حیات جامعه

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد سوّم)

نخستین صفتی که برای «جامعه» یا «مردم» ـ که دو اعتبار یک پدیدهٔ خارجی هستند ـ ذکر می‌شود، «حیات» است. حیات جامعه، آثار و نشانه‌هایی دارد که رشد و ثمردهی، از نمونه‌های آن است. جامعه، یک زیست‌محیط زنده و فعال است. جامعه چون زنده است، تحول، رشد و حتی افول و عقب‌گرد دارد. جامعه امری مفهومی و اعتباری نیست؛ بلکه امری حقیقی بوده و معقول ثانی فلسفی است. به تبع جامعه، تمامی وصف‌هایی که بر آن حمل می‌شود، دارای اتصاف در خارج و عروض در ذهن است. برای نمونه: وصف «باز» برای جامعه، واقعیت خارجی دارد و صفتی است که بر جامعه حمل می‌شود. صفت «بسته» نیز چنین است.

جامعه، پدیده‌ای زنده است که تمامی صفات موجود زنده بر آن بار می‌شود. جامعه رشد دارد و اگر به‌درستی مدیریت نشود، بیمار می‌گردد، سلامت خود را از دست می‌دهد و فاسد می‌شود. شناخت بیماری جامعه و کاستی‌های آن یا شاخص سلامتی آن، در دست جامعه‌شناس است. سلامتی و بیماری جامعه از سلامت و بیماری فرد مهم‌تر است؛ زیرا هم تشخیص بیماری آن از تشخیص بیماری فرد سخت‌تر است و کم‌تر ملموس و محسوس می‌باشد و هم درمان جامعه طول درمان بیش‌تری دارد و هم مهارت بر راه‌های درمان آن، تخصصی چند جانبه است و به دلیل پیچیدگی‌هایی که دارد، مشکل می‌شود در فردی حاصل شود. برخی از بیماری‌های جامعه، بسیار پنهان است و اثر ملموسی ندارد تا به موقع تشخیص داده شود و درمان گردد. از این رو، نسبت به پیدایش شاخص‌های آن، کم‌تر حساسیتی وجود دارد و بیماری مهلک و کشندهٔ آن، بعد از گذشت سال‌ها، اثر تخریبی خود را آشکار می‌سازد.

جامعه دارای حیات است و حیات آن به حیات مردم است. هر صفتی که در مردم زنده باشد، جامعه نیز آن صفت را داراست. بنابراین، جامعهٔ دینی و اسلامی، جامعه‌ای است که دین اسلام در مردم آن زنده و جریان داشته باشد. اگر محتوای نیروهای انسانی جامعه، اسلامی باشد، آن جامعه اسلامی است؛ در غیر این صورت، ساخت بناهای مذهبی و رونق شعارهای دینی و بلند ساختن اذان، و اقامهٔ مراسم‌های آیینی که به درخواست حکومت انجام گیرد ـ نه به خواست مردم ـ نشان‌دهندهٔ صفت جامعه نیست. بر این پایه، هر صفتی که در مردم ثابت و زنده است، همان واقعیت دارد و در خارج است و طرح شعار در جامعه، آن را به صفتی خاص متصف نمی‌سازد.

حیات جامعه به حیات مردم است و حیات مردم به حیات جامعه است و نمی‌شود طول عمر یکی را از دیگری کم‌تر یا بیش‌تر دانست؛ مگر آن که جامعه از میان رود و به افرادی تبدیل گردد که تنها در کنار هم و بدون ارتباط با هم زیست دارند، وگرنه یگانگی میان جامعه و افراد، همانند اتحاد نفس و بدن است که نمی‌شود برای بشر ناسوتی یکی را بدون دیگری لحاظ کرد؛ مگر در صورت تعارض که اصالت به واجد مصلحت بیش‌تر داده می‌شود. در میان جامعه و مردم، هیچ‌گاه ملاحظهٔ منافع گروهی خاص به معنای مصلحتِ جامعه و تمامی مردم نیست. مصلحت جامعه یا نظام باید به تمامی مردم باز گردد؛ وگرنه کورکردن چشم برای زیباساختن ابروست.

جامعه در این نگاه، یک واحد مشاعی میان تمامی افراد است و هیچ گاه یک فرد بر دیگران اصالت و برتری نمی‌یابد. فرد در سیستم اجتماعی، یک جامعه است، ولی جامعه هیچ‌گاه به معنای یک فرد نیست. در این معنا نه خانهٔ ما به تنهایی، شهر ماست و نه شهر ما به تنهایی، خانهٔ ماست که هر دو شعاری خودخواهانه برای جامعهٔ بدوی است، نه مدنی؛ بلکه شعار درست ـ که نگرش عمیق و سالم دارد ـ این است که این دو در کنار هم آید و هم خانهٔ ما شهر ما و هم شهر ما خانهٔ ما لحاظ گردد. جامعه وقتی به اشاعه با افراد خود در ارتباط است، اصالت با جامعه‌ای است که تأمین فرد می‌کند؛ همان‌طور که رابطهٔ اندام با اعضای بدن چنین است و هر عملی بر اعضا، به اندام و از اندام به اعضا وارد می‌شود یا می‌شود گفت رابطهٔ فرد و جامعه، همانند رابطهٔ ده فرد یک بسته با یک بستهٔ ده‌تایی است.

این‌که می‌گوییم جامعه هم خود زنده است و هم از مردم زنده می‌گوید، به این معناست که هم تمامی افراد زنده را در بر می‌گیرد و هم تمامی مردمانی که ذهن می‌تواند تداوم حیات آنان و تأثیر ایشان را در اموری چون فرهنگ، اقتصاد، سیاست و مانند آن لحاظ کند؛ چنان‌که حیات علم، به علم عالم است و تا علم وی مورد نقد و رد قرار نگرفته است، علم او در ضمن نظریهٔ ماندگار خود حیات دارد.

هم‌چنین زنده‌بودن جامعه، به معنای فعلی‌بودن آن در حال حاضر نیست؛ بلکه پدیدهٔ زنده، در برابر حرکت نامحسوسِ پدیده‌هایی مانند جمادات است که مرده فرض می‌شوند و منظور از زنده‌بودن، پدیدهٔ انسانی است که مدنیت اجتماعی دارد.

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد سوّم)

مطالب مرتبط