منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)
صبوری و سازگاری
از شاخصهای سلامت، طمأنینه، آرامش، صلابت و سازگاری است. سلامت زندگی در صورتی دستخوش تغییر و آسیب نمیگردد که بتوان بیشترین صبوری و سازگاری را با ناملایمات و بدخواهان داشت و طمأنینهٔ خود را حفظ کرد. کسی که صبر بر بدیها و سازگاری با بدخواهان را از دست میدهد و زود میرنجد یا عصبانی میشود و پرخاشگری میکند و قدرت تحمل و بردباری ندارد و زود برانگیخته میشود، هم سلامت ندارد و هم سیاست و تدبیر و از ناحیهٔ بدخواهان دچار توطئه و دشمنی میگردد و آسیب میبیند. صبر بر ناملایمات حتی در گیاهان و جانوران وجود دارد و آنان سعی میکنند از چرخ دندهٔ طبیعی خود خارج نشوند و کمتر عصبانی گردند و حمله کنند، مگر آن که احساس نمایند مهاجمی است که به هیچوجه سازگار نخواهد شد که در آن صورت، حمله میکنند. مورچه از جانوران خیلی صبور است. بعضی گیاهان برای مبارزه و دفاع از خود، تشعشعات دارند. انسان کمتر بردباری دارد و برای مبارزه و دفاع، به پرخاشگری و خشونت رو میآورد. صبوری و مقاومت انسانهایی که در شرایط سخت زندگی کردهاند بیش از دیگران است و قدرت و اقتدار و صلابت آنان بیشتر میباشد و آنان که در عافیت بودهاند، به سستی، ضعف و پوکی میگرایند. برای نمونه درخت گز که در شرایط سخت بیابانی مقاومت میکند، گیاهی آرامشبخش است. خارها نیز قدرت درمانی و شفابخشی دارند. البته صفت قهری و غضبی خارها در ظاهر بیشتر است چنانکه به لباس عابران حمله میکنند، ولی باطن آنان آرامتر است. سازگاری و انعطافپذیری که به شدت و ضعف در پدیدهها وجود دارد، بقا را برای بیشتر آنها تضمین میکند. پدیدههایی که سازگاری خود را زمین میگذارند، آسیبپذیرتر هستند و زودتر از بین میروند.
سازگاری با شرایط محیطی برای انسان بسیار مهم است؛ بهگونهای که سازگاری با بدخواهان در دین با عنوان «تقیه» توصیه شده است. خداوند نیز با کردار بسیاری از بندگان راضی نیست، ولی آن را تحمل میکند، بر آن صبر میکند و فراوان میشود که آن را یا نادیده میگیرد و ستار میشود و یا میبخشد و غفار میگردد. خداوند کریم و بزرگوار است و سازگاری از صفات کریمان است. سازگاری صفتی مثبت است که مقاومت برای حرکت را رقم میزند. در تنازع برای بقا که ما از آن به تصالح برای بقا در پرتو اصل سازگاری یاد میکنیم، پدیدهای زنده میماند و به تکامل بیشتر میرسد که سازگارترین باشد.
اصل سازگاری وقتی اهمیت خود را نشان میدهد که به مشاعیبودن سیستم ادارهٔ طبیعت دقت شود. مشاعیبودن کارها اقتضا دارد زیست انسان هرچه بیشتر مدنیت یابد و با الفت عمومی همراه شود. هیچ انسان عادی نمیتواند کارهای خود را بهتنهایی و در تنهایی انجام دهد و نیاز به انس و همکاری هرچه بیشتر با دیگران دارد. سازگاری و انس آدمها هرچه بیشتر شود، تمدن انسانی را بهتر شکل میبخشد. اگر آدمی منزوی باشد و با دیگران انس و سازگاری نداشته باشد، زنده، پویا و فعال نمیگردد و روح تخاطب و توان انسگیری نخواهد داشت. هر کس به میزان توان تخاطب و قدرت انسی که با دیگران دارد، زندگی و حیات دارد. مردم کسی را زنده میدانند که بتواند با آنان همسخن شود و در میان جمع توان سازگاری داشته باشد.
صبوری، سازگاری و دوری از نزاعهای نابهحق و نابهجا و دیگر کمالات انسانی برخی اقتضای قربی است؛ به این معنا که برخی بهطور طبیعی و ناخودآگاه و بدون آنکه در جهت تحصیل کمالات، متحمل رنج و زحمت و ریاضتی شده باشند، از ارزشهای پسندیده برخوردارند. آنان بهراحتی میتوانند دروغ نگویند، قلبی رؤوف و مهربان داشته باشند و نسبت به نیازمندان بخشش و احسان کنند و نسبت به دیگران بخل و کینه، حسادت و عداوت نداشته باشند، که این خصوصیات و کمالات طبیعی را «اقتضاءات قربی» مینامیم. بسیاری نیز کمالات را باید با ریاضت و زحمت تحصیل کنند؛ از اینرو در ابتدا خوببودن، راستگویی، جود و سخاوت برای آنان راحت نیست، بلکه باید بر اثر تمرین، ریاضت، رنج، زحمت، سعی و تلاش، این کمالات را در خود ملکه و نهادینه کنند.
سازگاری و صبوری نیازمند داشتن اخلاق خوش، نرم و نیکوست. کسی میتواند با دیگران سازگار و نرمخو باشد که ترک خودخواهی داشته باشد. کسی که تمامی پدیدهها را ظهور حقتعالی میداند، مگر میشود آنان را دوست نداشته باشد و با باور به نظام احسن هستی و پدیدههای آن، آنان را خوب نداند. کسی که نتواند سازگار باشد، هم به دیگران آشوب میدهد و هم در زندگی خود متوقف یا ساقط میگردد. انسان در ناسوت در صورتی قدرت حرکت و سیر مییابد که بتواند با همه زندگی کند و با تمامی مردم انس و الفت داشته باشد. بدآمد، نفرت و کینه اگر در دل کسی باشد، جز حرمان چیزی ندارد؛ هرچند کسی به ناحق و ظالمانه بر او سخت گرفته باشد. کسی که در دل خود در برابر بندهای جبهه میگیرد و در لایههای پنهان قلبش کینه و دلخوری وارد میشود، دل وی جایی برای نزول خدا و پدیدههای معنوی و توفیق ندارد و نفس وی مزبلهای میشود که سگ قسی نفس از آن میخورد و هارتر میشود. کینه همانند برخی بیماریهاست که هرچند اندک باشد، انسان را ذلیل و خوار و از زندگی ناامید میسازد و حتی بدن را بیمار میگرداند. عداوت و دشمنی اگرچه طبیعی، قهری و در مواردی حتمی است، آثار شوم خود را بر انسان میگذارد و آدمی پیش از آنکه دشمن را با عداوت خود از پای در آورد، نفس عداوت، جان آدمی را نامتعادل و فاسد میسازد. عداوت و دشمنی انسان نسبت به چیزی و کسی، همچون نیش زدن زنبور عسل است که با انجام آن میمیرد. زنبور ممکن است حالت طبیعی و شعور همگانی داشته باشد و در مواقعی این عداوت را لازم بداند، همانطور که در آدمی چنین است، ولی در ضرر و زیان تفاوتی نمیکند؛ زیرا هرگونه دشمنی و عداوتی ضرر و زیان خود را دارد و انسان با اِعمال دشمنی، ابتدا خود را قربانی میکند و بعد شاید به دیگری ضرری برساند. گرفتن حالت عداوت و دشمنی به خود، انسان را نامتعادل و آشفته میسازد، بدون آن که حتمیبودن ضرر بر دشمن به دست آید.
اگر کسی چنان قدرت سازگاری داشته باشد که نه تنها دلی تهی از هرگونه بغض و عناد بیابد و دلش باز شود و به شرح صدر برسد و چیزی بر سینهٔ او سنگینی نکند، بلکه حتی اگر بدهای عالم هم برای آزار و نابودی او جمع شوند وی نمیتواند آنان را دوست نداشته باشد. خداوند حتی اگر گدایان عالم را مهمان سفرهٔ وی کند، قهر نمیکند و اگر فقیران را به در خانهٔ او آورد، از آنها استقبال میکند و خوشحال میشود و کسی را سوءاستفادهچی نمیشمرد. چنین انسانی دلی دریایی و نفسی قدسی و ملکوتی دارد. خوشا به حال کسی که دلش چنان گسترده میشود که میتواند حقتعالی را در آن بنشاند. خداوند هم به ظرفیت دل آدمی مینگرد. خوشا به حال آن که دلش میتواند حقتعالی را مهمان کند که در این صورت به اندازهٔ خدا جا دارد. خداوند در دلی جای میگیرد که با عشق پارهپاره شده باشد و از بریدگی و پارگی، هراسی ندارد. دلی که با کمترین مصیبتی درازکش میشود و میگوید دیگر نه، همان نه به او باز میگردد. چنین دلی صاحب آن را نیز سواری نمیدهد و چون کاسهای است واژگون که هرچه باران رحمت نماز، دعا، درس و بحث بر آن ببارد، اثری نمیگذارد و چیزی در آن نمینشیند. انسان هرچه سازگارتر باشد، سالمتر است. در زندگی کسی سلامت کامل دارد که دلی بیابد که حتی بر فرض با قاتل پدر خود بتواند بنشیند، از او بگذرد و با وی مهربانی داشته باشد، برای او شغلی بیابد، با او همراهی کند و از او پذیرایی نماید و او را به مهمانی خویش بخواند. چنین کسی قدرت کنترل نفس و مهار آن را دارد. دعا و ذکر پس از صافی شدن دل و نرمشدن اخلاق و رفتار است که اثر دارد. ابتدا باید خانه را تطهیر نمود و سپس مهمان طلبید. باید با همه سر سازگاری داشت و نه تنها هر شب دل خود را از هرگونه بغض، عناد، خشم و غضب خالی نمود، بلکه آن را با عشق به همه آکنده ساخت. نباید نه از بد دیگران غمگین و دلگیر شد و نه از خوبی آنان خرسند. این دل تنگ است که منفذ کوچک میگیرد. دل وسیع و گشاده از چیزی به تنگ نمیآید و دریایی مواج است که هر خاشاک و فاضلابی آن را نجس نمیسازد، بلکه هر نجسی را پس میزند و تطهیر میکند. باید به چنان سازگاری رسید که برای ناسازگاران این دعا را داشت: خدایا کسی را که به من بدی کرده است، خوبی و خیر ده. خدایا! همه بندهٔ تو هستند و من نمیتوانم کسی را دوست نداشته باشم. در مواجه با بندگان پرآزار باید از آنان گذشت و باور داشت که چه کنم که او بندهٔ خداست. بنده به عشق خداوند است که دیگران را میبخشد و خردهای از کسی به دل نمیگیرد و همانطور که به خداوند عشق دارد به بندگان او نیز عشق میورزد. بنده اگر به عشق رسد، در برابر نارواییهایی که به او میشود، کسی را مکافات نمینماید و بهعکس، هر که او را بیشتر آزرده است، بیشتر مورد تفقد خویش قرار میدهد و برای او دعا میکند و خیر بیشتری از خداوند برای او میخواهد. مهمترین بستر سازگاری، خانه است و کسی که نتواند با همسر و خانوادهٔ خود سازگار باشد، حیات و سلامت از او رخت برمیبندد. در زندگی کسی حیات و سلامت دارد که به عشق عفیف رسیده باشد. در زندگی باید هم بر خود بسط داشت و باز بود و هم بر دیگران و حتی بر بسته نیز باز بود و کسی چنین بسطی دارد که در زندگی زیستی عاشقانه، بانشاط و مست داشته باشد؛ کسی که بیخیال نیست، ولی خیالی ندارد؛ کسی که نه از دسترفتهها اندوهگین و محزون میشود و نه از دستاوردها شاد و مسرور: «لِکی لاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آَتَاکمْ»(۱)؛ وی نه از رفته، نگران است و نه از آمده مسرور. زندگی حق و عشق است؛ چرا نباید به آن شادمان بود.
برای سازگاری با دیگران لازم است هم جواد و بخشنده بود و میل به دنیاداری، خودخواهی و بخل و خست نداشت و نیز عذرپذیر بود و لغزش و خطاهای دیگران را نادیده گرفت و از آن رنجیدهخاطر وآزردهدل نشد، و افزون بر آن، هر گونه بدی، تباهی و زشتی را که از دیگران میبیند، فراموش نماید و آن را به خاطر نسپارد و کینه، عقده یا نگرانی به خود راه ندهد. این سازگاری و بسط از کسی برمیآید که هنر عاشقشدن داشته باشد و مهارت عشقورزی بداند.
زندگی طبیعی و سالم در بسط است و هرجا قبض، سختگیری و عسر باشد، زندگی سلامت ندارد. بسط، آسانی و یسربودن وصف ذاتی زندگی سالم است. هر چیزی که سبب سختی و ضیق زندگی شود با طبیعت آدمی ناسازگار است و زندگی را بیمار، ناقص و معیوب میسازد. جامعه در صورتی زندگی یسری را تجربه خواهد کرد که از تمامی منابع طبیعی اعم از دریا، بیابان، صحرا و کوهها برای امروزیان استفاده کند و به ضیق غصهٔ نسل فردا در استفاده از امکانات و منابع زیرزمینی مبتلا نباشد و نعمت را برای نسل حاضر به وفور برساند.
گفتیم سازگاری از عشق نیرو میگیرد. کسی که به عشق میرسد، اقتدار نفسانی بسیار بالایی مییابد و قوت ارادهٔ او بسیار نافذ و مؤثر میگردد. چنین کسی اگر تحت تربیت واقع شود با صفای باطنی حاصل از عشق میتواند به عوالم بالاتر اشراف یابد و بر مغیبات آگاه شود. اخبار از غیب از آن رو صورت میگیرد که عالم مجردات بر عالم ناسوت اشراف دارد و عالم قدس برای عالم ناسوت لحاظ علّی دارد و اگر بتوان نفس را صافی نمود و با ساکنان آن عالم که بر این عالم اشراف دارند با صفای نفس و توان عشق همراه شد میتوان از ویژگیهای غیرصوری عالم ناسوت اطلاع پیدا نمود. نفس باید صافی باشد تا بتواند با عالم قدس ارتباط یابد و مهم این است که نفس با تلنگری نجس نشود و چنین توانی در کسی است که عشق وی عفیف، ناب و خالی از طمع باشد و قدرت صبوری و سازگاری داشته باشد.
البته سازگاری به این معناست که بهجا جاذبه و بهجا دافعه داشت. مهم این است که انسان بداند کجا نباید ضربهای بخورد و کجا باید طعم تلخ سیلی را بچشد. فهم نوع انتخاب نیازمند معرفت و دانش اندازهشناسی میباشد تا حق هیچ پدیدهای ضایع نشود و حق در مسیر طبیعی خود جریان یابد.
۱ـ حدید / ۲۳٫
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)