منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)
غایت به معنای نهایت آرزو و توان فاعل است که کنشگر به خاطر آن، اقدام بر انجام کرداری میکند. علم به غایت برانگیزانندهٔ علت فاعلی است و آن را به حرکت بر اساس خود وا میدارد؛ بهطوری که گفته میشود: علت غایی به حقیقت همان علت فاعلی است.
تعیین هدف و غایت زندگی به معنای مناسبات پایانناپذیر طبیعی، در سلامت زندگی نقش مؤثری دارد. انسان نیاز به زندگی هدفمند دارد و باید مناسبات طبیعی خود را بشناسد تا آگاهانه در مسیر زندگی خود گام بردارد. هدف زندگی هر کسی تابع طبیعت و مسیر طبیعی است که دارد و بر اساس آن تعریف میشود. هرکسی برای چیزی آفریده شده است که با طبیعت او سازگار است. کسی غایت زندگی خود را مییابد که مسیر بیانتهای طبیعی خود را برود. این مسیر طبیعی است که انگیزهٔ هر فردی از زندگی را رقم میزند. انگیزههایی که با دیگری متفاوت است. پرسش از غایت به این معناست که انسان میخواهد چه بشود و به کجا برسد؟ این پرسش حتی دربارهٔ امور جزیی، نباید به اعتبار متعلق خُرد و مقطعی آن کماهمیت دیده شود در صورتی که این امر برآمده از مسیر طبیعی فرد است، ولی مهمتر این است که جایگاه مسیر طبیعی هر کسی در مجموعهٔ نظام آفرینش به دست آید و در این صورت، وی به هدف درست خود که همان مسیر و راه طبیعی اوست پیوند میخورد. کسی که میگوید: میخواهم مانند فلان کس و فلان چیز بشوم، در واقع مسیر طبیعی خویش را که غایت اوست، غفلت کرده و خویش را محدود ساخته است؛ زیرا همانندسازی محدودیت میآورد. هر کس باید خویشتن خویش باشد و نهایت و غایت وی نیز همین است که خویش و به اندازهٔ خود باشد. در صعود ناسوتی، همه به یکجا باز نمیگردند، بلکه هر کس به ظهورات اسمی مناسب خود رجوع میکند و اگر انسان در باب وصول غایی خود مسیر طبیعی خویش را نادیده گیرد، در واقع شکست زندگی را بر خود پذیرفته است.
مسیر طبیعی هر کسی امری محتوایی و کیفی است که محتوای آن معرفت است و پایان برای تبدیلپذیری آن نیست و به توان بینهایت و بر محور تناسبات سرشتی و کرداری خویش تغییر مییابد و به تحویل میرود و در هر آن پذیرای شأنی متناسب است؛ بدون آن که کمترین بههمریزی و نابودی پیش آید. سیر طبیعی پدیدهها به صورت خاص و با دو وصف معرفت و قدرت تبدیل است. تبدلپذیری این سیر سبب میشود در جایی به بنبست نرسد و مقصد برای آن طرح نگردد؛ زیرا راهی که ویژگی تبدیلپذیری به توان کلمات الهی و بی نهایت را دارد، نمیشود پایانه داشته باشد و راهی است بی انتها. کسی که خویش و دنیای پیرامون خود را جامد، بسته و تکراری میبیند، مشاعری محدود دارد و غفلت بر او تنیده است و در مسیر طبیعی خود نیست. مسیر طبیعی پدیدهها قدرت تبدیلپذیری دارد؛ بهگونهای که فرد طبیعی هم میتواند دنیوی شود و هم در عوالم اخروی سیر کند و قیامت خویش را قائم ببیند و نیز سیر در اسما و صفات داشته باشد و خویش را در محضر اسمای الهی مشاهده کند و حتی به مقام بی اسم و رسم درآید.
غایت زندگی، بودن در راه بیپایان طبیعی زندگی است. ورود به مسیر زندگی، پایان کار نیست، بلکه نقطهٔ شروع حرکت در مسیری بیانتها و بدون مقصد است و مهم، بودن در این راه و حرکت در این مسیر است و رسیدن به هدفی خاص اعتبار ندارد و در راهبودن اعتبار این را ندارد که راه موردنظر به مقصدی میانجامد. مقصدی در زندگی نیست، جز سیر طبیعی که هرچه پیش رود در راه است و به انجام نمیرسد؛ چرا که راه بیپایان است و برای آن نمیشود هدفی و مقصدی را در نظر گرفت. برای هیچ پدیدهای ایستار و حد یقف وجود ندارد، ولی آنان که نهایت سیر پدیدهها را سکون گرفتهاند؛ به این معنا که پدیدهها با وصول به جوار حق، ساکن میشوند و به آرامش ابدی دست مییابند، در اشتباه میباشند. قدرت تبدیلپذیری پدیدهها سبب میشود نتوان نهایتی برای آنان قرار داد. هستی و پدیدههای آن آرامگاه ابدی و توقفگاه تعطیلپذیر ندارد؛ همانطور که شروعی برای هیچ پدیدهای قابل تصور نیست. تمامی پدیدهها هیچگاه نیست نمیشوند و عمر ابدی دارند. نه «نیست» هست میشود و نه «هست» نیست میشود، بلکه هر پدیدهای دوران ظهور و عوالم اظهاری خود را در کمون پدیداری ادواری خود طی میکند. تمامی پدیدهها از هستی به ظهور آمدهاند و هیچ گاه رنگ نیستی به خود ندیدهاند و نخواهند دید.
زندگی بر روی زمین ناسوت با آن که میلیونها سال عمر دارد، هنوز در ابتدای راه خود است. حضرت آدم علیهالسلام شروع نسل فعلی است که ناس نامیده میشوند و پیش از ناسها، نسناسها میزیستهاند که تاریخ آنان از دست رفته است و قرآنکریم آنان را انسانهایی سفاک و خونریز معرفی میکند. بشر در ابتدای راه زندگی در ناسوت است و عصر ظهور نیز آنگونه که برخی میگویند به این زودیها اتفاق نمیافتد و آن را باید به هزاران سال بعد موکول کرد. زندگی برای بشر آینده است که تمدن پایداری را رقم خواهد زد.
خداوند با تمامی پدیدههایی که در قبضهٔ قدرت و توان خود دارد بر مسیر طبیعی خویش میباشند. این مسیر هرچه پیموده شود اول راه است. راهی که آخر ندارد و تمامی پدیدهها با رب خود همیشه در راه هستند. بنابراین هر پدیدهای از جمله انسان در اقیانوس بیکران پدیدهها قطرهای است. اندیشه را باید به پهنای این اقیانوس بیپایان گسترش داد و به ژرفای آن عمق بخشید و تنگنظری را کنار گذاشت. زندگی بسیار فراخ و گسترده است و آدمی آن را با امور ذهنی ناموجه و برداشتهای نادرست خود تنگ و ضیق میسازد و به انجام کارهای بسیار حقیر رو میآورد. زندگی بیپایان و کشیدهشده از ازل تا ابد است. تمامی پدیدهها، هم چنین بیپایان میباشند و هم شماری بیانتها دارند. بنابراین، نه شدت کمال انتهایی دارد و نه ضعف خرد را غایتی. از آنجا که هر شدت کمالی که فرض شود، شدیدتر از آن ممکن و هر ضعفی که فرض شود، ضعیفتر از آن نیز ممکن میباشد، باید گفت کمال و ضعف دو وصف نامتناهی است. این دوگانگی میان انسانها که فردی در بالاترین مرتبهٔ کمال و رفع تعین و دیگری در حضیض ناسوت قرار میگیرد، از طرف مخلوق و بندگان است و حقتعالی میان هیچ پدیدهای با دیگری تفاوت نگذاشته و حق نسبت به همهٔ آنها «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»(۱) است و هرکس به دادهٔ حق پاسخی مناسب تهیه میکند و کسی با او به بیش از داده، سخنی ندارد. حقتعالی از هر کس، بهقدر دادهٔ خویش میپرسد. پس تفاوتی میان خلق در اقتضا و اعطا نمیباشد و هر کس باید به قدر ظهور و تعین خود ایجاد را رعایت نماید و خود را بسازد. کسی را کم از دیگری ندادهاند و هر کس خود، خود میباشد و در این امر بیشریک است و همتا ندارد. تمامی پدیدهها مظهر یکتایی حقّ و برای او درّدانه میباشند و نیز هر کس را بهقدر داده پرسش مینمایند و زیاده از داده سعادتی در پی ندارد. کلام نخست بهترین کلام و سخن دوم تمام کلام در این باب است.
خاصیت مسیر طبیعی که راهی بیپایان است این است که هر جای آن گامی برداشته شود شروع راه و همانجا پایان راه است و چنین راهی به همین دلیل است که هم سلامت دارد و هم زودرسنده است؛ به این معنا که راه وقتی بیپایان باشد، هر که هر جا هست، همان مقصد است و باید همان را غنیمت بشمرد و آن وقت را قدر بداند و از آن بهره ببرد. این فلسفهٔ غنیمت شمردن دَم و آن و زندگی در لحظه است. هر لحظهای برای هر پدیدهای منزلی است و هر نفسی مرتبهای و هر دمی عالَمی در هستی است. هستی و پدیدههای آن پیوسته زنده است و دایم نو میشود و نمیشود انتظار مرگ پدیدهای را داشت که مرگی برای پدیدهای نیست جز نوشدنهای پیدرپی و تبدیلهای متناسب بدون آنکه به سکون بینجامد. هر پدیدهای مانند حقتعالی صفت اول و آخر او را دارد؛ چرا که ظهور مدام او و فعل تعطیلناپذیر پروردگار است؛ در حالی که تمامی تبدیلها و تحویلها مقصد است و همان که هست مرتبهٔ اوست. هیچ پدیدهای از عدم نیست، بلکه از علم حقتعالی است و علم حقتعالی نیز تعین هستی است و عدم به آن راه ندارد و خداوند هر پدیدهای را با خود داشته است و تا به ابد همراه خود دارد و ناصیهٔ آن را به قبضهٔ قدرت خود گرفته است و هرچه رود، آن را هم میبرد به بینهایت مرتبه، تنوع، تلون، تعین، تشخص و تحقق، ولی نهایت و آخری برای این سیر سرمد نیست.
در میان، مسیر سعادت این است که انسان در صراط حق قرار گیرد. کسی که در صراط حق است، هرجا که باشد، مستقیم است و غایت و هدفی برای خود نمیخواهد و همان دم را غنیمت میشمرد و این بسیار مهم است که هم دنیا و هم آخرت، یک دم است که این دم اگر به عشق حق بگذرد، چهرهای بینهایت به خود میگیرد، وگرنه تضییع شده و خروج از صراط مستقیم حق صورت گرفته است. مهم این است که بنده در راه حق قرار گیرد اما این که کجای راه حق باشد، باکی نیست که هرجا باشد با حق است آن هم با تمامی پدیدهها و به صورت جمعی؛ زیرا نظام عالم به صورت مشاعی مدیریت میشود و کسی نمیتواند مسیر هدایت خود را به صورت فردی و به تنهایی برود. سیر پدیدهها مشاعی است و تمامی پدیدهها در هم و نیز با حقتعالی به صورت مشاعی کارپردازی و تأثیرگذاری دارند. هر پدیدهای با هستی و تمامی پدیدههای آن حرکت میکند و کسی نمیتواند برای خود به صورت تنهایی درخواست هدایت بر مسیر ویژهٔ خود و مسیر حق را داشته باشد؛ زیرا اگر دیگر پدیدهها بر صراط مستقیم نباشند، وی نیز به تأثیر از آنها دچار خللها، خطاها و انحراف از مسیر میشود. این تأثیرپذیری میتواند از گذشتگان باشد و آنچه به ذهن میآید و کاری را ترغیب میسازد یا از آن باز میدارد، میتواند از آثار کردار افراد درگذشته در قرنها پیش باشد.
مسیر سالم زندگی، استاندارد و زمینهٔ ویژهای دارد که نیازمند مراعات است؛ همانطور که نقل و انتقال مال به دیگران دارای مسیر است و قواعدی دارد که بدون لحاظ آن و حرکت در قالب یکی از عقود و ایقاعات شرعی، انتقالی صورت نمیگیرد. حرکت در ناسوت خط تعریفشدهٔ خود را دارد و حرکت باید بر معیار آن و در ساختاری خاص باشد و صراط مستقیم حق و ولایت اولیای چهارده معصوم علیهمالسلام خط ویژهٔ مسیر هدایت و ساختار معنوی آن است؛ همانطور که گمراهی نیز تعریف خاص خود را دارد و آن نیز امری کیفی است، نه کمّی و عددی. باطل نیز سیستمیک و دارای نظام خارجی اما بدون وصف عدالت و ظلمآلود است و البته مسیر باطل ابتر، عقیم و بدون فرجام میباشد.
از لوازم معنایی و پیآمدهای مقصد نداشتن مسیر طبیعی پدیدهها این است که هر انسانی مأمور به اخذ طریق درست و به تعبیر دیگر وظیفه و به تعبیر دقیق عشق در حال است، نه نتیجه و نتیجه به حقتعالی واگذار میشود که امری مربوط به آینده و تدبیر حقتعالی است. حقتعالی کار خود را به عشق انجام میدهد و تقدیرها، اندازهگیریها و حسابها را حقتعالی تدبیر میکند. صاحب راه در راه است و هیچ پدیدهای را در هیچ فرصت و مخمصهای، بلکه در هیچ آنی تنها نمیگذارد؛ مگر آن که غفلت، کسی را از دیدن این نعمت محروم سازد یا چشمِ دیدن را از دست دهد که در آن زمان نیز حقتعالی از بندهٔ خود به وجه احسن مواظبت دارد. حقتعالی در تمامی چهرههای ظاهری و باطنی و صوری و حقیقی، خود را با آدمی همگام و همراه میسازد، بیآن که حرمتی از وجود حضرتش کاسته شود. بنده باید طریق را پیدا کند و به آن تمسک داشته باشد و مقصد برای او همین طریق است. طریقی که صاحب راه در آن است و تمامی هم مسیر است و هم مقصد به نسبیت و هر لحظهٔ آن لقاست و دم را باید غنیمت شمرد، نه گذشته که رفته و نه آینده که در دست بنده نیست و نمیشود پدیدهای سخن پایانی و حرف آخر داشته باشد.
۱ـ ق / ۱۶٫
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)