منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)
اصطلاح جامعه
در اینکه در جامعه، اصالت با فرد است یا جمع، میان جامعهشناسان اختلاف است. آنان که اصالت را به فرد میدادند، جامعه را «امری اعتباری و ناشی از قرارداد نانوشتهٔ اجتماعی برای رفع نیازهای انسان» میدانستند. این مکتب به فرد و خواستهها و نیازهای او ارزش میدهد و تأمین منافع اقتصادی فرد را برجسته ساخته و اقتصاد را بر پایهٔ منافع فردی پایهریزی کرده است.
ما برای آنکه تشخیص دهیم اصالت با فرد است یا جامعه، نخست باید تعریف دقیق و درست جامعه را به دست آوریم و بر اساس شناسهٔ ارایه شده، اصالت و فرعیت هر یک از فرد و جامعه را بشناسیم.
ما نخست، تعریف زیر را برای جامعه پیشنهاد میدهیم و سپس در ادامه آن را تکمیل و بازاندیشی مینماییم:
« جامعه واحدی جمعی و حقیقتی تولیدی است از درآمیختگی افراد (مردم)، با حیثیتی هماهنگ که مبتنی بر وحدت در اندیشه و همسنخی در هدف است».
منظور از «حیثیت هماهنگ» این است که جامعه میتواند به اعتبار جغرافیا، مذهب، موقعیتهای قومی و بومی و مانند آن، که سبب همسنخی و وحدت نظر میشود، تحقق یابد. از مصداقهای جامعه میتوان به جامعهٔ ایرانی، جامعهٔ مسلمانی، شیعی یا فارس اشاره کرد.
در این تعریف، «افراد» و «مردم» گنجانده شدهاند؛ زیرا جامعه از نظر علمی، بدون وجود مردم پدید نمیآید.
جامعه، واحد ترکیبی است؛ یعنی ترکیب افراد سبب میشود معلولی حقیقی زایش نماید و این ترکیبْ مولّد باشد. ترکیب جامعه، ترکیبی حقیقی و معنوی است؛ برخلاف ترکیب مصالح ساختمان که آمیختگی مصالح امری اعتباری است و وحدتی ندارد؛ بهطوری که میشود مصالح آن را یکی یکی جدا کرد. در ترکیب حقیقی، دیگر نمیشود به اجزای ترکیب دست یافت؛ زیرا ترکیب، امری مولّد است که از مواد پیشین، مادهای نوبنیاد به دست میدهد.
ما معتقدیم ترکیب اعتباری وجود ندارد و تمامی ترکیبها حقیقی است؛ اما ترکیبهای حقیقی منحصر در ماده نیست و ترکیب معنوی نیز از اقسام آن است. چیزی که ترکیبها را از هم متمایز میسازد، شدت و ضعفِ پیوند اجزا و کمی و بیشتری تخلخل میان اجزای همنشین آن است. با این لحاظِ فلسفی است که باید گفت جامعه: امر اعتباری نیست و باید آن را امری تولید شده از ترکیب افراد دانست. در فلسفهٔ نوین خود توضیح دادهایم که تمام آنچه که ادعا میشود «اعتباری» است، در واقع «حقیقی» است.
جامعه، یک واحد حقیقی است. واحد حقیقی برای نمونه ده تا «یکی» نیست که لحاظ فرد در آن بشود، بلکه «یک ده تایی» است که حیثیت ترکیب، جمع و وحدت دارد و حقیقتی نو از ترکیب مردم است؛ اما وحدت، همانگونه که گفتیم، دارای شدت و ضعف است. برای نمونه وحدت در اسمای الهی شدت دارد؛ اما شدت وحدت در جامعه تنزل مییابد. ترکیبهایی که در عالم است، تمامی حقیقی است و مراتب آن با توجه به وحدتی که دارد، متفاوت میشود. برای نمونه اجزای بدن انسان به ضمیمهٔ نفس، وحدت انسانی را شکل میدهد و «انسان» به لحاظ مجموع این اجزا گفته میشود و وحدت آن نیز حقیقی است؛ بهگونهای که درد یک عضو به دیگر اعضا سرایت میکند، اما وحدت در جامعه به این شدت نیست، مگر آنکه حیثیت وحدتِ آن، امری فرامادی و معنوی باشد. جامعه وحدت حقیقی دارد؛ همانند لشکر که پیروزی و فتح آن، به لحاظ وحدتی که فرمانده با نیروهای تحت امر خود دارد، به فرمانده نسبت داده میشود؛ برای همین است که اگر فردی خود را از جامعه جدا کند، هم او حقیقت خود را از دست داده است و هم جامعه دچار آسیب میشود؛ چنانچه در روایت است: «اذا مات العالم ثلم فی الإسلام ثلمة لا یسدّها شیء إلی یوم القیامة»(۱).
فرد در صورت جدایی از جامعه، دیگر فرد نیست و از حقیقت مردمی خود دور و گمراه شده است؛ چرا که فرد، در جامعه موقعیت پیدا میکند. البته این جدایی، در جوامعی است که ترکیب آن نازل است، وگرنه در جامعهٔ الهی هرچه فرد قرب بیشتری به خداوند داشته باشد، جدا شدن وی کمتر امکانپذیر میشود؛ تا به جایی میرسد که فرد حتی نمیتواند ارادهای برای جدا شدن داشته باشد؛ زیرا کششی برتر از جبر و اختیار ـ یعنی کشش عاشقانه ـ آنان را به هم وحدت میدهد و دیگر به هیچوجه نمیتوان شکست و گسستی میان آنان به وجود آورد. جامعهای شکستپذیر میگردد که ترکیب و وحدت آن ضعیف باشد.
جامعه از مردمی تشکیل میشود که «حیثیتی هماهنگ» دارند. این حیثیت میتواند آب و هوا، خاک و محیط، علم و فرهنگ و یا هر چیز دیگری باشد که قشرها و گروههای متفاوتی را میسازد. حتی یک خانواده نیز یک جامعه است. هر یک از مشاغل ـ در صورتی که صاحبان حرفه و فن و دانش و هنر با هم هماهنگی داشته باشند ـ میتوانند جامعه تشکیل دهند: جامعهٔ کارگری، جامعهٔ معلمان، جامعهٔ روستایی یا جامعهٔ شهری.
جامعه به هیچوجه، امری قراردادی و اعتباری نیست، بلکه امری حقیقی است. جامعه شکلیافته از وحدت مردمی هماهنگ، تحت شرایطی خاص و حقیقی میباشد.
باید توجه داشت تمامی پدیدههای هستی دارای ترکیب است و تعین بدون ترکیب، محقق نمیشود. حقتعالی نیز مرکب از اسما و صفات است، اما نوع ترکیبها و وحدتی که دارد متفاوت است. همچنین هیچ ترکیبی اعتباری نیست. در واقع، «اعتباری» مفهومی است که معنایی برای آن نیست.
ما در این تعریف قید: « درآمیختگی افراد با حیثیتی هماهنگ» را آوردیم. این قید، همنشینی انضمامی را ـ که جهت وحدتی در آن نیست ـ خارج میکند. جامعه در صورتی جامعه است که نوعی وحدت میان افراد باشد؛ خواه شمار آنان اندک باشد یا فراوان. این وحدت، به یگانگی عقیده و فکر باز میگردد؛ در غیر این صورت، صِرف کنار هم قرار گرفتن و همنشینی، اجتماع نیست؛ بلکه انضمام است. بنابراین، در تعبیری ظریف و دقیق، میتوان حتی بر «یک فرد منسجم که امور خود را تحت اراده و تدبیر خویش دارد» اطلاق «جامعه» داشت؛ اما نمیتوان بر افراد بیشماری که روابط فکری درهمتنیده و هماهنگی با یکدیگر ندارند، نام جامعه نهاد. این گونه است که میگوییم یک فرد میتواند جامعه باشد، در حالی که میشود افراد فراوانی جامعه و اجتماع نباشند.
با این بیان، روشن میشود برای تحقق جامعه، مرزهای جغرافیایی ضرورت ندارد. چه بسا افرادی که جدای از یکدیگر در جایجای عالم باشند، ولی در یک جامعهٔ حقیقی زندگی کنند. ما این جامعهٔ حقیقی را «جامعهٔ دینی» میخوانیم. بنابراین جامعه هنگامی صورت حقیقی به خود میگیرد که دارای وحدت فکری باشد؛ هرچند وحدت عمومی، قومی و یا سنتی نیز میتواند جامعهٔ نوعی را تشکیل دهد و عناوین متعدد، منافاتی با وحدت فکری و دینی آن ندارد.
ما از وحدت حقیقی میان جامعه و فرد گفتیم. در برابر این دیدگاه، سه نظرگاه دیگر وجود دارد که یادکرد آن خالی از لطف نیست؛ چرا که خوانندهٔ محترم با در دست داشتن نظریهٔ حقیقی بودنِ ترکیب فرد و جامعه، توان نقد آن را مییابد.
نخستین نظر آن است که: ترکیب جامعه از افراد، ترکیبی اعتباری است و در واقع هیچگونه ترکیبی صورت نگرفته است. افراد مانند گوسفندان در یک گله هستند که کنار هم جمع شدهاند. بر این اساس، انسانها در زندگی اجتماعی هرگز به عنوان انسانهای کل، در یکدیگر ادغام و ترکیب کلی نشده و حل نمیگردند؛ پس جامعه وجود اصیل، عینی و حقیقی ندارد، بلکه وجود آن اعتباری و انتزاعی است.
مشکل این نظرگاه این است که میپندارد جامعه برای آنکه حقیقی باشد، باید افراد از فردیت خود منسلخ شوند؛ در حالی که افراد در عین حال که جامعه را میسازند و صفات جمعی دارند، همان صفات جمعی، فردیت آنان شده است و وحدتی که در غرض و هدف دارند، به آنان لحاظ جمع داده است؛ بدون آنکه شخصیت فردی آنان از دست رود.
دومین نظریه معتقد است: جامعه مرکب حقیقی است، اما مانند مرکبات طبیعی نیست، بلکه مرکب صناعی است و مانند دستگاههای ماشینی میباشد که هر بخش، کار خود را میکند، ولی در مجموع نیز یک ماشین را شکل میدهد.
در نقد این نظر باید گفت: موضوعِ جامعه، انسان است و انسان هیچ لحاظِ صنعتی و اتوماتیکوار ندارد؛ بلکه او با تفکری که دارد، با جامعه و در آن زندگی میکند و با غرض جمع و هدف آنان همعقیده و دارای یک مرام میشود، ولی در ترکیب صناعی، شعور فرد، جامعه و افراد کلی آن لحاظ نمیشود و سیستم، جبری است که به کار ماشین چینش میدهد، نه فکر و فرهنگ واحد (البته منظور، فکر و فرهنگ واحدی است که به جبر نینجامد).
در تعریف جامعه باید قیدهایی لحاظ شود که افزون بر جامعِ افراد بودن و در بر گرفتن تمامی جوامع کوچک و بزرگ و منطقهای و فرامنطقهای، مانع اغیار باشد و این تعریف، اجازهٔ ورود به غیری را که جامعه نیست، ندهد.
« جامعه، واقعیتی است زنده که حاصل زندگی مشاعی افراد انسانی است که با یکدیگر همسنخ بوده و دارای نیازها، منافع و مصالح (بهویژه طمع) مشترک میباشند و هدف آنان حصول اقتدارِ تأمین حقوق یکدیگر ـ بهویژه حق زندگی ـ و برآوردهساختن نیازها برای بقای بهتر است، که این فرایند با رعایت قوانین پذیرفتهشده عملی میگردد. قوانین نیز از سر آگاهی مورد التزام قرار میگیرد و محترم دانستن حقوق و نیازها، دفاع از آنها و نیز توسعه و تنوع دادن به آنها را در بر میگیرد».
اگر بخواهیم تعریف یادشده را با تلخیص بیان کنیم، میتوان آن را چنین گفت:
جامعه، برآیند اقتدار مشاعی و نظاممند ِ حاصل از ارتباط آگاهانه و پذیرفتهشدهٔ منطقهای یا مرامی ِ افراد انسانی ِ همسنخ و نیازمند (به ویژه نیاز ِ پاسخگفتن به طمعها) در جهت رفع خواستههای مشترک خود است.
نیازمندی؛ ریشهٔ جامعهطلبی
ریشهٔ تشکیل جامعه به نیازهای عاطفی و مادی انسان باز میگردد. انسانی که در روان خود احساس نیاز دارد و نیاز وی معطوف به اُنسگیری با دیگران یا نیازهای مادی اوست، با توجه به محدودهٔ نیازی که دارد، اجتماع را شکل میدهد؛ بر این پایه، هرچه نیازهای انسان بیشتر باشد، جامعه شکل پیچیدهتری به خود میگیرد و پایدارتر میشود و هرچه این نیازها کمتر باشد، جامعهْ بدوی و سطحی میگردد و ترک آن آسانتر است؛ به گونهای که اگر انسانی احساس هر گونه نیاز غیری را از خود بردارد، میتواند در تنهایی زندگی کند. این بدان معناست که طبیعت آدمی، از او موجودی اجتماعی نساخته است و احساس نیاز به اجتماع و مدنیت، امری غیر طبعی، ثانوی و برآمده از اضطرار میباشد.
این خواستهٔ مشترک و نیاز همسنخ، میتواند در جهت دین، مرام، علم، کار، رفتار، جنسیت، علایق، عواطف، دوره یا منطقه باشد. این لحاظْ واقعیتی خارجی است که به صورت مشاعی، در ضمن افراد و مردم میباشد. بر این اساس، حزبها، انجمنها، حلقهها، حوزهها و جرگههای ادبی، علمی، سیاسی، مذهبی، اقتصادی و نیز اجتماع برای یک بازی دستهجمعی، شرکت تجاری، خانواده، ده و شهر یا گروهی از مردم یک شهر ـ مانند جامعهٔ مسلمانان، یهود، ارامنه، کارگران، معلمان، بازاریان و دیگر اصناف که به دنبال نیازمندیها و علایق خود با یکدیگر همکاری دارند و تحت یک قانون و نظم مشترک با هم زندگی میکنند ـ از مصادیق جامعه هستند؛ به شرط آن که وحدت معنوی و تجمع مشاعی آنان پایدار باشد، وگرنه هیچیک از این گروهها، هرچند افراد فراوانی را در خود داشته باشند، نمیتوانند جامعه باشند و همانند خانوادهای میشوند که همسر و شوهر، هرچند با هم زندگی میکنند، دچار طلاق عاطفیاند و فرزندان نیز از والدین بریدهاند.
بر پایهٔ این تعریف، جامعه باید دارای صفاتی باشد؛ از جمله آن که: جامعه باید زنده و پایدار باشد، مردم آن هدفی مشترک داشته باشند و پاسدار و نگهبان آن باشند و برای تحقق آن، متناسب با تخصص مورد نیاز، وظیفهای را متعهد گردند. بر این اساس، بودن در یک منطقه و سرزمین، شرط تحقق جامعه نیست؛ زیرا پیوند مردم با جامعه، امری معنوی است که میتواند فرامرزی باشد. تلاش برای دفاع از حقوق و برآوردهساختن نیازها، به جامعه تکامل میبخشد؛ بنابراین خاصیت جامعه، رو به رشدبودن و تکاملپذیری است و هرگاه این تکامل متوقف شود و در جایی بایستد، بنیاد جامعه از همانجا رو به تَلاشی و نابودی میرود.
معنای وضعی واژهٔ «جامعه» بیانگر نوعی ارتباط و میل است؛ ولی معنای اصطلاحی آن، نسبت به معنای واژگانی آن، خاص میشود و تنها ارتباطات آگاهانه و از روی اختیار ـ که ویژهٔ آدمی است ـ را در بر میگیرد و ارتباطهای طبیعی را خارج میسازد.
- المحاسن، ج ۱، ص ۲۳۳٫
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)