جلسه هفتم: هدایت برای همه مخلوقات و موجودات

«ذَلِک الْکتَابُ لاَ رَیبَ فِیهِ هُدًی لِلْمُتَّقِینَ»(۱)

«…الْقُرْآَنُ هُدًی لِلنَّاسِ»(۲)

قرآن کریم، هدی للمتقین و یا هدی للناس

قرآن کریم در بیان خویش، خود را هم «هدی للمتقین» و هم «هدی للناس» معرفی می‌کند. در این باره علمای تفسیر نظرهای متفاوتی را عنوان کرده‌اند که برخی از آن‌ها خالی از مشکل نیست.

دیدگاه مرحوم طبرسی در هدایت

(اما تخصیص المتقین بأن القرآن هدی لهم و ان کان هدی لجمیع الناس فلانهم هم الذین انتفعوا به واهتدوا بهداه کما قال انما أنت منذر من یخشاها وان کان صلی‌الله‌علیه‌وآله منذرا لکل مکلف لأنه انما انتفع بانذاره من یخشی نار جهنم علی أنه لیس فی الاخبار بأنه هدی للمتقین ما یدل علی أنه لیس بهدی لغیرهم وبین فی آیة أخری أنه هدی للناس)(۳)

ایشان می‌فرماید: این که متقین به هدایت قرآنی اختصاص یافته‌اند، با آن که قرآن کریم هدایت برای همگان از مردم است، برای این است که متقین به هدایت قرآن کریم تمسک می‌کنند و با عمل به آن از آن انتفاع می‌برند. همان گونه که قرآن کریم خود به پیامبر خویش می‌فرماید: «إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یخْشَاهَا»(۴) همانا تو انذار دهنده کسی هستی که خشیت دارد. برخی خیرگی می‌کنند و پذیرای هدایت نیستند و برخی هم قابلیت داشته و هدایت‌پذیر هستند. در ادامه ایشان می‌فرماید، از این که در اخبار قرآن کریم هدی للمتقین بیان شده است بر نمی‌آید که هدایت برای مردم نباشد.

قرآن کریم برای همه منذر است همان گونه که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله برای همگان منذر است. ولی آنان که اعتنا می‌کنند برای آنان سودمند است و به طور قهری در این گروه است که اثر می‌گذارد زیرا گوش شنوا دارند. البته هر دو گوش شنوا دارند منتها یکی تنها می‌شنود ولی این گوش اوست که می‌شنود وگرنه سامعه او شنوا نیست. به همین خاطر از آن تأثیر نمی‌پذیرد. اما یکی هم می‌شنود و هم گوش و هم سمع او می‌شنود و از آن تأثیر می‌پذیرد و قرآن موجب هدایت او می‌شود. آن که اثر نمی‌پذیرد مصداق هدی للناس است و آن که اثر می‌پذیرد مصداق هدی للمتقین.

۱- بقره / ۲٫

۲- بقره / ۱۸۵٫

۳- مجمع البیان.

۴- نازعات / ۴۵٫

(۱۱۰)

اثبات شیی‌ء نفی ما عدا نمی‌کند. پس قرآن کریم هم هدایت برای متقین است و هم هدایت برای مردم. منتها مردم از این هدایت استفاده نمی‌کنند و متقین از آن استفاده می‌کنند.

سخن مرحوم طبرسی خالی از اشکال نیست. زیرا اگر مردم هدایت نمی‌شوند پس هدی للناس نیست در حالی که قرآن کریم خود را هدی للناس و همچنین هدی للمتقین معرفی می‌کند. همین گونه است (منذر من یخشیها)؛ پیامبر کسانی را که از خدا خشیت دارند انذار می‌کند. پس اگر پیامبر تنها برای این عده است منذر برای جمیع نیست و حال آن که رسالت پیامبر ویژه برخی گروه خاص نیست و همگان از فیض حضرتش بهره می‌برند. همان طور که قرآن کریم در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: «أَکانَ لِلنَّاسِ عَجَبا أَنْ أَوْحَینَا إِلَی رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ…»(۱). بنابراین هم پیامبر منذر برای همگان است و هم قرآن کریم هدایت همگانی را به عهده دارد. منتها همان گونه که (من یخشیها) مرتبه بالاتری از انذار است همان طور (هدی للمتقین) مرتبه‌ی‌بالاتری از هدایت را داراست. پس هر دو هدایت است ولی مراتب آن دو متفاوت است. بنابراین بر خلاف بیان مرحوم طبرسی هدایت قرآن کریم منحصر به متقین که از آن انتفاع می‌برند نیست بلکه همه از آن انتفاع می‌برند. البته بدیهی است که نوع انتفاع این دو گروه تفاوت دارد و هر کسی از ای سفره گسترده الهی بسته به معرفت خویش بهره می‌برد. یکی تنها نان و ماست آن را می‌خورد و از چربی دوری می‌کند و یکی هم از مطهرات است و هر چه در سفره هست را می‌خورد.

وقتی قابلیت نباشد فاعلیت فاعل بی اثر است و فاعلیت فاعل وقتی اثر می‌کند که زمینه قابلی وجود داشته باشد. قرآن کریم وقتی سخن از (هدی للناس) می‌کند یعنی من فاعل هستم و مردم هم قابل هستند و می‌توانند از آن استفاده کنند و انتفاع برند؛ از گبر و کافر و بت‌پرست گرفته تا متقین که در اوج اهل دیانت هستند. پس انتفاع برای همه است و اگر بگوییم همه چنین توانی را دارند دیگر هدایتی برای مردم نیست. مانند وقتی که بگوییم قرآن هدایت برای کوه است در حالی که کوه نمی‌تواند از آن استفاده کند.

پس این قسم از بیان مرحوم طبرسی دچار اشکال است، اما این که فرمودند در اخبار نیامده است که هدی للمتقین، هدی للغیر نیست، بیانی درست است و در خبر نداریم که قرآن کریم برای مردم عادی قابل استفاده نیست. طبق قاعده هم اثبات شیی‌ء نفی ما عدا نمی‌کند در نتیجه هدایت قرآن برای متقین تلازمی با هدایت آن برای مردم ندارد.

علیکم بالقرآن

روش ما در تفسیر قرآن کریم این است که نباید همواره در پی اخبار و روایات باشیم چراکه چندان روایت تفسیری نداریم و معصومین علیهم‌السلام بر اثر ظلم طاغوت فرصت آن را پیدا نکردند که حقایق قرآن کریم را بیان کنند. از طرفی هم در روایات آمده است: (علیکم بالقرآن). قرآن کریم خود ناطق است.

مجموع روایاتی که در مورد قرآن کریم به ما رسیده است چندان نیست افزون بر آن که بخش قابل توجهی از آن‌ها هم مشکل سندی دارد. به روایات نبوی نمی‌توان تمسک نمود آن چه در مورد شأن نزول هم وارد شده ضعیف است. در توصیه‌های پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله ، امت توصیه به قرآن کریم و عترت شده است. عترت شهید گشت و یا به غربت و غیبت مبتلا گردید و تنها سنت ماند که آن هم دستخوش تحریف قرار گرفت و ورود روایات ضعیف ما را نسبت به احادیث صحیح هم مشکوک می‌سازد. پس این که همواره طبل اخبار را بکوبیم آن هم با غربتی که برای آن‌ها پیش آمد درست نیست و آن چه بیش‌تر می‌تواند ما را در راه‌یابی به حقایق قرآنی کمک کند خود قرآن کریم است. علیکم بالقرآن.

قرآن کریم خود ناطق است و نطاق دارد. حتی متشابه نیز در آن راه ندارد و هر چه هست محکمات است و متشابه به

۱- یونس / ۲٫

(۱۱۱)

لحاظ ماست وگرنه در نظر من خوطب به و صاحب قرآن کریم متشابهی وجود ندارد. چشم ما در راه‌یابی به حقایق قرآنی ضعیف است و آن چه را که می‌بینیم شبه‌گونه است وگرنه خود آیات الهی هیچ گونه تشابهی ندارد و به محکمی روشن است که حقیقت هر آیه چیست. روایات صحیحی هم که در باب قرآن کریم آمده است بیان همان آیه را می‌نماید و چنین نیست که گمان شود اگر آن خبر نبود دیگر قرآن کریم کافی نبود. قرآن کافی است منتهی همچون آب گوارایی می‌ماند که درون چاهی قرار دارد و برای به دست آوردن آن نیازمند سطل و طنابی هستیم و معصوم علیه‌السلام کار همان طناب و سطل را انجام می‌دهد و اگر دست او را نبندند واسطه سیرابی همگان می‌شود. دست ما از رسیدن به آن آب کوتاه است. آب داشتن وصف خود آن چاه است وگرنه اگر آب نداشته باشد هر طناب و سطلی در آن بیندازیم آبی بیرون نمی‌آید و تنها سنگ و خاک از آن بیرون می‌آید.

ثقل اصغر؛ اهل بیت علیهم‌السلام ، نسبت به ثقل اکبر؛ قرآن کریم، کار طناب و سطل را می‌کند. حال اگر کسی گفت من بدون طناب و سطل هم می‌توانم آب از چاه درآورم نباید او را انکار نمود. حتی می‌توان پیراهن را درون آب انداخت و نَمی از آن بر گرفت؛ گرچه با طناب و سطل بهتر می‌توان آب در آورد. ولی چنین نیست که اگر سطل و طناب پیدا نکردیم از تکاپو بایستیم و از عطش بمیریم. همه می‌توانند از قرآن کریم استفاده کنند ولی بسته به مراتب کم و زیاد می‌شود. پس چنین نیست که گمان شود قرآن کریم غیر ناطقی است که احتیاج به کسی و چیزی داشته باشد بلکه او ناطق نوری است و خود خویش را بیان می‌کند.

از خداوند می‌خواهیم معتقد به (حسبنا کتاب الله) را نیامرزد، منتها نباید هم گفت که ما از این کتاب الهی هیچ نمی‌فهمیم و تنها باید ببینیم معصومین علیهم‌السلام چه می‌گویند. خیر. بلکه باید هم از گفتار معصومین علیهم‌السلام و هم از خود قرآن کریم به اندازه توان بهره جست و از هر دو استفاده نمود. البته شیاطین و ظالمان نگذاشتند که معصومین علیهم‌السلام نسبت به قرآن بیانی داشته باشند و تنها از بیانات آن حضرات انموذج و نمی از یم برای ما باقی مانده است. نباید گمان نمود که معصومین علیهم‌السلام همه دانسته‌های خویش را چه در باب قرآن کریم و یا امور دیگر برای ما گفته‌اند. دشمنان چنین اجازه‌ای را به آنان ندادند و بشریت را از نور این خورشیدهای تابان محروم نمودند. این در حالی است که قرآن کریم دریای بیکرانی است و آن گاه که به قول روایت در زمان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف (جمع الله عقول العباد) روی دهد آن وقت روشن خواهد شد که قرآن کریم چه جایگاهی دارد. همه چیز در قرآن کریم موجود است ولی در آوردن آن چندان راحت نیست و علوم ویژه خویش را می‌طلبد.

ما در کتاب تحریف ناپذیری قرآن کریم گفته‌ایم که نه سند قرآن قطعی است و نه دلالت آن ظنی، به عکس هزار سال گذشته که چنین گفته‌اند. قرآن کریم هم آیات قطعی الدلالة دارد و هم ظنی الدلالة و آیه به آیه‌اش متفاوت است. جایی از آن قطعی و جایی دیگر ظنی است؛ به این معنا که برای من که نمی‌توانم آن را دلالت نمایم ظنی است. جایی از آن هم قطعی است. سند روایت هم همین گونه است و باید روی آن بحث نمود. برای هر استنادی باید دلیل آورد. با وجود گذشت بیش از هزار و چهار صد سال از روایات باید با سند و دلیل قوی سخن گفت و از عامیانه گویی در این باب پرهیز نمود. هر گونه سخن گفتن بدون دلیل، عامی‌گری است.

دیدگاه تسنیم در هدایت

خدای سبحان در آیاتی چند، قرآن کریم را کتاب هدایت همه انسان‌ها معرفی می‌کند:«شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس» «وما هی الا ذکری للبشر» عموم و اطلاق این گونه آیات، مفید همگانی و همیشگی بودن هدایت قرآنی است. افزون بر این که، سیره عملی رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز دعوت همگان به پذیرش اسلام بود. از سوی دیگر، گروندگان به اسلام و پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز از

(۱۱۲)

هر گروه بودند و اسلام آنان از سوی رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله پذیرفته می شد. ولی از سوی دیگر، آیاتی مانند آیه مورد بحث و عباراتی چون «هدی ورحمة للمومنین»، «هدی ورحمة للمحسنین»، «هدی ورحمه وبشری للمسلمین» هدایت قرآن را ویژه پرهیزکاران، مومنان، محسنان و مسلمانان معرفی می‌کند و این پرسش را پدید می‌آورد که با وجود ادله‌ای که عمومی بودن هدایت و دعوت قرآن را اثبات می‌کند، سرّ اختصاص آن به مؤمنان و پرهیزکاران و محسنان و مسلمانان چیست؟

در پاسخ به این پرسش قرآنی سه بیان ارائه شده که دقیق‌ترین آن‌ها بیان سوم است:

۱ـ برخی مفسران، مانند امین الاسلام طبرسی، می‌گویند: هدایت قرآن همگانی است همگانی است و آیات مفید اختصاص ناظر به بهره‌وری از آن است. قرآن کریم در مقام هدایت تشریعی و بذر افشانی هدایت، هیچ گونه اختصاصی به گروه مخصوص ندارد ولی انسان‌ها در برابر قرآن دو دسته‌اند: برخی هدایت و دعوت قرآنی را نشنیده می‌گیرند «وان تدعوهم الی الهدی لا یسمعوا» و اگر هم بشنوند ترتیب اثر نمی‌دهند «ولو سمعوا ما استجابوا لکم» و برخی نه تنها اجابت نمی‌کنند بلکه وحی و نبوت و رسالت بشر را از ریشه انکار می‌کنند «وما منع الناس أن یؤمنوا اذ جاءهم الهدی الا أن قالوا ابعث الله بشرا رسولا».

اما پرهیزکاران و محسنان از هدایت قرآن بهره می‌گیرند و آیات اختصاص هدایت، ناظر به آنان است، همان گونه که انذر قرآن کریم و پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز همگانی است : «لیکون للعالمین نذیرا»، «واوحی الی هذا القرآن لانذرکم به ومن بلغ» ولی تنها گروه خاصی از آن بهره می‌برند: «لینذر من کان حیا»، «انّما انت منذر من یخشیها». بنابراین، قرآن گرچه دعوت و هدایتش عمومی است، ولی تنها راهنمای کسانی است که آن را بپذیرند و در برابر ظهور حق جدال باطل نکرده، از احسن الاقوال پیروی کنند: «فبشر عباد* الذین یستعمون القول فیتبعون احسنه».(۱)

اشکالی که این بزرگان در مقام پاسخ به آن هستند جمع میان هدایت عمومی قرآن کریم و هدایت اختصاصی آن است. آنان می‌گویند اگر قرآن کریم هدایت برای همگان است«هدی للناس» چگونه است که برخی از آن بهره می‌برند «هدی للمتقین» و برخی خیر؟ این پرسش مانند آن است که بگوییم وقتی سفره‌ای پهن می‌گردد چرا برخی تنها نان و ماست می‌خورند و برخی از خوردن هر چه در سفره است ابایی ندارند؟ پاسخ این است که یکی به علت دارا بودن چربی بالا در خون در نوع تغذیه خویش ملاحظه می‌کند و از خوردن گوشت پرهیز می‌کند و دیگری چون بدن سالمی دارد در خوردن ملاحظه‌ای ندارد. یکی دارای ضعف اعصاب است از این رو ترشی نمی‌خورد و دیگری که بدنی سالم دارد ترشی می‌خورد. با توجه به تفاوت انسان‌ها بهره‌های آنان هم متفاوت می‌شود. می‌توان پرسش‌های دیگری را هم طرح نمود. چرا برخی به دانشگاه راه می‌یابند و برخی خیر؟ چرا برخی به حوزه می‌روند و عده‌ای خیر؟ چرا….بدیهی است چون برخی مبادی کاری را فراهم نموده‌اند و دیگران خیر. هر کاری چنین است و باید نخست مبادی آن را فراهم آورد. پس اشکالی به مرحوم طبرسی از این جهت وارد نیست بلکه اشکال این است که بگوییم اگر مردم هدایت نمی‌شوند پس قرآن کریم هدی للناس نیست در حالی که قرآن کریم خود را هدی للناس و همچنین هدی للمتقین هر دو معرفی می‌کند. کتاب الهی رهنما و اثر بخش است. اگر قایل به راهنمایی آن شویم ولی اثر بخشی آن را منکر گردیم باید بگوییم پس اصلا نمی‌تواند راهنمایی کند چراکه تا قابلیت قابل و فاعلیت فاعل نباشد اثری در کار نیست. مانند عدم تحمل یک لیوان برای در خود جای دادن آب یک پارچ که جز ریختن آب و هدر رفت آن چیزی را در پی ندارد. قابلیت و فاعلیت هر دو زمینه تحقق یک فعل است و اگر فعلی انجام شود که فعل‌پذیر نداشته باشد گویا اصلا فعلی انجام نشده است. همچنین اگر فعلی قابلیت داشته باشد و فاعلی فاعلیت آن نکند فعلی انجام نمی‌شود.

۱- نرم افزار المکتبة الشاملة. تفسیر تسنیم.

(۱۱۳)

تحقق فعل به فاعلیت فاعل و قابلیت است. از هر دو سو باید شرایط تحقق یک فع آماده باشد. فاز و نول با هم اثر دارد وگرنه به تنهایی هیچ کدام اثر بخشی ندارند و در نتیجه انعکاس نیرویی پیدا نمی‌شود. اگر شما بخواهید به کسی خیر برسانید و او امتناع‌می ورزد به طور قهری خیری به او نمی‌رسد و با این که نیت شما خیر بوده، فعل خیری انجام نگرفته است. اما اگر شما آن کار را انجام دادید و او هم پذیرفت فعل تحقق یافته است. در فقه گفته می‌شود که ایجاب بدون قبول تحقق فعل نمی‌کند و این اصلی کامل در همه جاست.

مدعای ما این است که قرآن کریم که خود را در جایی هادی ناس معرفی می‌کند، هدایت او عمومی است و مردمان اعم از کافر و مسلمان از آن انتفاع می‌برند. لازمه بیان مرحوم طبرسی که می‌فرماید هدایت برای آنان است که از هدایت قرآنی بهره می‌برند عدم توانایی قرآن در هدایت برخی است. پس قرآن کریم برای عده‌ای ویژه مناسب است؛ همانان که هدایت‌پذیر هستند. بنابراین نباید منتی را بر آنان که هدایت نمی‌شوند نهاد. دیدگاه ما آن است که همگان از این کتاب الهی بهره می‌برند حتی آنان هم که به نص خود قرآن کریم «ولایزید الظالمین الا خسارا» هستند از آن بهره می‌برند. همان گونه که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله رحمة للعالمین است و برای همگان اعم از کافر و مسلمان مایه رحمت است. حکایت هدایت قرآن کریم همچون نسیمی است که وقتی می‌وزد همه را از فیض خویش بهرمند می‌کند، چه آن کسی را که بیدار است و چه آن کسی را که در خواب عمیق فرو رفته است. بدیهی است فردی که بیدار است استفاده بیش‌تری می‌کند و با اراده از آن لذت می‌برد ولی آن که خواب است در نهایت از بوی خوش بدن خویش را حرکت می‌دهد و چه بسا به خاطر آن خواب خوشی هم ببیند. چنین نیست که مردم نسبت به هدایت قرآن کریم همچون فرد خوابی باشند که سخن دیگری را نشنوند و تنها انسان بیدار قادر به شنیدن آن باشد.

صاحب تسنیم در ادامه می‌فرمایند:

۲ ـ استاد علامه طباطبائی قدس‌سره می‌گوید: مراد از هدایت در این آیه کریمه، هدایت تکوینی پاداشی است، نه هدایت تشریعی ابتدایی و سرّ اختصاص مزبور، آن است که متقین سرمایه پذیرش هدایت قرآن را که همان سلامت فطرت است، حفظ کرده‌اند. آنان پیش از عمل به هدایت تشریعی ابتدایی قرآن، از هدایت تکوینی ابتدایی فطرت بهره می‌گیرند و این تقوای فطری زمینه‌ساز پذیرش هدایت تشریعی قرآن است و سپس در پرتو عمل به ره آورد وحی ، مشمول هدایت تکوینی پاداشی قرآن می شوند.

بنابراین، آنان که از هدایت تشریعی قرآن بهره می‌برند مخوف به دو هدایتند: یکی هدایت تکوینی فطری که ابتدایی و مربوط به قبل از پذیرش د هدایت قرآن است و آیه «اولئک علی هدی من ربّهم» ناظر به آن است، و دیگری هدایت تکوینی پاداشی که مربوط به بعد از پذیرش هدایت تشریعی قرآن است و «هدی للمتقین» به آن نظر دارد.

تذکر: هدایت تکوینی فطری همگانی است و همه انسان‌ها از این سرمایه هدایتی بهره‌مند هستند، جز این که عده‌ای نور هدایت فطری را خاموش و فطرت حق جو و خدا طلب خو را زنده به گور می کنند: «وقد خاب من دسیها» و بر اثر دفن و دس فطرت، به هلاکت می‌افتند و چون چشم و گوش و زبان فطرت خود را بسته‌اند در مقابل هدایت تشریعی قرآن به جای هدایت، ضلالت می‌خرند: «اولئک الذین اشتروا الضلاله بالهدی ما ربحت تجارهم» و از این رو خدای سبحان به رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: اینان بر اثر کوری خاص خود، قابل هدایت نیستند: «وما أنت بهادی العمی عن ضلالتهم» گرچه چشم ظاهری آنان بیناست ولی بر اثر کوری چشم فطرتشان، حقایق را نمی‌بینند: «وتریهم ینظرون الیک وهم لا یبصرون» به طوری که آنان اهل نظرند، نه اهل بصر، و نظر بی بصر همانند شجر بی ثمر است. منحرفان از مسیر هدایت فطری، همچنان مشمول دعوت و هدایت تشریعی قرآن هستند، ولی چون آن را نمی‌پذیرند به عنوان کیفر بر گمراهی خود می‌مانند قرآن برای آنان نه تنها مایه هدایت، شفا و رحمت نیست، بلکه عامل خسران و ضرر است: «وننزل من القرآن ما هو شفاء ورحمة للمؤمنین ولا یزید الظالمین الا خسارا» پس کافران و منافقان نیز محفوف به دو

(۱۱۴)

گمراهی هستند: یکی گمراهی ناشی از دفن و دس فطرت و خروج از صراط مستقیم آن، و دیگری گمراهی کیفری که بر اثر مخالفت با هدایت تشریعی قرآن دامنگیر آنان می‌شود و آیه شریفه «وما یضل به الا الفاسقین» اشاره به هر دو گمراهی دارد.

حاصل این که ، هدایت تکوینی و پاداشی قرآن که هدایتی ثانوی است، بهره پارسایانی است که سرمایه هدایت فطری خود را نگهبانی و نگهداری کرده باشند. آنان که بر اثر همین نگهداری بالفعل موصوف به وصف تقوایند.

این پاسخ نسبت به پاسخ اول دقیق‌تر است؛ زیرا پس از پاسخ اول این پرسش مطرح می‌شود که اگر هدایت قرآن عمومی است و بهره برداری از آن خصوصی، سرّ این که گروهی خاص (متقین) از هدایت قرآنی بهره می‌برند و دیگران از آن بی بهره‌اند چیست؟ و آن‌گاه در پاسخ بدان پرسش نوبت به بیان دقیق استاد علامه طباطبایی قدس‌سره می رسد. ولی جواب استاد علامه نیز چون مبتنی بر پذیرش اصل اشکال (تعارض ابتدایی آیات) است، ناتمام به نظر می‌رسد و از این رو پاسخ سوم را می‌توان پاسخ صادق و برکننده بنیان اشکال دانست.(۱)

محقق بزرگوار و صاحب تفسیر تسنیم پاسخ مرحوم علامه (ره) را نمی‌پذیرند چراکه به بیان ایشان مرحوم علامه اصل اشکال را پذیرفته و دو گونه هدایت را با هم متعارض دانسته است. در بیان مرحوم علامه کارکرد قرآن کریم روی سه دسته افراد با سه رویکرد است: متقین را متقین‌تر می‌کند. کفار را کافرتر می‌کند و منافقان را هم منافق‌تر می‌گرداند. بدیهی است کفار و منافقان می‌گویند کاش اصلا قرآنی نازل نمی‌شد و ما بدبخت‌تر از پیش نمی‌گشتیم و دست کم همان گونه که بودیم می‌ماندیم. با این عقیده، نزول قرآن کریم تنها برای عده‌ای خاص (متقین) میمنت داشت چراکه آن‌ها متقی‌تر شدند و جز آن‌ها هم یک نفوذی هم نپذیرفت! با این وصف هیچ غیر متقی حتی امید هم نداشته باشد که می‌تواند به واسطه قرآن کریم متقی گردد و کار قرآن تنها پرورش دهنده داشته‌های ایشان است.

به اجمال باید گفت: خطاب «وما أنت بهادی العمی عن ضلالتهم» نسبت به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله است. خداوند می‌فرماید: ای پیامبر! تو نمی‌توانی آنانی را که کور هستند هدایتشان کنی و از گمراهی برهانی در حالی قرآن کریم کلامی ملکوتی است و روی کورها هم اثر می‌گذارد. فرد نابینا اگر چشم دیدن ندارد گوش شنیدن دارد و اگر باز هم متوجه نشد می‌توان دست او را گرفت و او را متوجه نمود. قرآن کریم بیان کامل و جامعی دارد که بر همه مشاعر متأثر واقع می‌شود. اثبات این مدعا نشان می‌دهد که هدایت ناس هنر است و نه هدایت متقین. و مهم‌تر آن است که همان فرد کوردل هدایت شود. البته نوع هدایت برای افراد متفاوت است و هدایت قرآن کریم هم هدایتی بسیار گسترده است و جوانب بسیاری دارد. قرآن کریم از عهده هدایت همگان بر می‌آید چراکه وحی الهی از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله گسترده‌تر است زیرا حضرت ۶۳ سال بیش‌تر عمر نمی‌کند ولی قرآن کریم چه بسا ۶۳ قرن هم عمر نماید. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله رفتنی است (انک میت وانهم میتون) از این رو باید در پی او امامت که علت مبقیه است بیاید و جانشین حضرت شود ولی قرآن کریم هیچ کسی را در جای خود نمی‌گذارد و تا قیامت باقی است. و هم با پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بوده و هم با امام باقی است. در باب رؤیت خداوند هم در قرآن کریم خطاب به حضرت موسی علیه‌السلام آمده است: «لَنْ تَرَانِی… »(۲) تو هرگز نمی‌توانی خدا را ببینی. اما این که حضرت موسی علیه‌السلام نمی‌تواند خدا را ببیند دلیل بر این نیست که دیگران هم از دیدن خداوند محروم هستند. همان گونه که از مولا امیر المؤمنین علیه‌السلام نقل شده است (لم أعبد ربّا لم أره) خدایی را که نبینم نمی‌پرستم.

پس قرآن کریم هدایت برای همگان است و برای آیه (هدی للمتقین) نباید (هدی للناس) را شهید نمود. قرآن کریم برای همه طبقات انسان‌ها قابل استفاده است و حتی مذهب در استفاده عمومی از آن نقشی ندارد گرچه اهل تقوا بهتر از دیگران از آن بهره می‌برند. قرآن کریم برای همه موجودات مایه هدایت است. البته نوع هدایت گستردگی

۱- نرم افزار المکتبة الشاملة. تفسیر تسنیم.

۲- اعراف / ۱۴۳٫

(۱۱۵)

بسیار دارد.

قرآن کریم کتابی فراتر از عربی و فارسی است. کسی که عربی هم نداند و با سواد و بی سواد و کور و کر هم اگر باشد باز قرآن برای او مایه هدایت است. قرآن کریم کلام وحی است و زمزمه محبت است.

 درس مدرس ار بود زمزمه محبتی   جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را

قرآن کریم کلام وحی است. لازم نیست برای تأثیر از آن انسان بیدار باشد. لازم نیست حتی گوش داشته باشد، کر باشد. لازم نیست چشم داشته باشد، نابینا باشد. هر چه و هر که باشد قرآن بر او از راه خود ورود دارد. این کتاب با کتاب‌های دیگر تفاوت دارد. ذوی العقول است و بالاترین درک‌ها را دارد. دیگر کتاب‌ها تنها کاغذ و مرکب هستند ولی قرآن کریم کاغذ و مرکب نیست، شناسه همه هستی است. کتابی نیست که استفاده از آن به طور لزوم با باز کردن آن همراه باشد، او خود بر نیکوترین وجه کار خود را می‌داند. کسی که سواد ندارد آن را باز کند، به آن بنگرد و خود را با آن متبرک کند و حتی آن کسی هم که سواد دارد و دانشمند است خوب است او هم گاهی قرآن را باز کند، بی آن که قرائت کند و یا تحقیقی نماید به آن بنگرد و با آن انس بگیرد تا قرآن کریم خود بر او اشراق کند. آیات الهی خود قدرت هیپنوتیزم دارد چراکه ذوی العقول است و نفس را صفا و دل را جلا می‌دهد. دیدگاه مرحوم علامه در هدایت

وقد وصفهم بأنهم علی هدی من ربهم فدلّ ذلک علی أنّ تلبّسهم بهذه الصفات الکریمة بسبب تلبّسهم بلباس الهدایة من الله سبحانه، فهم إنّما صاروا متقین أولی هذه الصفات بهدایة منه تعالی، ثم وصف الکتاب بأنّه هدی لهؤلاء المتقین بقوله تعالی: «ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین» فعلمنا بذلک: أنّ الهدایة غیر الهدایة، وأن هؤلاء وهم متّقون محفوفون بهدایتین، هدایة أولی بها صاروا متقین، وهدایة ثانیة أکرمهم الله سبحانه بها بعد التقوی وبذلک صحّت المقابلة بین المتقین وبین الکفار والمنافقین، فإنّه سبحانه یجعلهم فی وصفهم بین ضلالین وعمائین، ضلال أوّل هو الموجب لاوصافهم الخبیثة من الکفر والنفاق، وضلال ثان یتأکد به ضلالهم الاول، ویتصفون به بعد تحقق الکفر والنفاق کما یقوله تعالی فی حق الکفار: «ختم الله علی قلوبهم وعلی سمعهم وعلی أبصارهم غشاوة» فنسب الختم إلی نفسه تعالی والغشاوة إلی أنفسهم، وکما یقوله فی حق المنافقین: «فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا» فنسب المرض الاول إلیهم والمرض الثانی إلی نفسه علی حد ما یستفاد من قوله تعالی: «یضل به کثیرا ویهدی به کثیرا وما یضلّ به إلا الفاسقین» وقوله تعالی: «فلمّا زاغوا أزاغ الله قلوبهم».

وبالجملة المتقون واقعون بین هدایتین، کما أنّ الکفار والمنافقین واقعون بین ضلالین. (۱)

طبق بیان مرحوم علامه قدس‌سره هدی للمتقین برای کسانی است که پیش از هدایت قرآن در ظرف نفسانیت خویش هم متقین باشند همان طور که کفار با نزول قرآن بر کفرشان افزوده می‌شود. پس قرآن برای کسانی که متقی هستند تشدید تقوا می‌کند و برای کسانی که کافر هستند تشدید کفر و برای اهل نفاق هم تشدید نفاق و تنها کسانی می‌توانند از هدایت قرآنی بهره بند که هدایت فطری دارد. بنابراین هر کسی دو تحقق دارد. نخست تحقق فطری و دو دیگر تکمیل آن تحقق فطری با نزول قرآن.

اما سخن مرحوم علامه جای خدشه و اشکال دارد زیرا بیان ایشان با اطلاقی که در آیه (هدی للناس) و (هدی للمتقین) دارد نمی‌سازد. خداوند نمی‌فرماید این قرآن هدایت برای متقینی است که پیش‌تر متقی باشند و یا مؤمنینی که پیش‌تر مؤمن باشند و یا مایه ضلالت برای کافرانی است که در قبل کافر بودند. نه! ممکن است کافری متقی شود و

۱- تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۴۴٫

(۱۱۶)

یک متقی دچار مشکل شود همان گونه که (والمخلصون فی خطر عظیم). اگر تعلیق و تقییدی که مرحوم علامه می‌فرمایند را بپذیریم باید بگوییم اگر قرآن هم نمی‌آمد اینان متقی بودند و حاجتی به نزول قرآن برای آنان نبود و نزول قرآن تنها موجب شده است آن‌ها اندکی بهتر شوند. افزون بر این که از طرف دیگر قرآن به کار دیگران نمی‌آید. پس باید مراقب اطلاق آیات یاد شده بود و همه ناس و هر متقینی را به نص قرآن کریم ذیل هدایت برشمرد.

مرحوم علامه معتقد است متقین از پیش هدایت شده‌اند و با قرآن کریم باز هم هدایت می‌شوند. به عبارتی آنان قابلیت پیشین را با قرآن کریم فعلیت می‌بخشند. طبق بیان ایشان می‌توان این نتیجه را گرفت که قرآن کریم تنها مایه هدایت برای متقینی است که پیش‌تر متقین بودند. این هدایت هم غیر از هدایتی است که اکنون آن را دارا هستند. پس کسانی قابل هدایت هستند که خداوند پیش‌تر به آن‌ها عنایت نموده است. یک هدایت در باطن آن‌هاست و هدایت دیگر را هم قرآن کریم به آن‌ها می‌دهد. همانند متقین که دارای دو هدایت هستند، کافران و اهل نفاق هم دارای دو گمراهی هستند. آنان پیش‌تر کوری باطنی دارند و قرآن کریم هم آن‌ها را کورتر می‌کند. آنان مریض هستند، و قرآن کریم آن‌ها را مریض‌تر می‌کند. «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضا». با این بیان می‌توان گفت قرآن هیچ کار اصالی ندارد. پس مردم سه دسته‌اند: نخست متقین که با قرآن کریم متقین‌تر می‌شوند. دو دیگر کفاران که با قرآن کافرتر می‌شوند و سوم منافقان که با قرآن کریم منافق‌تر می‌شوند. پس قرآن کریم همه را «تر» می‌کند؛ متقی‌تر، کافرتر و یا منافق تر. روشن است منافقان می‌گویند ما خود کور بودیم و جایزه و شق القمر قرآن نسبت به ما کورتر ساختنمان بود. ما خود گمراه بودیم و قرآن هم هدیه گمراهی به ما داد.

نفی جبر

باید توجه داشته باشیم چیزی به نام فطرت جبری در عالم نداریم و هر کسی می‌تواند هدایت شود حتی شمر. گرچه شمر معروف نتوانست تغییر کند و با شقاوت از دنیا رفت، بسیاری توانستند خویش را تغییر دهند و با سعادت از دنیا رفتند. نباید گمان نمود در عالم جبر است و کارها پیش‌تر انجام شده و ما تنها به دنیا آمده‌ایم تا دوری زده باشیم و سناریو بازی کنیم و خداوند هر چه می‌خواسته خود نموده است و (جفّ القلم بما هو کائن). در سیر سریع عالم، به لحظه‌ای کافری مؤمن و مؤمنی کافر می‌شود. منافقی مؤمن و مؤمنی منافق می‌گردد. ویژگی عالم در هر لحظه تبدیل و تبدل است و هیچ کس تضمین شده نیست. همه عالم اقتضایی است از این رو فردی می‌تواند رشد نماید و یا به قهقرا گراید. خوب کرده‌ای، بدکار شود و بد کرده‌ای نیکوکار، پایینی بالا رود و بالایی پایین آید. همه عالم اقتضاست و اقتضا هم قابل تبدیل است. از وصول به درجه‌ای نباید مأیوس بود و از هبوط به درکه نباید خود را ایمن پنداشت. به هیچ کرده‌ای نمی‌توان دل بست بندیم و پایداری در هیچ مقامی را نمی‌توان تضمین نمود. خوف و رجا هم همین است و برای همین است. چه بسا گناهی که آدمی را به کار خیر وا دارد و او را خوش فرجام نماید و چه بسا عبادتی که انسان را به خاطر ریا و سالوس به تباهی کشاند. گناهی که نفس فردی را بشکند بهتر از نمازی است که نفسی را سرکش و متکبر کند. پس نه باید بر کرده‌ای مغرور گشت و نه نا امید شد.

نوع هدایت قرآن کریم آن قدر گسترده است که کسی از آن محروم نیست. امروز نسبت به انبیا هم همین گونه است و آنان با وجود شهادت شکست نخوردند و پیروز میدان بودند. منتها نوع پیروزی آنان این است که امروز کسانی که خود ام الفساد هستند و از بدی چیزی کم نمی‌گذارند، از بدی و ظلم دفاع نمی‌کنند و این نیست جز به خاطر پیروزی انبیا. پیش‌تر برای ظلم و بدی قانون می‌نوشتند و افتخار آنان ظلم و فساد بود. همان گونه که پیروزی‌ها متفاوت است، هدایت‌ها هم متفاوت است.

عقیده تسنیم در باب هدایت و اشکال نگارنده به وی

(۱۱۷)

پاسخ سوم را می‌توان پاسخ صادق و برکننده بنیان اشکال دانست.

۳ـ مراد از هدایت ویژه پرهیزکاران در این آیه کریمه همان هدایت تکوینی (ایصال به مطلوب) است که متأخر از هدایت تشریعی همگانی قرآن (ارائه طریق) است و مراد از متقین نیز کسانی هستند که اولا سرمایه فطرت را با شنیدن پیام فطرت حفظ کرده باشند و افزون بر تقوای فطری، تقوای عملی نیز داشته باشند، یعنی افزون بر بهره‌گیری از هدایت فطری، از هدایت تشریعی قرآن نیز استفاده کرده باشند و به عبارت دیگر هم فطرت خویش را شکوفا ساخته و هم با راهنمایی قرآن بخشی از راه را پیموده باشند، آن‌گاه هدایت پاداشی ایصال به مطلوب نصیب آنان خواهد شد.

سرّ تاکید بر زمینه‌سازی حیات فطری برای پذیرش قرآن این است که اگر انسان با سوء اختیار خود، فطرت اصیل خویش را در گور هوا و هوس دفن کرد دیگر نمی‌تواند از هدایت قرآن بهره‌مند گردد، زیرا رسالت قرآن شفا بخشیدن به بیماران است: «شفاء لما فی الصدور» نه زنده کردن مردگان و گواه این مدعا، آیه شریفه «لینذر من کان حیا ویحقّ القول علی الکافرین» است که با قرینه مقابله (زنده با کافر) کافر را مرده می‌داند.

اینان کسانی هستند که خودشان می‌گویند: ما را موعظه کنی یا نکنی سودی نمی‌بخشد: «سواء علینا اوعظت ام لم تکن من الواعظین» و خدای سبحان نیز درباره آنان می‌گوید: انذارشان کنی یا نکنی ایمان نمی آورند: «انّ الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون» هدایت قرآن برای فطرت مردگان کارساز نیست و اصولا تعارضی بین این دو دسته از آیات نیست؛ زیرا مردگان فطری در واقع انسان نیستند، بلکه شبیه حیوان و حتی کم‌تر و گمراه‌تر از آنند: (ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا» پس با تأمل معلوم می‌شود که ناس همان متقین و متقین همان ناس هستند و دیگران در حکم چهارپایان یا فروتر از آن‌ها هستند و اگر در برخی آیات، مانند «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله وللرسول اذا دعاکم لما یحییکم» اثر وحی خدا، احیای نفوس مرده دانسته شد که بالاتر از شفای قلوب بیمار است، در پرتو پذیرش اصل ایمان است؛ چنان‌که عنوان آیه نیز ناظر به مؤمنان است؛ آن‌گاه مردم با ایمان که از حیات ابتدایی دینی برخوردارند، بر اثر پذیرش دعوت جهاد و مانند آن، که ظاهر سیاق آیه سوره انفال ناظر به آن است، به حیات برتر می‌رسند، همان گونه که مردم جاهلیت که از جهت روح دینی مرده بودند، به برکت وحی الهی زنده شدند، لیکن اگر کسی بعد از تمامیت نصاب حجت خدا، راه طغیان و انکار را رها نکرد و حیات انسانی خود را عمدا از دست داد، دیگر شایسته هدایت نیست. یعنی، چنین چیزی طبق عادت، ممنوع است، نه آن که طبق عقل ممتنع باشد. از آیه شریفه «انما یستجیب الذین یسمعون والموتی یبعثهم الله الیه یرجعون».(۱)

صاحب تسنیم ناس را همان متقین بر می‌شمرد و کسانی را هم که پذیرای هدایت نیستند جزو چهارپایان و یا فروتر از آن‌ها می‌داند؛ کسانی که قرآن کریم اصلاً به کار آن‌ها نمی‌آید. نخستین اشکال بر ایشان تأویل آیه است. قرآن کریم خود می‌توانست به جای (هدی للناس)، (هدی للمتقین) بیاورد ولی در یک جا از هدایت ناس و در جای دیگر از هدایت متقین سخن گفته است. سخن ایشان بیانی دیگر از قول مجمع است چراکه صاحب مجمع هر چند هدایت قرآنی را همگانی دانست، آیات مفید اختصاص را ناظر به بهره‌وری از آن بر شمرد. با این تفاوت که مجمع البیان کسانی را که از آن بهره نبردند را جزو (کالانعام بل هم أضل) نخواند. ایشان به مرحوم علامه هم اشکال نمود که چرا تنافی آیات را پذیرفته است در حالی که خود دسته‌ای از آیات را به طور معنوی برداشتند و فرمودند (هدی للناس) همان (هدی للمتقین) است. در حالی که هر دو هدایت است اما هدایت‌ها مختلف است؛ یکی هدایت ناسی و دیگری هدایت متقینی. پس رفع تعارض به برداشتن اصل مسأله و تقیید ناس به متقین نیست وگرنه قرآن کریم کتابی خانگی و ویژه اولیای الهی می‌شود. در حالی که برای همگان است و همه باید از آن استفاده کنند؛ از کفار و مشرکین تا منافقین و

۱- نرم افزار المکتبة الشاملة. تفسیر تسنیم.

(۱۱۸)

معاندین و از مستضعفین تا مؤمنین و متقین و حتی بالاتر از آن‌ها و اصلا برای همه بشریت است و بر همگان اثر می‌گذارد. طبیبی است که هر بیماری را شفا می‌دهد حتی به مرگ وی. خاص نمودن قرآن کریم تا بدین اندازه او را از تأثیر نزد دید خلق می‌اندازد و ناکار آمد می‌سازد.

پس در مورد هدایت قرآنی نباید از ناس و نسناس و از قبل و بعد و یا هدایت ایصال الی المطلوب و ارائة الطریق و…سخن گفت.

هدایت ناس و متقین از دیدگاه نگارنده

با نزول قرآن کریم در صدر اسلام همه به تکاپو افتادند. یهودی، مسیحی و کفار و بت پرست در پی این بودند که قرآن چه می‌گوید؟ وقتی آیه‌ای نازل می‌شد آنان در خفی و یا جلی می‌رفتند و آن را می‌شنیدند و با هم به شورا می‌نشستند که چگونه پاسخ آن را بدهند و می‌خواستند از تورات و انجیل و دیگر کتب آسمانی بر علیه آن استفاده کنند. همین امر مرحله‌ای از هدایت ناس که عمومی، مردمی و اجتماعی است بود؛ هدایتی که موجب رشد علمی و هدایت فکری همه جزیرة العرب شد و افزون بر ارتقای علمی و اجتماعی به آن‌ها ارتقای سیاسی و فرهنگی و روانی بخشید. پس از نزول قرآن کریم در جزیرة العرب، مردمی که دختران خویش را زنده در گور می‌نمودند، بسیار متمدن شده بودند. قرآن کریم در مدت کوتاهی این قدر هدایت عمومی آن مردم و حتی اطرافیان جزیرة العرب را بالا برد تا جایی که کار به مباهله که کادر عملی معنوی است و برای تمییز حق از باطل است انجامید و همه دشمنان دریافتند که حق و حقیقت با کیست و از رو در رو شدن با حضرت سر باز زدند. این‌ها همه مصداق هدایت عمومی است.

جزیرة العرب در زمان نزول قرآن کریم به مدرسه‌ای تبدیل شده بود. آیا ارتقای اجتماعی و علمی هدایت نیست و تنها خواندن نماز شب هدایت است؟ آنان زبور و صحف و انجیل و تورات را می‌گشتند تا در برابر قرآن کریم چیزی از آن بیابند «یا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکمْ مُصَدِّقا لِمَا بَینَ یدَی مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرا بِرَسُولٍ یأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ»(۱) ولی تنها بشارت انبیا را در رسالت حضرت ختمی می‌یافتند. هدایت به معنای رشد است؛ رشد اجتماعی، فرهنگی و فکری. چیزی هم به نام رشد منفی نداریم. قرآن کریم که کتاب لغت نیز هست می‌فرماید: «إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکرا وَإِمَّا کفُورا»(۲) کفران هم هدایت و رشد ثانوی، فعلیت و ارتقاست و نه رشد منفی. مانند این که کسی به دانشگاه می‌رود و درس می‌خواند و مدرک هم می‌گیرد ولی پس از آن آدم می‌کشد. قرآن کریم مدرسه عمومی باز نمود و برای همگان در هر مقطعی کلاس درس گذاشت.

قرآن کریم در مورد منافقان می‌فرماید:

«إِذَا جَاءَک الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّک لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یعْلَمُ إِنَّک لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکاذِبُونَ(۳)

منافقان نزد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌آمدند و با تأکید بسیار شهادت به رسالت حضرت می‌دادند ولی خداوند از دروغ آنان پرده بر می‌دارد و آنان را کاذبون معرفی می‌کند. هر چند محتوای شهادت آنان که شهادت به رسالت حضرت بود امر درستی است ولی آنان به دروغ شهادت می‌دادند. منافقان به خاطر هدایت عمومی که در آن زمان به برکت قرآن کریم صورت گرفته بود و آگاهی آن‌ها بالا رفته بود این آیه را به درستی فهمیدند ولی کتاب‌هایی چون مطول و افرادی همچون سکاکی بسیار زحمت کشیده‌اند تا این اشکال را برطرف کنند که چه چیزی دروغ است.

هدایت عمومی قرآن کریم امور بسیاری را در بر می‌گیرد. در جامعه هم باید هدایت عمومی را بالا ببریم؛ اما هدایت

۱- صف / ۶٫

۲- انسان / ۳٫

۳- منافقون / ۱٫

(۱۱۹)

عمومی به این نیست که به مردم بگوییم نماز شب بخوانید و یا نماز جماعت بر پای دارید و یا وزارت نماز تشکیل دهید. چنین کارهایی نتیجه معکوس و ضد ارزشی دارد. هدایت عمومی در جامعه به این است که شرایط را به گونه‌ای نماییم که سواد عمومی جامعه بالا رود. هیچ کودکی پیدا نشود که درس نخوانده باشد. بهداشت فردی و اجتماعی سراسر کشور را فراهم گیرد و آلودگی در آن یافت نشود. مردم لباس‌های شیک بپوشند و کسی بی خانمان نباشد. گرسنه پیدا نشود و کسی غذای مسموم نخورد. فقدان همین امور جامعه را به تباهی می‌کشاند. هدایت عمومی، سطح عمومی جامعه را از هر جهت بالا می‌برد.

با نزول قرآن کریم در میان منافقان ولوله افتاد و یهودیان در پی تورات رفتند. مسیحیان سراغ انجیل آمدند و زمزمه‌ای در جامعه پدیدار شد. برخی با خود و برخی با پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و قرآن کریم مباحثه نمودند. حضرت همه اقوام و ملل را بر سر سفره قرآن کریم نشاند و با این کتاب الهی معلم همگان گشت. امروز هم در دنیا در بخش‌های اجتماعی، جامعه‌شناسی و سیاسی بودجه‌ای ویژه را برای مقابله و یا درگیری با قرآن کریم در نظر می‌گیرند و البته همین امر موجب رشد مسلمانان می‌شود. همین امور هدایت عمومی است.

اما هدایت متقین فراتر از هدایت عمومی و درس خواندن، تمیزی و بهداشت، عجول نبودن، عصبی و درشت خو نبودن و…مانند آن است. متقین این اوصاف را پیش‌تر در وجود خویش نهادینه کرده‌اند و با هدایت قرآن کریم در پی مقام والاتر و معنویت و تقوای بالاتر هستند. آیاتی که پیرامون ویژگی‌های متقین است نشان از همین امر دارد. قول صاحب تسنیم در باب هدایت، شباهت به بیان کسانی دارد که می‌گویند فهم قرآن کریم ویژه مَن خوطِب بِه و معصومین علیهم‌السلام است و به کار دیگران نمی‌آید. اما سخن ما این است که قرآن برای همه است منتها برخی از آیات کلاس بالایی پیدا می‌کند و دارای حقایقی است که افراد ویژه خود را می‌طلبد و اصلاً دیگران کلاسشان به آن‌جا نمی‌کشد. پس قرآن، هم برای معصوم است و هم غیر معصوم؛ گرچه معصوم استفاده عالی از این کتاب الهی می‌برد ولی گستردگی استفاده آنان دلیل بر عدم استفاده دیگران نمی‌شود.

همان گونه که گفتیم قرآن کریم همچون نسیم خوشی است که برای همگان دل‌انگیز است؛ چه آن فردی که بیدار است و چه آن فردی که در خواب است. گسترده‌ترین بخش از هدایت قرآن کریم هدایت عمومی آن است و هدایت متقین چنان گستردگی را ندارد هر چند عیار آن بالاتر است. وصف قرآن کریم آسانی است؛ «وَلَقَدْ یسَّرْنَا الْقُرْآَنَ لِلذِّکرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکرٍ»(۱) قرآن برای همگان آسان است گرچه آیات مَن خوطب بِه هم دارد؛ آیاتی که اصلا بدون زحمت و تلاش به شامه بشر نمی‌خورد. از این همه هدایت‌های عام قرآنی ما تنها هدایت خاص را، آن هم با بیانی تهی و یا اندک از محتوا بیان می‌کنیم در نتیجه هر دو هدایت را از دست می‌دهیم. وظیفه نخستین علما در تبلیغ دین بیان هدایت عمومی است؛ همان چیزهایی که ما آن‌ها را دست کم می‌گیریم رعایت آن‌ها در سطح عمومی جامعه بسیار مهم است. رعایت بهداشت، استفاده از سطل زباله و پرهیز از انداختن زباله در سطح کوچه و خیابان، نینداختن آب دهان در خیابان، پوشیدن لباس تمیز، پرهیز از اسراف، استفاده از مسواک به طور مداوم و رعایت سایر حقوق فردی و اجتماعی و شهروندی از امور مهمی است که باید به آن عمل و از آن سخن گفته شود. اما سخن گفتن از عرش و کرسی و اوراد و معراج و نهایت اکتفا به تمجید کلی ـ و نه پرداختن به جزییات ـ از مقام والای حضرات معصومین علیهم‌السلام ارمغانی برای ما ندارد. این هدایت عمومی و چاشنی نمودن آن با ذکر و وِرد و سخن از مصادیق رفتاری و اندیشاری حضرات معصومین علیهم‌السلام است که راه‌گشای سلامت و سعادت جامعه است. در مأثورات نظافت به عنوان بخشی از ایمان

۱- قمر / ۱۷٫

(۱۲۰)

خوانده شده است؛ (النظافة من الایمان والایمان مع صاحبه فی الجنة)(۱) از این رو بر دانشمندان دینی است که این مهم را در میان مردم ترویج کنند و شهرداری‌ها در این زمینه وظیفه‌ای ندارند و تنها کار اجرایی با آنان است. عدم رعایت بهداشت عمومی در صده‌های پیشین جان بسیاری را ستاند. ما از هدایت عمومی غفلت ورزیدیم و اکنون کشورهای غربی در آن از ما پیشی گرفته‌اند. بسیاری از چیزهایی که ما اکنون از آن‌ها استفاده می‌کنیم از کشورهای صنعتی وارد شده است. از دوش و وان حمام گرفته تا شوفاژ و…از همین رو بهداشت عمومی در جامعه بالا رفته و از بیماری‌ها کاسته شده است. امروز در کشور ما در میان هواپیما و یا قطار و نیز در برخی از اماکن برای هر مسافری وسایل جدید می‌آورند، ملحفه‌اش را عوض می‌کنند و… این هدایت عمومی است. باید اعتراف نمود آنان این امور را از قطارهای خارجی فرا گرفته‌اند در حالی که ما باید این امور را به آن‌ها آموزانده باشیم. متأسفانه با وجود بالا رفتن فرهنگ عمومی هنوز هم مراکز عمومی و حتی مساجد به خاطر آلوده بودن پای نمازگزاران و جوراب هایی که چه بسا یک هفته شسته نشده آلوده است و از بوی بد نمی‌توان مدتی را سر بر سجده گذاشت. به‌ویژه که فرش مساجد را هم دیر به دیر می‌شویند. بیش‌تر مهرها سیاه و چرکین است و حتی مسجدی مانند مسجد جمکران که باید مطهر از هر آلودگی باشد همین وضعیت را داراست. زمانی به مسئول مسجد جمکران می‌گفتم شما که این همه امکانات دارید و می‌خواهید اشتغال هم ایجاد کنید، می‌توانید کارخانه مهرسازی در کنار مسجد درست کنید و به جای این که همواره به مردم بگویید پول بدهید، خودتان مهر بفروشید و پول در آورید و هر هفته هم مهرها را عوض کنید و مهر نو و تمیز به جای آن بگذارید. رعایت این امور هدایت عمومی است.

کسی که به خاطر خوردن سیر و یا به هر دلیل دیگری دهان وی بوی نامطبوع می‌دهد، وقتی با دیگری معانقه می‌کند برای این که دیگری را آزار ندهد، نفس بکشد و در آن حال احوال پرسی نکند. افزون بر این که پیش‌تر باید چیزی مانند آدامس بیدمشک و یا مانند آن را بجود تا بوی نامطبوع دهان را کم کند. خوردن سیر و پیاز ایرادی ندارد ولی نفس کشیدن در آغوش دیگری با همان بوی دهان ایراد دارد. هدایت عمومی به نماز شب نیست و هزاران مورد از قبیل مواردی که بیان شد می‌توان برای آن بر شمرد که ارتباطی با هدایت متقین ندارد و بیش‌تر در مورد مسایل اخلاق فردی و اجتماعی و حقوق شهروندی است. پس دو گونه هدایتی که قرآن کریم بر عهده دارد (هدایت ناس و هدایت متقین) با هم تعارض و تنافی ندارد افزون بر این که با هم یکی هم نیستند بلکه هر دایره‌ای از هدایت را شامل می‌شود.

نیازمندی به علوم مختلف

تفاوت قرآن کریم با دیگر مباحث از حیث نیازمندی به دیگر علوم در این است که برای فرا گرفتن مباحث قرآن کریم نیازمند علوم مختلف و بسیاری هستیم ولی در فراگیری دیگر علوم این گستره علمی نیاز نیست. به طور مثال فراگیری علم فقه نیازمند صرف و نحو، اصول و برخی مسایل دیگر است ولی قرآن کریم را تنها با این علوم نمی‌توان دریافت زیرا دارای ساختاری عملی و اجتماعی است. قرآن کریم کتابی ذی فنون است و پرداختگان به آن به طور نوعی ذی فنون نیستند اگر چه مدعیان جامع معقول و منقول در این وادی بسیار بوده است ولی این جامعیت بیش‌تر در علوم ذهنی بوده و قرآن کریم علومی فراتر از علوم ذهنی را طلب می‌کند. ورود به قرآن کریم غیر از ورود به فقه و اصول و فلسفه و کلام است. آن‌ها دسته‌ای محدود از علوم را طلب می‌کند. برخی از پیشینیان ما ـ هر چند از اعاظم بودند ـ چون به علوم مختلف احاطه نداشتند، به قرآن کریم به دید بسیط می‌نگریستند نه به صورت ترکیبی.

توجه به آمار، از ویژگی‌های تفسیر حاضر

۱- بحار الانوار، ج ۵۹، ص ۲۹۲٫

(۱۲۱)

از شگردهای ما در قرآن کریم بررسی آمار آن است که همانند شناخت بازار یک شهر در روان‌شناسی و جامعه شناسی آن بسیار مهم است. قرآن کریم هم بازاری معنوی است. هر کسی که می‌خواهد مردم شهری را بشناسد خوب است بازار آن شهر را مورد شناخت قرار دهد. اگر زرگری در آن شهر بسیار است، می‌رساند که مردم آن شهر به لحاظ مالی وضعیت مناسبی دارد. اگر به طور مثال از ده مغازه پارچه فروشی بخش قابل توجهی از آنان کفن دارند روشن می‌شود که سن عمومی آن جامعه سالخورده است و اگر بیش‌تر آنان کفن نداشتند آن جامعه جوان است و مرگ و میر در آن کم روی می‌دهد. اگر لباس‌های گل‌دار در بازار بسیار یافت می‌شود روشن است که روستاییان از آن جا بسیار خرید می‌کنند و اگر لباس‌های آنان فانتزی است تازه به دوران رسیده در آن شهر زیاد است. اگر پارچه فروشان آن‌ها عمامه را نشناختند روشن است که آن شهر آخوند به خود ندیده است. اگر بیش‌تر کفش‌ها تیز است باید دانست آدم‌های سنگین وزن و چاق کم‌تر یافت می‌شوند و اگر اگر… و این گونه می‌توان همه مردم آن شهر را شناخت بی آن که آن‌ها را دید.

قرآن کریم اگر به صورت مصادیق خارجی در آید عالم هستی می‌شود و اگر به نوشتار در آید (ما بین الدفتین) می‌گردد. تفسیر پیش رو هم بر اساس این نگرش افزون بر ماده‌شناسی که پیش‌تر اهمیت آن گذشت به آمار قرآنی بسیار اهمیت می‌دهد و چینش آماری را بر اساس حکمت الهی می‌داند. این نگرش از ویژیگی‌های این تفسیر است و ممکن است به طور کلی در حوزه و نیز دیگر تفسیرها به این نگرش با این گستره چندان اهمیت داده نشده باشد. علمی، کاربردی و اجتماعی بودن قرآن کریم می‌طلبد که علم آمار در آن اهمیت فراوان پیدا کند. باید توجه داشت که هر واژه چند بار، چگونه، همراه با چه واژه‌های دیگری و برای چه آمده است. افزون بر ماده‌شناسی و آمار، چون قرآن کریم کتابی اجتماعی، کاربردی و مردمی است باید به علوم اجتماعی و روان شناختی اجتماعی در آن بسیار توجه داشت. روان‌شناسی موجود در قرآن کریم و نیز روایات حضرات معصومین علیهم‌السلام به قدری مدرن و به روز است که نظیر آن را نمی‌توان در اروپا هم یافت نمود و با آن‌ها می‌توان ثابت نمود آن چه در غرب روان‌شناسی خوانده می‌شود بسیار ضعیف و ناقص است. از رسالت‌های حوزه این است که این علوم را به جهان صادر کند. این ادعا هر چند بزرگ است ولی اثبات آن کار می‌برد. البته با وجود عالمان جوان، پر انرژی و فهیم و آزاده، آینده حوزه بسیار درخشان است به ویژه اگر لایه‌های ارتجاع و استبداد از آن زدوده شود. حوزه‌ها همانند ماده‌های انفجاری بزرگی است که این لایه‌های ظاهری و رسوب‌های باطنی باعث انفعال آن‌ها شده و ان شاء الله به حرمت خون شهدا و به برکت انقلاب اسلامی با برطرف شدن این مشکلات و رسوبات روشن خواهد شد که حوزه‌ها برای عرضه علوم به دنیا تا چه اندازه قدرت مانور دارند.

هدایت عمومی

از آیات قرآن کریم برداشت می‌شود هدایت نه منحصر به متقین و نه ناس است بلکه هدایت برای همه مخلوقات و موجودات است. در تبیین این معنا عرض می‌کنیم: بیان شد که واژه «وقایه» دویست و هجده بار و «هدی» سیصد و پانزده در قرآن کریم آمده است. همچنین «انس» که در برابر «جن» است هجده بار و «انسان» شصت و پنج بار و «اناس، اناسی و انسیا» در مجموع هفت بار در قرآن کریم آمده است. اما «بشر» ۳۸ بار و «ناس» ۲۴۱ مورد در قرآن کریم آمده است. ماده (انس، اناس و انسان) واحد است. اُنس به معنای الفت است و استیناس طلب الفت. اِنس هم در برابر جنّ است و انسان هم از ناس است که با توجه به محتواست. انسان از ُانس است نه از نسیان و انس به معنای الفت است. جن پنهان است از ایین رو جن خوانده می‌شود و انس چون ظاهر و آشکار است انس نامیده می‌شود. بشر، بشر خوانده می‌شود چون صاف است ولی حیوان پوشیده است. هم در مو پوشیده است و هم از نظر آدمی. حیوان از

(۱۲۲)

انسان دوری و تنفر دارد. اُنس به معنای ظهور است، ظهور کل شی‌ء در برابر وحوش که بُعد دارند و از انسان گریزان هستند و در جنگل‌ها، بیابان‌ها و زیر زمین‌ها و شکاف‌ها پنهان هستند. اما انسان باز و آزاد و ظاهر و آشکار است. موجودی اجتماعی و مردمی است. بشر به ظاهر است و انسان به محتوا و ناس به جهت عمومیت. انسان بشره‌اش پیداست یعنی مانند حیوانات در پشم و مو غرق نیست. جا دارد در روان‌شناسی بر روی مو و یا کسانی که موی زیاد در بدن و یا جاهای مختلف بدن دارند و نیز در مورد فرم‌های مختلف مو بحث گسترده نمود و در این راستا از قرآن کریم و بیانات حضرات معصومین علیهم‌السلام کمک گرفت. کسانی که دارای موهای بسیار هستند یک آثار طبیعی روانی و ژنتیک در آن هاست که قابل درمان هم می‌باشد. در بعضی مواقع موها آزار دهنده است و ایجاد مشکل می‌کند. خوب است در حوزه‌ها نسبت به اسما و صفات الهی بخش درمانی نسبت به علوم روان‌شناسی باز نمود. همچنین بشر راست‌قامت است و نه خمیده و دارای چهره‌ای مستقیم است.

به لحاظ لغت انسان از ناس است و ناس همان اُناس است که همزه آن افتاده است. همانند اُشتر که همزه آن برداشته می‌شود.

بیان شد که هدایت ویژه انسان نیست و همه موجودات در ظرف هدایت هستند و هدایت عمومیت دارد. قرآن کریم در این رابطه می‌فرماید:

«قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کلَّ شَیءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی»(۱) همان طور که خلقت منحصر به انسان نیست و همه چیز در ذیل آن قرار می‌گیرد هدایت هم عام است و شامل همه مخلوقات می‌شود. اما هدایت کل شی‌ء چه ارتباطی به انسان دارد؟ باید گفت: به طور مثال جامعه‌ای که نحوه صحیح سازه‌های مسکونی را نمی‌داند از آن نظر گمراه است. در نتیجه یک زلزله شش ریشتری چندین هزار کشته بر جا می‌گذارد؛ چراکه ساختمان‌ها فنداسیون ندارد و محکم نیست. اما در برخی کشورها زلزله‌هایی بیش از شش ریشتر می‌آید ولی آثار تخریبی آن بسیار کم است. علت این است که آن کشورها خلق و سپس هدایت عمومی آن‌ها بالا بوده و مقاوم سازی داشته‌اند.

در کشور خودمان می‌بینیم که چه بسیار خانه‌های نو ساز را خراب می‌کنند و دوباره در چندین طبقه می‌سازند زیرا پی برده‌اند دویست متر زمین را با نوع نقشه‌ای که ریخته‌اند خراب نموده‌اند. ساختمان‌سازی خود یک هدایت عمومی است و کسی که آن را به خوبی انجام می‌دهد در این مسیر به درستی گام برداشته است. اکنون وقتی می‌خواهند خانه و یا برجی بسازند پیش از آن که مصالح بیاورند میلیون‌ها تومان هزینه می‌کنند تا ورق کاغذی که نقشه نام دارد را بگیرند. این هدایت عمومی است و قرآن کریم هدایت عمومی را در کل شی‌ء و همه هستی می‌داند. هدایت به همه چیز باز می‌گردد؛ از ساختمان سازی گرفته تا موارد دیگر و هدایت ناس برتر و دارای افزوده‌ای بر هدایت عمومی است؛ چراکه دیگر هدایت‌ها از مبادی هدایت ناس است. از پوشاک و لباس گرفته تا مسکن و دیگر امور.

پیش‌تر وقتی که می‌خواستند به مسافرت بروند مشکلات بسیاری را تحمل می‌کردند و بسته به مقصد گاه ماه‌ها و یا سالیانی در راه بودند ولی امروز در طی نیم ساعت سریع‌تر از هر پرنده‌ای می‌پرند و به مقصد می‌رسند. این هدایت اجتماعی و عمومی است که موجب استفاده بهینه از عمر می‌شود.

«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّک الاْءَعْلَی، الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی، وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَی»(۲)

این هدایت، هدایت عمومی است که هدایت ناس هم در آن غرق است.

۱- طه / ۵۰٫

۲- اعلی / ۱ ـ ۳٫

(۱۲۳)

«وَاذْکرُوهُ کمَا هَدَاکمْ وَإِنْ کنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ(۱)

پیش از این گمراه بودید ولی خداوند شما را هدایت نمود. جبری در عالم نیست و می‌شود گمراهان هدایت شده و هدایت شدگان گمراه شوند.

«وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَینَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَی عَلَی الْهُدَی فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ بِمَا کانُوا یکسِبُونَ»(۲)

در آیه پیش ابتدا گمراهی بود ولی پس از آن به هدایت نایل شدند ولی در این آیه می‌فرماید پس از این که هدایت الهی بر آنان وارد شد آنان گمراهی را ترجیح دادند. پس می‌شود که گمراه هدایت شود و هدایت یافته گمراه گردد. پس خداوند به کسی وعده ثبوت قدم نه در گمراهی و نه در هدایت نداده است و همه قابل تبدیل هستند.

«وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدَی…»(۳)

«قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکمْ أَجْمَعِینَ(۴)

بگو حجت بالغه از آن خداست و اگر خداوند بخواهد همه شما را هدایت می‌کرد. اگر خدا می‌خواست شمر و حرمله را هم هدایت می‌نمود؛ ولی طبیعت و نظام احسن چنین اقتضایی را ندارد وگرنه خداوند کسانی که حتی مهر بر قلب دارند را هدایت می‌کند. البته خداوند همه را به سر منزل مقصود می‌رساند و یک نفر و یک موجود را هم در راه باقی نمی‌گذارد.

بهداشت و هدایت

باید توجه داشت که به دین باید عینیت داد و از مباحث صرفا تئوری و ذهنی پرهیز نمود و در پی اموری بود که بتوان آن را به دنیا عرضه نمود. بهداشت فردی و اجتماعی هم از همین امور است و رعایت آن هدایت به شمار می‌آید. هدایت تنها به گذاردن محاسن نیست و بهداشت از مصادیق مهم آن است و حتی در لسان شریعت از آن به عنوان جزوی از دین داری یاد شده است. وقتی به هر دلیلی بهداشت رعایت نمی‌شود آلودگی از سر و روی مردم بالا می‌رود. در گذشته شپش و مورچه در تن مردم وول می‌زد. حتی امروز هم در بعضی از خانه‌ها به خاطر نبود بهداشت مورچه‌ها سفره و خوراکی‌های خانه را محاصره کرده‌اند. اگر افراد خانواده هدایت عمومی داشته باشند نباید مورچه‌ای در خانه پیدا شود و سوسک از در و دیوار آشپزخانه بالا رود. متأسفانه به خاطر نبود بهداشت مشاهده می‌شود در برخی از بیمارستان‌ها که باید منزه از هر گونه آلودگی باشند موش راه پیدا کرده است و انسان سالم را بیمار می‌کند تا چه رسد به بیمار را. بهداشت محصول هدایت عمومی و آلودگی فقدان آن هدایت است. وقتی نظافت نباشد، بوقلمون کباب شده‌ای هم حالت ته‌وع می‌آورد. خوب است انسان خانه‌ای تمیز داشته باشد حتی اگر فرش خانه‌اش گلیم و یا موکت است. تمیز بودن با دارایی و یا نداری ملازمه‌ای ندارد و در هر دو حال می‌توان تمیز و یا آلوده بود. حیوانات باید از حریم خانه انسان دفع شوند حتی اگر به قیمت کشته شدن آن‌ها بینجامد. امروز بسیار مشاهده می‌شود که توالت‌ها درون خانه‌ها ساخته می‌شود و با چه بسا با محیط آشپزخانه و یا حال فاصله‌ای نداشته باشد در حالی که باید دورترین فاصله میان محل زندگی و توالت که جای دفع فضولات و قاذورات است باشد. وقتی فاضلاب زیر اتاق خواب قرار دارد به محض این که در آن باز شود پشه‌های بسیاری وارد خانه می‌شوند؛ پشه هایی که از روی لباس نیش خود را به تن انسان فرو می‌کنند. رعایت اصول بهداشتی هدایت عمومی است حتی اگر آن فرد کافر باشد. به ویژه مؤمن باید آن قدر

۱- بقره / ۱۹۸٫

۲- فصلت / ۱۷٫

۳- انعام / ۳۵٫

۴- انعام / ۱۴۹٫

(۱۲۴)

تمیز باشد که اگر کافری هم بر او وارد گشت از تمیزی او لذت ببرد تا چه بسا جویای دین او شود.

ارزش زمان در چارچوب هدایت عمومی

از جمله مصادیق هدایت عمومی وقت‌شناسی و اهمیت دادن به زمان است. در جهت افزودن فرهنگ عمومی جامعه خوب است در سطح شهر و به ویژه در مراکز علمی چه در حوزه و چه در دانشگاه قدم به قدم ساعت گذارده شود تا مردم و یا دانش‌پژوهان همواره چشم به زمان داشته باشند و فرصت‌های خویش را آسوده هدر ندهند و وقت خود را با کارهای بیهوده تلف نکنند. این‌ها هدایت عمومی است و خوب است به جای همواره آیه خواندن خودمان را هم این گونه معنا کنیم. قرآن کریم را می‌توان با این نگرش دنبال نمود تا جامعه غیر ایمانی هم پذیرای آن باشد و از آن به عنوان کتابی علمی و اجتماعی استقبال کند.

«یمُنُّونَ عَلَیک أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاَ تَمُنُّوا عَلَی إِسْلاَمَکمْ بَلِ اللَّهُ یمُنُّ عَلَیکمْ أَنْ هَدَاکمْ لِلاْءِیمَانِ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ(۱)

در این آیه هدایت لسان صدق دارد.

«أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِی لَکنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»(۲)

در این آیه هم لسان خاص دارد.

«إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکرا وَإِمَّا کفُورا»(۳)

این نوع از هدایت لسان عام دارد. هدایت ظهور قوه به فعل است. یک هدایت درکه(کفورا) و یک هدایت درجه (شاکرا) است. چه در شکران و چه در کفران انسان به فعلیت می‌رسد و هیچ کسی در راه نمی‌ماند و همه به مقصد می‌رسند و ظرف هدایت را دارا هستند.

«…فَیضِلُّ اللَّهُ مَنْ یشَاءُ وَیهْدِی مَنْ یشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ»(۴)

هدایت ویژه متقین نیست و نبیاد دایره آن را تنها به این عده اختصاص داد.

«… فَاهْدُوهُمْ إِلَی صِرَاطِ الْجَحِیمِ»(۵)

خداوند در عالم ماندنی ندارد و همه رفتنی هستند. در عالم وجود نه کسی بر می‌گردد و نه می‌ایستد و همه می‌روند. عده‌ای راه بهشت پیش می‌گیرند و عده‌ای را هم خداوند به جهنم هدایت می‌کند. ویژگی عالم وجود آن است که پشت ندارد و همه در آن پیش می‌روند و رشد می‌کنند منتها نوع رشدها متفاوت است. یک ویروس، باکتری و یا سرطان هم رشد می‌کند و پیش می‌رود. همانند آن چه در سیب به عنوان گندیدگی خوانده می‌شود در حالی که آن هم یک باکتری است که در حال رشد است و موجب می‌شود رشد مثبت سیب تبدیل به رشد منفی شود.

«لَیسَ عَلَیک هُدَاهُمْ وَلَکنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشَاءُ»(۶)

«إِنَّک لاَ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»(۷)

«وَلَوْ شِئْنَا لاَآَتَینَا کلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا»(۸)

در این سه آیه هم هدایت می‌تواند همه نفوس را در بر بگیرد. حتی می‌توان نفس را به معنایی گسترده‌تر از نفس انسان باز گرداند.

۱- حجرات / ۱۷٫

۲- زمر / ۵۷٫

۳- انسان / ۳٫

۴- ابراهیم / ۴٫

۵- صافات / ۲۳٫

۶- بقره / ۲۷۲٫

۷- قصص / ۵۶٫

۸- سجده / ۱۳٫

(۱۲۵)

«شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآَنُ هُدًی لِلنَّاسِ وَبَینَاتٍ مِنَ الْهُدَی وَالْفُرْقَانِ…(۱)

ناس، بینات، فرقان و هدی. این واژگان هر کدام تبلور اجتماعی فرهنگ عمومی است که مانده است و سخن از متقین نیست.

«إِنَّ أَوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکةَ مُبَارَکا وَهُدًی لِلْعَالَمِینَ»(۲)

در این آیه هدایت به عالمین خورده است. عالمین هم شبه جمع نیست بلکه جمع کامل است و هستی عوالم فراوان دارد.

«هَذَا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًی وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ»(۳)

هدایت هم برای متقین است و هم برای ناس و افزون بر هدایتی که برای مردم است بیان هم برای آنان است و متقین مرتبتی بالاتر از بیان دارند بلکه برای آنان عیان است.

«وَلَقَدْ آَتَینَا مُوسَی الْکتَابَ مِنْ بَعْدِ مَا أَهْلَکنَا الْقُرُونَ الاْءُولَی بَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُدًی وَرَحْمَةً لَعَلَّهُمْ یتَذَکرُونَ»(۴)

این آیه هم توسعه هدایت دارد. بصائر، بیان و هدایت برای ناس است و متقین بالاتر از این حرف‌هاست هستند.

«أَفَمَنْ یمْشِی مُکبّا عَلَی وَجْهِهِ أَهْدَی أَمَّنْ یمْشِی سَوِیا عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(۵)

هدایت هر دو گروه مسلّم است ولی سخن در أهدی و هدایت یافته‌تر است. هر دو گروه بر اساس سیستم حرکت می‌کنند. حیوانات هم روی سیستم حرکت می‌کنند. در این جا بحث هدایت، وحوش را هم در بر می‌گیرد منتها نوع هدایت هر کدام متفاوت و متعدد است.

به هر روی می‌بینیم هدایت عام در آیات به همه موجودات باز می‌گردد. هدایت عمومی را که ما به ساختار عمومی، طبیعی و اجتماعی افراد برگرداندیم و امری متمایز از دارا بودن محاسن و تسبیح و جانماز و نماز شب و مانند آن دانستیم نباید از دست داد و هر که این نوع هدایت را از دست دهد از هدایت تقوایی نمی‌تواند چندان انتظار داشته باشد چراکه با فقدان هدایت عمومی کاری از هدایت خاص و اخص ساخته نیست. مانند کسی که به مدرسه نرفته و می‌خواهد یکباره به دانشگاه برود. در گذشته وقتی می‌خواستند بگویند طلبه‌ای درس نمی‌خواند، می‌گفتند سیوطی و درس خارج را با هم خوانده است. جامعه تا به سلامت دنیوی نرسد روی سعادت اخروی نمی‌بیند. «وَمَنْ کانَ فِی هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الاْآَخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً(۶) تا زندگی و فرهنگ ما مرتب نباشد، نظام اقتصادی سلامت نداشته باشد، طهارت و قداست نداشته باشیم، نمازی هم که می‌خوانیم ارزش ندارد و مؤثر نیست. مسلمانان تا فقر، ضعف، فلاکت و بدبختی را از درون خود بیرون نکنند به معراج نمی‌رسند. نماز معراج مؤمنی است که ویژگی‌های گفته شده را نداشته باشد. زیر بنای معرفتی داشته باشد و با تنبلی و سستی خود را به فقر و فلاکت نکشانده باشد و خلاصه هدایت عام خویش را سامان دهد تا در نتیجه قوت، قدرت و شخصیت پیدا کند تا زمینه‌ای برای سرخوردگی از ناحیه دیگران را برای خویش درست نکند. برای مبلغی اندک ننگ را تحمل نکند. هدایت عمومی به خط ریش گذاردن و شارب تراشیدن نیست. هدایت عمومی به این است که ما نان خود را به درستی بخوریم. روزی را ببینیم که مهر نان در هیچ جای کشور ندهند و کفش‌های تا به تا به این آن نپوشانند و روحیه گدا صفتی از همه رخت بربندد. تا ما دست درازی می‌کنیم آقا صفت نمی‌شویم و نباید متوقع باشیم حرف ما خریدار داشته باشد. همه این‌ها از مصادیق هدایت

۱- بقرة / ۱۸۵٫

۲- آل عمران / ۹۶٫

۳- آل عمران / ۱۳۸٫

۴- قصص / ۴۳٫

۵- ملک / ۲۲٫

۶- اسرا / ۷۲٫

(۱۲۶)

عمومی است. به طور کلی ساختار یک کشور را ناس و هدایت عمومی اداره می‌کند نه علما و متقین و نماز شب خوان‌ها چراکه راستان آن‌ها گل سر سبد جامعه هستند.

قرآن کریم کتاب هدایت در همه زمینه هاست و صرف قرآن‌خوانی فایده‌ای ندارد و باید نتیجه عملیاتی از آن گرفت. ما می‌خواهیم با استفاده از قرآن کریم و مباحث معنوی و علمی آن ساختار فرهنگی خویش را به شکل قرآنی تغییر دهیم. با این نگاه به قرآن کریم و با این سبک از ورود به مباحث قرآنی می‌توان آن را در حتی در بت خانه‌ها، کلیساها و یا خانقاه‌ها کارآمد نمود.

غربت قرآن کریم

قرآن ظرف جمعیت است و فرقان ظرف تجزیه. علوم در راستای اسلام و در دوران هزار ساله پس از زمان غیبت کم و بیش بر اثر تعدی و جنایات طاغوت و سلاطین عرب و عجم انقباض پیدا نمود و دین و علوم اسلامی بسته، درون گرا، گروه گرا و محدود و منزوی شد تا جایی که قرآن کریم هم به تبع دیگر علوم همین حال و روز را پیدا کرد. چون ادبیات ما محدود بود، همان محدودیت را ادیب در قرآن کریم اعمال کرد. همین طور است حال فقه، اصول، فلسفه و کلام و بر اثر انقباضی که در طول تاریخ برای علما و بزرگان به جهت استبدادی که در مناطق اسلامی بود در این علوم هم انقباض پیدا شد. آرام آرام استبداد و ارتجاع در حواشی رشد نمود و فراوان شد و قرآن کریم هم به محدودیت کشیده شد به گونه‌ای که به گمان ما قرآن کریم کتابی خانگی و صرفا مذهبی است. در نتیجه تمام مسایل آن به مسایل خلوتی و دینی برگردانده شد در حالی که انبساط دیانت و قرآن کریم به گستره جهان و هستی است و قرآن کریم کتابی تنها برای مسلمانان نیست و کتابی است که به ساختار جهان و انسان ناظر است و البته مسلم، مؤمن و متقی و صالح پرهیزگار هم در ظرف عالی آن قرار دارد و شکوفه عالم هستی است. خداوند متعال می‌خواهد همه عالم را درست کند و هدایت نماید و تنها در پی این نیست که چند مؤمن تربیت کند. مانند شهری که همه گونه امکاناتی دارد و البته مسجد هم دارد و مسجد مرغوب‌ترین و عزیزترین مکان آن شهر است. ولی باید توجه داشت که یک شهر تنها با مسجد شهر نمی‌شود و افزون بر مسجد باید همه چیز به اندازه داشته باشد. خود مسجد هم همه چیز دارد ولی محراب عزیزترین جای آن است ولی نمی‌توان تنها با یک محراب مسجد درست نمود. قرآن کریم به واسطه استبداد شاهان عرب و عجم، بنی عباس و بنی امیه و همین طور سلاطین فارس به انقباض علمی کشیده شد. اگر کتاب‌های تفسیری با نگاهی روان شناسانه و جامعه شناسانه ملاحظه شود پنج درصد از مباحث اجتماعی در آن‌ها یافت نمی‌شود. این در حالی است که قرآن کریم مباحثی صد در صد اجتماعی، علمی فرا روز دارد.

به حاشیه کشیده شدن قرآن کریم از طرفی و وجود رسوب‌های اخباری در شیعه از طرف دیگر ما را بیش از پیش از قرآن کریم دور ساخته است. اعتقاد به شعارهایی چون «ما قرآن را نمی‌فهمیم» و «قرآن ویژه من خوطب به است» و «تفسیر نمودن قرآن معصیت است» همه و همه موجب مهجوریت قرآن کریم و دوری ما از آن گردیده است. ترس از قرآن کریم فاصله میان حوزه‌ها با قرآن را هر روز بیش‌تر از پیش نموده است؛ چه فاصله فیزیکی و مباشری و چه فاصله فکری و اندیشاری نسبت به آن. در جامعه هم این روند تا جایی پیش رفت که نوع مردم در پیش از انقلاب حتی در خواندن قرآن کریم مشکل داشتند. به طور غالب معلمان و اساتید دانشگاه هم در خواندن قرآن مشکل داشتند. حتی اهل علم هم کم و بیش در این امر بی مشکل نبودند، به ویژه در تجوید. به یاد دارم در دوران کودکی که در سنینی کم‌تر از دوازده سالگی بودم چنان تبحری در علم تجوید و قرائت داشتم که در جلسات آموزش تجویدی که

(۱۲۷)

گذاشته بودم اهل علم جرأت حضور نداشتند. نوع قرائت‌های قرآن کریم در آن روزگار مشکل داشت چراکه بسیاری قرآن نمی‌خواندند و آن را درس نمی‌گرفتند و به آن اهمیت نمی‌دادند و اصلاً می‌ترسیدند که مبادا با نزدیک شدن به قرآن کریم دچار معصیت شوند. به ویژه با وجود احادیثی چون من فسر القرآن برأیه فلیتبوأ مقعده من النار هر کسی قرآن کریم را با رأی و نظر خویش تفسیر کند گلو گاه زیرین وی پر از آتش می‌شود.

این امر تا جایی پیش رفت که بزرگان و اعاظم صاحب رساله دست به قرآن نمی‌گرفتند و حتی جرأت استخاره نمودن با آن را نداشتند و می‌گفتند ما قرآن را نمی‌فهمیم از این رو نمی‌توانیم با آن استخاره نماییم. فردی مانند آق سید احمد خوانساری که از رجال علمای عصر خویش بود با تسبیح استخاره می‌نمود و از استخاره با قرآن پرهیز داشت. برخی دیگر از بزرگان و اساتید چون میرزا هاشم آملی می‌فرمودند ما برای خواندن یک سوره در نماز مشکل داریم. نمی‌دانیم کفُوا أحد قرائت درست است و یا کفْوا أحد! مهجوریت نسبت به قرآن کریم تا بدین جا پیش رفت و به طور قهری در وصول معنای قرآن کریم و برداشت از آن مهجوریت بیش‌تر بود. در نتیجه قرآن کریم بیش‌تر کتابی فانتزی، خانگی و محدود به گروهی خاص از مذهبی‌ها که متقین باشند گردید در حالی که قرآن کریم کتابی اجتماعی و دارای تفکر و فرهنگی جهانی است و دارای ولایت عمومی، ناسی و حتی ولایت نسناسی نسبت به جامعه دارد و البته نسبت به اهل ایمان و تقوا در مرتبتی برتر است. از خداوند باید توفیق آن را خواست که نگرش ما را به قرآن کریم به عنوان کتابی اصالی، علمی و درسی قرار دهد و آن را در رفتار و کردار سرمشق ما قرار دهد.

هدایت عام

هدایتی که قرآن کریم آن را ترسیم می‌کند هم برای متقین و هم برای عموم مردم و نیز برای دیگر موجودات است. در مقایسه‌ای که ذکر آن رفت می‌توان متقین را به محراب مسجد و ناس را همچون دیگر نقاط آن مسجد دانست. محراب مسجد هم باید با مساحت آن تناسب داشته باشد. با این وصف نمی‌توان مسجدی بنا نمود که مساحت آن سیصد متر و محراب آن دویست متر باشد وگرنه مضحک است. قرآن کریم برای عالم هستی، انسان و جهان است و مؤمنین و متقین و اولیای خدا محراب عالم هستی هستند.

نام گذاری محراب

محراب اسم مکان حرب و به معنای محل جنگ است. ناگزیر محراب مسجد هم باید جایگاه جنگ باشد و این خود موجب اشکالی از سوی مسیحیت به مسلمانان شده است. آنان می‌گویند مسلمانان گل سر سبدشان مسجد است و شکوفه مسجدشان محراب است و محراب هم جایگاه جنگ است. البته گاهی هم دیده می‌شود که بر سر محراب دعوا می‌شود چراکه چند کد خدا پیدا می‌کند. خلاصه آن که در دنیا این گونه بر علیه ما می‌شورند و بر ما لازم است که در دنیا با آن‌ها دیالوگ علمی نماییم و از هر گونه خشونت و دعوا پرهیز نماییم. با این وصف کسی می‌تواند در برابر آنان پاسخ دهد درست است که محراب جایگاه جنگ است و عبادت هم همراه با جنگ است ولی این جنگ، جنگ با شیطان است. البته آنان هم می‌توانند بگویند کسی که در حال عبادت است و با خدا سخن می‌گوید نباید دیگری را با خود یدک بکشد.

واژه اِنس در قرآن کریم

واژه انس در برابر جن است و هجده بار در قرآن کریم آمده است. این واژه همخانواده با اُنس و مؤانست است. واژه انثی هم دور از این معنا نیست به این اعتبار که در باب اشتقاق هر قدر حروف با هم وحدت دارند قرب معنا نیز دارند. از جمله آیاتی که در آن واژه انس آمده است می‌توان به آیات ذیل اشاره نمود:

(۱۲۸)

«وَکذَلِک جَعَلْنَا لِکلِّ نَبِی عَدُوّا شَیاطِینَ الاْءِنْسِ وَالْجِنِّ»(۱)

در این آیه افزون بر واژه انبیا سخن از شیاطین جنی و انسی و ساختار ناسوتی این مجموعه شده است. ویژگی دنیا اصطکاک است از این رو انبیا همواره افرادی را در برابر خویش با نام دشمنان داشتند. دشمنانی خطرناک که باید هادی آن‌ها هم شوند. لازم به ذکر است شیطان اسمی عام است که می‌تواند هم شامل جن و هم شامل انس گردد ولی اسمی مانند ابلیس ویژه است و تنها شامل همان فردی می‌شود که رخ به رخ پروردگار ایستاد و مورد رجم خداوند قرار گرفت. پس توجه به این نکته مهم است که مراد از شیطان در آیات چیست و چه گستره‌ای دارد. شیطان عام تا جایی برد دارد که حتی میکرب و ویروس را هم در بر می‌گیرد. در عالم، شیاطین اتمی هم وجود دارد و زمانی می‌رسد که از آن‌ها استفاده می‌شود. نهایت چیزی که امروز بشر به آن رسیده و آن را در بوق و کرنا نموده است انرژی هسته‌ای است اما همین بشر روزی را به خود خواهد دید که میکرب‌های اتمی را کشف می‌کند و با آن‌ها به راحتی می‌تواند بمب‌هایی هسته‌ای را که نگهداری آن امروز برای دولت‌ها معزلی بزرگ شده است را خنثی کند. آن قدرتی که در آینده جهان است همه این بمب‌ها را قفل می‌کند به گونه‌ای که دیگر هیچ کار آیی نداشته باشند. مانند اسب چموشی که لگام زده شده و رام گردد. خوب است مراکز دینی به ویژه با در دست داشتن قرآن کریم که سرشار از قدرت است توانمندی پیدا کند . البته پیش‌تر باید باور کنیم که کار تنها با دعا و ثنا حل نمی‌شود و باید قدرت پیدا نماییم.

با آن شیاطین می‌توان عالم را کنترل نمود و در آن تصرف کرد. می‌توان عالم را بست و باز نمود. در علوم غریبه و طلسمات از این سخن می‌گویند فردی را قفل کنند که نتواند ازدواج کند و یا… در حالی که این کارها افزون بر این که تجاوز است کوچک است. با این شیاطین می‌توان قدرت‌های ضد بشری کشورها را طلسم نمود و قرآن کریم از عهده این کار بر می‌آید.

«وَکذَلِک» واژه کذلک در قرآن کریم به این معناست که کار قاعده‌مند است و گونه‌ای از ساختار علمی دارد که دیگران هم می‌توانند آن کار را انجام دهند و تنها باید در پی کشف فرمول و قاعده آن بود. این چنین ما قرار دادیم، شما هم می‌توانید قرار دهید. مانند سامری که به راه افتاد و در پی اثری از قبضة من اثر الرسول رفت و توانست کاری کند که دیگران از انجام آن ناتوان بودند. برای هر کذلک که در قرآن کریم است لازم است آزمایشگاهی تأسیس گردد و آن قدر بر آن چکش علمی زد که باز شود و پی به اسرار آن برد و حتی از فیوضات آن ارتزاق نمود. قرآنی که نتواند نان ما را در آورد، نتواند به ما قدرت دهد، نتواند به ما وجود بخشد و نتواند مسلمانان را در دنیا مطرح کند و تنها همانند یک مهمان فانتزی باشد، به چه کار می‌آید! قرآن کریم باید بتواند زندگی ما را اداره کند، باید بتواند مدیر، رهبر و پیشوای ما شود و سلامت دنیا و سعادت آخرت ما را تضمین کند.

خیرِ شر

جای این پرسش از خداوند است که چرا برای پیغمبران خویش دشمن تراشیده است؟ باید در پاسخ گفت: دشمن آدمی را بزرگ می‌کند و به او قوت می‌دهد، می‌پزد و تازه و زنده می‌کند و کسانی که دشمن ندارند، هیچ وجود و استقص وجودی ندارند.

از آیات دیگر در مورد انس می‌توان به این آیه اشاره نمود:

«یا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکثَرْتُمْ مِنَ الاْءِنْسِ»(۲)

 

۱- انعام / ۱۱۲٫

۲- انعام / ۱۲۸٫

(۱۲۹)

خداوند متعال تعداد جنیان را بیش از آدمیان آفرید؛ زیرا اگر می‌خواست جنیان کم از آدمیان باشند توسط آن‌ها لقمه لقمه می‌شدند. البته امروز ما اگر چشممان به جن بیفتد سکته می‌کنیم ولی آینده چنین نیست و بشر به جایی می‌رسد که زیادی جن با اندکی انسان بالانس می‌شود چراکه انسان بسیار قدرتمند است و ما غافل از توانمندی‌های او هستیم؛ چه در خوبی و چه در بدی. استکثار جن بر انس به خاطر توازن قدرت است چراکه انس اندیشه‌اش بالاتر از جن است و جن قدرت جسمانی افزون‌تری نسبت به انسان دارد و اندیشه حاکم بر قدرت جسمانی است.

ترس از افترای جادوگری

جامعه هنوز آن قدر باز نشده است که با جن ارتباط برقرار کند و یا حتی یکی از طایفه جن را ببیند. کسانی هم که در این وادی هستند نمی‌توانند یکی از آن‌ها را نشان دیگران دهد چراکه ترس آن را دارند که انگ جادوگری به آن‌ها زده شود. جامعه نخست باید باز و قاعده‌مند گردد و سپس از این سخنان در آن گفته و به عمل کشیده شود.

پیش از این برخی از شاگردان که اهل پاکستان بودند و در حوزه درس می‌خواندند به ما گفتند: ما هر چند بسیار درس خواندیم ولی وقتی به سرزمین خویش رفتیم همه را بی فایده یافتیم. زیرا مردم از ما می‌خواستند که قدرتی برتر از قدرت‌های طبیعی را نشان آنان دهیم و به قول آنان چیزی را بجنبانیم. آنان کسانی را می‌دیدند که قفلی را می‌پراندند و بسته‌ای را باز و یا بازی را می‌بندند. آنان می‌گفتند شما هم اگر راست می‌گویید قدرتی را نشان دهید. شما تنها روضه حفظ کرده‌اید. البته ما هم به آن‌ها چیزهایی را یاد دادیم تا به آنان به گونه‌ای دیگر بنگرند.

امروز در تهران هم همین بساط به‌راه افتاده است ولی متأسفانه حوزه توان مقابله با آنان را ندارد و اگر کسی از آن‌ها به حوزه بیاید و از قدرت‌های خود ادعایی نماید چه کسی است که می‌تواند جواب آنان را بدهد؟ مگر این که بخواهیم با خشونت جواب آنان را بدهیم. حوزه باید دست کم بخشی از نیروهای خود را در این علوم توانمند سازد تا اگر جادوگری خواست پای در حوزه گذارد بداند که با عده‌ای ناتوان روبرو نیست. اگر حوزه شعبه شعبه شود و علما هر کدام در رشته‌ای خاص اشتغال داشته باشند بی آن که در کار هم دخالتی نمایند می‌توان این کارها را نمود. ولی متأسفانه اکنون این گونه نیست و همه جامع معقول و منقول هستند. پیش‌تر چنین نبود و حوزه‌ها نیروهایی قدرتمندی داشت. امثال شیخ بهایی از همین قبیل بودند. آنان علم کیمیا، لیمیا، بیمیا و سیمیا و حیمیا داشتند و صاحبان قدرت بودند ولی امروز تنها به حرف اکتفا می‌شود و بس.

«یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالاْءِنْسِ أَلَمْ یأْتِکمْ رُسُلٌ مِنْکمْ»(۱)

در این آیه نام جن بر انس مقدم شده است و روی سخن هم با متقین نیست. بلکه خطاب به عموم افراد است و البته از باب عموم متقین هم داخل آن‌ها هستند. خداوند می‌فرماید: ای گروه جن و انس آیا از خود شما رسولانی بر شما نیامد؟…

«قَالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکمْ مِنَ الْجِنِّ وَالاْءِنْسِ فِی النَّارِ…»(۲)

«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کثِیرا مِنَ الْجِنِّ وَالاْءِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ یفْقَهُونَ بِهَا…»(۳)

در این دو آیه نام جن بر انس مقدم شده است و خطاب هم با عموم افراد است.

«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاْءِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَنْ یأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآَنِ لاَ یأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرا»(۴)

در این آیه که به قدرت اندیشاری (قرآن کریم) تحدی شده نام انس بر جن مقدم شده است و اگر می‌خواست کاری

۱- انعام / ۱۳۰٫

۲- اعراف / ۳۸٫

۳- اعراف / ۱۷۹٫

۴- اسرا / ۸۸٫

(۱۳۰)

قلدری و قدرتی در کار باشد نام جن پیش می‌افتاد.

اگر قرار باشد احتمال بدهیم که کسی می‌تواند قرآنی بیاورد آن انسان است و جنیان از عهده این کار بر نمی‌آیند. برای این که روشن شود انسان قدرت آن را ندارد که همانند قرآن بیاورد باید تا جایی که می‌تواند مشتی آیه بیاورد و سپس آن را با آیات الهی مقایسه کند تا دریابد که تفاوت نزولات وحیانی با بافته‌های انسانی تا چه حد است. باید کشتی با قرآن کریم را تمرین نمود تا صدق فرموده الهی نه به تعبد محض بلکه به تجربه حاصل شود. پیش‌تر برخی کلماتی را مانند الفیل. ما الفیل. له خرطوم طویل. آوردند که بیش‌تر به مسخره شبیه بود و امروز هم آن‌هایی که آیاتی را آورده‌اند استخدام دوباره کلمات قرآنی است. پذیرش متعبدانه درست نیست و زودپذیری هم نکوهش دارد بلکه باید دست کم آزمود تا به باور در آید تا کسی منت بر خدا ننهد و بگوید من حرمت خدا را نگاه می‌دارم که آیه‌ای نمی‌آورم وگرنه توانایی آن را دارم. اگر کسی مدعی شد من می‌توانم آیه‌ای را بیاورم نباید دندان او را شکست بلکه باید آیه‌اش را شنید و آن را با قرآن کریم مقایسه نمود. اگر هم بنا باشد کسی آیه‌ای را بیاورد این علما هستند که باید چنین کاری را نمایند.

این آیه از آیات تحدی است؛ به این معنا که تا کشتی گرفته نشود و مبارزه‌ای در کار نباشد و مسابقه‌ای برگزار نشود نمی‌توان نتیجه گرفت و نمره‌ای داد به طرفین داد.

«وَحُشِرَ لِسُلَیمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالاْءِنْسِ وَالطَّیرِ فَهُمْ یوزَعُونَ»(۱)

در این آیه که سخن بر سر لشگر و سپاه حضرت سلیمان علیه‌السلام است و سپاه نیروهای قدرتی می‌طلبد نام جن بر انس پیشی گرفته است. سلیمان علیه‌السلام عمله می‌خواسته و جنیان عمله‌های بسیار خوبی بودند و برای کار کردن بسیار توانمندی داشتند.

«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاْءِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ»(۲)

در این آیه سخن بر سر عموم جن و انس است و متقین یا مؤمنین ویژگی ندارند.

«فِیهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ لَمْ یطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَلاَ جَانٌّ»(۳)

خداوند مخلوقاتی را در بهشت نصیب بهشتیان می‌کند که آک و دست نخورده‌اند و نه انسان و نه جنّی بر آن‌ها دست نیازیده است.

واژه انسان در قرآن کریم

بیان شد که در ماده واژه انسان محتوا نگری شده است و در آن سخنی از مؤمنین و متقین و مسجد و سجاده نیست. بلکه کلمه‌ای عام است و مانند بشر نیست که در آن ناظر به ظاهر باشد. به طور خلاصه به چند مورد از ۶۵ مورد استعمال این واژه در قرآن کریم اشاره می‌شود:

«وَإِذَا مَسَّ الاْءِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدا أَوْ قَائِما…»(۴)

«وَإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الاْءِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیدِیهِمْ فَإِنَّ الاْءِنْسَانَ کفُورٌ»(۵)

«إِنَّ الشَّیطَانَ لِلاْءِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ»(۶)

«إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَظَلُومٌ کفَّارٌ»(۷)

 

۱- نمل / ۱۷٫

۲- ذاریات / ۵۶٫

۳- الرحمن / ۵۶٫

۴- یونس / ۱۲٫

۵- شوری / ۴۸٫

۶- یوسف / ۵٫

۷-ابراهیم / ۳۴٫

(۱۳۱)

«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»(۱)

«خَلَقَ الاْءِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ»(۲)

«وَیدْعُ الاْءِنْسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَیرِ وَکانَ الاْءِنْسَانُ عَجُولاً»(۳)

«وَحَمَلَهَا الاْءِنْسَانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوما جَهُولاً»(۴)

«وَکانَ الاْءِنْسَانُ کفُورا»(۵)

«وَکانَ الاْءِنْسَانُ أَکثَرَ شَیءٍ جَدَلاً»(۶)

«وَوَصَّینَا الاْءِنْسَانَ بِوَالِدَیهِ حُسْنا»(۷)

در همه این آیات انسان مورد خطاب است و مؤمن هم از باب انسان بودن ذیل آن واقع می‌شود. به طور مثال در آیه پایانی می‌فرماید: خداوند به انسان توصیه می‌کند که به پدر و مادر خویش نیکی نما و اصلاً سخنی از کافر و مؤمن نیست و حتی در لسان روایات هست پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به جوانی که تازه ایمان آورده بود توصیه نمود به مادر خویش احسان کند هر چند وی کافر بود. این بیان توصیه‌ای عقلایی است و به همه عقلای عالم توصیه شده است. البته مؤمن بهتر به پدر و مادر خویش احسان می‌کند و البته عالم بهتر از مردم عادی و یک پیامبر بهتر از هر کسی به پدر و مادر خویش احسان می‌کند. ولی در این فراز انسان مورد خطاب است و نه اهل ایمان.

عدم پذیرش این توصیه موجب شده است امروز به ویژه در اروپا و یا کشورهای اروپا زده، عاطفه خانوادگی کم شده و یا در موارد بسیاری رو به اضمحلال عاطفی گردیده است. «الرَّحْمَنُ، عَلَّمَ الْقُرْآَنَ، خَلَقَ الاْءِنْسَانَ»(۸)

در این جا هم عموم انسان مراد است و نه مؤمن و یا کافر.

«بَلْ یرِیدُ الاْءِنْسَانُ لِیفْجُرَ أَمَامَهُ»(۹)

موضوع این آیه هم عموم انسان است.

این آیه از آیات بسیار مهم قرآن کریم است که البته به درستی معنا نشده است چراکه فجر به گناه نمودن ترجمه شده است و حال آن که فجر به معنای شکافتن است و البته گناه هم از مصادیق شکافتن پرده عصمت. ولی ما آیه را چنین معنا می‌کنیم: بلکه انسان می‌خواهد جلوی خویش را بشکافد. به لحاظ جامعه‌شناسی هم چنین است و انسان همواره در پی آن است که جلوی خویش را باز کند و هر سدی را بشکند و پیش رود. ویژگی انسان مرزشکافی و جهان‌نوردی است و همواره می‌خواهد هستی را بدرد و پیش رود. البته در نهایت هم چنین خواهد شد و انسان دنیا را باز خواهد نمود و فتح الفتوح می‌کند. خواه کافر باشد و یا مؤمن. هر چند انسان مؤمن بهتر می‌تواند از عهده این کار بر آید. البته باید اعتراف نمود که امروز بشر کفار پیشدستی نموده و در صنعت و تکنولوژی پیشرفت چشم‌گیری نسبت به مسلمانان نموده‌اند. این توانمندی‌ها همه در ذیل هدایت عمومی قرار می‌گیرد و خداوند انسان را این گونه آفریده است.

«إِنَّا خَلَقْنَا الاْءِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعا بَصِیرا»(۱۰)

 

۱- حجر / ۲۶٫

۲- نحل / ۴٫

۳- اسرا / ۱۱٫

۴- احزاب / ۷۲٫

۵- اسرا / ۶۷٫

۶- کهف / ۵۴٫

۷- عنکبوت / ۸٫

۸- الرحمن / ۱ ـ ۳٫

۹- قیامه / ۵٫

۱۰- انسان / ۲٫

(۱۳۲)

انسانی که در آیه مورد نظر است کافر و مؤمن ندارد چراکه هر دو از نطفه خلق شده‌اند. بدیهی است مراد از انسان در این جا حضرت آدم علیه‌السلام نیست چراکه ایشان انسان عادی نبوده و چون سرسلسله نسل فعلی انسان است از نطفه به وجود نیامده و از گل خلق شده است.

واژه «اُناس»، «اَناسی» و «انسی» هم از خانواده انسان می‌باشد.

واژه «بشر» در قرآن کریم

همان گونه که پیش‌تر بیان شد این واژه ۳۸ بار در قرآن کریم آمده است. و نیز اشاره شد که بشر همان انسان به جهت ظاهر است. به این معنا که حیوانات و وحوش مورد نظر نیستند بلکه مراد انسان است. از جمله این آیات:

«مَا کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یؤْتِیهُ اللَّهُ الْکتَابَ وَالْحُکمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یقُولَ لِلنَّاسِ کونُوا عِبَادا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ…»(۱)

«…بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ… »(۲)

«قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنَا»(۳)

در این آیات واژه بشر همانند انسان عام است و شامل مؤمن و کافر می‌شود و مؤمن، عالم، نبی و یا امام افزوده بر مردم عادی دارند.

«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکمْ یوحَی إِلَی أَنَّمَا إِلَهُکمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ کانَ یرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صَالِحا وَلاَ یشْرِک بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدا(۴)

در این آیه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله اصرار دارد به مردم بفهماند که من بشری همانند شما هستم با این تفاوت که به من وحی می‌شود.

«قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکمْ»(۵)

«مَا هَذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکمْ یأْکلُ مِمَّا تَأْکلُونَ مِنْهُ وَیشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ»(۶)

در این آیات تأکید را بر همگونی انبیا و مردم عادی می‌بینیم. برخی از کفار هم به دیگران می‌گفتند آنان (انبیا) همانند شما هستند و از آن چه شما می‌خورید و می‌آشامید می‌خورند و می‌آشامند. البته کافران از این سخن قصد خیر نداشتند ولی انبیا با این گفتار می‌خواستند راه را بر مردم هموار کنند و خود را تافته‌ای جدا بافته از آنان ندانند. البته تنها تفاوت خویش با آنان را هم که نزول وحی بر آنان بود را بیان می‌نمودند و آن را منت الهی بر خویش می‌دانستند و خود را تنها واسطه‌ای برمی شمردند. متقین هم همین گونه هستند و مانند دیگران بشر و انسان هستند و البته افزوده‌ای بر دیگران دارند. مانند فردی که رفته زحمت کشیده و درس خوانده و دانشمند، اندیشمند و عالم گردیده است. عالم شدن این فرد عوامل مختلفی دارد. او دارای پدر و مادری با سلامت نفس بوده و نانی حلال خورده است و با صفای باطنی که از این راه پیدا نموده خود هم زحمت بسیار کشیده و در نهایت فردی عالم و اندیشمند گردیده است ولی با وجود همه این ویژگی‌ها باز هم او بشری مانند دیگران است و در بشر بودن با سایران تفاوتی ندارد.

موارد دیگری هم واژه بشر در قرآن کریم آمده است که در مجموع سی و هشت مورد است. از نگاهی اجمالی به آیاتی که در مورد انسان، بشر و ناس در یافتیم که گسترده‌ترین و البته مهم‌ترین واژه، «ناس» است که عمومی‌ترین واژه انسانی به شمار می‌رود. در لسان عرف هم گاه به کسی می‌گویند آدم باش. البته گویا آدم بودن افزوده‌ای بر ناس دارد

۱- آل عمران / ۷۹٫

۲- مائده / ۱۸٫

۳- ابراهیم / ۱۰٫

۴- کهف / ۱۱۰٫

۵- ابراهیم / ۱۱٫

۶- مؤمنون / ۳۳٫

(۱۳۳)

زیرا به نظر ما آدم مرکب از «آ» و «دم» است. «آ» به این معنی صاحب است و دم به معنی زنده و آدم یعنی صاحب زندگی. در روان‌شناسی است آن‌هایی که همواره به گذشته می‌اندیشند انسان‌های مأیوسی هستند و آن‌هایی که همواره به آینده فکر می‌کنند افرادی نگران و ترسو هستند. روان‌شناسی خود من می‌گوید آدم صاحب دم زنده است به این معنا که از امروز سخن می‌گوید و نه از دیروز و فردا. هر آن چه از دیروز و فردا بگوید سخنی است که به کار امروز او می‌خورد. از این رو نه می‌ترسد و نه نگران است وگرنه با وجود ترس و نگرانی دیگر آدم و صاحب دم نیست.

به هر روی واژه ناس واژه‌ای گسترده در قرآن کریم است که نمی‌توان آن را تنها به متقین برگرداند و مراد از ناس را صرف اهل تقوا و ایمان دانست. باید با همین ناس و مردم زندگی نمود و آنان را عوام نپنداشت.  این امر (مردم داری) بیش از همه بر عالمان دینی لازم است چراکه عالم چون ماهی و مردم همچون آب هستند و ماهی بدون آب، نابودی را بر خود رغم زده است.

ناس در نگاه قرآنی بیان شد که حدود ۲۴۱ مورد واژه ناس در قرآن کریم آمده است که به لحاظ تعداد بسیار بیش‌تر از واژه‌های انسان و بشر است ولی در بیش‌تر موارد دارای چهره‌های انسانی و مردمی است و حیث انسانی، بشری، جنبندگی، نفس‌کشی و مخلوق بودن را داراست. از نگاه قرآن کریم به ناس در می‌یابیم قرآن کریم کتابی علمی اجتماعی است. کتابی آکادمیک است و نگاهی اجتماعی، فکری و فرهنگی دارد و کتابی مذهبی صرف و خانگی نیست.

«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یقُولُ آَمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیوْمِ الاْآَخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ»(۱)

موضوع برخی از ناس است. برخی ادعای دین داری دارند ولی اهل ایمان نیستند.

«وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آَمِنُوا کمَا آَمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کمَا آَمَنَ السُّفَهَاءُ أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکنْ لاَ یعْلَمُونَ»(۲)

ایمان ناس‌گونه و مردمی ظرف اولی انسانی است.

«یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکمُ الَّذِی خَلَقَکمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ»(۳)

عبادت ناس برای خدا به جهت خلقت مورد نظر است و نه به لحاظ ایمان. حیوانات، گیاهان، اجسام و احجار را هم خداوند خلق نموده است. این آیه ناظر به پایین‌ترین مرحله تکوین است.

۱- بقره / ۸٫

۲- بقره / ۱۳٫

۳- بقره / ۲۱٫

(۱۳۴)

«فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ»(۱)

بخشی از آتش و حرارت دوزخ ناس و و نیز سنگ است. ناس در این آیه کنار حجاره قرار می‌گیرد و سخن بر سر تقوا و ایمان نیست بلکه هدف گوشزد نمودن شرایط آخرت است.

«أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکمْ…»(۲)

ناس مرتبه نازل است چراکه امر به نیکی بر آن‌ها شده است و امر از بالا به پایین است. ناس صف نعال جامعه و رتبه فرودین آن است که قرآن کریم از آن‌ها یاد می‌کند.

«وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآَتُوا الزَّکاةَ ثُمَّ تَوَلَّیتُمْ إِلاَّ قَلِیلاً مِنْکمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ …»(۳)

خداوند خطاب به اهل ایمان می‌فرماید با مردم با صفا و صمیمیت برخورد نمایید. مردم هم هرگونه ویژگی و هر گونه کیش و مذهبی می‌توانند داشته باشند؛ حال می‌خواهد مؤمن باشند و یا کافر. پس از این که خداوند می‌فرماید نسبت به مردم (و یکدیگر) برخوردی نیکو داشته باشید امر به برپایی نماز می‌کند و آن را مؤخر از رفتار نیک اجتماعی قرار می‌دهد. پس می‌توان نتیجه گرفت ناس صرف نظر از ایمان و کفر مورد نظر است.

«قُلْ إِنْ کانَتْ لَکمُ الدَّارُ الاْآَخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خَالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ»(۴)

اگر شما گمان دارید بهتر از مردم هستید، آرزوی مرگ نمایید. در این آیه هم ناس رأس المال و اولین حد نصاب آدمی قرار گرفته است و قرآن کریم آن‌ها را معیار و ملاک قرار می‌دهد.

«وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَی حَیاةٍ»(۵)

«یعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ…»(۶)

شیاطین به مردم سحر می‌آموختند. مردم هم همان افراد ابتدایی کوچه و بازار هستند که پایین‌ترین چهره را تشکیل می‌دهند.

«إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاما»(۷)

خداوند حضرت ابراهیم و دیگر انبیا را امام و یا پیغمبری برای همین مردم عادی می‌فرستد؛ مردمی که کافر و یا بت پرست بودند و با پیامبران مخالفت می‌کردند و آنان را به تمسخر می‌گرفتند.

«سَیقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کانُوا عَلَیهَا قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یهْدِی مَنْ یشَاءُ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(۸)

در این آیه ناس تقسیم می‌گردد و چند گروه می‌شود که یک گروه از آن‌ها سفهای جامعه هستند. اما خداوند به همین رتبه پایین مردمی عنوان می‌زند و با طمطراق از آن‌ها یاد می‌کند چراکه در جوامع بشری افراد بسیاری هستند که در ذیل این عنوان قرار می‌گیرند. پس نباید آنان را کوچک نمود و از آنان به عنوان کسانی که آدم نیستند یاد نمود. خداوند خود با حرمت از آن‌ها یاد می‌کند و فعل یقول را با سین همراه می‌کند. ویژگی سین و سوف هم این است که افزون بر نشانه تراخی، حرمت را می‌آورد. خداوند به این گروه که سفیهان جامعه هستند تیتر و عنوان می‌زند و از این نحوه دیالوگ خداوند نسبت به سفها می‌توان حرمت گذاری قرآن کریم را نسبت به مردم فرو دست و سایر مخلوقات نیز به

۱- بقره / ۲۴٫

۲- بقره / ۴۴٫

۳- بقره / ۸۳٫

۴- بقره / ۹۴٫

۵- بقره / ۹۶٫

۶- بقره / ۱۰۲٫

۷- بقره / ۱۲۴٫

۸- بقره / ۱۴۲٫

(۱۳۵)

رخ جهان مدعی تمدن و دیالوگ کشاند.

از روان‌شناسی برخی آیات قرآن کریم می‌توان دریافت دسته‌ای از کسانی که انسان گشته‌اند به لحاظ ساختاری نزدیک به ساختار حیوانات هستند و به واسطه عمل و یا حرکتی بسیار کوچک و ظریف در عالم انسان گشتند که قرآن کریم از آن‌ها به عنوان «أُولَئِک کالاْءَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِک هُمُ الْغَافِلُونَ»(۱) یاد می‌کند و همین گونه است حال برخی از حیوانات که در مرز انسانی قرار داشتند ولی به نخودی جابجا شدن حیوان گردیدند. از همین رو در میان حیوانات کسانی را داریم که انسان هستند و در میان انسان‌ها کسانی را داریم که حیوان هستند. البته باز نمودن و اثبات این بحث در روان‌شناسی قدری مشکل و نیازمند ابزار خویش است.

حال چنین انسان‌ها و حیواناتی را که این قدر به یکدیگر نزدیک هستند می‌توان به حروف قریب المخرج تشبیه نمود. حروفی مانند عین و غین قریب المخرج هستند و به اندازه یک نقطه از هم دور هستند. تفاوت برخی از انسان‌ها با برخی از حیوانات هم در همین حد می‌باشد و در یک مرتبه با یک امتیاز ناگاهان جابجایی صورت می‌گیرد وگرنه آن‌ها می‌خواستند چیز دیگری شوند.

«إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِیمٌ»(۲)

این آیه نمی‌فرماید خداوند نسبت به مؤمنین و یا متقین رئوف و رحیم است چراکه رئوف و رحیم بودن خداوند نسبت آن‌ها مسلم است. ولی ناس هم از جهت ناس بودن برای خداوند حرمت دارد و خداوند نسبت به بندگان خویش غیرت می‌ورزد زیرا آنان را از آب نگرفته است تا به آسودگی به لبه تیغ بسپرد از این رو نسبت به آن‌ها رئوف و رحیم است و به آن‌ها عشق می‌ورزد. هر کسی که می‌خواهد صفات خدایی را داشته باشد و متخلق باخلاق الله گردد همین روش را باید پیشه خویش سازد و نسبت به همه بندگان خدا مهر بورزد مگر جایی که خداوند خود خلاف آن را از ما خواسته است. نه تنها مردمان، سایر مخلوقات الهی هم همه حرمت دارند و حرمت آنان را باید پاس داشت. وقتی حرمت نباتات را باید نگاه داشت، حرمت علم و عالم بسیار فزون‌تر از آن است و مبادا کسی حرمت عالمی را بشکند و ادعای ایمان هم داشته باشد و اهل نماز و مسجد و محراب هم باشد.

برخی از آیات دیگری که می‌توان به آن اشاره نمود:

«وَمِنْ حَیثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَک شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیثُ مَا کنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ یکونَ لِلنَّاسِ عَلَیکمْ حُجَّةٌ»(۳)

از عوامل تغییر قبله این بود که ناس و انسان‌های ابتدایی بر شما حجت نداشته باشند. خداوند به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نمی‌فرماید مردمان کسی نیستند و آنان را رها کن. بلکه مراقب است تا آن‌ها طلب‌کار از پیامبر نشوند و حجتی بر وی نداشته باشند. همواره انسان از خداوند بخواهد که اگر بدهکار می‌شود و یا مورد بدی قرار می‌گیرد در برابر فردی متشخص باشد و نه فردی بی سر و پا و یا ناتوان و تازه به دوران رسیده. انسان کوتاه‌نگر به خاطر کوچکی خود نه تنها بدهکار را رها نمی‌کند پوست او را خواهد کند ولی آن که بزرگ منش است چه بسا به آسودگی از حق خویش درگذرد.

خداوند متعال در این آیه اصلا نمی‌خواهد پیامبرش بدهکار شود به ویژه بدهکار مردم عادی. و چنین نیست که چون یک سو ناس هستند و سوی دیگر پیامبر و سایران از اهل تقوا، خداوند حق ناس را به خاطر ناس بودن، نادیده انگارد و بر سر آن‌ها زند و مؤمنان را بالا برد. بلکه می‌خواهد اهل ایمان اصلا بدهکار نشوند و اگر بدهکار شوند پای آنان

۱- اعراف / ۱۷۹٫

۲- بقره / ۱۴۳٫

پ۳- بقره / ۱۵۰٫

(۱۳۶)

بایستد. منش قرآن کریم همواره چنین است و به انسان‌ها حرمت می‌نهد و حقوق آنان را پاس می‌دارد و چنین نیست که حق کسی را به خاطر عدم ایمان نادیده بگیرد. جز محکمه الاهی کدامین محکمه و دادگاهی این گونه است. کدام مردم چنین روشی دارند؟ دنیا باید در محضر قرآن کریم این امور را فرا بگیرد.

«إِنَّ الَّذِینَ یکتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَینَاتِ وَالْهُدَی مِنْ بَعْدِ مَا بَینَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکتَابِ أُولَئِک یلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ»(۱)

موضوع این آیه نیز همگانی است. برخی بینات و هدایت‌هایی را که خداوند بر مردمان نازل نموده و می‌خواهد آن‌ها را در اختیار همگان قرار دهد و با آن‌ها مردم را به کتمان می‌کنند. ناس در این آیه در همه سطوح اجتماعی جریان دارد. خواه کسی با آن بینات ایمان بیاورد و یا خیر و خواه کسی اهل تقوا شود یا خیر.

قرآن کریم در ادامه می‌فرماید: چنین کسانی که مانع وصول هدایت و بینات به سوی مردمان می‌شوند مورد لعنت خداوند، ملایکه و ناس همگی قرار می‌گیرند. در این فراز از آیه نام مردم در کنار نام خداوند و ملایکه قرار گرفته است. مانند آیه «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الاْءَمْرِ مِنْکمْ»(۲) که اطاعت از پیامبر و اولی الامر را در کنار اطاعت از خداوند قرار می‌دهد. در آیه مورد بحث هم خداوند لعنت خویش و ملایکه و مردم را در یک ردیف قرار داده است. واژه «اجمعین» در آیه نیز جای بحث دارد که چه گستره‌ای دارد و شامل چه کسانی می‌شود. آیا اجمعین وصف ناس است یا وصف الله، ملایکه و ناس؟ در هر صورت خداوند به ناس و انسان حرمت بسیار می‌نهد و به او عظمت می‌بخشد.

«وَالْفُلْک الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا ینْفَعُ النَّاسَ»(۳)

سودی که کشتی به آدمیان می‌رساند منافعی برای آن‌ها دارد. منافع کشتی هم منحصر به اهل ایمان نیست و همه می‌توانند در آن مشترک باشند.

«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادا»(۴)

من الناس پایین‌ترین مرتبه از افراد اجتماع است. اینان جز خدا کسانی را به عنوان ندّ می‌گیرند. در این آیه هم به حتم مراد از متقین این گروه از ناس نیستند.

«یا أَیهَا النَّاسُ کلُوا مِمَّا فِی الاْءَرْضِ حَلاَلاً طَیبا»(۵)

خداوند می‌فرماید ای مردم! از آن چه در زمین است بخورید ولی مراقب باشید خوراک شما دو ویژگی داشته باشد؛ نخست حلال باشد و دو دیگر طیب باشد. خوردن برای همگان و مؤمن و کافر ندارد و خداوند رزق خویش را از هیچ کسی دریغ نمی‌کند.

لازم است یاد آور شویم در فصلی از تاریخ برخی از علما گفتند چون ما در ملک خدا هستیم نفس کشیدنمان نیز باید با اجازه حق تعالی باشد! این فرهنگ بسته، در دین انحطاط وارد نمود. البته پس از این گروه، علمای اصول وارد شدند و اصالة الحظر را بی‌ربط دانستند و اصالة البرائه را مطابق اصل دانستند. با این بیان راه تنفس برای همگان باز گردید و به آسودگی توانستند نفس بکشند. اصلا اگر کسی بخواهد اجازه بگیرد و نفس بکشد یا راه برود همه می‌میرند چراکه نمی‌توانند خدا را بیابند و از حضرتش اجازه تنفس بگیرند. در آیه مورد بحث هم خداوند همگان را امر به خوردن می‌کند آن هم به خاطر دو ویژگی که در خوراک باید وجود داشته باشد وگرنه به خوردن امری نمی‌نمود چراکه بدون

۱- بقره / ۱۵۹٫

۲- نسا / ۵۹٫

۳- بقره / ۱۶۴٫

۴- بقره / ۱۶۵٫

۵- بقره / ۱۶۸٫

(۱۳۷)

امر همه می‌خورند و در خوردن کسی اجازه نمی‌گیرد.

«شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآَنُ هُدًی لِلنَّاسِ»(۱)

ماه رمضان امری خصوصی نیست همان گونه که قرآن کریم ویژه گروهی خاص نیست. ماه رمضان هم هدی للناس است و تنها برای اهل ایمان نیست گرچه اهل ایمان از آن بهره بیش‌تری می‌برند.

پیش از انقلاب که ما به تبلیغ می‌رفتیم به مردم می‌گفتیم خوشا به حال شما که یازده ماه در پی دنیا می‌روید ولی در ماه رمضان به دنبال خدا به‌راه می‌افتید. ولی ما یازده ماه در پی خدا هستیم اما ماه رمضان که می‌شود به دنبال شما به راه می‌افتیم. دنبال این هستیم کجا منبر بهتری دارد و کجا چرب‌تر است! چه بسیار از کسانی که در طول سال بدی می‌کند، قمار می‌زنند و یا لات‌گونه رفتار می‌کنند، به ماه رمضان که می‌رسند توبه می‌کنند و به حرمت این ماه، جرم و جنایت را کنار می‌گذارند. ویژگی این ماه هدایت است همان گونه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید در این ماه شیاطین در غل و زنجیر هستند و درهای جهنم نیز بسته است. مساجد و تکیه‌هایی که در طول سال خلوت است در ماه رمضان مملو از جمعیت می‌شود و چه بسیار مساجدی که حیاط آن‌ها هم جایی برای ایستادن ندارد.

هر چند آیه کریمه می‌فرماید قرآن هدایت برای مردم است ولی باید توجه داشت موضوع آن را ماه رمضان قرار می‌دهد. پایین‌ترین افرادی که هیچ گاه استارت نمی‌خورند در ماه رمضان استارت می‌خورند. از همین روست که در این ماه مبارک، آمار مفاسد به پایین‌ترین حد می‌رسد چراکه بسیاری توبه نموده‌اند و برای چند روز هم که شده خلاف و بزهکاری را کنار گذاشته‌اند.

خطاب روزه گرچه برای اهل ایمان است ولی همه می‌توانند اهل ایمان شوند. از این رو بر کافران هم واجب است روزه بگیرد منتها مقدمات آن را باید خود فراهم کنند. آنان بر فروع عقاب می‌شوند همان گونه که بر اصول معاقب می‌گردند. تکلیفی مانند روزه بر کافر تکلیف ما لایطاق نیست چراکه آن‌ها می‌توانند با گفتن شهادتین به اسلام ورود پیدا کنند و روزه بگیرند. مؤمن هم برای نماز خواندن نیازمند وضو گرفتن است و با وضو که وجوب دارد تکلیف ما لا یطاق از او هم برداشته می‌شود. فاصله کافر و مؤمن همانند فاصله طهارت و نماز است. پس بر کافرترینِ آدم‌ها واجب است که روزه بگیرند همان گونه که بر مؤمن‌ترین افراد این وجوب جریان دارد. وقتی میان کافر و مسلمان تفاوتی نیست، احوال ناس و مردمان روشن است چراکه در واژه «ناس» نه کفر نهفته است و نه ایمان.

اهمیت به مردم

هدف از آوردن آیات مربوط به ناس این است که خداوند روی ناس سرمایه گذاری نموده است. و گرچه ناس مرتبه عالی را هم می‌تواند در بر بگیرد، در موارد بسیار زیادی مرتبه نازل را هم می‌گیرد. از اهمیت خداوند نسبت به ناس می‌توان دریافت که باید ناس و مردمان عادی را به دست آورد و کار تنها با اهل ایمان سامان نمی‌یابد. در نظام اسلامی و در انقلاب نیز باید مراقب بود سرمایه اصلی آن همین مردم عادی هستند و اگر آنان از دست روند دیگر چیزی برای ما باقی نمی‌ماند و تنها با مؤمنان و عالمان نمی‌توان کشور به آبادانی مادی و معنوی رساند. این ناس هستند که کارها را می‌کنند هر چند مؤمنان مقامی محفوظ مرتبه‌ای عالی دارند.

«کذَلِک یبَینُ اللَّهُ آَیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَّقُونَ»(۲)

پیش‌تر بیان شد در آیات الهی هر جا که (کذلک) می‌آید به این معناست که کار قاعده‌مند است. و باید دید خداوند

۱- بقره / ۱۸۵٫

۲- بقره / ۱۸۷٫

(۱۳۸)

چگونه آن کار را انجام داده تا با به دست آوردن فرمول آن، کار را بتوان انجام داد.

آیه کریمه می‌فرماید: این چنین خداوند آیات خویش را برای مردمان تبیین می‌کند شاید تقوا پیشه کنند. گرچه در این آیه تقوا پیشه نمودن با (لعل) و شاید آمده است ولی تبیین آیات الاهی بدون شاید و لعل است و میان این دو فاصله بسیار است. بنابراین بیش‌تر ناس مورد توجه است.

«إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النَّاسِ وَلَکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یشْکرُونَ»(۱)

همانا خداوند نسبت به مردمان صاحب فضل است ولی بیش تر آنان شکر و سپاس فضل الهی را پاس نمی‌دارند.

از این آیه به روشنی بر می‌آید که خداوند چه بسیار نسبت مردم حرمت می‌نهد و فضل و امتنان خویش را بر آنان ارزانی می‌دارد. آری! ناس می‌تواند موضوع همه خیرات و حتی شرور باشد. خداوند فضل خود را از هیچ کس دریغ نمی‌دارد ولی مردم متشکر نیستند.

«زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ…»(۲)

زینت امور دنیوی برای مردم است و این امر ویژه اهل ایمان نیست و این آیه ساختار طبیعت دنیا را نشان می‌دهد.

«إِنَّ أَوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکةَ مُبَارَکا وَهُدًی لِلْعَالَمِینَ»(۳)

اولین خانه‌ای که برای مردم بنا نهاده شده است خانه کعبه است و در آیه نیامده اولین خانه‌ای که برای مؤمنین و یا مسلمین وضع شده این خانه است. این بیت پیش از هر چیزی برای مردم اهمیت داشته چراکه برای آنان مرکزی تجاری بوده و برای منافع خویش به آن جا می‌آمدند و افزون بر منافع به دین هم وابسته می‌شدند.

«کنْتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ…»(۴)

موضوع برترین امتی است که برای ناس خروج نموده است.

«وَتِلْک الاْءَیامُ نُدَاوِلُهَا بَینَ النَّاسِ…»(۵)

«وَالَّذِینَ ینْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاءَ النَّاسِ»(۶)

«وَأَرْسَلْنَاک لِلنَّاسِ رَسُولاً وَکفَی بِاللَّهِ شَهِیدا»(۷)

«وَإِنَّ کثِیرا مِنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ»(۸)

ناسی که طبق بیان این آیه بیش‌تر آنان فاسق هستند قرآن کریم و یا ماه رمضان آنان را برای خویش اختیار می‌کند و همواره می‌خواهد آنان را تبدیل کند و به آنان تأخیر بخشد و جابه جاشان نماید.

«وَلَکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یعْلَمُونَ»(۹)

در موارد بسیاری بیش‌تر مردم در قرآن کریم (لا یعلمون، لا یؤمنون، لا یشکرون) و مانند آن خوانده شده‌اند. هر چند ناس در بُرد بلند عقل و ایمان دچار مشکل می‌شوند، خداوند روی آن‌ها در همین برد پایین، کوتاه و عمومی بسیار سرمایه‌گذاری می‌کند.

«یا أَیهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًی وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ»(۱۰)

 

۱- بقره / ۲۴۳٫

۲- آل عمران / ۱۴٫

۳- آل عمران / ۹۶٫

۴- آل عمران / ۱۱۰٫

۵- آل عمران / ۱۴۰٫

۶- نسا / ۳۸٫

۷- نسا / ۷۹٫

ژ۸- مائده / ۴۹٫

۹- اعراف / ۱۸۷٫

۱۰- یونس / ۵۷٫

(۱۳۹)

ای مردم! همانا از جانب خداوند اندرزی برای شما و شفایی برای آن چه در سینه هاست و نیز هدایت و رحمت برای مؤمنان آمده است. پس قرآن کریم کتابی خانگی نیست.

«یا أَیهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّکمْ»(۱)

موضوع هدایت و تبلیغ در همه این آیات ناس است.

«یضْرِبُ اللَّهُ الاْءَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَذَکرُونَ»(۲)

«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیرِ عِلْمٍ»(۳)

قرآن کریم از کسانی که در خداوند بدون علم مجادله می‌کنند نیز به عنوان ناس یاد می‌کند.

«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ»(۴)

«إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِیمٌ»(۵)

خداوند نسبت به همین مردمی که خود در مواردی از آن‌ها به عنوان (لا یعلمون، لا یؤمنون، لا یشکرون) و مانند آن یاد می‌کند بسیار رئوف و مهربان است. اگر این رحمت خدا نسبت به مردم نباشد چیزی برای آدمی باقی نمی‌ماند.

«اللَّهُ یصْطَفِی مِنَ الْمَلاَئِکةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ»(۶)

«وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّک لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ فِی الاْءَرْضِ مَرَحا(۷)

با بی اعتنایی از مردم روی بر مگردان و در زمین با غرور راه مرو. توصیه آیه این است که نسبت به مردم حالت استکبار نداشته باش. آنان هر چه می‌خواهند داشته باشند تو نداشته باش. این اخلاق قرآنی نیز مانند بسیاری موارد دیگر از سوی ما چندان عملی نگشت و ما نسبت به قرآن کریم همواره شرمنده‌ایم.

«یا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاک خَلِیفَةً فِی الاْءَرْضِ فَاحْکمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»(۸)

خداوند خود همواره حق مدار است و به خلیفه خویش هم چنین سفارشی را در باره مردم می‌نماید.

«وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِی هَذَا الْقُرْآَنِ مِنْ کلِّ مَثَلٍ»(۹)

ما در قرآن هر گونه مثَلی را برای مردم زده‌ایم. هر گونه مثَل هم برای این است که ناس شامل هر گونه آدمی می‌شود. پس لازم است هر گونه مثلی هم زده شود. اگر می‌خواست مردم تنها مؤمنین و متقین باشند می‌بایست تنها مثَل‌های ویژه‌ای زد ولی خداوند هر گونه مثالی را می‌آورد و هیچ قشری را بی نصیب نمی‌گذارد. مثال‌هایی مانند «بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا»(۱۰) در جهان‌بینی قرآنی، در باب هدایت عمومی حتی یک نفر را هم نباید رفوزه نمود. همان گونه که یک پزشک نیز بیمار خویش را ناامید نمی‌کند وگرنه سلاخ است. عالمان دینی هم باید چنین روشی را داشته باشند چراکه آن‌ها طبیبان مردم هستند. هیچ طبیبی حاضر نیست بیمارش بمیرد و اگر بیماری بمیرد گویا پزشک خود مرده است. عالم هم نباید حاضر باشد کسی رفوزه شود، ببازد، بد شود و یا بگریزد. عالمان باید آن‌قدر سعه صدر و کرامت داشته باشند که هیچ گبری از آنان دور نشود و بگویند ما نمی‌توانیم کسی را رفوزه کنیم. «وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلاَّ کافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیرا وَنَذِیرا وَلَکنَّ

۱- نسا / ۱۷۰٫

۲- ابراهیم / ۲۵٫

۳- حج / ۳٫

۴- حج / ۱۱٫

۵- بقره / ۱۴۳٫

۶- حج / ۷۵٫

۷- لقمان / ۱۸٫

۸- ص / ۲۶٫

۹- روم / ۵۸٫

۱۰- بقره / ۲۶٫

(۱۴۰)

أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یعْلَمُونَ»(۱)

قلمرو رسالت نبوی به گستره همه مردم است. پس نمی‌توان از به هر بهانه‌ای از مردم مأیوس شد و آنان را رها نمود زیرا با چنین رویکردی کسی برای دین باقی نمی‌ماند. عالمان آن گاه پیروز هستند که رفوزه‌ای نداشته باشند. امروز آموزش و پرورش با استفاده از الگوهای غربی همین روش را دارد و دیگر دانش آموزی را رفوزه نمی‌کند و با تبصره و یا آزمون هایی دوباره او را قبول می‌کنند. در گذشته دانش آموزانی که رفوزه کلاس می‌شدند، خود مانعی برای پیشرفت دیگران بودند و همه را خراب می‌کرد. چنین افرادی که به طور نوعی تن‌پرور هستند می‌گویند ما که باید این درس‌ها را سال بعد هم بخوانیم پس برای چه امسال این قدر خود را آزار دهیم سال دوم هم می‌رسد می‌گویند ما این درس‌ها را در سال پیش خواندیم و این گونه خود را راحت می‌کنند و نه در سال نخست و نه در سال دوم درس نمی‌خوانند. اما با در روش نوین تنها باید یک سال در کلاس ماند و به هر شیوه‌ای دانش‌آموز را به کلاس بعدی می‌فرستند. جای تأسف است که با وجود آن که قرآن کریم بیش از هزار سال است که در؛ دست ماست، باید این امور را از غربی‌ها فرا بگیریم. باید در باره اندیشه‌های قرآن کریم تحقیق نمود و پس از کشف باید آن‌ها را فکر و فرهنگ نمود و در اجتماع تزریق نمود. روش تربیتی قرآن کریم این است که از پایین‌ترین، ضعیف‌ترین و البته چموش‌ترین افراد جامعه کار را آغاز می‌کند. به لحاظ روان‌شناسی چموش‌ترین افراد آسوده‌تر تربیت می‌شوند چراکه سرعت آنان بیش‌تر از دیگران است. این که ابوسفیان پیش از دیگرانی که در مکه بودند مسلمان شد و حال آن که می‌بایست دست کم پس از همه مسلمان شود برای این بود که چموش‌تر از دیگران بود و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بهترین شیوه‌ای را که می‌توانست برای او به کار گرفت. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌دانست عده‌ای از کفار روی آن را ندارند که بگویند ما مسلمان هستیم از این رو حضرت دو مکان را برای آنان محلی امن معرفی نمود؛ یکی خانه کعبه و دیگری خانه ابوسفیان چراکه او مسلمان شده بود و این چنین میان حرمت خانه ابوسفیان با بیت الله الحرام هیچ تفاوتی در این امر قایل نشد. کافران هم که خانه ابوسفیان را خانه خود می‌دانستند و منتش را هم داشتند به خانه او رفتند و مسلمان شدند. وقتی مربی فرد کاملی باشد نتیجه چنین می‌شود و بدون هیچ گونه درگیری و خونریزی کعبه فتح می‌گردد. این منش هدایت عمومی قرآن کریم است. ما نیز اگر در طول انقلاب اسلامی همین روش را ب؛رگزیده بودیم بسیاری از دشمنان را هم می‌توانستیم مسلمان نماییم. وقتی نسبت به دشمن باید چنین منشی داشت نسبت به مردمی که ولی نعمت ما هستند و همه از مؤمنان و اهل تقوا هستند چگونه باید رفتار نمود. نه تنها مردم ایران، بلکه نوع مردم دنیا همین گونه‌اند از این رو نباید بر علیه آنان شور گرفت و دعوا به پا نمود.

آیاتی که در قرآن کریم پیرامون (ناس) آمده است را باید در یک جهان‌بینی کلی و بلند دید. باید چنان بود که با هدایت عمومی که مربوط به پایین‌تر رتبه از ناس است و با هدایت مردمی که مربوط به مصادیق است و نیز با ناس که گستره‌ای فراوان دارد از تیررس هدایت حتی یک نفر را خارج ننمود. و باید پرهیز نمود از این که با بت‌پرست بودن یکی و کافر بودن دیگری افراد را تیر خلاص زد و آنان را رفوزه نمود. با این شیوه کسی برای دین باقی نمی‌ماند. جهان‌بینی اسلامی نگرشی عمومی دارد و در پی جمع همگی است و نه طرد همگانی.

روش تحقیق در قرآن کریم

امری که در تفسیر قرآن کریم باید مورد توجه باشد و روشی که بایسته عمل بدان است این است که وقتی آیه‌ای مطرح می‌شود باید هر چه در توان است روی آن آیه کار نمود و تمام توان خویش را در آن پیاده نمود تا جایی که دیگر

۱- سبأ / ۲۸٫

(۱۴۱)

اعلام شود افزوده‌ای بیش از این برای آیه موجود نیست. روش تحقیق در شناسایی قرآن کریم چنین باید باشد حتی اگر تفسیر هر آیه با این روش ماه‌ها و یا سال‌ها به طول انجامد. این روش بهترین روشی است که می‌توان در محضر قرآن کریم پیاده نمود و گفتن چند مطلب از هر آیه و رها نمودن آن نه تفسیر است و نه مفسرساز.

ما خود روش مناسب تفسیر را منحصر در این راه می‌دانیم ولی چون این روش روشی تحقیقاتی است نخست باید زمینه‌های تحقیقی آن را فراهم نمود. با وجود امکانات محدود نمی‌توان مباحث را آن گونه که باید دنبال نمود. از این رو تنها به ذکر اصول مباحثی که به عقیده ما در شناخت قرآن کریم و در ساختار اجتماعی ضرورت دارد اشاره می‌کنیم. افزون بر این باید آن چه در طول عمر قرآن کریم گفته شده است را تحلیل و نقد و بررسی نمود. تفسیرهای هر دوره را قرن به قرن دنبال نمود و موفق آن‌را از غیر آن تمیز داد و دریافت در کدام قرن نسبت به قرآن کریم بهتر اندیشیده‌اند و چه قرنی موفق‌تر از دیگر قرون بوده‌اند عوامل موفقیت و یا ناکامی آن‌ها چه بوده است؟

فقدان ترجمه‌ای گویا از قرآن کریم

هر چند قرآن کریم هستی ماست ولی متأسفانه ما به هستی خویش بهای لازم را نمی‌دهیم و آن گونه که باید حق آن را ادا نمی‌کنیم. در حوزه‌های علمی کتاب‌های درسی مباحثه می‌شود و طلاب علوم دینی کتاب‌ها را در لجنه‌های چند نفره به بحث و گفتگو می‌گذارند ولی متأسفانه قرآن کریم به مباحثه گذارده نمی‌شود و این عمل ناخواسته بی حرمتی به قرآن کریم و نشان از فرعی بودن این آخرین و مهم‌ترین کتاب آسمانی در حوزه‌های دینی است. سیوطی که کتابی ابتدایی در نحو است مباحثه می‌شود ولی قرآن کریم به مباحثه گذارده نمی‌شود، در حالی که باید روی این کتاب عمر گذاشت و به کمک آن رشد نمود و از آن استمداد جست و به صرف قرائت و یا خواندن کتاب‌های تفسیری بسنده ننمود. نتیجه نگرش موجود به قرآن کریم تنها در یک حوزه موجب شده است ترجمه‌ای گویا و بدون مشکل از آن در دست نباشد؛ ترجمه‌ای که بتواند واژه‌های قرآن کریم را به فارسی به طور کامل برگرداند بی آن که از آیه کاستی و یا فزونی داشته باشد. ترجمه رسا را می‌توان به چرخ گوشتی تشبیه نمود که وقتی گوشت را از یک طرف تحویل می‌گیرد از طرف دیگر به طور کامل چرخ شده و رشته رشته بی آن که له‌شدگی در آن باشد تحویل دهد. یعنی هر دو طرف از نظر ماده و محتوا همچون یک دیگر بوده و تفاوت تنها در شکل و صورت آن‌ها باشد. ترجمه به هر زبانی که باشد باید به همین شیوه برگردانده شود. متأسفانه نوع ترجمه‌هایی که از قرآن کریم در دست است؛ حتی آن چه برخی از بزرگان نگاشته‌اند این ویژگی را ندارند و گویا گوشتی له شده را تحویل داده‌اند. از همین رو ترجمه‌ها گویا نیست و کم‌تر کسی است که آن‌ها را بفهمد.

مطالب مرتبط