منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)
کمال طبیعی و ارادی پدیدهها
تمامی پدیدهها توان و انرژی خود را هزینهٔ سوخت میل، شوق وصول و سوق به کمالات نسبی یا کمال مطلق قرار میدهند و سیر تمامی پدیدهها بدون هیچ استثنایی به سوی کمال است. کمال یا طبیعی و جِبلّی است و یا قسری، کسبی و ارادی و پدیدهها به همین اعتبار بر دو گروه میباشند. کمال ارادی برای پدیدههایی است که قدرت تبدیل و تبدل افکار و کردار خود را دارند و این امر منحصر به انسان و جن است. در بحث کمال طبیعی طرح خوبی و بدی و ارزشسنجی در فضایی که مقایسه نباشد، پیش نمیآید.
کمال برای پدیدههای بدون اراده، قهری است و هریک به فراخور حالِ خَلقی خود، دارای آن است و به طور طبیعی با همان سیر میکند و به آن سرخوش و مست است و تنها همان را مییابد و هیچگونه کم و کاستی برای آنها رخ نمیدهد؛ همچنان که هیچگونه افزوده و اضافهای نصیب آنان نمیشود. حیث ظهوری آنها حقیقت آنهاست و هویت و شعور آنها نیز همان ظهور آنهاست، اما کمال قسری و ارادی پدیدهٔ انسانی با معضل شناسایی و تعیین روبهروست و گوناگونی فلسفهها و مکتبها از این ناحیه است که نقش بنیادی در نحوهٔ زندگیها دارد. ما گفتیم کمال آدمی در گرو وصول حقیقی به حق و تخلق عینی به تمام صفات فعلی و ذاتی حضرت حق میباشد که در سیر نزول و صعودِ تعینات و قرب عینی رب حاصل میگردد و فنا و بقای ذاتی، او را بدون تعینات ناسوتی با حق محشور میسازد. کمال بر این پایه دارای درجاتی گسترده و مترتب است که بالاترین آن مرتبهٔ «کمال مطلق» است که حتی از قید اطلاق عاری و منزه است و منحصر به حقتعالی میباشد. حق، آن ذاتی است که غیر برای آن نشاید و گذشته از آن که تمام هستی است و تمامی کمالات هستی برای اوست و از هرگونه عیب و نقصی مبراست، پدیدهها تعینات کمالی او و فیض وجودش میباشند.
تحصیل کمال ارادی و قسری جز با ترک لذایذ مادی و کدورات نفسانی و هواهای شیطانی برای کسی میسّر نمیشود و به قدر موفقیت در این ترک، در این راه پیش خواهد رفت و تنها کلید و رمز پیروزی در این مسیر، ترک است؛ آن هم ترک همهٔ هواهای نفسانی و آنچه جز حق است و به قدر ترک غیریت، وصول حقی پیش رخ مینماید. «ترک» و ریزش جهت خلقی با آن که مشکلترین کار و سختترین راه است، تنها راه منحصر برای وصول به کمال است و پیشروی هر کس در راه تحصیل کمال به مقدار ترک اوست. در غیر این صورت، برای او از وصول به کمالات نتیجهای جزیی حاصل خواهد شد.
معیار شناخت کمال و قرب هر پدیدهای مقایسهٔ صفات هر پدیده با صفات حقتعالی است. اگر صفتی در پدیدهای باشد که در حقتعالی نیز وجود دارد، وی مرتبهای از قرب دارد و در صورتی که صفتی در او پدیدار باشد که در حقتعالی نیست، وی به همان نسبت، افول دارد. هر صفتی که از حقتعالی و وجود مطلق است و در پدیدههای متعین و مقید پدیدار میباشد، برای آن پدیدهها کمال و خیر است، وگرنه آن صفت، نقص و شر میباشد. شخصیت هر پدیدهای به میزان کمالی است که دارد و خیر و شر او بر اساس آن سنجیده میشود.
کمال مطلق فقط در انحصار حقتعالی است، بنابراین هیچ پدیدهای خیر محض و دارای رأی تمام سپید نیست و چون شر محض قابلیت نمود و ظهور ندارد، هیچ پدیدهای به صورت مطلق مردود نیست و نمیشود به وی رأی تمام سیاه داد. همچنین اعتماد به هر پدیده باید به حسب کمالات او باشد و نمیشود به پدیدهای که خیر محض نیست و شرّ نیز از او زاییده میشود، اطمینان کامل و تمام داشت و روابط باید بر اساس کمالات آنها تنظیم گردد و به حسب آن، امور لازم در حفاظت اطلاعات و پنهانکاری را روا داشت بهگونهای که با صفای باطن منافاتی نداشته باشد. اصل کارشناسی و طراحی استادمحور، اصل حفاظت عملیات و داشتن کدهای خاص و پنهانی و اصل عدم اعتماد، از اصول حاکم بر تمامی زندگی است که باید بهطور کامل نسبت به همگان، از دوست و آشنا و زن و فرزند تا دیگران، ضمن مدیریت کامل در جهت به کارگیری دیگران در چینشهای مناسب و طبیعی، لازم است مورد کمال اهتمام و دقت قرار گیرد.
به هر روی، نه به واسطهٔ کمال و خیری در پدیدهای میشود احتمال شرّ او را نادیده گرفت و نه با اشتباه و خطا و شرّ کسی میشود خیرات کمالی او را بهکلی از یاد برد. نه منفیبینی در رابطه با پدیدهها درست است و نه شخصپرستی و محبتهای افراطی و خارج از قاعده. نه نیمهٔ پر لیوان را میشود دید، نه نیمهٔ خالی، بلکه هر دو نیمهٔ لیوان را باید با هم دید. البته در میان پدیدهها حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام نخستین تنزیل حقتعالی میباشند و با عصمت موهبتی که دارند برای نیکان خیر میباشند و برای بدنهادان و ظالمان جز خسران نمیباشند؛ چنانکه حقتعالی برای آنان چنین است و مکر خود را به حکمت، نسبت به آنان روا میدارد که البته این نیز جز خیر نیست و اطلاق شرّ بر آن نمیشود؛ زیرا کمال اقتضایی آنان چنین است و شرّ نهادی خود را با اراده و اختیاری که دارند به عمل میکشانند.
آدمی خواستار وصول به کمالاتی است که استعداد آن را در خود مییابد و کسب آن بدون ارادههای درست و مخالفت با هوای نفس میسّر نیست. وی در مسیر زندگی خود یا باید با ارادهٔ خویش و حُسن گزینشی که دارد، ترک هوا کند و راه حق پیش گیرد و از هرگونه زشتی، کجی و غیر حق رویگردان شود، یا با سوء اختیار خود، راه هوای نفس و شهوات، شیطان و باطل را برگزیند و یا تلفیق و اختلاطی از حق و باطل داشته باشد.
کسی راه باطل را اختیار میکند که کمالخواه نباشد، وجدان خود را سرکوب کند و آن را بهکلی تعطیل سازد، و بیتعهدی نسبت به تکلیف، وی را رنج و آزار ندهد و توان این را داشته باشد که بار انکار تمامی حقیقت و کمال را نماید و برای خود آخرتی لحاظ نکند و از مکافات دنیایی نیز برای خود و نسل خویش هراسی نداشته و این قدرت را داشته باشد که تباهی و حرمان خود را با تمامی انکار در دنیا مشاهده کند و عذاب اخروی را بپذیرد و عذابهای جهنم برای وی آسانتر باشد تا این که بر عناد و لجاجت خود غلبه کند و به حق گردن نهد. کسی که نمیتواند چنین بیپروا و بیباک باشد، یا باید به تمامی حق گردن نهد، یا سودای سودجویی دارد و به مقتضای میل خود عمل مینماید و خودخواهانه هرچه را برای وی سود دارد دنبال میکند و آنچه را ضرر دارد، کنار میگذارد. چنین کسی هرچند ظاهری آراسته داشته باشد، پاکی دل و باطن ندارد و خودخواهی بر او چیره است نه حقطلبی و برای آرامش نفس خویش است که در ظاهر قصد قربتی از خود تمشی میسازد تا به بهانهٔ رضایت خدا، میل نفس و آرامش خاطر خود را حاصل کند. بخششهای وی در آشکار است و حرامخواری دغدغهٔ خاطری برای او نمیآورد؛ زیرا سود دارد. این گروه برای آرامش نفس یا لذت آن، نماز میگزارند و تمامی تکالیف را سودانگارانه میآورند. افراد این گروه مراتب متفاوتی دارند و یکسان نیستند، ولی وجه مشترک آنان این است که در دنیا مذبذب میباشند و بهخاطر تذبذب و نفاق پنهانی که دارند، برزخ دردناکی در انتظار آنان است.
نیک و بد تمامی پدیدهها چهرهٔ تعینات آنان میگردد که در طول ظاهر میشود و در نهایت، همهٔ پدیدهها وصول ربوبی خواهند یافت که هر کس و هرچه که باشد زمینهٔ وصول و ابد خاص خود را مییابد؛ خواه چهرهٔ جمالی باشد یا چهرهٔ جلالی؛ محدود باشد یا جمعی و یا کمالی.
حرکت و جنبش پدیدههای هستی، تمامی در کش و قوس نزول و صعود به سوی معبود خود و حقیقت حق و مطلق در جریان است و همهٔ مظاهر بیمحابا و پرتلاش و مشتاقانه در پی معشوق حقیقی خود هستند و به سوی او شتابان میباشند؛ اگرچه هرچه روند و هرچه دوند، راه به جایی نمیبرند و جز ظهور و بروز حیث ظهوری خویش نمییابند و با تعینات ربوبی خود محشور میشوند و البته، تمامی آنان سرگشته و حیران، حق را طالب هستند و جز حق را در مسیر خود نمییابند و در سیر تکوینی و دور طبیعی خویش معبود حقیقی خود را مییابند، هرچند از حق، تنها خود را مییابند و محبوب ازل را بیپیرایه و واسطه نمییابند؛ اگرچه حقتعالی هستی را بیپیرایه و دور از تمامی وسایط، دَور میدهد و ظهور دَوری اوست که «پدیده» نام مییابد. پدیدهها با آن که چهرهٔ ظهور دارند و کوی حق را طالب و به سوی حق روان میباشند، بیشمار پردهٔ نور و ظلمت و چهرهٔ پنهان و آشکار و بینهایت خفا و ظهور میگیرند و وصف عطشان و قید فقدان بر همهٔ آنها میماند و این هجر و هجران و سوز و فغان، ذرهای را رها نمیسازد و هر وصولش هجری و هر هجرش وصولی را در بر و در پی دارد. ظهور را نرسد که وجود را دریابد و ابرازی که دارد تنها از پدیداری و حیث ظهوری خویش است و ظهور حق را سر میدهد و با آن که تمام پدیدهها سنگِ حُب و طلب حق را به سینه میزنند، هرگز او را بیخود و در غیر خویش نمییابند. بله، اگر دلی را برتر از این رسد که سیر کند، این چنین یابد که «وجود مطلق» و «مطلق وجود» همان است که هست، بدون نقصان و عدم، و هر ظهور همان وصول است که ابراز میشود و طلب در هر چهره و نمودی وصول است و وصول جز طلب موجود نمیباشد. عالم عین وصول و وصول محض عین وجود و حق است که «مطلق وجود» بیقید اطلاق آن را حکایت میکند و مطلق وصول، شدنِ ثانی وی میباشد. ظهورات، وصولاتِ مطلق وجود است که عین مطلق وصول میباشد و هجران و فقدان وصف غیری آن قدسی جناب است. بر این پایه آنچه هر پدیدهای را میرسد، همان است که رسیده و آنچه آن را رسید، آن باشد که رسید و آن رسیده وصول موجود خویشتنِ خویش است. تنها مطلق وجود است که مطلق وصول است و ظهورات ربوبی، وصف اطلاقی خود را در ظرف وصول اطلاقی حق با تعین مییابند. حقیقتِ یافتهٔ هر پدیدهای در اوست و ممکن نیست که گم یا نابود شود؛ اگرچه انسان این را امروز نمییابد و روزی به آن وصول مییابد که البته دیگر دیر است و حرمان دیریافتن خود را خواهد یافت. آن که در پی غیر خویش است، در پی مجهول مطلق است و حق در ظرف غیر، مجهول مطلق است و در ظرف حق، عین معلوم مطلق است. با آن که «مجهول مطلق»، همان «وجود مطلق» است، عنوان اطلاقی آن، خود وصف غیری حق است و عین وصول و حقِ وجود را هویت یکتایی حق دارد. وجودش عین وصول و وصولش عین وجود است، دویی و غیری در کار نیست. آنچه همه به دنبال آناند چیزی نیست جز آنچه که در آنها نهان است. هستی ظهورش را طالب است و ظهور ابرازی بیش نیست. طلب طالب عین وصول آن است که بیوقفه در ظرف وصول تعین مییابد و این وجود مطلق و مجهول مطلق است که عین وصول است و دیگر ظهورات و وصولات پرتوی از این چهرهٔ تمام است که رنگ و روی دویی در چشم غیر به خود میگیرد و ستایش از خویش را به ستایش از خویشتن ظاهر میسازد.
کسی که کمال مطلق را مییابد انتظار از او برداشته میشود و از هیچ پدیدهای توقعی ندارد و در پی چیزی نمیرود، بلکه همان را انجام میدهد که نقد اوست. او از خود چیزی ندارد و عین فقر و فناست و تنها به حق باقی است. تنها امتیاز بندهٔ واصل با حق این است که حق همه کمالی دارد و چنین بندهای چیزی ندارد. حق بی چیزی بندهٔ واصل را ندارد. کسی که از دیگری توقعی دارد غیر از آنچه شده است؛ یعنی واصل نشده و منتظر وصول است؛ اما «نقد» دیگر وصول ندارد. نسیه است که وصول دارد. واصل دورهگردی ندارد و ولگرد و پرسهزن نمیشود و باصلابت و استواری بر حال و نقد خویش میایستد و همان را انجام میدهد که حق خواسته است.
خیربودن طبیعت
در طبیعت چیزی که وجود آن به طور کلی مضر باشد نمیتوان سراغ گرفت و حتی زهر و سم نیز به طور کلی مضر نیست و در صنایع داروسازی کاربرد دارد. ساختههای دست بشری مانند شراب غیر از مصنوعات الهی مانند انگور است و از مصنوعات الهی نمیتوان به طور کلی نفی نفع و خیر نمود؛ حتی قاذورات، منی و مجسمه نیز منافع خود را دارد، از این رو بیع و بهرهبردن از آن اشکالی ندارد، ولی منفعت آن باید حلال باشد.
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)