عاشقِ واصل به مقام ذات

عشق به خداوند و پدیده‌های او

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی خون دل ( جلد بیست و پنجم : کلیات دیوان نکو )

جلد بیست و پنجم : خون دل

«خون دل» در قالب رباعی سروده شده است. رباعی از عالی‌ترین قالب‌های شعری است که کوتاهی، پیوستگی و آراستگی، از امتیازات آن است. این رباعی‌ها شرح دل پر سوز و گدازی است که به یک نظر در کودکی، حق را دیده و یک‌جا ترک دنیا کرده است؛ کسی که راه پر پیچ و خم عشق را دوان دوان درنوردیده و او را کشان‌کشان بر سنگلاخ‌های ناسوت دوانده‌اند و راه‌های قرب و رؤیت را بر او هموار ساخته و او را به حالی واداشته‌اند که مگو و مپرس.

در رباعی‌های پیش رو، از آن بلندای بلندی‌ها گفته‌ام و چشم‌اندازی را که از بالا نظاره کرده‌ام، با جست‌وجویی که به تندی و با نگاهی که به تیزی داشته‌ام، در بیت بیت آن آورده‌ام. در این اشعار، شرح تنهایی خود را گفته‌ام؛ هم‌چنان که هم تنهای تنهایم و هم رهای رهای رها.

فریاد این رباعی‌ها آوایی شیوا، صدایی رسا، نوایی گویا، صلایی کشیده به هر سوی و هر کجا، از لطفِ بی‌کرانِ آن «همیشه و هرجا عیان» است که آهوان بیابان ناسوت و مه‌وشان دیار ملکوت و گل‌رخان وادی جبروت و عنقای عالم هاهوت و صاحب سماع هر باهوت و بی‌هوت را به رقص آورده است.

در این رباعی‌ها همواره از «عشق» گفته‌ام. از واژه‌هایی مانند «دل»، «عشق»، دریادلی، محبت، رفاقت، نرم‌خویی، ملایمت، متانت، کرامت، صدق، صافی، صفا، پاکی، عطوفت، مهر، صلح، امیدواری، بزرگواری، کریم بودن و کریمانه زیستن، قرب، مهربانی، رحم، گذشت، ایثار، بخشش، فروتنی، افتادگی، روشنی، دوستی، سعهٔ صدر، انبساط، نوازش، سرور، شادمانی، ملاحت، لبخند، آشنایی، راحتی، انس، حمایت، پناه، صمیمیت، مرحمت ، لطافت، مهرورزی، آراستگی، مغفرت، شفقت، رأفت، رونق، نشاط، سلامت، برادری، حرارت، گرمی، پویایی، انصاف، درستی، صدق، عنایت، فرح، میمنت، خوبی، شوخی، شیدایی، غوغایی، نجیبی، شیرینی، نوع‌دوستی و ده‌ها واژهٔ دیگر، که تمامی نوعی از مرحمت و عشق را حکایت دارد.

دقت بر این واژه‌ها نشان می‌دهد که عشق بدون جمعیت ممکن نیست. عاشق، کسی است که به جمعیت و فنا رسیده است و خودی نمی‌بیند و غرق در معشوق است. کسی جمعیت و فنا دارد که به ذات حق‌تعالی وصول داشته باشد. کسی می‌تواند با دیدهٔ عشق به تمامی پدیده‌ها بنگرد و زیبایی‌های هستی را به تماشا بنشیند که وصول به ذاتِ بدون اسم و رسم و بی‌تعین برای او حاصل شده باشد. اوست که می‌تواند به صورت عنایی، حبی و از سر عشق، با حق‌تعالی و پدیده‌های هستی مواجه شود و هر کار و هر لحظهٔ خود را به عشق حق ـ تبارک و تعالی ـ مبارک و پرمیمنت سازد.

دنیا و ناسوت، جز عشق آن، تمام خوابی است که به اندک زمانی می‌گذرد. از دنیا، تنها عشق به خداوند و پدیده‌های اوست که می‌ماند و بس. عاشقی که بتواند ناز حق‌تعالی و بندگان او را به جان بخرد و جان خود را با صداقت تمام تقدیم دارد.

این عاشقِ واصل به مقام ذات است که جز خدا و پدیده‌های او، دردی ندارد؛ عاشقی که فنا و تلاشی دارد و اهل بلا و درد و ولاست و چیزی جز فنا در بساط او نمانده است. کسی می‌تواند عشق داشته باشد که دارای جمعیت باشد، و بلندای جمعیت جز با تَلاشی و فنا به دست نمی‌آید. کسی که به فنا می‌رسد، خداوند جای او می‌نشیند و من و ما از او برمی‌خیزد. فنای عشق، سبب می‌شود عاشق، تازه پُر شود و احساس ضعف و کمبود در شخصیت و خالی بودن، از او برداشته شود و آرام گیرد.

این معجزهٔ عشق است که تندی، خشونت، شیطنت، حسرت، عقده، مکر، ناآرامی، دل‌نگرانی، نیاز، دعوا، جنجال، اختناق، آشوب، آزار، ظلم، سخت‌دلی، قساوت، سستی، رخوت، بی‌عرضگی، ترس، سبک‌مغزی، عصبانیت، بغض، هوا، هوس، فقر، بزدلی، کینه، غل، دلخوری، دل‌سنگینی، دل‌چرکینی، وحشی‌گری، گستاخی، بی‌شرمی، اسارت، استکبار، استبداد، تجاوز، تعدی، فساد، طغیان، معصیت، دروغ، نفاق، ریا، سالوس‌بازی، عناد، سادیسمِ خشونت، مزاحمت، التهاب، اضطراب، قتل، غضب، مکر، فتنه، اکراه، غرور، خشکی، غم، اندوه، یأس، فلاکت و بدبختی، کجی، کاستی، توطئه، بدبینی، انتقام، جنایت، آلودگی، تلخی، تندی، دگمی، خشکی، بی‌مزگی، زورگویی و نقمت، و در یک کلمه، هر هوسی را به تمامی از نفس می‌زداید.

حساب ما

ما را چه غم از حشر و حساب است و عِقاب

در دل غم بربط است و چنگ است و رباب

این حشر و حساب از طرف ماست، نه دوست

از هجر رخ یار شدم غرق عذاب

حرف عشق

حرف دل آزادهٔ من از عشق است

شعر و غزل سادهٔ من از عشق است

عشق است مرا رسم و ره آزادی

شیرینی این بادهٔ من از عشق است

در دیدهٔ من

در دیدهٔ من نیاید آرایهٔ زشت

راضی به رضای کاتبم، آن‌چه نوشت

من عاشقم و نگذرم از تو هرگز

خواهی تو به مسجدم ببر یا به کنشت!

دوری از خودپرستی!

رندی و غزل‌خوانی و مستی چه خوش است

دوری ز بدی و خودپرستی چه خوش است

پیمان مشکن که در خور خوبان نیست

پیمانهٔ خود اگر شکستی، چه خوش است

جان در کف

می با لب دلدار، چه زیبا و خوش است

جان در کف آن یار، چه زیبا و خوش است

برگیر و رها مکن تو آن دلبر را

زیرا ز وی آزار، چه زیبا و خوش است

آواز دهل

«آواز دهل شنیدن از دور خوش است»(۱)

دیدار رخ‌اش به چنگ و طنبور خوش است

نزدیک مرو که گردد آن آهو، گرگ

تابیدن مه به شام کم نور خوش است

ظاهر جهان

سودای جهان برای دانا هیچ است

وین ظاهر آن برای بینا هیچ است

خواهی که شوی صاحب دانایی‌ها!

با «حق» بنشین، که اهل دنیا هیچ است

رفتارِ نادیدن

گر در پی حقی، همه عالم «حق» است

هر ذرّه و چهره‌ای دمادم «حق» است

نادیدن «حق»، بود خود از رفتارت

نادیدن و دیدنش به آدم «حق» است

عاشق ذرّه

صاحب‌نظران! فاش بگویم من از آن دوست:

سرتاسر هستی به رخ‌اش گوشهٔ ابروست

من عاشق هر ذرّه به مُلک و ملکوتم

یکسر همه ذرّات جهان در نظرم اوست

غوغای صدا

حق خوردن و حق شدن، غذای دگری است

در محضر او شدن، صفای دگری است

بیگانه دلم بُوَد ز هر خُرد و کلان

غوغای صدای او نوای دگری است

مرگ خوش آدینه

جان منِ آزاده تمام است تمام

با ناله و درد و غم، مدام است مدام

دیگر نبود فرصت فردایم هیچ!

مرگ خوش آدینه، پیام است پیام

خورشیدوش شیدا

شیدادل و آزاده‌زنی می‌خواهم

یاری که بود در همه جا همراهم

هرگز تو گمان مکن که من گمراهم

از بودن خورشیدوشان آگاهم

چه‌ها می‌بینم

در باطنِ این خاک چه‌ها می‌بینم!

سرمایهٔ حضرت خدا می‌بینم

غافل، مگذار پا بر این خاک، که من

هر ذرّه، قَدَر را ز قضا می‌بینم

نابودی خصم

آزادگی‌ام بود شعار و کارم

آزادم و از ظلم و ستم بیزارم

بیهوده ستم کند به مُلک حق، خصم

نابود شود وی از پی هر آزارم!

  1. خیام. کآواز دهل برادر از دور خوش است.

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی خون دل ( جلد بیست و پنجم : کلیات دیوان نکو )

مطالب مرتبط