منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی سوز و ساز ( جلد بیست و دوم : کلیات دیوان نکو )
جلد بیست و دوم : سوز و ساز
شعر فارسی در طول تاریخ کهن خود، قالبهای متفاوتی داشته است. «کلیات دیوان نکو» انواع قالبهای شعری را در بر دارد. «سوز و سازِ» این مجموعهٔ شعری، در قالب قصیده است.
قصیده را از آن جهت «قصیده» مینامند که در آن قصد خاص است، که بیشتر مدح، موعظه و توصیف کسی یا چیزی است. تنهٔ اصلی قصیده، مقصود شاعر را ـ که شامل مدح و ثنا، پند و اندرز یا شِکوه و شکایت است ـ در بر دارد.
قصاید ما از لحاظ محتوا، افزون بر توحید و عرفان شهودی ـ که آن را در دیگر قالبهای شعری نیز آوردهایم ـ از نورانیت اهلبیت علیهمالسلام و از محبوبان سخن میگوید. محبوبان با عشق زندهاند و با عشق، زندگی میکنند و عشق جناب حقتعالی سراسر وجود آنان را فرا گرفته است. در هر مسیری و به هر کاری که وارد میشوند، عشق به آنان همت و دولت میدهد و این عشق است که از درون آنان میجوشد؛ از همین رو، بهراحتی از سر دنیا و هستی آن برخاستهاند. آنان هیچ طلب و مطالبهای از حق ندارند. کار میکنند و به کارشان علاقهمند هستند و در کارشان عشق دارند؛ برای همین، اجرت و مزدی برای آن نمیطلبند؛ نه اجرت در دنیا و نه پاداشی در آخرت. حتی حق را نیز به قصد نمیطلبند و طمع به خود، خلق و حق ندارند. آنان در دل شب، چون با حق به خلوت مینشینند و خود را از بستر میرهانند، برای آن چیزی نمیطلبند؛ بلکه عشق است که آنان را بیدار کرده و به هر کاری وا میدارد. محبوبان، عبادت را یک حقیقت وجودی یافتهاند و نه کاری برای اجرت؛ زیرا آنان حق را برای بندگی خویش میطلبند و در بند طلب نیستند و خود را بندهٔ خویش نمیبینند.
محبوبان، تمام خویش را به تمام حق باختهاند و چیزی برایشان باقی نمانده است تا آن را به غیری دهند و به هیچ وجه غیری نمیبینند. آنان حتی امید و آرزوی جهان دیگر را نیز به باد دادهاند و در هستی، هیچ هوایی ندارند و اگر هم نفس میکشند، آن تعین ظهور حق است که میکشند. آنان تمامی امکانات زندگی خود را برای حق میدانند و اگر حق چیزی از زندگی آنان بر گیرد، بر گیرد و اگر موجی در جهان اندازد، اندازد.
آنان به راهی میروند که کسی را یارای قدم گذاشتن در آن نیست و به وادی خطرناکی پا مینهند که بوی خون از آن به مشام میرسد و تمام راهیان این راه را حق برگزیده است. قصاید «سوز و ساز»، بخشی از شرح حال محبوبان و مخلَصان الهی علیهمالسلام را بازگو ساخته و رمز و رازهایی را از آنان با این قالب شعری، آفتابی نموده است.
این قصیدهها مدح خداوند و حمد و ستایش اوست. خداوند، هم در باطن است و هم در ظاهر. ظاهر، عیان حقتعالی است. ظاهر، عیان عشق است. عشق، عشق است که ظهور یافته و به عیان رسیده است. عشق، ظهور را میطلبد و حصار مستوری را هرچه باشد، میشکند؛ چرا که عشق، اگر پاک باشد، حصار برنمیدارد.
خداوند وقتی اوج عشق خود را میبیند که به ظاهر خلق خود نظر افکند؛ ظاهری که دوستش دارد و عشق اوست و به همین سبب، آن را نقش زده است. ظاهر، نقش عشق حق است. اوج بروز عشق حقتعالی وقتی است که خداوند به آفریدهای مینگرد. وقتی خداوند بندهای را به عشق مینگرد، برای او به عشق، تقدیر میکند. در عشق پاک، تدبیرْ همان لحاظ دل معشوق است. به حکم عشق، ملاحظهٔ دل معشوق میشود. کمترین مخالفتی با بندهای که مصلحت و خیری را پیگیر است، همان و شکستهشدن دل حقتعالی همان!! باید مراقب دل حقتعالی بود! همین گزارهٔ عاشقانه را به ظرافت و دقت مراعات کردن، هم جانب دل حقتعالی را با خود دارد و هم جانب دل بنده را، و همین اگر بهدقتی که در آن است، وصول شود و سطحی به آن نگریسته نشود، تمامی حکمت و بلندای معرفت است.
کسی که عشق پاک دارد، شهره میگردد. خداوند عشق دارد و دلی نیست که حقتعالی را نشناسد. کسی که از شهرهگشتن قهری و رسواییگردیدن پروا دارد، عاشق نیست و هنوز در بند تدبیرهای خَلقی وهمی و حکمهای خِرَدِ خُرد و کاسبکارانهٔ خود است.
کسی که عشق پاک دارد، دلواپس معشوق میگردد. کسی که دلواپس است، نه خواب دارد و نه چرت. خداوند چنان عاشق بندگان خود هست که حتی آنی خواب و چرت ندارد و خود مواظب هر یک از آفریدههاست. خدایی که عاشق است و به اقتضای عشق، خواب و چرت ندارد، خود رتق و فتق هر پدیدهای را در اختیار دارد و آنان را به نظام تدبیرهای خلقی نمیسپرد و تیغ تقدیر عشق را، آن هم به دست خود، برای آنان به میان میآورد و تقدیر هیچ پدیدهای را به فرشته یا مأموری از غیب احاله نمیدهد و آنان تنها مأمور تقدیر حقتعالی هستند و بس.
«سوز و ساز» از عشق پاک میگوید. عشق پاک، قمارکردن برای باختن است. به استقبال بلا رفتن برای از دست دادن و فناست. کسی به عشق پاک میرسد که غم و آه سوزان و سرد دل را نیک بداند. مسیر عشق پاک از سوختن و ساختن و ریختن و فانی شدن میگذرد. غم و درد و ریزش، دل را بلند میسازد و به آن اوج میدهد. قدرت دل و اقتدار آن در باشگاه سوختنها و با تمرینِ «ساختنها در باختنها» شکل میگیرد. این سوختن و ساختن و باختنها، قدرت بریدن از «هوسها» و از «توهّمها» و از «خود» را به عاشق میدهد. کسی که در کورهٔ سوز و ساز، به عشق میسوزد و میسازد و میبازد، عادتها را کنار میگذارد. او چون نگاه عادت از چشم گرفته است، توان دارد ناز معشوق را در هر جایی ببیند و ناز او را در هر جایی بکشد. او هر بار که ناز معشوق را میکشد و از خود میریزد، آسودگی و امنیت مییابد. کسی که عشق پاک دارد، به عشق، آهنگِ کار میکند و به حکمت، کار میپردازد، ولی حسابگری ندارد. آتش عشق، سنگ عقل حساب و کتاب را به بلور دل تبدیل میکند و آن را شکن در شکن میسازد. عاشق، سود و زیان نمیشناسد و سوداگری نمیکند و کاسب نمیشود. عشق، هیمان دارد و دلدادگی. دلدادگی حسابپروردگی ندارد؛ هرچند جانب محبت، مصلحت و خیر را دارد و البته خیر هر کسی همان طبیعت آزاد اوست.
عشق، سراسر آتش است؛ آتشی که سوختن دارد و سوز؛ آتشی که سوز آن، جان عاشق را آفتاب میسازد؛ آفتابی که مستی میکند و دریا دریا هُرم حرارت میبخشد؛ آفتابی که درون خود میشکند. جان عاشق از ناسوت، حباب را نمیبیند و در تماشا، نقاب را نمیخواهد، بلکه حضور عشق میطلبد. آن هم حضور حضرت محبوب را.
عشق پاک نه خود ستم دارد و نه با ستمگر، سرِ سازگاری. عشق، پناه ضعیفان است و دشمن ظالمان؛ ظالمانی که آگاهانه و هدفمند ظلم میکنند….
منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی سوز و ساز ( جلد بیست و دوم : کلیات دیوان نکو )