لطف نازنین

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی لطف نازنین ( جلد بیست و ششم : کلیات دیوان نکو )

جلد بیست و ششم : لطف نازنین

«لطف نازنین» قطعه‌های دوبیتی و بخشی دیگر از رباعی‌ها را ارایه می‌دهد. این دیوان، از هستی و لطف ناز آن می‌گوید. هستی، بلندآشیانی بی‌آشیان است که پدیده به پدیده، آشیان ظهور پاکی جمال او و آشیانه به آشیانه، آشیان صفای دوستی و شور مستی ماهِ هرجایی چهرهٔ بی‌نشانِ وی است؛ دلبری نازنین که ظهور، آشیان پایدار عشق و آتش‌سرای شور جلال و «لطف نازنین» اوست؛ نازی عریان و دلربایی بی‌پیراهن و محض لطفِ عیان و دیدن دم به‌دم لحظه‌های پَری‌رویی است.

هستی، خوانایی بیکران است و روح و حیات و زندگانی و جان پیدا و جانان پنهان و روانِ جهان است. هستی، هرجایی در میان است. هستی کفر است، ایمان است؛ عرفان است؛ بی‌عنوان است؛ نازآفرین و عشق و کامرانی است؛ ناز چشم است؛ چشمهٔ لب است؛ خلوت بدون انتظار یکی بودن است. هستی، در آغوشِ شدن است، در حضور دل بودن است. هستی شوخِ شاد قصه‌های شادمانی است؛ حضور غوغایی معرکه‌های تماشایی ولوله‌های آفرینش است. هستی، افسون سادگی و طبیعت رامِ بر دل نشستن است. هستی، تلخ و تند و شور و شیرین و ترش و مَلَس زمانه در پناه کاشانهٔ بی‌پیشگی مستانه است. هستی، طراوت طلعت و قیامت قامت و قرب اهورایی حضور، زیر بارش تیغ ظهور است؛ رؤیایی اهورایی از غوغای رقص تماشایی لطف حور و سرعت نور، که دم به دم شیدایی پروانگی و شور روی آینگی را پر از صفای مستی ِ نگار و محو رخ آن زیباکنار می‌سازد. عالم و آدم، غرق کام، شیرینی نگاه، دل‌تنگی، سوز و خون و آتش و سوختن، نو گردیدن و شدن، شکار و دل‌سپردن، گل و آب و آینه، چشم و چشمک، کنج لب، خط و خال، تیغ ابروی کمان، بوس و بوسه، هوا و هوس و هواداری و هواخواهی و هوار، نگار ناز، چهره، کار و پیکار، ساغر ظاهر، شراب باطن، گوهر زندگی و کیمیای حیات و در یک کلام، غرقِ «حیات هرجایی حق» است که زیور جلوه‌های خوب و بد ناسوتِ پرماجرا گرفته است و لطف نازنین از این همه لطف بی‌کران می‌گوید.

لطف نازنین، دلبر من است. دلبر من، زیباصنمی شوخ است؛ صافی صاف صفا و شوریدهٔ شیرین وفاست، فصل بنیاد ناز امنِ عشقِ بهاری است. دلبر من، الههٔ دل است. من پیش از ناسوت، هوشیار اسرارِ کردار نازنین‌دلدارم. دلبر من، آسودگار رفتار شوخ است، چشم رفتار گفتار ازل و دیدار ابد من است، فریادِ خستهٔ ایامِ دی من است، آشکارِ دیار بی‌نشان، و قرب قربت محبت من است.

آتش سینای سینهٔ صحرای دُور وجود، نازنین‌دلدار بی‌باک شیدای من است. دلدادهٔ آسودگار اوج اعلا، غرق غوغای کنج خلوت آسودهٔ من است. دردانهٔ خلوت دل من، نقش پاک آسودرفتار مست بی‌پرواست. چهرهٔ نمایان «لم یلد»ِ رؤیایی هر غوغا، «لم یولد» اهورایی تماشای من است. پنهان هر پیدا، نغمهٔ داوودی آواز هر صدای من است. ذرهٔ ذرهٔ جهان، دلِ دلدار من است. زیبایی شاد، قشنگی دل شوخ و شنگ یار من است.

دلبر نازنین من، دلارا دلبری زیباست؛ عزیزی که به ناز، سروری سرفراز است. بزمِ عشقِ بی‌نشان، قبلهٔ نماز ذرّه به ذرّهٔ ظهور است، که هر جانی را جانان خویش دارد. شور یار من، دلنوازِ آسوده‌ساز است. سِرّ پاک صفا، مستی رؤیای دراز همراهی هر لحظه‌ای پر پیچ و تاب است. غرق عشق پاک، خلوتِ ظهور است. حور لحظه‌ها و ذرّه‌ها، نجوای نیایش هرجایی است. نازنین من، ساغرِ عیانِ تماشای در بر است. آغوش خوش، پیکر نمایان شوخ بستر است. زلال سرشار، نگار بی‌پیرهن است. گل بهاری، تازه‌چهرهٔ همیشه‌پاکیزه است. غوغای دیده، جلای حضور آیینه است. چالاک لحظه‌ها، شهسوار الفت بقاست. لطف امید امداد، راز بوسهٔ شوریدهٔ شاد است. دلدار رعنای خوش، پریسای فریبای بی‌پروای وحدت راحت یکتاست. کام سادهٔ یار لحظه‌های خوشِ غربت، فرصت ناب زیارت است. دیدار دمادم عالی‌جناب، نیاز صدق محفل اُنس است. محبوب هرجایی، همراه دلبردهٔ شب‌خانهٔ دلدار است. بتِ عیار، ماه دلخواه آسمانِ بغل است.

دیوان «لطف نازنین» داری ۴۷۴ قطعه می‌باشد. برخی از این قطعه‌ها در ادامه می‌آید.

دردسر عاشقی

گر شوم در این جهان بار دگر

عاشقی پیشه کنم با دردسر

گرچه تکراری نباشد هر جهان

من به هستی می‌زنم شور و شرر

اشک گونه

اشک روی گونه‌ام غلتید و رفت

آه این سینه به هم پیچید و رفت

من برفتم در پی دیدار یار

دیدم آن دلبر به من خندید و رفت

لطف شیدایی

عشق من امروز و فردایی نبود

در دلم جز لطف شیدایی نبود

من به ناز تو، کشم هر ناز دل

فارغ است این دل که سودایی نبود

کنارِ درب

من کنار درب خانه دیدمت

با دوصد مهر و وفا سنجیدمت

تو به سوی‌ام آمدی از سوی خود؟

بی‌نظر ناگه به دل خندیدمت

رفتار تو

شد همه هستی ما رفتار تو

هرچه دل باشد، شد از کردار تو

رشحه‌ای از روی تو شد ما و من

ما و من باشد همه آثار تو

جیم و هـ

«جیم» و «هـ» آمد «الف» را تازه کرد

ناگهان «سین» را پر از خمیازه کرد

دل بریدم از برِ «شینِ» وجود

«کافِ» دل را پر ز هر آوازه کرد

لطف نازنین دارای ۳۴۶ رباعی می‌باشد. از این رباعیات است:

چین سجود

باشد به دلم زمزمهٔ سیر وجود

آوای خوشش نشسته در چین سجود

آواز دلم بود همه شیدایی

دیوانه منم بر آنچه او داده نمود

خون رگ

خون رگ ظالمان بریزم

با جمله ستمگران ستیزم

ویران کنم آن ستمگر دون

چون شیر نَری بر او بخیزم

قصهٔ آبادی

از اول و آخر جهان بی‌خبریم

بیهوده پی تمامی خشک و تریم

بگذر ز همه قصهٔ آبادی‌ها

جمله همه این باشد و غرق اثریم

هیچ نبود

سختی جهان چون گذرد، هیچ نبود

خوبی تو نیز چون که رود، هیچ نبود

آسوده بمان که هر دو باشد یکسان

گر پخته شود، خوش برود، هیچ نبود

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی لطف نازنین ( جلد بیست و ششم : کلیات دیوان نکو )

مطالب مرتبط