منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)
جامعهشناسی، در خدمت سرمایهداری
فرهنگ قرآنکریم هر پدیدهٔ غیربشری را در تسخیر مجازِ انسان مؤمن قرار داده است: «وَسَخَّرَ لَکمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَْرْضِ جَمِیعا مِنْهُ إِنَّ فِی ذَلِک لاَآَیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکرُونَ»(۱).
جامعهشناسی غربی در خدمت نظام سرمایهداری و برای کارتلهای اقتصادی و فرهنگ سکولاریسم نظریهپردازی کرده و بر آن بوده است تا در طراحیها و تحلیلهای اجتماعی، هم سرمایه و هم سیاست و قدرت را برای گروهی خاص تأمین کند و سیستم مناسبِ تأمین منافع آنان را تئوریزه کند. جامعهشناسی غربی به این بیماری اجتماعی دچار است که به «انسان» اهمیت نمیدهد و او را جز ابزاری مسحور و تسخیرشده با طلسمِ سیستم نمیشناسد؛ ابزاری که تنها باید در خدمت سرمایهداری باشد. هرچه نفوذ در لایههای زیرین کارتلهای اقتصادی بیشتر شود، این معنا به دست میآید که شأن انسانی در نظرگاه آنان بیشتر رنگ میبازد؛ بهگونهای که اگر منافع آنان ایجاب کند، بهراحتی در هر منطقه از جهان، جنگ به راه میاندازند و هزاران انسان بیگناه را طعمهٔ شعلههای سوزان خواستههای شوم خود میسازند.
سیستمهای غربی به مدد دانشمندان، انسان را منحصر به صاحبان قدرت و سیاست میسازند و اطلاق عنوان «انسان» را حتی بر مردم غرب نیز روا نمیدارند.
البته از کارتلهای اقتصادی که بیرون آییم، مردمان غرب به انسانبودن خود اهتمام دارند، ولی در شبکهٔ سیستمهای پیچیده و درهمتنیدهٔ نظام اجتماعی خود اسیر میباشند؛ اسیری که اختیار خود را اختیار سیستماتیک میبیند و اسارت خود را یافته و به بیهویتی و پوچانگاری رسیده است. این طرح که فرد در سیستم اجتماعی به صورت ترکیب طبیعی مضمحل میشود، به استثمار انسان میانجامد؛ در حالی که جامعه برای رفع نیازهای اساسی انسان و بهبود زندگی آدمی است، نه برای از بین بردنِ هویت او یا ساخت او به عنوان ابزار سودجویی گروهی خاص.
چنین تعریفهایی از جامعه، به سالوسی نیز مبتلاست و آن این که: از گروههای مردمی و انسانی میگویند ـ چنانکه برخی معترف هستند اساسیترین واقعیت در جامعهشناسی، فرد آدمی است ـ ولی عمل مدیران جامعهٔ غربی و سیستم حاکم، نشان داده است که آنان لفظ «آدمی» را به کار میبرند، بدون آن که اعتقادی به «مردم» و به «انسان» داشته باشند.
- جاثیه / ۱۳٫
نقد تعریف اندیشهمحور
برخی وحدت اندیشاری را رکن مهم جامعه دانسته و در تعریف آن گفتهاند:
« جامعه متشکل از گروهی انسان با فکری مشابه است که روابط آنها مبتنی بر تفاهم متقابل است.»
این تعریف به نوعی انفعال مبتلاست و برخی جوامع را در بر نمیگیرد و جامعیت ندارد؛ زیرا همگونی اندیشاری، متأخر از پیدایش برخی جوامع است. جامعه به صرف اشتراک در منطقه میتواند شکل بگیرد و یکسانی یا یکسانسازی اندیشاری در طی رشد جامعه و توان گرفتن آن و پیشرفت ارتباطات پیش میآید و همگونی فکری و قدرت تحملپذیری آنان را شدت میبخشد. به صورت کلی، همگونی فرهنگی به تدریج و در ظرف زمان پدید میآید؛ در حالی که شاکلهٔ جامعه، پیش از آنبسته شده است؛ وگرنه فرهنگ در بستر جامعه، قابلیت نهادینهشدن را نداشت.
جامعهشناس
گرچه هر فردی نسبت به جامعهای که در آن زندگی میکند شناختهایی دارد ـ بهگونهای که میتواند گزارشی طولانی از آن ارایه دهد ـ ولی چنین دانستهها و اطلاعاتی برای آن که بر وی اطلاق «جامعهشناس» گردد، کافی نیست؛ بلکه ممیزیها و خصوصیاتی همچون تجربهٔ اجتماعی، قدرت ورود و نفوذ به لایههای جامعه و دریافت ساختار هدایتی آن با مشی فلسفی و با ابزار علمی، برای ویلازم است.
تاریخ جامعهشناسی
دانش جامعهشناسی در پیشینهٔ خود دارای دو بخش جامعه شناسی کهن و باستان و جامعهشناسی نوین است که میان آن دو، فترتی طولانی بوده است. و به دلیل همین فترت دراز، نمیشود سابقهٔ ذهنی چندانی برای جامعهشناسی آکادمیک و نوین در نظر گرفت و باید آن را دانش نوپایی دانست که به نظر میرسد هنوز بلوغ خود را نیافته است. البته این علم، رشد نسبی خود را یافته است؛ به گونهای که میشود برای حوزههای متفاوت آن، بیش از پنجاه سرفصل مهم در نظر گرفت که آخرین آنها، بحث جامعهٔ مجازی اینترنت و سایبری است.
نخستین جامعهای که قرآنکریم از آنها گزارش داده است، جامعهٔ انسانهای شرور، سفاک و خونریز بوده است که دست به هر فسادی میآلودند و از آنها به «نسناس» یاد میشود، و تاکنون سندی مهم از آنان به دست نرسیده است(۱). حضرت آدم علیهالسلام بدون نطفه در چنین جامعهای آفریده شده و نبوت کرده است.
هماینک جامعهشناسی دانشی در دست دنیای غرب است و آنان دایهٔ این علم شناخته میشوند؛ علمی که نوزادی خود را در یونان باستان و در آثار افلاطون و ارسطو و سپس در دامان عالمانی از دنیای اسلام همچون فارابی گذرانده است و سپس رو به فترت رفته و از اواخر دههٔ اول سدهٔ هجدهم، خود را در اروپا و در آثار آگوست کنت نشان داده است. نخستین اثر نظریهپرداز در امور مربوط به جامعه، از افلاطون (۴۳۷ ق . م) به دست ما رسیده است که از «جمهور» و «مدینهٔ فاضله» گفته است. جامعهشناسی در قرن پنجم از میان مسلمانان رخت بربسته و تاکنون جامعهشناسی برجسته در میان آنان ظهور نکرده است، با آن که از لحاظ شمار انسانی، بیش از دو میلیارد از جمعیت حاضر جهان را مسلمانان تشکیل میدهند و از نظر جغرافیایی، بیشترین خاک را در اختیار دارند؛ زیرا مراکز علمی و حوزههای شیعی یا جامعههای اهل سنت در مسایل اجتماعی وارد نشدهاند و خود را بهکلی از علوم اجتماعی کنار کشیدهاند. مسلمانان، خود را از منطقهٔ علوم اجتماعی بیرون بردهاند و نهتنها زنگ خطر آسیبهای آن بسیار بلند شده، بلکه آسیبهای این دوری، دامان آنان را گرفته است.
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)