی به مرد خویش می‌گوید: «عزیزم سلام!» باید دانست دروغ می‌گوید و از ترس چنین می‌گوید. فرزندی هم که از پدر و یا مادر خویش می‌ترسد، همین گونه است و تنها «نقش» دوست داشتن را

۱- شعرا / ۱۱٫

۲- نساء / ۱٫

۳- شعرا / ۱۰۶٫

(۹۵)

اجرا می‌کند. مرد خدا و عالم ربانی، آن است که سرشار از حرمت، عزت، صافی، سلامت و پاکی نسبت به دیگران باشد و کسی از وی نهراسد.

به جای این‌که مردم را از خدا بترسانیم، باید خدا را آن‌گونه که هست، معرفی کنیم؛ خدایی که صفات اولی او مرحمت و کرامت است. خداوند، عاشق مخلوقات خویش است و خود، آن‌ها را تر و خشک می‌کند؛ از این‌رو، ربّ و تربیت‌کننده است. متأسفانه ما نتوانستیم مردم را با محبت، صفا و خوبی‌های خدا آشنا کنیم. بسیاری از ایمان‌ها صوری است؛ چراکه عشقی در آن نیست. ایمان حقیقی وقتی است که مؤمن را عاشق خدا نماید؛ همان‌گونه که انبیا عاشق خدا بودند و با عشق زندگی می‌کردند. مولا امیرمؤمنان علیه‌السلام و حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام سرشار از عشق و صفا بودند و در خانه با چه محبتی با یکدیگر زندگی می‌کردند! البته ما همواره مصیبت‌های اهل‌بیت به ذهنمان می‌آید. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در همه عمر پس از حضرت خدیجه علیهاالسلام وقتی اسم همسر خویش، حضرت خدیجه را می‌شنید، اشک از چشمان مبارکشان جاری می‌شد. این عشق است که اشک را جاری می‌کند؛ البته ترس هم اشک را جاری می‌کند؛ ولی اشک ترس، شور است و اشک عشق، خون.

از دیگر معانی تقوا از نظر مرحوم صدرا «توبه» است؛ با استناد به این آیه:

«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آَمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالاْءَرْضِ وَلَکنْ کذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کانُوا یکسِبُونَ»(۱)؛ أی: «آمنوا وتابوا!».

باید گفت در این‌جا هم تقوا معنای خود ـ یعنی صیانت ـ را دارد؛ صیانت از ایمان.

از نظر صدرا تقوا به معنای «طاعت» هم آمده است؛ مانند:

«ینَزِّلُ الْمَلاَئِکةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَنْ یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ»(۲)؛ أی: «فأطیعونی!».

(فَاتَّقُونِ) به معنای ترس از خدا و یا اطاعت از او نمی‌باشد؛ بلکه خداوند می‌فرماید: «حرمت مرا حفظ کنید». مانند پدری که به فرزندان خویش توصیه می‌کند حرمت مرا حفظ کنید. در این بیان پدر، قلدر نیست.

از معانی دیگری که مرحوم صدرا برای تقوا قایل است «ترک معصیت» است:

«وَأْتُوا الْبُیوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ».(۳) باید گفت تقوا و صیانت، امری وجودی است و ترک معصیت، امری عدمی است.

از معانی دیگر تقوا از نظر صدرا «اخلاص» است. ایشان به این آیه استناد می‌کند:

«ذَلِک وَمَنْ یعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَی الْقُلُوبِ»؛(۴) أی: «فانها من اخلاص القلوب!».

بزرگداشت شعائر الهی، از تقوای قلوب است؛ به این معنا که از نشانه‌های استحکام دل مؤمن و صیانت آن است. بهترین معنای تقوا، خود تقواست؛ ولی مرحوم صدرا معانی بسیاری را برای آن می‌آورد؛ درحالی‌که ماده تقوا این معانی را ندارد. ایشان با آن‌که فیلسوف و عارف است، ادبیات را به صورت ماده‌شناسی فرا نگرفته است.

همان‌طور که پیش از این گفتیم، تقوا امری طبیعی و فطری است و برای همه موجودات است: از طفلی خردسال گرفته که می‌خواهد خود را حفظ کند تا آسیب نبیند، تا پدر بزرگی کهن‌سال که با عصا راه می‌رود و خود را بالانس می‌کند که مبادا بیفتد و این‌گونه از خویش صیانت می‌کند؛ همان طور که یک گیاه هم از خویش محافظت می‌کند.

۱- اعراف / ۹۶٫

۲- نحل / ۲٫

۳- بقره / ۱۸۹٫

۴- حج / ۳۲٫

(۹۶)

چند قاعده علمی و فلسفی در وقایه

امری که باید در وقایت و صیانت مورد توجه باشد، ظرف متعلق آن ـ یعنی مخاطرات ـ است؛ چراکه در طبیعت انسان، زمینه خوف و خطر وجود دارد. حال برای این‌که به لسان روان‌شناسی اجتماعی موقعیت انسان و جهان در رابطه با خوف و خطر روشن شود، بیان چند قاعده علمی و فلسفی در ظرف وقایه لازم است. ابتدا باید بررسید که خطر چیست؟ چرا آدمی می‌ترسد؟ چرا باید بهراسد؟ و موقعیت ترس در انسان و یا حیوان چگونه است؟ لازم است در ابتدا دسته‌ای از اصول را به طور فهرست‌وار عنوان کنیم تا موقعیت صیانت و تقوای نفس و دیگر عناوینی که در قرآن کریم آمده است ـ از جمله حزن، خوف و خشیت ـ روشن شود؛ هم‌به لحاظ بحث علمی و هم به لحاظ چینش قرآنی، تا پس از آن، قرآن کریم را با مباحثی که به طور چکیده بیان می‌شود، تحلیل کنیم تا دریابیم وقتی می‌گوییم قرآن کریم کتابی علمی است، چگونه این ادعا اثبات می‌شود.

* اصل نخست این است که انسان نسبت به تمام موجودات، دارای وجودی جمعی است؛ به این معنا که از ظرف عصمت تا ظرف عصیان و از ظرف کمال تا نقصان، همگی را داراست.

* اصل دوم این است که انسان در ظرف ناسوت است که می‌تواند مقام جمعی داشته باشد؛ از این‌رو ملایکه، اجسام و نباتات چون ناسوت انسانی را ندارند، دارای مقام جمعی هم نیستند. مراد از ناسوت هم ظرف متفاوتی است که همه زمینه‌ها در آن وجود دارد.

* اصل سومی که بسیار مهم است و باید به آن اهمیت ویژه داد، این است که همه موجودی انسان در ناسوت، در دیگر عوالم سرشکن می‌شود. عمر آدمی در دیگر عوالم بی‌انتهاست؛ ولی در دنیا به طور نوعی بیش از شصت، هفتاد و یا هشتاد سال نیست و به ندرت کسی پای در نود و یا صد سالگی و یا فراتر از آن می‌گذارد. اگر هم کسی صد سال و یا حتی بیش‌تر عمر نماید، در مقایسه با یک ازل و ابد که بی‌انتهاست، عمری ندارد. عمر ناسوتی ما در دنیا مسطوره و نمونه‌ای است که در عوالم دیگر سرشکن می‌شود. نمره هرکسی در دنیا، نمره او در دیگر عوالم است و قبولی در این‌جا قبولی در سایر عوالم است. قرآن کریم هم می‌فرماید: «بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا کانُوا یخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ»(۱)؛ «اگر باز گردند، باز هم به آن‌چه از آن نهی شدند، باز خواهند گشت». خداوند در آخرت مسطوره‌ای از بشر در دست دارد؛ از این‌رو، می‌داند اگر ما عمری ابدی هم در ناسوت داشته باشیم، همان هستیم که بودیم و همان می‌شویم که شدیم: «کل میسر لما خلق له».(۲) این که در مأثورات آمده است، عمر دنیا اعز و یا اعظم است به خاطر همین است که لحظه‌ای از آن، به هزاران سال برزخی و قیامتی می‌ارزد؛ زیرا این دنیاست که علت تحقق آخرت است و این دنیاست که در عوالم دیگر سرشکن می‌شود.

* اصل چهارم. خداوند به انسان، که موقعیت جمعی دارد، ساختار صیانتی که ـ همان وقایه باشد ـ را عنایت نموده است. وقایه، همان اندیشه آدمی و ایمان و معرفت وی تا ظرف عصمت اوست. وقایه، وصف صیانتی است که انسان داراست. او از خود مراقبت می‌کند. صیانت، حفاظت است و لازمه ناسوت هم می‌باشد.

* اصل پنجم. بیان شد که صیانت، حفاظت و لازمه ناسوت است؛ زیرا در ناسوت بیماری، کاستی، کجی و سستی تا عصیان و حرمان وجود دارد و با وجود عصیان، حرمان و بیماری انسان، نیازمند قوه‌ای صیانتی است؛ وگرنه تلف می‌شود. این قوه صیانتی، وزان فلسفی در انسان است. بنابراین نباید مباحث شرعی را مدرسه‌ای و خانگی نمود و به گروهی خاص در آن بسنده نمود.

۱- انعام / ۲۸٫

۲- بحار الانوار، ج ۴ / ص ۲۸۲٫ المکتبة الشاملة.

(۹۷)

انواع مخاطرات

اگر انسان با دست خود شی‌ء آلوده‌ای را لمس کند و آن دستِ آلوده، با زبانش برخورد کند و آن بزاق آلوده، به معده‌اش برسد، بیمار می‌شود؛ ولی حیوانات به گونه‌ای آفریده شده‌اند که با زبانشان بدن خود را می‌شویند؛ بدون آن‌که بیمار شوند. حیوانات، مصونیتی بالاتر از انسان دارند؛ طوری‌که می‌توانند میکروب را با زبان خویش برطرف کنند؛ ولی انسان اگر چنین کند، بیمار می‌شود. علت این تفاوت در انسان و حیوان، وجود وضعیتی جمعی در انسان و محروم بودن حیوانات از آن است. انسان، گونه‌ای از وزان طبیعی را دارد و حیوان، گونه‌ای دیگر از آن را داراست. پس صیانت یک‌بار نسبت به فیزیولوژی بدن و طبیعت جسمانی است. دست، آلوده می‌شود و پا می‌شکند. چشم، نابینا می‌شود و زبان لکنت می‌گیرد و… . دسته فراوانی از مخاطرات در مورد بدن است، که علم ابدان خوانده می‌شود و دسته‌ای از مخاطرات درباره روح و روان است. دسته سوم از مخاطرات برای اهداف نهایی، معرفتی، الهی، محبوبی و معشوقی انسان است؛ آن‌چه در بیان مذهبی خدای ما خوانده می‌شود و به بیان علمی غایت و نهایت برد ذهنی نامیده می‌شود. صیانتی که ما در ناسوت از آن سخن می‌گوییم، برای سه دسته مخاطرات است که انسان را در این سه بخش تهدید می‌کند…….(…….).

آدمی راهی پر مخاطره را در پیش دارد. اهدافی را هم پیش رو دارد که باید از آن‌ها صیانت کند. هدف عبارت است از: حفظ بدن، حفظ روان و حفظ حقیقت عالم (=خداوند) و یا هر عنوان و اسمی که روی آن گذاشته شود. با این وصف، انسان به طور طبیعی در ظرف صیانت، افزون بر صیانتی که دارد، هرگاه در برابر مخاطراتی که برای وی پیش می‌آید، کم می‌آورد و شکست می‌خورد، محزون می‌گردد. آن‌که پدر و یا مادر خویش را از دست می‌دهد، پایش می‌شکند، بدهکار می‌شود و… به طور طبیعی محزون می‌گردد. پس طبیعی وجود آدمی حزن است؛ چراکه در ساختار و چارچوبی زندگی می‌کند که حزن در آن شکل می‌گیرد؛ همان‌گونه که خوف هم در ساختار طبیعی آدمی وجود دارد؛ چراکه از آینده خویش در نگرانی و اضطراب به سر می‌برد و همواره می‌ترسد که مبادا چنین و چنان شود.

افزون بر حزن و خوف، خشیت هم در وجود انسان هست. خشیت، افق بلند خوف است. امری که عادی و معمولی است، خوف آفرین است و امری که بسیار حساس بوده و حرمتی است، خشیت‌آور است. حزن، خوف و خشیت، در نهاد آدمی وجود دارد و چنین نیست که او خود در ساختار آن، نقشی داشته باشد؛ گرچه وی در میزان آن با توجه به شرایط زیستی و اجتماعی، نقش آفرین است و می‌تواند از شدت آن بکاهد و یا بر آن بیفزاید؛ از این‌رو، می‌گوییم به دو نکته باید توجه نمود: نخست آن‌که خوف، حزن و خشیت که در وجود انسان قرار دارد، قابل کنترل است و ما باید آن را تحت اراده درآوریم. اگر همواره بترسیم، بزدل و ترسو می‌شویم و اگر همواره نترسیم، بی‌باک و جسور می‌گردیم. حزن، خوف و خشیتی که در انسان است، باید مورد تربیت واقع شود؛ وگرنه مشکل‌آفرین می‌شود. دوم آن‌که حزن، خوف و خشیت، ارتباطی به دین ندارد و کافر هم این ویژگی‌ها را داراست. او هم وقتی پدر خویش را از دست می‌دهد محزون شده، دچار خوف می‌شود و خشیت پیدا می‌کند.

باید توجه داشت مباحثی از این قبیل، روان‌شناختی است و در وجود هر انسانی قرار دارد؛ از این‌رو، نباید همه

(۹۸)

مباحث را به دین کشاند و به خداوند نسبت داد. وجود حزن، خوف و خشیت در ساختار انسان، علامت سلامت او در آفرینش است؛ همان‌طور که اگر احساس نداشته باشد، زندگی او نمی‌تواند دوامی داشته باشد. بیش‌ترین کاستی، این است که نیازهای خود را نشناسیم و در برابر آن‌ها واکنشی نداشته باشیم. اگر این اوصاف روانی در ما نباشد و حزن، خوف و خشیت نداشته باشیم، مخاطرات را تشخیص نمی‌دهیم و رو به زوال می‌نهیم؛ ولی انسان با اندیشه و تعقلی که دارد، همواره هشدار «مراقب باش» را می‌شنود تا از خطر مصون بماند. البته برخی هم هستند که خود را از موهبت محروم ساخته‌اند. مانند همان فردی که همچون حیوانات دهان خود را به آب نزدیک می‌نمود و آب می‌نوشید. به او گفتند: «سر خود را به سمت زمین فرود میاور تا آب بخوری، آب را بالا آور، وگرنه از عقل تو کاسته می‌شود». در پاسخ گفت: «عقل چیست؟!» گفتند: «هیچ! راحت باش و هرگونه که می‌خواهی آب بخور». وجود این اوصاف در انسان و در هر موجود دیگری که هست، کمال است و صیانت را ارزش می‌دهد.

پس برخی از امور، مرتبط با مسلمانی نیست تا تنها مسلمان آن را دارا باشد؛ آن کسی هم که قایل به خدا نیست، همین ویژگی‌ها را دارد. او هم می‌ترسد و غمگین می‌شود؛ زیرا همه در وجود مخاطرات با هم مشترک هستند؛ اما مواردی است که مسلمان و مؤمن ویژگی‌های خاصی را دارد. تفاوت مسلمان و غیرمسلمان در این دارایی‌ها مانند دو کودک متفاوت است: یکی کودکی که پدر و مادری قوی، منظم و عاقل دارد و هر کاری که می‌خواهد انجام دهد، می‌داند که دارای پشتوانه است و یله و رها نیست. یکی هم مانند کودکی است که رهاست و هر کاری که می‌خواهد، می‌کند. مسلمان چنین است و بی‌صاحب نیست؛ وگرنه میان انسان‌ها تفاوتی نیست. امری که ما باید در بنیاد فکری و علمی خویش وارد کنیم، این است که هم برای خویش و هم برای دنیا اعلام کنیم که ما هیچ تفاوتی با دیگران نداریم و مباحثمان نیز همه علمی است و به کار همگان می‌آید. مانند این‌که برخی می‌گویند «موسیقی اسلامی» و آن را در برابر دیگر اقسام موسیقی قرار می‌دهند، و این درست نیست. مرحوم شهید بهشتی، ـ آن مرد بزرگ و متفکر قوی که ما توفیق حفظ او را نداشتیم ـ می‌گفت: «موسیقی اصیل اسلامی». البته ایشان به خاطر برخی مشکلات فکری که در آن زمان وجود داشت، نمی‌توانست صریح سخن خود را بگوید تا برخی نگویند «وای! دین خدا به خطر افتاد»؛ وگرنه موسیقی، اسلامی و غیراسلامی ندارد.

ما باید ساختار اندیشه‌های دینی خویش را ساختاری خردمندانه و علمی کنیم؛ به‌گونه‌ای که کفار و مشرکان و دشمنان و دوستان در برابر آن به گونه‌ای همسان برخورد نمایند. مباحثی که در کشورهای مدرنیته طرح می‌شود، از سری مسائل حقوقی، اجتماعی، سیاسی، روان‌شناسی و فلسفی است و همه مباحثی علمی است. ما هم در حوزه‌های دینی و عقیدتی باید همین شیوه را پی بگیریم. پس همه در طرح مباحث علمی با هم مشترک هستیم. با این وصف است که دنیا هم می‌تواند در علوم ما مشارکت داشته باشد؛ همان گونه که ما هم می‌توانیم با آنان مشارکت داشته باشیم و دیگر نیاز نیست که علوم را منحصر به عده‌ای خاص نماییم و دیگران را از آن محروم سازیم.

سخن از ترس، خوف و حزن نیز همین‌گونه است و افزون بر انسان‌ها ـ اعم از کافر و مسلمان ـ سایر موجودات اعم از حیوانات، نباتات و جمادات هم دارا هستند؛ همان‌گونه که موجودات به نص قرآن کریم دارای تسبیح هستند: «یسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الاْءَرْضِ»(۱). همه چیز دیگر نیز دارند: هم تسبیح دارند و هم سجده و هم حیات؛ اما نه صفاتی همچون ما؛ بلکه مطابق با ساختار وجودی خویش.

برخی از علمای پیشین وقتی به آیاتی که پیرامون سجده موجودات است می‌رسیدند، دچار مشکل می‌شدند. در

۱- جمعه / ۱٫

(۹۹)

کتاب «معالم» هم وقتی صاحب معالم به چنین آیاتی می‌رسد، می‌گوید سجده سایر موجودات (جز انسان) مَجاز است؛ زیرا سجده نیاز به مواضع سجده دارد. باید توجه نمود که این سجده انسان است که مواضع سبعه می‌خواهد. آیا تا کنون با خود اندیشیده‌ایم که چرا سجده‌ای که در اسلام به آن امر شده است، چنین شیوه‌ای دارد؟ ژاپنی‌ها هنگام سجده دمر می‌خوابند؛ به گونه‌ای که مواضع اربعه هم ندارند. حال آیا سجده‌ای که در اسلام هست، بهتر است یا سایر شیوه‌های سجده؟ جا دارد در این‌باره فکر نمود و اندیشید و به تعبد بسنده ننمود. این اندیشیدن است که می‌تواند موجب شکوفایی فکر و فرهنگ و تولید علم و اندیشه شود. ما در سجده، سر را روی مهر می‌گذاریم در نتیجه اسافل اعضا بالا آورده می‌شود و اعالی اعضا پایین می‌رود! آیا خداوند می‌خواهد با امر به چنین سجده‌ای، آبروی ما را بریزد؟ اگر ما دمر می‌خوابیدیم و سجده می‌نمودیم، بهتر نبود؟ یا اگر مهر را بالا می‌آوردیم و بر پیشانی می‌گذاشتیم، بهتر نبود؟ همان‌طور که هنگام آب خوردن، لیوان آب را بالا می‌آوریم و سر را به طرف آب نمی‌بریم. هرچند این شیوه سجده، امر شارع مقدس است؛ ولی انسان هم خود متفکر است و می‌تواند در این امر اندیشه کند؛ بی‌آن‌که کسی او را مرتد بخواند. اگر کسی فرد دیگری را به خاطر طرح چنین مباحثی کافر و زندیق بخواند، به خانگی شدن بحث‌ها مبتلا شده است و در نتیجه از سوی دنیا طرد می‌شود. عالمان دینی باید منتظر وقتی باشند که آمریکا سقوط می‌کند و قدرت ابرقدرت‌ها از کار می‌افتد و آنان باید اندیشه‌های دینی خود را در دنیا بیان کنند و بتوانند دنیای آشفته امروز را آرام کنند.

اگر مباحث مذهبی، خانگی و یا تنها حوزوی شود، تنها قشر خاصی از آن بهره می‌برند؛ درحالی‌که اگر مباحث، علمی باشد همگان می‌توانند از آن بهره برند؛ نه این‌که به گونه‌ای سخن بگوییم که اگر به دانشگاه برویم، ندانیم چه بگوییم. در حوزه دینی شیعه، مباحث باید به گونه‌ای باشد که علمی‌تر از دانشگاه و مدرن‌تر از اروپا باشد، به‌ویژه که پشتوانه دویست و شصت ساله‌ای از حضرات و معلمان معصوم علیهم‌السلام داشته است؛ از این‌رو، انتظار است که دنیا را سیراب کند. نوع آن‌چه که معصومین علیهم‌السلام فرموده‌اند، برای همگان بوده و باید در دنیای علمی طرح شود.

در بحث اوصاف انسانی همچون ترس، حزن و خشیت نیز همین‌گونه است. این اوصاف در طبیعت آدمی وجود دارد. انسان می‌ترسد، چون در مسیری قرار دارد که همواره یک‌سری مخاطرات در آن وجود دارد؛ از این‌رو، نیازمند صیانت و وقایت است و بخشی از ترس می‌تواند این صیانت را تأمین کند و اگر ترس نباشد، گویا حسی در انسان نیست؛ اما این اوصاف باید تعدیل و تربیت شود. در گذشته چنین نبود. به طور مثال، بچه‌ها را از غول و بختک می‌ترساندند و در دل آنان ترس را نهادینه می‌کردند؛ درحالی‌که در میان شیاطین و سایر اجنه چنین موجوداتی وجود ندارد و به طور اساسی این الفاظ، مهمل است. اگر کسی از جنّی در مورد غول و بختک پرسش کند، آن جن، او را مسخره می‌کند. به هر روی، سخن در این است که بیهوده بچه‌ها را می‌ترساندند و این‌گونه، تربیتی ناصحیح را در آن‌ها نهادینه می‌کردند.

با تربیت صحیح می‌توان میزان حزن، خوف و خشیت را در وجود انسان ساختاری مناسب داد تا صیانت متزلزل نشود. امروزه یکی از امراضی که در جامعه ما وجود دارد، ناموزونی در ساختار آن است. بهترین شیوه تربیتی را باید از ساختار قرآن کریم فرا گرفت تا دچار مشکل نگردید. کودکی که ترسو و بزدل تربیت شده است، همواره در بزدلی به سر می‌برد و فرزندان خویش را هم ترسو بار می‌آورد.

واژه‌های حزن، خشیت و خوف در قرآن کریم

با بررسی اجمالی در قرآن کریم که کتابی با ساختاری علمی است در می‌یابیم. در قرآن کریم واژه «حزن» چهل و دو بار و واژه «خوف» صد و بیست و چهار بار آمده است. با این وصف میزان وجود حزن حدود یک سوم واژه خوف است چراکه حزن نسبت به گذشته و تاریخ است و خوف نسبت به آینده است. واژه «خشیت» هم که در مورد

(۱۰۰)

حرمت‌هاست شصت و شش بار در قرآن کریم آمده است. در مجموع این سه واژه دویست و سی و شش بار آمده است.

اما ماده «وقایه» دویست و هجده بار و «هدی» سیصد و پانزده بار در قرآن کریم آمده است که در مجموع پانصد و سی و سه بار می‌شود. نسبت ۲۳۲ به ۵۳۳ به طور تقریبی ۲۹/۲ یعنی حدود نصف می‌شود. بنابراین قرآن کریم صیانت در مسیر را در پانصد و سی و سه بار بیان نموده است ولی وقتی به حزن، خوف و خشیت می‌رسد چه در موارد خلقی و چه در موارد حقی و جسمی و روحی دویست و سی و سه بار بیان می‌کند.

مواردی که نسبت به «حزن» آمده مذموم است و آن چه در مورد «خوف» و نیز «خشیت» آمده نسبت به اهل ایمان مذموم می‌باشد. مانند:

«فَمَنْ تَبِعَ هُدَای فَلاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ».(۱)

اگر کسی تابع هدایت خداوندی باشد هرگز ترسان و محزون نمی‌گردد و به طور کلی معنا ندارد آن‌س‌آن مؤمن خوف داشته باشد زیرا با وجود ایمان، وی مصون است و ترس و حزن موضوعی برای نشست پیدا نمی‌کنند مگر این که انسان در ایمان دارای مشکل باشد که در این صورت به طور اتوماتیک‌وار خوف و حزن و مکافات و بلا همراه او می‌آید.

«إِذْ یقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا».(۲)

کسی که خدا دارد، نباید محزون باشد. در این آیه هم از حزن نهی شده است.

«وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الاْءَعْلَوْنَ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنِینَ».(۳)

با توجه به فرهنگ قرآن کریم نباید در جامعه اسلامی حزن و اندوهی راه یابد در حالی که از نظر روان‌شناسی اجتماعی باید اعتراف نمود در حال حاظر بیش‌ترین حزن برای کشورهای اسلامی است. کشور ایران هم به خاطر آن چه در دیگر کشورهای اسلامی از جمله عراق و افغانستان و پاکستان و سوریه و…می‌گذرد مصیبت زده است و کاری هم نمی‌تواند از پیش برد.

قرآن کریم به مسلمانان می‌فرماید: سست نشوید و محزون نگردید. شما برترید اگر ایمان داشته باشید. می‌توان نتیجه گرفت که اگر مسلمانان به واقع ایمان نداشته باشند برتر نیستند و اگر برتر نباشند محزون هستند و حزن هم برای آن‌ها سستی و نخوت می‌آورد. تنها با استفاده از همین پیام قرآنی مسلمانان می‌توانند حزن را از خویش دور سازند ولی با وجود گذشت بیش از هزار و چهارصد سال هنوز ما حزن را از خود دور نساخته‌ایم. موارد دیگری هم که در قرآن کریم آمده از حزن و خوف نهی نموده و یا آن‌ها را نفی کرده است و شأن مؤمن را حزن و خوف نمی‌داند چراکه او با وجود خداداری از چیزی هراس ندارد و بر نداشته‌ای محزون نمی‌گردد.

«لِکیلاَ تَحْزَنُوا عَلَی مَا فَاتَکمْ …»(۴)

«أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ….»(۵)

«وَلاَ یحْزُنْک الَّذِینَ یسَارِعُونَ فِی الْکفْرِ….»(۶)

خداوند به پیامبر خویش امید می‌دهد و به حیات، وجود و قوام توصیه می‌کند و از این که محزون شود و یا ترس داشته

۱- بقره / ۳۸٫

۲- توبه / ۴۰٫

۳- آل عمران / ۱۳۹٫

۴- آل عمران / ۱۵۳٫

۵- فصلت / ۳۰٫

۶- آل عمران / ۱۷۶٫

(۱۰۱)

باشد نهی می‌کند.

در قرآن کریم بارها تکرار شده است «لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ» اگر انسان کودک پنج ساله‌ای را بنشاند و به او بگوید روزی بیست بار فراز (لا خوف علیهم و لا هم یحزنون) را تکرار نما، آن کودک تغییر می‌کند. ولی ما بچه‌ها را از همان ابتدا تربیت نمی‌کنیم و پدرها و مادرها تنها در پی تهیه آب و نان بچه‌ها هستند آن هم اگر بتوانند. مهم تربیت کودک است و تربیت هم به این نیست که کودک را از خندیدن باز دارد و به نشستن امر کند و نگذارد دست به وسیله‌ای زند که مبادا یا آن وسیله خراب شود و یا خود او دچار مشکل گردد. کودک را باید صمد و پر نمود و پزاند و آن گاه او را در اجتماع رها نمود. چنین فرزندی ویروس بر او کارگر نیست.

شیوه تربیت

اعتقاد ما در مورد طلبه‌های تازه وارد هم این چنین است. نخست آنان را باید به مدت دو و یا سه سال در اطراف و اکناف دنیا دور دهند و همه بدی‌ها و خوبی‌های عالم را به آن‌ها نشان دهند تا چشم و گوش آن‌ها بسته نماند وگرنه کارآمدی ندارند. طلبه‌ای که چشم و گوش بسته است و تنها اطراف خود را می‌بیند، مجتهد هم که شود دید بازی ندارد و چنین روش تربیتی برای تربیت هر نیروی مدیریتی و اجرایی در هر شغلی لازم است.

پیش از انقلاب برخی از آقایان به من گفتند ما نمی‌دانیم قبرستان مسیحیان چگونه است. یک روز که می‌خواستم به تهران بروم به آن‌ها گفتم با هم برویم تا از قبرستان مسیحیان هم دیدنی نماییم. وقتی به در قبرستان رسیدیم کسی جلوی ما را گرفت. به او گفتم ما عالم مسلمان هستیم و به زیارت اموات شما آمده‌ایم. با آن که آن‌ها مسلمانان را در قبرستان خویش راه نمی‌دهند، ولی به عالم حرمت می‌گذارند از این رو ما را راه دادند. این در حالی است که گاه دیده می‌شود در میان مسلمانان علما مظلوم واقع می‌شوند. وارد قبرستان شدیم. به همراهان خود گفتم همین طور که من سرم پایین است و می‌روم همه چیز را مانند دیدن چشمانتان برای شما توضیح می‌دهم. مبادا برگردید و پشت سر خود را نگاه کنید. اما آنان همواره مانند کسی که چیزی را ندیده است نگاه خود را به این طرف و آن طرف می‌انداختند. به آن‌ها گفتم این کار تجاوز است. ولی به هر حال نتوانستم آن‌ها را کنترل کنم. اگر این افراد در همان ابتدای نوجوانی و یا جوانی چشم و گوششان باز می‌گشت، چنین از خود بی‌تابی نشان نمی‌دادند.

استفاده از اذکار

اگر ما به جای این که به فرزندانمان حفظ قرآن کریم و حفظ تعداد آیات و مانند آن را بیاموزیم، تربیت قرآنی را جایگزین آن نماییم پسندیده‌تر است. از جمله امور تربیتی هم استفاده از اذکار قرآنی است و از جمله آن‌ها هم می‌توان به ذکر (لا خوف علیهم و لا هم یحزنون) اشاره نمود. می‌توان به این ذکر هم ریتم ویژه‌ای داد تا او را خوش آید و ترس آرام آرام از جان او بیرون آید تا اگر کسی دست بر سر او زند از ترس نایستد بلکه بتواند بایستد و از خود دفاع کند.

کتابی کاربردی

خشیت، خوف، حزن، وقایه و هدایت پنج امر متوازن در انسان و جامعه و از محورهای مهم در مباحث قرآن کریم است مشروط بر آن که باور داشته باشیم قرآن کتاب قرائت صرف نیست همان طور که کتاب تدبر صرف هم نیست و تنها برای اندیشه، علم و فلسفه هم نیست؛ بلکه قرآن کریم کتاب قرائت، درایت، اندیشه و کتاب کاربردی و عملی در جامعه و افراد است. اگر کسی بسیار اهل تدبر بوده و دریای بی‌کرانی از علم هم باشد و علم او در ساختار زندگی‌اش نقشی نداشته باشد همانند فردی می‌ماند که بسیار ثروتمند ولی بخیل است و اهل خرج کردن نیست و چه بسا از گرسنگی هم بمیرد. به طور قهری چنین فردی هیچ ارزش معنوی یا انسانی ندارد. قرآن کریم هم کتابی کاربردی است و

(۱۰۲)

برنامه‌ای برای زندگی است و ساختار فرمول‌ها و قواعد آن برای شب و روز جامعه و مردم و برای همه عالم و آدم است و منحصر به مسلمانان هم نیست. از این رو همان گونه که قرآن کریم (هدی للمتقین) است (هدی للناس) نیز هست.

ویژگی وقایه

بیان شد وقایه و صیانت در نهاد آدمی و هر موجود دیگری وجود دارد. آدمی خویشتن‌دار است و همواره می‌خواهد خود را حفظ کند تا دچار مشکل نشود. اما این که صیانت معلول حب نفس است یا این که وصفی است که با دیگر اوصاف همراه می‌شود بحثی است که جای بررسی در روانشناسی خرد دارد و نه اکنون که روانشناسی کلان مورد بحث است. جایگاه اصلی مباحث روان‌شناسی خاص هم حوزه‌هاست و هیچ مرکز علمی سزاوارتر از حوزه‌های علمیه نسبت به این بحث نیست زیرا قرآن کریم کتابی روان‌شناسی پیرامون انسان و جهان است و افزوده بر آدمی برای جهان هم روان قایل است.

صفت وقایه در نهاد آدمی است چون در دنیایی به سر می‌برد که سر شار از مخاطرات است و برای حفظ خویش وقایه را می‌طلبد. اما نکته‌ای که باید بدان توجه داشت این است که وقایه موجود در انسان که امری طبیعی است باید مدیریت شود و به کنترل درآید، مانند مصرف غذا برای بدن که امری طبیعی است و کار و تلاش، بدن را نیازمند سوخت می‌گرداند و بهترین و گواراترین غذا هم غذایی است که در ازای کار و تلاش خورده می‌شود همان گونه که قرآن کریم می‌فرماید:«کلُوا وَاشْرَبُوا هَنِیئا بِمَا کنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(۱) بخورید و بیاشامید نوش جانتان در برابر آن چه انجام می‌دهید.

برنامه صحیح غذایی

میزان خوراک باید بر اساس میزان کارکرد باشد ولی متأسفانه ما در خانواده‌ها و مراکز علمی بر اساس این مبنا تربیت نشده‌ایم. به همین خاطر عده‌ای کار نمی‌کنند و زیاد می‌خورند و عده‌ای بسیار کار می‌کنند و کم‌تر می‌خورند. هر دوی این گروه‌ها دچار مشکل هستند. از همین روست که در اسلام و در مأثورات وارد شده از سوی اهل بیت علیهم‌السلام در مورد نوع تغذیه و چگونگی مصرف آن توصیه‌های بسیاری وارد شده است؛ از نان حلال گرفته تا قبله و بسم الله و… ما در جامعه آموزش ندیده‌ایم که اگر کسی امروز کار نمی‌کند، کم‌تر باید بخورد و اگر بیش‌تر کار می‌کند بیش‌تر بخورد. امروزه نوع غذاهایی که مصرف می‌شود نامناسب است افزون بر این که جایگاه آن هم مناسب نیست. در حالی که نوع انسان‌ها از صبح تا ظهر کار و تلاش می‌کنند و بدنشان نیازمند سوخت و ساز و انرژی بیش‌تر است، نان و پنیر می‌خورند و ظهر که می‌خواهند استراحت کنند و یا شب‌هنگام که می‌خواهند بخوابند غذاهای پر حجم همچون برنج و مرغ و آب‌گوشت و…. می‌خورند. در نتیجه آن چه را که باید انرژی شود به چربی تبدیل می‌کنند. باید جای غذا را تغییر دهیم تا هم از انرژی آن استفاده کنیم و هم این که از فسیل شدن بدن خویش جلوگیری نماییم. ما خود بیش از پنجاه سال است که بر اساس همین شیوه عمل می‌کنیم و انرژی نیازمند روزانه را با غذای گرم و پختنی در صبحانه تأمین می‌کنیم. بدن در شب‌هنگام نیازمند استراحت و بازیابی نیروهای از دست رفته خویش است و خوردن غذاهای پر حجم و یا پر کالری آرامش شبانه را از او می‌گیرد و عمر آن را کوتاه می‌کند. کسانی که شب هنگام غذاهای پخته، ساخته و پرداخته و پر حجم می‌خورند، خواب آشفته می‌بینند؛ خواب‌هایی که تعبیری ندارد و بیماری است. آری! بسیاری از خواب‌ها تعبیر ندارد. کسانی که ساعت‌ها پای تلویزیون می‌نشینند و فیلم‌های جور واجور را می‌بینند، خواب‌هایشان

۱- طور / ۱۹٫

(۱۰۳)

تعبیر ندارد و حکایت از بیماری آنان می‌کند. روان‌شناس حاذق می‌تواند از خواب‌های آن‌هامشکلات روانی آن‌ها را در یابد.

تعادل در اوصاف

بیان گردید که به طور طبیعی خشیت، خوف و حزن در جان انسان وجود دارد ولی باید مورد تربیت واقع شود وگرنه همان می‌شود که امروز ما بدان دچار هستیم. به طور مثال اگر حزن بیش از اندازه در فرد و یا جامعه وجود داشته باشد همانند خوردن خوراکی بیش از اندازه است که کالری زیادی تولید می‌کند و در نتیجه به فسیل تبدیل می‌شود و بدن را بیمار می‌کند. یا همانند ماشینی که باید چهار لیتر روغن داشته باشد تا روان کار کند اگر پنج لیتر روغن در آن ریخته شود، حرارتی که باید روغن را آزاد کند آن را فسیل می‌گرداند و به صورت دود از اگزوز بیرون می‌دهد. خوراک نامناسب و نامتعادل بدن را ناموزون می‌کند. خوردن را همه بلد هستند و کار هم برای همه است ولی نوع و اندازه آن نیازمند آموزش است و آموزش آن در جامعه فراگیر نشده است. ترس و حزن هم در ساختار انسان دارای واحدی خاص است اما اگر این واحد فراتر از حد مجاز رود و متورم گردد دیگر طبیعی نیست بلکه ساختگی است و این صفات به خاطر نا امنی و یا از سر آموزش غلط در فرد و یا جامعه پیدا شده است.

«خوف» از خداوند

در موارد استعمالی واژه «خشیت» در قرآن کریم موردی که ترساننده باشد یافت نمی‌شود بلکه خشیت، حرمت‌هاست که ساختار طبیعی علم و آگاهی است. به عکس، واژه «حزن» هم مورد مثبت ندارد.

در مورد «خوف» هم باید گفت موردی یافت نمی‌شود که خداوند فرموده باشد از من بترسید به جز «إِنَّمَا ذَلِکمُ الشَّیطَانُ یخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»(۱)

در موارد بسیاری که سخن از خوف گشته ناظر به وقتی است که گناهی صورت گرفته باشد. مانند «قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیتُ رَبِّی عَذَابَ یوْمٍ عَظِیمٍ»(۲) من از عذاب روزی بزرگ می‌ترسم اگر نافرمانی خدا را نمایم. پس من از گناه نمودن در حریم پروردگار می‌ترسم وگرنه دلیلی برای ترس از خداوند نیست. خداوند جمال است و جمیل، کمال است و کمیل، ودود است و رئوف. پس برای چه ترس؟ آیا کسی می‌تواند بگوید من از گل می‌ترسم؟ نه. می‌توان گفت من از خار می‌ترسم ولی ترس از گل معنا ندارد. کسی از گل می‌ترسد که بدان آلرژی دارد. یا نسبت به بوی آن آلرژی دارد و یا… پس این فردی که نسبت به گل حساس است بیماری دارد وگرنه ترس از آن معنا ندارد. بنابراین خداوند به طور اولی هیچ ترسی ندارد بلکه این اعمال ماست که ترس‌آور است. مانند:

«قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیتُ رَبِّی عَذَابَ یوْمٍ عَظِیمٍ»(۳)

«کمَثَلِ الشَّیطَانِ إِذْ قَالَ لِلاْءِنْسَانِ اکفُرْ فَلَمَّا کفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْک إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ»(۴)

آن چه در لسان قرآن کریم و مأثورات بر خوف وجود دارد خوف از عمل خویش است. کاستی یا معصیت است که ترس می‌آورد. در نهایت باید گفت خداوند متعال موجود ترساننده و یا ترسناکی نیست و اگر جایی ترسی هست از مشکلات ماست. از کسی باید ترسید که اهل ظلم باشد و خداوند متعال نه تنها ظالم نیست بلکه ذره‌ای ظلم هم بر او روا نیست. «وَأَنَّ اللَّهَ لَیسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ»(۵)

 

۱- آل عمران / ۱۷۵٫

۲- انعام / ۱۵٫

۳- زمر / ۱۳٫

۴- حشر / ۱۶٫

۵- آل عمران / ۱۸۲٫

(۱۰۴)

حزن

در قرآن کریم که چهل و دو بار از حزن سخن گفته شده است یک مورد هم نداریم که در آن انسان به حزن سفارش شده باشد. بلکه به عکس توصیه به عدم حزن شده است. مانند:«وَلاَ یحْزُنْک الَّذِینَ یسَارِعُونَ فِی الْکفْرِ»(۱) و یا

«وَلاَ یحْزُنْک قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعا هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»(۲)

چه بسا شیطان در پی آن است که آدمی را محزون نماید و قرآن کریم ما را از آن بر حذر می‌دارد. حزن از شیطان است و جامعه باید شاد زندگی کند. قرآن کریم می‌فرماید:«إِنَّمَا النَّجْوَی مِنَ الشَّیطَانِ لِیحْزُنَ الَّذِینَ آَمَنُوا وَلَیسَ بِضَارِّهِمْ شَیئا إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَی اللَّهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُؤْمِنُونَ».(۳)

و در قیامت آن را از اهل ایمان بر می‌دارد و می‌فرماید: «یا عِبَادِ لاَ خَوْفٌ عَلَیکمُ الْیوْمَ وَلاَ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ».(۴) به طور کلی حزن و غم‌باری و غم‌بادی برای وقتی است که عالم به آخر رسیده باشد و حال آن که چنین نیست و همواره دروازه‌های امید گشوده است. حزن گام نخستین در گرفتاری است و اگر در جامعه‌ای افزون بر میزان مورد نیاز پیدا شود آن را فلج می‌سازد.

«وَلاَ یحْزُنْک الَّذِینَ یسَارِعُونَ فِی الْکفْرِ»(۵)؛ آنان که در کفر مسارعه دارند تو را محزون نسازند. از این آیه بر می‌آید که حزن یک بیماری است و خداوند که می‌فرماید محزون نشوید یعنی بیمار نگردید. در مورد یعقوب نبی علیه‌السلام آمده است: «وَابْیضَّتْ عَینَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کظِیمٌ»(۶). حضرت در اثر حزنی که از فراغ یوسف علیه‌السلام تحمل می‌نمود نابینا گشت.

همچنین آمده است:

«قَالَ إِنَّمَا أَشْکو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»(۷)

حضرت یعقوب علیه‌السلام گفت: من از غم و اندوهم تنها به خدا شکوه می‌کنم و از خداوند چیزهایی را می‌دانم که شما نمی‌دانید.

در آیه دیگر آمده است:

«وَلاَ یحْزُنْک قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعا هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»؛(۸) گفتار آنان تو را غمگین نسازد. همانا همه عزت برای خداست.

«لاَ یحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الاْءَکبَرُ»؛(۹) فزع بزرگ آنان را محزون نمی‌کند.

حزن انسان را قبض می‌کند و بر اثر این قبض انرژی برای حرکت پیدا نمی‌کند.

به طور کلی در همه موارد قرآنی حزن نه تنها انسان امر به آن نشده، از آن نهی هم گردیده است. گرفتاری امری طبیعی است و از آن گریزی نیست ولی ما را امر به آن که نوعی بیماری روانی است ننموده‌اند.

بالانس حزن و شادمانی

در جامعه باید شادمانی و کامیابی با حزن بالانس شود. گرچه شیعه عزادار کربلا و شهادت مظلومانه اولیای خداست

۱-آل عمران / ۱۷۶٫

۲- یونس / ۶۵٫

۳- مجادله / ۱۰٫

۴- زخرف / ۶۸٫

۵- آل عمران / ۱۷۶٫

۶- یوسف / ۸۴٫

۷- یوسف / ۸۶٫

۸- یونس / ۶۵٫

۹- انبیا / ۱۰۳٫

(۱۰۵)

ولی با این حال حزن باید با کامیابی بالانس شود. درست همانند بودجه کشور که باید در جامعه بر اساس اعتدال تقسیم شود. برای این امر باید در کشور بخش‌های روان‌شناسی وجود داشته باشد تا بتواند بر آورد مقدار مورد نیاز روضه و مصیبت خوانی و گریه و نیز کامیابی و شادمانی را داشته باشد. برای این مهم چه بهتر است که وزارت‌خانه تأسیس شود تا نه غمباری و افسردگی سراغ جامعه آید و نه غرور و خودکامگی. بیش از شصت درصد از انسان‌ها هنگام نشستن دست‌های خویش را داخل هم می‌کنند و این کار به لحاظ روان‌شناسی نشان از غم‌دار بودن آن‌ها دارد. همچنین است حال کسانی که پاهای خویش را در بغل می‌گیرند. اگر یک روان شناس به اینان نگاه کند می‌فهمد که آن‌ها حزن دارند هر چند سعی دارند حزن خویش را پنهان کنند. اگر کسی در دل اینان را باز کند دو ساعت گریه می‌کنند. اگر شادی و حزن به طور متناسب در جوامع باشد فساد عالم را بر نمی‌دارد. در این صورت وقتی روضه هم می‌خوانند عده‌ای ساختگی مشت بر پیشانی خویش نمی‌زنند و عده‌ای هم نمی‌خندند. بیش‌تر روضه‌خوانان کم‌تر گریه می‌کنند چراکه روضه زیاد موجب قساوت قلب برای آنان شده است. این که می‌گویند سلاخی کراهت دارد برای این است که فرد گوسفندان زیادی را سر می‌بُرد و از آن همه گوشت تنها اندکی را خود می‌خورد. سخن گفتن هم می‌تواند این چنین باشد. مرحوم الهی قمشه‌ای؛ آن عارف بزرگ می‌فرمود: اگر انسان برای مردم حرف بزند قساوت قلب پیدا می‌کند. بهترین کار این است که انسان برای خود سخن بگوید حال اگر کسی هم در این میان شنید ایرادی ندارد. به هر روی حزن و شادمانی باید در همه زمینه‌ها بع حد اعتدال برسد. حزن هم امری است که بر اثر مشکلات روی می‌دهد. مشکلات هم امری طبیعی در ناسوت است و نبود آن انسان را به حیرت می‌اندازد.

در کتاب توحید مفضل که در واقع توحید امام صادق علیه‌السلام است حضرت می‌فرماید انسان نسیان دارد و مصائب را فراموش می‌کند چراکه در غیر این صورت همواره حزن پیدا می‌نمود. اگر کسی مرگ عزیزان خویش را فراموش نکند غم‌باری می‌گیرد. این که می‌گویند خاک سرد و سنگین است و هنگامی که روی میت خاک می‌ریزند بازماندگان او را فراموش می‌کنند سخن درستی نیست بلکه خداوند انسان را به گونه‌ای خلق نموده است که درد و غم را فراموش می‌کند. «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً»(۱) اگر می‌خواست خداوند علم زیاد به بشر بدهد او هیچ چیز را هیچ گاه فراموش نمی‌کرد و همواره حزن دامنگیر او بود.

شاید کسی اشکال کند غم و شادی نباید بالانس شود چراکه در قرآن کریم آمده است: ««فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللَّهِ وَکرِهُوا أَنْ یجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَالُوا لاَ تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّا لَوْ کانُوا یفْقَهُونَ»(۲)

«فَلْیضْحَکوا قَلِیلاً وَلْیبْکوا کثِیرا جَزَاءً بِمَا کانُوا یکسِبُونَ»(۳)

پس باید کم بخندند و بیش‌تر گریه کنند و این پاداش کاری است که آن را کسب نمودند. باید گفت نخست آن که این آیه در مورد کسانی است که از تخلف نمودن از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در جنگ تبوک خوشحال بودند و کراهت داشتند از این که با مال و جان خویش در راه خدا مجاهدت کنند. اینان به دیگران می‌گفتند در گرما به سوی جنگ حرکت ننمایید. خداوند پیامبر را واسطه قرار می‌دهد و به آن‌ها می‌فرماید: بگو آتش جهنم داغی فزون‌تری دارد اگر ژرف اندیشی نمایند. دوم آن که ماده ضحک با شادمانی تفاوت داشته و ضَحَک دارای معنای رکیکی است. بنابراین این آیه بر خلاف سخن ما نیست و این عده بر اثر کاری که کرده‌اند باید هم کم‌تر بخندند و بیش‌تر گریه کنند و حالت بالانس برای این عده همین

۱- اسرا / ۸۵٫

۲- توبه / ۸۱٫

۳- توبه / ۸۲٫

(۱۰۶)

است. به هر روی هر چند ما باید حزن داشته باشیم و پیگیر مصیبت باشیم ولی از شادمانی و کامیابی هم نباید غفلت ورزید و باید آن را به اندازه داشت.

خشوع

بیان شد که خشیت نسبت به حرمت و عظمت است و در آن ترسی نیست مگر در مواردی آن هم به صورت ضمنی. خشوع هم مانند خشیت از باب حرمت است و نه ترس.

«یوْمَئِذٍ یتَّبِعُونَ الدَّاعِی لاَ عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الاْءَصْوَاتُ لِلرَّحْمَنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْسا»(۱)

خشوع اصوات در برابر خداوند از عظمت الاهی است بی آن که سخن از جهنم و عذاب باشد.

«أَلَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آَمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اللَّهِ»(۲)

در این جا هم خشوع در برابر ذکر خداست و سخن بر سر حرمت است.

«لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآَنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیتَهُ خَاشِعا مُتَصَدِّعا مِنْ خَشْیةِ اللَّهِ»(۳)

خداوند متعال می‌فرماید: اگر می‌خواست این قرآن را بر کوه نازل می‌نمودیم از خشیت خداوند خاشع می‌گشت و شکاف بر می‌داشت. در این جا هم سخن بر سر حرمت‌هاست و سخنی از ترس نیست.

«وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَکبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخَاشِعِینَ»(۴)

نماز، کبیر و دشوار است جز بر خاشعان. در این آیه هم سخن بر سر حرمت و بزرگی است و اصلاً سخنی از چوب و چماق و آتش و ترس از جهنم نیست.

«خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ»(۵) و نیز

«وَمِنْ آَیاتِهِ أَنَّک تَرَی الاْءَرْضَ خَاشِعَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَیهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ إِنَّ الَّذِی أَحْیاهَا لَمُحْیی الْمَوْتَی إِنَّهُ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»(۶)

خشوع زمین ترس او نیست.

باید یاد آور شد در مواردی با قرینه خشیت و خوف به هم بر می‌گردد ولی به طور کلی خشیت در حرمت‌ها عمومیت دارد و خوف هم برای کاستی‌هاست. مانند: «وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکمْ خَشْیةَ إِمْلاَقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیاکمْ…»(۷)

«…ذَلِک لِمَنْ خَشِی الْعَنَتَ مِنْکمْ…»(۸)

«إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکرَ وَخَشِی الرَّحْمَنَ بِالْغَیبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ کرِیمٍ»(۹)

متعلق خشیت در هیچ کدام از موارد، جهنم و یا عذاب نیست.

خشیت باید برای خدا باشد همان گونه که خود فرموده است: «…وَتَخْشَی النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ»(۱۰)

و نیز

۱- طه / ۱۰۸٫

۲- حدید / ۱۶٫

۳- حشر / ۲۱٫

۴- بقره / ۴۵٫

۵- قلم / ۴۳٫

۶- فصلت / ۳۹٫

۷- اسرا / ۳۱٫

۸- نساء / ۲۵٫

۹- یس / ۱۱٫

۱۰- احزاب / ۳۷٫

(۱۰۷)

«…فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِی»(۱)

خشیت نسبت به مردم نیست چراکه همه بندگان خدا هستند. خشیت در برابر پروردگار است.

«إِنَّمَا یخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ»(۲)

از میان بندگان، تنها علما هستند که نسبت به خداوند خشیت دارند.

خشیت هم حرمت‌هاست. حرمت هم دیدن فضل هر صاحب فضلی است؛ این که انسان موقعیت هر چیزی را ببیند و هر چیزی در جامعه موقعیت خویش را پیدا کند. به طور مثال وقتی شما می‌بینید که عموم مردم آیین‌نامه راهنمایی و رانندگی را به خوبی مراعات می‌کنند و بدون حضور پلیس از تخلف خودداری می‌ورزند حرمت‌ها در آن جامعه حفظ می‌شود. زیرا هر کسی خود به این حد از آگاهی رسیده است که باید برای حفظ خویش و دیگران از چراغ قرمز عبور نکند و عبور ممنوع را رد نکند. اما اگر در آن جامعه مشاهده نمودید که تنها با وجود پلیس و ترس از جریمه قوانین رانندگی مراعات می‌شود و کافی است که ساعتی پلیس در خیابان حضور نداشته باشد که خیابان را بی نظمی فرا گیر، در آن جامعه حرمت معنا ندارد و هنوز آگاهی بالا نرفته است تا حرمت شناس باشد. چنین جامعه‌ای خود جهنم و زندگی در آن عذاب آور است. در جامعه خشیتی ترس حاکم نیست و این حرمت و حیا بر اساس آگاهی است که حاکم بر افراد جامعه است. مانند فرزندی که به پدر و مادر خویش حرمت می‌گذارد و به آن‌ها خدمت می‌کند با آن که قدرتی بیش از آنان دارد. اما اگر همین فرزند خدمت پدر را کند و حرمت او را پاس دارد ولی نه به خاطر پدر بودن وی و حرمت داشتن او بلکه به خاطر ترس از محروم شدن از ارث و مانند آن، فرد از حرمت به دور است و دچار بیماری و پریشانی است.

ما من عام الا و قد خص

این که در لسان علما معروف است (ما من عام الا وقد خصّ)؛ هیچ عامی نیست جز آن که تخصیص می‌خورد سخن درستی نیست و قاعده اگر به واقع قاعده باشد برای آن مورد خلافی نمی‌توان پیدا نمود. پس قاعده‌ای که تخصیص بخورد اصلا قاعده نیست. قاعده همانند جدولی است که باید از هر طرف حروف آن درست باشد وگرنه جواب نمی‌دهد. حال از بررسی قرآنی به دست می‌آید که خشیت به معنای ترس نیست و یک مورد از عذاب الیم و دوزخ و جحیم هم در همه موارد خشیت یافت نمی‌شود. به طور کلی خشیت برای انسان‌های محترم و متشخص و برای جامعه‌ای است که حریم‌دار است. از این که یک مورد خشیت نسبت به عذاب در قرآن کریم نیامده است می‌فهمیم جامعه حرمتی به معنی جامعه خشیتی و به عبارتی جامعه اسلامی است. فقها جامعه اسلامی را در مناره و اذان و نوای قرآن در آن می‌شناسانند در حالی که جامعه وقتی اسلامی است که حرمت‌ها در آن شکسته نشود؛ از حرمت خداوند گرفته تا دین و آیین و از حرمت قرآن کریم گرفته تا معصومین علیهم‌السلام و قانون، پدر و مادر، معلم و… اگر این حرمت‌ها شکسته شوند، هر چه مناره و اذان گفتن هم باشد باز جامعه اسلامی نیست. با این وصف همان طور که اگر کسی وارد جامعه اروپایی شود و در آن جامعه به خاطر نبود عفاف و کوبیده شدن حرمت‌ها وارد جامعه‌ای اسلامی نشده است همین گونه است اگر وارد جامعه خشن که دارای مناره است شود؛ جامعه‌ای که حرمت‌ها در آن محفوظ نمی‌ماند.

خوف

۱- بقره / ۱۵۰٫

۲- فاطر / ۲۸٫

(۱۰۸)

واژه «خوف» صد و بیست چهار مورد در قرآن کریم آمده است. از جمله آن‌ها می‌توان به این آیات اشاره نمود:

«وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِنْ بَعْلِهَا نُشُوزا أَوْ إِعْرَاضا…»(۱)

و اگر زنی از طغیان و سرکشی و یا اعراض شوهرش بیم داشته باشد…

اگر زنی از شوهر خویش بترسد آن مرد برای او جهنم است. در جواهر الکلام و سایر کتاب‌های فقهی در باب حدود آمده است اگر مردی زن خویش را زد و او مُرد دیه او چگونه است و آیا باید دیه‌اش را بدهد یا ندهد؟! باید گفت این چه مسئله‌ای است که طرح شده است؟ چرا باید به مرد تا بدین حد میدان داده شود و مولای زن خوانده شود که زن را بزند تا نوبت به دیه‌اش برسد. مرد سالاری که پیش از این دچار آن بوده‌ایم اکنون موجب شده است مردها در برنامه‌های تلویزیونی پیش‌بند ببندند و ظرف بشویند و خانم‌ها بنشینند و آناناس بخورند. چرا باید مرد زن را بزند و بکشد که ما از دیه او بحث نماییم؟ عده‌ای پاسخ می‌دهند چون برای مرد جایز است که همسر خویش را بزند و برای این کار آیه هم می‌خوانند.

«… وَاللاَّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ…(۲) این در حالی است که اجرای این آیه شرایط بسیاری را می‌خواهد. استناد این گونه ما به آیه آن را خراب کرده و موجب سوء استفاده بسیاری در دنیا شده است. چنین برخوردهایی است که موجب شده است در دنیا فیلمی با همین محتوا بسازند و زنی را نشان دهند که لباس توری به تن نموده و روی آن همین آیه قرآنی نوشته شده است؛ زنی که در ظاهر مسلمان است و بر اثر کتک‌هایی که به دست شوهر خویش خورده سیاه و کبود شده است. شعار آنان در این فیلم این است که اسلام این گونه خشن است و یک مرد مسلمان می‌تواند با مجوز دینی همسر خود را تا دم مرگ بزند! در آن فیلم نشان می‌دهد که آن زن پس آن که نمازش پایان می‌یابد می‌گوید من دیگر مسلمان نیستم. البته به حمد الاهی و با عنایت مولا امیر مؤمنان علیه‌السلام آن زن دست بسته نماز می‌خواند و شیعه از این خشونت بری می‌شود. یا آن که کسانی که فیلم را درست کرده‌اند اصلاً متوجه شیعه و سنی نبوده‌اند و شیعه را هم به اسم سنی می‌شناختند. مانند برخی که پیش از انقلاب روحانیت را جزو عرب‌ها می‌شناختند و اگر عالمی را در کشورهای خارجی با عمامه می‌دیدند می‌گفتند وی عرب است. البته اکنون به برکت انقلاب روحانیت در دنیا شناخته شده‌اند.

برخی دیگر از موارد خوف در قرآن کریم:

«وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِی مِنْ وَرَائِی»(۳)

«وَلاَ تَخَافِی وَلاَ تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیک»(۴)

«فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ یقِیمَا حُدُودَ اللَّهِ…»(۵)

متعلق خوف در این آیات امور دیگر جز حق تعالی است. اما آیاتی هم هست که متعلق آن خوف از خداست مانند:

«لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَی یدَک لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یدِی إِلَیک لاِءَقْتُلَک إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ»(۶)

«إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ»(۷)

در این آیات و مانند آن خداوند به کسی توصیه به ترس ننموده و نفرموده است از من بترسید. بلکه ترس از کاری است

۱- نساء / ۱۲۸٫

۲- نساء / ۳۴٫

۳- مریم / ۵٫

۴- قصص / ۷٫

۵- بقره / ۲۲۹٫

۶- مائده / ۲۸٫

۷- انفال / ۴۸٫

(۱۰۹)

که فرد انجام داده است. به طور مثال در آیه نخست هابیل به قابیل می‌گوید اگر تو دست ببری که مرا بکشی من چنین نمی‌کنم و تو را نمی‌کشم چراکه می‌داند کشتن قاعده و قانون دارد و اگر بکشد ظلم نموده است و جلوی او را می‌گیرند.

به هر روی در قرآن کریم واژه‌های خوف، حزن و خشیت و یا خشوع هیچ کدام ملازمه‌ای با تقوا ندارد. تقوا یا وقایه صیانت، خویشتن‌داری و مراقبت و مواظبت است و این که عده‌ای تقوا را به ترس برگردانده‌اند درست نیست و همین ترس در جان ما انداخت. می‌شود کسی فردی نجیب و عفیف باشد بی آن که ترس در وجود او قرار داشته باشد. فردی هم می‌تواند ترسو و در عین حال پر رو باشد. همه این افراد با توجه به ساختار تربیتی و ژنتیک فردی و اجتماعی شکل می‌گیرند. حزن، خوف و خشیت در جان انسان هست ولی باید کنترل شود. باید اندازه‌گیری شود و افزون آن برداشته و کاستی آن جبران شود.

مطالب مرتبط