نظرگاه شهید مطهری رحمه‌الله در تعریف جامعه

حضرت ابراهيم

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد سوّم)

نظرگاه شهید مطهری رحمه‌الله در تعریف جامعه

مرحوم شهید مطهری، از متفکران تأثیرگذار بر فرهنگ و دانش جامعهٔ ایرانی بعد از انقلاب اسلامی است. کتاب‌های وی رسالت فرهنگ انقلاب را بر دوش دارد. آرای وی در جامعه‌شناسی، با آن‌که اندک است، اما کانون توجه اساتید این دانش است. البته در کشور ما، خلأ فلسفهٔ اجتماعی، به‌طور کلی ملموس است و نیازمند اهتمام ویژه است. شهید مطهری در بحث از این‌که اصالت با فرد است یا جامعه، نظریهٔ منتخبی دربارهٔ تعریف جامعه دارد که به ادعای ایشان نظر اسلام است. وی می‌گوید:

« جامعه، مرکب حقیقی بوده و از نوع مرکبات طبیعی می‌باشد؛ ولی ترکیب آن پیوند روح‌ها، عاطفه‌ها، اندیشه‌ها، خواسته‌ها، اراده‌ها و در یک کلمه، ترکیب فرهنگ است، نه ترکیب تن‌ها و اندام‌ها.»

وی برای نظر خود چنین مثال می‌آورد:

« هم‌چنان که عناصر مادی در اثر تأثیر و تأثر با یک‌دیگر، زمینهٔ پیدایش یک پدیدهٔ جدید را فراهم می‌نمایند و مرکب جدیدی حادث می‌شود که اجزای آن با هویت تازه به هستی خود ادامه می‌دهند، افراد انسان نیز که هر کدام با سرمایهٔ فطری و اکتسابی از طبیعت، وارد زندگی اجتماعی می‌شوند ـ به صورت روحی در یک‌دیگر ادغام می‌شوند و هویت روحی جدیدی را که به «جمع» تعبیر می‌شود، پدید می‌آورند.»

نکته‌ای که در این نظرگاه به درستی مورد دقت قرار نگرفته است، لحاظ ادغام فرد در جامعه است؛ چرا که جامعه با آن‌که دارای ترکیبی حقیقی است، فرد را در خود مضمحل نمی‌کند. درست است که افراد در هم تأثیر می‌گذارند، ولی فردیت هر کسی به قوت خود باقی است. جامعه مثل آب و خاک نیست که ترکیب آن تولید گِل کند. مهم‌ترین چیزی که جامعه را جامعه می‌کند و فصل مقوّم آن به شمار می‌رود، وحدت در غرض و حیثیت خاص است، نه تأثیرپذیری فرد از جامعه به گونه‌ای که شخصیت فردی وی از دست رود. جامعه، چیزی جز جمعیت افراد نیست و چنین اعتباری بدون تأثیر و تأثر نمی‌باشد؛ زیرا افراد در یک‌دیگر اثر می‌گذارند.

شهید مطهری می‌گوید: «این ترکیب، خود یک نوع ترکیب طبیعی مخصوص به خود است که برای آن، شبیه و نظیری نمی‌توان یافت. این ترکیب ـ از آن جهت که اجزا در یک‌دیگر تأثیر و تأثر عینی دارند و موجب تغییر یک‌دیگر می‌گردند و هویت جدیدی می‌یابند ـ ترکیبِ طبیعی و عینی است، اما از آن جهت که کلّ و مرکب به عنوان یک واحد واقعی وجود ندارد، با سایر مرکبات طبیعی فرق دارد؛ یعنی در سایر مرکبات طبیعی، ترکیبْ حقیقی است؛ زیرا اجزا در یک‌دیگر تأثیر و تأثر واقعی دارند و هویت افراد، هویتی دیگر می‌گردد، مرکب نیز یک واحد واقعی است؛ یعنی صرفا هویت یگانه وجود دارد و کثرت اجزا تبدیل به وحدت کل شده است».

در این فراز، آن‌چه مورد نقد و خرده‌گیری است، این است که مرحوم شهید مطهری قایل است که «هویت افراد، هویتی دیگر می‌گردد». درست است که جامعه هم در فرد تأثیر دارد و هم از آن تأثیر می‌پذیرد و وحدت هدف و حیثیت در میان تمامی افراد یک جامعه هست، اما این وحدت آن‌قدر شدید نیست که افراد آن از دست بروند و هویت اولی خود را از دست بدهند؛ بلکه وصف فردی آنان به قوت خود باقی است. وی جامعه را مرکب حقیقی و از نوع مرکبات طبیعی می‌داند. درست است که آن‌چه در جامعه ترکیب می‌شود روح‌ها، اندیشه‌ها، خواست‌ها، عاطفه‌ها و اراده‌هاست، و بالاخره ترکیب آن فرهنگی است؛ اما تنظیر آوردن از عناصر مادی درست نیست؛ هم‌چنان که این گفته که: « اجزای ماده پس از فعل و انفعال و کسر و انکسار در یک‌دیگر، از یک‌دیگر استعداد ِ صورت جدیدی می‌یابد»، درست نیست؛ چرا که در ترکیب طبیعی، اجزای ترکیب، صورتِ خود را از دست می‌دهند و پدیده‌ای جدید حاصل می‌شود، اما افراد جامعه با آن‌که از لحاظ جمعی خود تأثیراتی می‌پذیرند، هویت فردی آنان در هویت جمعی، استحاله نمی‌شود و فردیت آنان مستقل می‌ماند؛ هرچند هویت جمعی صورتی جدید و غیر از افراد است؛ چرا که ما نیز ترکیب جامعه از افراد را ترکیب حقیقی می‌دانیم.

آن‌چه در ترکیب اجتماعی ایجاد می‌شود، یک واحد جمعی است؛ بدون آن‌که افراد آن مضمحل شوند. ترکیب جامعه، هم حقیقی است و هم طبیعی؛ اما آن گونه که شهید مطهری می‌گوید، مادی نیست، بلکه باید آن را همان ترکیب فرهنگی دانست. تفاوت ترکیب فرهنگی با ترکیب مادی، در این است که در ترکیب فرهنگی، ضمن صورت حاصل شدهٔ متأخر، هویت فرد به جای خود محفوظ است، اما این هویت درصدی تغییر دارد و ترکیب‌ها به درصدی ایجاد می‌شود، نه به صد درصد که به استحالهٔ اجزا بینجامد.

به هر روی، ترکیب جامعه با آن‌که حقیقی و طبیعی است، اما مادی نیست، بلکه ترکیب حقیقی غیر مادی (فرهنگی و معنوی) است؛ یعنی صورتِ حاصل شده، بدون اضمحلال اجزاست، و این نوع ترکیب از دید ایشان پنهان مانده است.

نظر چهارمی نیز در زمینهٔ فرد و جامعه وجود دارد که مارکسیست‌ها بیش‌تر به آن تمایل دارند و آن این‌که: جامعه، مرکب حقیقی است، اما ترکیب آن برتر از مرکبات طبیعی است؛ چرا که در مرکبِ طبیعی، اجزا پیش از ترکیب، از خود، هویت و آثاری دارند و در اثر تأثیر و تأثری که در یک‌دیگر و از یک‌دیگر دارند، زمینه را برای پیدایش پدیده‌ای جدید به وجود می‌آورند؛ اما افراد انسان در مرحلهٔ پیش از وجود اجتماعی خود، هیچ هویت انسانی ندارند و مانند ظرفی توخالی هستند که فقط استعداد پذیرش روح جمعی را دارند.

ما با این دیدگاه که هویت فرد را به کلی از او می‌گیرد، مخالف هستیم. ما معتقدیم حتی فردی که به تنهایی زندگی می‌کند، می‌شود به رشدی برسد که خود، یک جامعه باشد؛ چنان‌که قرآن‌کریم شخصیتی مانند حضرت ابراهیم علیه‌السلام را امتی واحد معرفی می‌کند: «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کانَ أُمَّةً قَانِتا لِلَّهِ حَنِیفا»(۱).

بر پایهٔ آن‌چه گذشت، فرد، می‌تواند یک جامعه باشد، بدون آن‌که هویت خود را در جامعه ادغام شده ببیند و بدون آن‌که اضمحلال فرد صورت گیرد؛ هرچند نمی‌توان تأثیرپذیری فرهنگی فرد از جامعه را منکر شد؛ همان‌طور که اگر فرد خود به تنهایی امتی باشد، بر فرهنگ عمومی جامعه تأثیر می‌گذارد و آن را با فکر و اندیشهٔ خود همسو می‌سازد. حضور در جامعه منافاتی با بقای فرد و فکر او ندارد. برای نمونه در جامعهٔ ایرانی، اقلیت‌های مذهبی با حفظ استقلال دینی خویش، دارای فرهنگ عمومی ایرانی می‌باشند. این توضیح نشان می‌دهد که در تعریف جامعه باید از ترکیب حقیقی سخن گفت که تأثیر و تأثر آن فرهنگی است؛ بدون آن‌که ترکیب حقیقی فرهنگی آن به اضمحلال فرد و فکر وی بینجامد. این گونه است که نه می‌شود اصالت را با فرد دانست و نه با جامعه، بلکه فرد و جامعه را باید در کنار هم لحاظ کرد؛ اما این‌که کدام غلبه دارد، در هر فرد و جامعه‌ای متغیر بوده و امری نسبی است. می‌شود فردی درصد اندکی از فرهنگ جامعهٔ خود را بپذیرد و ممکن است فردی منقاد و تسلیمِ درصد بالایی از فرهنگ جامعهٔ خویش باشد. به طور کلی، هرچه جامعه نظام‌مندتر باشد و هرچه بیش‌تر سیستماتیک اداره شود و موقعیت شهروندی را بیش‌تر پاس بدارد، درصد پذیرش ارزش‌های اجتماعی آن بیش‌تر است و کم‌تر فردی در برابر آن ایستادگی دارد.

ترکیب جامعه را نباید نوع منحصر به فرد آن دانست، به گونه‌ای که مشابهی برای آن وجود نداشته باشد. البته این ترکیب با توجه به انواع جوامع و اختلاط آن، تفاوت در شدت و ضعف دارد. جوامع بدوی ترکیبی سست دارند؛ برخلاف جوامع مدرن که بسیاری از شؤون افراد، در هم تنیده شده است. مشابه جامعه، خودِ فرد انسانی است که هر فردی نسبت به ارزش‌ها درصدی پذیرش و تسلیم دارد. این نوع ترکیب اخلاقی که در انسان‌ها متفاوت است، نظیری است برای ترکیب جامعه از افراد. هر فردی در اندیشه و فکر و در عملکردی که دارد، مثل جامعه است. هر انسانی ترکیبی را که در جامعه وجود دارد، در خویشتن خویش دارد؛ به‌طوری که با دقت در خویشتن، می‌تواند ترکیبی را که در جامعه است بیابد.

همان‌طور که هر فردی فقط درصدی از اعتقاد خود را در جامعه عملیاتی می‌سازد، در مقابل، فقط درصدی از اعتقادات و باورهای اجتماعی را به خود می‌گیرد و چنین نیست که در جامعه مضمحل و فانی شود. حتی گاه اندیشه‌های متضاد در طول زمان یا برآمده از دو متعلَّقِ متفاوت و نیز عملی متغایر با اندیشهٔ خود دارد. ترکیب فرد در جامعه، ترکیب فرهنگی بدون اضمحلال است و با دارا بودن نقطهٔ وحدت و اشتراک، اموری اختصاصی در آن است. یکی از بهترین منابع شناخت جامعه، نفس آدمی و معرفت انسان است. هر انسانی یک جامعه است و نوساناتی که در جامعه رخ می‌دهد، در نفس آدمی نیز پدید می‌آید. ترکیب جامعه از افراد، نه یک ترکیب منحصر است، نه ترکیب حقیقی مادی، و نه ترکیب اعتباری، بلکه ترکیبی فرهنگی اما بدون اضمحلال فرد است.

  1. نحل / ۱۲۰٫

تفاوت امت و ملت با جامعه

شهید مطهری در نوشته‌های خود، واژهٔ «امت» را با جامعه برابر دانسته است. وی در تبیین آیهٔ شریفهٔ «وَلِکلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ یسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یسْتَقْدِمُونَ»(۱)، «أُمَّةٍ» را داخل پرانتز، جامعه معنا می‌کند.

ما می‌گوییم در معنای «امت» محدودیت دینی و مذهبی و مرامی لحاظ می‌شود؛ همان‌طور که در واژهٔ «ملت» اعتبار اشتراک در منطقهٔ سکونت و لحاظ جغرافیا و خاک قرار دارد. هر دو واژهٔ یادشده، یکی در داشتن ضیق و دیگری در ریشه‌ای‌بودن، دارای نقطهٔ اشتراک است.

در مفهوم «مـلّت»، اضطرار، تنگی، فشار و ضیق قرار دارد و مجموعه‌ای از انسان‌ها وقتی با فشار قانون کنار هم جمع آیند و وحدت یابند، عنوان «ملت» را مصداق می‌بخشند. ملت، افزون بر ریشه‌ای‌بودن، دارای بستگی است و اغیار را نمی‌پذیرد؛ اما این تعلق و بستگی، به جغرافیا باز می‌گردد؛ برخلاف امت که بستگی و ضیق‌بودن آن، به شریعت است. با این وجود، برخی از کتاب‌های لغت، «ملت» را از «املال» گرفته و به دین و شریعت و آن‌چه از ناحیهٔ خداوند املا شده است، معنا کرده‌اند. امروزه ملت به مرزهای جغرافیایی و قلمرو و سرزمین و به وطن معنا می‌شود؛ نه شریعت.

اما نظر ما این است که موضوع ملت، خاک است، که در گذشته به سبب غلبهٔ دین، در مقام استعمال ـ و نه وضع ـ به آن انصراف داشته است؛ چرا که خاک و مرزهای جغرافیایی، اصالت و ثبت نداشته، ولی بعدها مرزها با تشکیل حکومت‌ها رسمیت یافته و واژهٔ ملت ارتقای معنایی خود را باز یافته است.

با این توضیح، به دست می‌آید که واژهٔ ملت به هیچ‌وجه به معنای دین ـ آن‌گونه که شهید مطهری می‌فرماید ـ نیست. «دین» به معنای روش و منش زندگی است که کفر و اسلام در آن دخالتی ندارند؛ چنان‌که قرآن‌کریم به کافران خطاب می‌نماید و می‌فرماید دین شما برای شما: «لَکمْ دِینُکمْ وَلِی دِینِ»(۲). دین به معنای روش زندگی است و خاک و وطن هیچ دخالتی در آن ندارد؛ هرچند امروزه دین، در مقام استعمال، ادیان آسمانی را معنا می‌دهد و روش الهی و معنوی معصومانه از آن برداشت می‌شود، اما باز هم خاک و وطن در آن اعتباری ندارد.

خلاصه آن‌که نه می‌توان ملت را به دین ترجمه کرد و نه می‌شود از واژهٔ «امت» به «جامعه» رسید.

  1. اعراف / ۳۴٫
  2. کافرون / ۶٫

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد سوّم)

مطالب مرتبط