هویت جامعه

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد سوّم)

هویت جامعه

در تعریف جامعه گفتیم: «جامعه برآیند اقتدار مشاعی و نظام‌مند حاصل از ارتباط آگاهانه و پذیرفته شدهٔ منطقه‌ای یا مرامی افراد انسانی هم‌سنخ و نیازمند در جهت رفع خواسته‌های مشترک خود است.» این تعریف، مؤلفه‌های هویت هر جامعه‌ای را با قید «افراد انسانی هم‌سنخ» مشخص می‌سازد.

هویت جامعه، نهاد مشترک و هم‌سنخ پایدار و تاریخی آن است که از طبیعت غیر اکتسابی افراد جامعه برمی‌آید و رفتارها و کردارهای درهم‌تنیدهٔ اجتماعی را سبب می‌شود.

جامعه‌شناس به تناسب ابزارهایی که علم و صنعت در اختیار وی می‌گذارد، قدرت مطالعهٔ هویت جامعه و تشخیص آن را می‌یابد. اگر این ابزارْ پیشرفته باشد، وی آسان‌تر به این هدف نایل می‌آید ـ چنان‌که از مطالعهٔ یک سلول می‌تواند به آن برسد ـ و اگر این ابزار، قدرت تشخیص دقیق و اندازه‌گیری‌های بسیار ریز را نداشته باشد، جامعه‌شناس باید تلاش بیش‌تری در یافت هویت جامعه نماید و گاه به خاطر ابتدایی‌بودن ابزار مطالعهٔ جامعه، به ضیق گرفتار می‌آید.

باید توجه داشت هرچه صنعت و علوم تجربی پیشرفته‌تر باشد، علوم انسانی ـ به‌ویژه فلسفه و فقه ـ با در اختیار گرفتن آن‌ها می‌تواند توسعهٔ بیش‌تری بیابد و دانش خود را به‌روز نماید و به آن نظم بخشد. برای نمونه گزاره‌هایی که برای اعمال خیر، ثواب‌هایی نقل می‌کند، نیاز به ابزار سنجش دارد و این علم است که می‌تواند ابزار آن را تولید کند. متأسفانه، هنوز بسیاری از علوم انسانی، نظم خود را نیافته است و ناظم‌محور می‌باشد. خاصیت بحث ناظم‌محور این است که به نزاع می‌انجامد؛ در حالی که علومِ نظام‌مند، با هم سازگاری دارند و از هم رفع نزاع می‌کنند.

شناخت مؤلفه‌های هویت هر جامعه، برای شناخت آن جامعه و داوری دربارهٔ بیماری و سلامت آن، حایز اهمیت است.

توجه شود که هویت دارای دو اصطلاح است: یکی اصطلاح فلسفی آن ـ که با ماهیت تفاوت دارد ـ و دیگری اصطلاحی که ما در این‌جا منظور می‌داریم و آن، مشترکات باطنی و برآمده از ضمیر است.

ماهیت در نظر قایلان به آن، فرع بر وجود و مثار کثرت است. عامل وحدت پدیده‌ها، به «وجود» شدت و ضعف می‌پذیرد و اختلاف ماهیات را به مرتبه سبب می‌شود و طرح جواهر و اعراض را به میان می‌آورد؛ ولی ما به‌کلی منکر ماهیت بوده و قایل به حقیقت وجود هستیم، نه اصالت آن. بنابراین وجود، فرعی به نام ماهیت ندارد و طرح جوهر و عرض و کلیات خمس نیز بی‌پایه می‌گردد. تفاوت‌ها در ظهورِ وجود و مرتبهٔ آن است؛ بدون آن که در آفرینش، تساوی در «وجود» باشد. در خلقت، هر پدیده‌ای دُرّدانه است. هویت از این‌جا به دست می‌آید؛ یعنی هویت به وجود و مرتبهٔ ظهور و تعین آن است؛ که ذات برای آن نیست. ذات، منحصر در اصل وجود است که جز حق‌تعالی نیست و ظهور، مرتبهٔ فعل اوست. فعل، جز فعل نمی‌آفریند و به هیچ‌وجه به چیزی، ذات و وجود نمی‌دهد. بر این اساس، هویت چون بر مدار وجود است، جز برای خداوند ثابت نیست و پدیده‌ها چون هویت ندارند، مثار تغییر و تبدیل و تبدل می‌باشند. تغییرناپذیری، بر اساس طرح پذیرش ماهیت، به انقلاب ذات منجر می‌شود، نه در این طرح که هر پدیده‌ای به هر پدیده‌ای قابل تبدیل است؛ البته اگر شرایط لازم برای وصول یک پدیده به پدیدهٔ دیگر فراهم باشد.

خداوند نیز دارای حرکت وجودی و ایجادی است و امری ساکن یا بدون ظهور نیست؛ به این معنا که هر لحظه در شأنی است؛ بر این پایه، امری به معنای هویت با مفهوم «یکسانی» وجود ندارد و اگر کسی اصرار به استفاده از اصطلاح ماهیت دارد، باید آن را به هویت، به معنای وجود و تعین ویژه باز گرداند، نه به معنای یکسانی و ثبوت. در این صورت، ماهیت تمامی پدیده‌ها همان انّیت‌شان می‌باشد و هستی‌شناسی بر مدار وجود ـ که ذات مستقل دارد و نمی‌شود ظلم کند ـ و مراتب ظهوری آن (که فاقد ذات و استقلال است و اختیار نامحدودی دارد) می‌باشد.

بر این پایه، پدیده‌ها آزاد آفریده شده‌اند و نمی‌شود جلوی بشر را در جایی ـ چه در جانب خوبی‌ها و کمالات، و چه در جانب بدی‌ها ـ گرفت. اختیار آدمی چنان گسترده است که می‌تواند تمامی پدیده‌ها را به تسخیر خود درآورد و تمامی عوالم ناسوتی و ماورایی را درنوردد. جامعه نیز ثبوت و یکسانی ندارد و لحظه به لحظه در حال تغییر، تبدیل و تبدل است و نمی‌شود آن را امری ثابت و پایدار دانست و برای آن هویت قایل شد؛ چنان‌که تمامی پدیده‌ها چنین می‌باشند، و همین امر است که بشر را به قدرت تخمین‌ها رسانده است. انسان هنوز چنان رشدی ندارد که به قدرت تحقیق‌ها برسد.

  1. در برخی روایات، تعابیری کنایی از آنان شده است. ر. ک : بحار الانوار، ج ۵۴، ص ۳۲۳ و نیز : ج ۶۴، ص ۲۰۰٫

هویت؛ شباهت دل‌ها

هویت را می‌توان چنین معنا کرد: هر پدیده‌ای مرتبه‌ای از باطن، به نام «دل» دارد و پدیده‌ها در دل‌های خود مشابهت دارند. شباهت در تمایلات دل، برخی پدیده‌ها را هماهنگ، هم‌سنخ و متحد می‌سازد. جامعه نیز بر پایهٔ شباهت و هماهنگی دل‌ها به وجود می‌آید و افراد آن به هم دل می‌دهند؛ چنان‌که در برابر، برخی نسبت به هم در دل، تنافر دارند و حتی اگر هر دو مؤمن هم باشند، نمی‌توانند در کنار هم و با هم سازگار گردند و با دخالت باطنی که دارند، گاه نسبت به هم بدآمد می‌یابند و چنین انسان‌هایی هیچ گاه نمی‌توانند در کنار هم، جامعه پدید آورند. هم‌چنین است اگر جامعه نسبت به افراد یا حاکمان خود دل ندهند، که در این صورت، جامعهٔ آنان از هم گسیخته است. به هر روی، این ساختار باطنی در بشر، که امیال متفاوت و خوشایندها و بدآمدها را رقم می‌زند، شاکلهٔ جامعه را سرشت می‌دهد. ما در تعریف جامعه، از این حقیقت، به «هم‌سنخی افراد انسانی» یاد کردیم. البته نادانی، فقر و استبداد، و در برابر، آگاهی، توان مالی مناسب ـ در حد کفاف و عفاف ـ و آزاد منشی و آزادی، در رشد این امیال مؤثر است؛ ولی تفاوت‌های آن، به دلیل در دست نبودن معیارهای لازم، به تخمین قابل برداشت است، نه به تحقیق. علم هنوز به این رشد نرسیده است که بتواند تفاوت‌ها و شباهت‌ها را اندازه‌گیری و مقیاس‌سنجی کند و تنها بر اساس حد نصاب‌ها، قدرت تخمین را در شناخت افراد جامعه و هویت آن ـ به معنای گفته‌شده ـ دارد.

بر این اساس، حکومت‌ها و صاحبان قدرت می‌توانند در «هویت» دخالت کنند؛ آن هم نه در ذات آن، بلکه در امور لازم آن. برای نمونه اصل باور به خدا و دین‌داری، در هویت تمامی انسان‌ها و جوامع وجود دارد؛ ولی صاحبان قدرت و شاهان، با ابزار قراردادن این صفت فطری، یا خود را نمایندهٔ خدا بر زمین و یا خود خدا معرفی می‌کردند و استبداد خویش را در صبغهٔ دینی، مشروعیت می‌بخشیدند و استبداد را لازم فطرت دین‌مداری انسان‌ها می‌پنداشتند. در برابر، انبیای الهی علیهم‌السلام در رسالت خود، آموزه‌های مبتنی بر فطرت اصیل را تزریق می‌کردند و سعی داشتند انسان را به اصل خود باز گردانند و از فطرت الهی در برابرِ تحریف‌گران آن، صیانت داشته باشند.

خدامحوری در تمامی انسان‌ها وجود دارد؛ ولی در ایرانیان از سرچشمهٔ ناب آن، اشراب می‌شود و خداباوری در آنان بیش از سایر ملت‌هاست. قرب به این فطرت الهی، همان‌طور که امتیاز ایرانیان است، ولی همواره با این آسیب روبه‌رو بوده است که خرافات از ناحیهٔ کانون‌های قدرت و ثروت به آنان تزریق شود؛ برخلاف انسان‌های هُرهری‌منش که حتی به الزامات درست فطرت اصیل نیز گردن نمی‌نهند، تا چه رسد به آن که به خرافات بگرایند. تمایل ایرانیان به فطرت اصیلِ خداباوری، این خطر را دارد که زنگار پیرایه‌ها بگیرد و به خرافات آلوده شود.

جامعهٔ روحانیت اگر بخواهد از مردم ایران عزیز صیانت کند، لازم است شناخت پیرایه‌ها و خرافه‌ها و زدودن آن‌ها را از مهم‌ترین برنامه‌های آموزشی خود بداند و رسوباتی را که از شاهان مستبد و دوران تقیه و غربت بر فرهنگ شیعه تحمیل شده است، شناسایی نموده و نسبت به آن، به صورت مستدل و مستند، مبارزه داشته باشد.

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد سوّم)

مطالب مرتبط