تربیتِ ناخودآگاه كودك

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد سوّم)

بعد از تغذیهٔ طفل و خواب مناسب او، شیوهٔ تربیتی کودک نخستین پرسش والدین می‌باشد. در فرزندپروری، باید طبیعت فرزند را دید و او را به طبیعت خود رهنمون شد. وی باید بر محور معقولی آزاد گذاشته شود تا افزون بر وصول به طبیعت حقیقی خود، لذت بچگی و بچه‌بودن را ببرد. از شیوه‌های یافت حقیقت و استعداد خویش در روان‌شناسی جذب و توفیق خواهیم گفت. اما آن‌چه در مسیر تربیت فرزند مهم است این است که تربیت وی لازم است ناخودآگاه باشد؛ یعنی به‌گونه‌ای باشد که کودک متوجه نشود والدین در حال تربیت وی هستند. بنابراین تربیت کودک، امر مستقیم کودک به خوبی و نهی آشکار وی از بدی‌ها و دادن درس اخلاق‌هایی که هم‌اینک رایج است، نیست. تربیت کودک یعنی نهادینه‌کردن غیرمستقیم و دور از انتظار کودک در وی از طریقی که کودک به آن به هیچ‌وجه توجه پیدا نمی‌کند و شکل ظاهری آن را همان کردار کودکانه و آزاد خود می‌یابد تا زمانی که می‌یابد رفته‌رفته صفتی مثبت در وی تثبیت شده یا صفتی مذموم از او رخت بربسته است. اگر به کودک به صورت مستقیم گفته شود باید بچهٔ خوبی شوی و راه خوبی این است، کودک نسبت به تربیت مستقیم انعکاس به ضد پیدا می‌کند و طریق لجبازی و عناد پیش می‌گیرد و در برابر، به کار بد رو می‌آورد و به‌جای خوب شدن و خوبی، به بدی گرایش پیدا می‌کند و بد می‌شود. تربیت باید در محیطی آزاد باشد و در زیر لایهٔ ظاهر آزاد، مسیر تربیتِ ناخودآگاه، پنهان باشد؛ از این رو باید در ظاهر این آزادی را به کودک داد که اگر می‌خواهد با دیگری دعوا و نزاعی داشته باشد و سخن دل خود را بگوید و یا اظهار عقیده داشته باشد، به صورت مستقیم از آن نهی نشود و روحیهٔ خروس‌جنگی وی یا قدرت اظهار نظر او با برخورد فیزیکی و امر و نهی مستقیم سرکوب نشود، بلکه بر اساس اصل لزوم تربیت ناخودآگاه، به وی محبت، مهربانی، تواضع، خویشتن‌داری و عشق تزریق شود. کودک لازم است بتواند از خود دفاع نماید و فردی ضعیف و سست نباشد وگرنه سستی و ضعف نفس خواهد داشت و این امر باعث شکوفانشدن حواس و مشاعر احساسی وی می‌گردد. برای همین است که نباید روحیه نزاع‌گری و برتری‌طلبی وی سرکوب شود، اما داشتن اقتدار نباید به زورگویی و انجام کارهای زشت منجر شود. برای همین، کودک باید مهربانی نیز بداند و راستی‌ها و درستی‌ها را بشناسد. اما هم اقتدار و هم مهربانی و خویشتن‌داری و عطوفت باید به گونهٔ غیرمستقیم و از طریق رفتار خود والدین به‌ویژه مادر به وی منتقل شود نه آن‌که مادر، با مشاهدهٔ شکسته شدن شیشه، پاره‌شدن کاغذ و از بین‌رفتن وسیله‌ای، کودک را به‌طور مستقیم سرزنش کند و او را از این کار باز دارد؛ چرا که این‌کار خود از بین بردن روان کودک است و کودک می‌بیند که مادر وی همان کاری را با او می‌کند که وی با شیشه و کاغذ کرده است و چنین کودکی در پی عقده‌ها و حسرت‌های عاطفی که برای او پیش آمده است، در بزرگسالی که میدان عمل و آزادی پیدا می‌کند به عقده‌گشایی رو می‌آورد و جرم‌های خطرناکی را مرتکب می‌گردد. انسان دارای این ساختار خلقتی است که مدار اختیار در آن تعبیه شده است و اصل توانمندی وی بر انجام گناه، یک کمال است، نه یک بیماری. آن‌چه بیماری و نقص است نه توان انجام گناه، بلکه ارتکاب گناه و کشاندن این توان قابل کنترل و بازدارندگی به عمل می‌باشد. البته برخی از گناهان ریشهٔ طبیعی دارد، اما بخشی از آن، عوامل غیرطبیعی و تربیتی دارد و به محیط خانواده و زمان کودکی به ویژه به رفتارهای مادر باز می‌گردد. برخی از جرم‌ها برآمده از عقده‌های روانی حاصل از فقر، خشونت، ظلم، طلاق یا مال حرام می‌باشد که به شکل جرم و گناه سر برمی‌آورد. چنین گناهانی که استعداد انجام آن در شخص است، حتی توان آن نیز بیماری است. در این زمینه باید روان‌شناسی جرم را توسعه بخشید و در محاکم قضایی از آن استفاده کرد و میان بزه‌کار روانی و بزه‌کار طبیعی تفاوت نهاد و همه را به یک چشم ندید. از مهم‌ترین ابزاری که باید در روند قضاوت قرار گیرد، روان‌شناسی فرد بزه‌کار و شناخت اختلالات احتمالی شخصیت و دیگر اختلالات روانی وی است. بدون این مهم نمی‌توان بر کسی حد اجرا نمود یا در برخی مسایل، حکم داد یا از جرایم پیش‌گیری داشت.

دوران کودکی ریشهٔ شخصیت فرد و بسیاری از کردار او در آینده می‌باشد. حتی خاطره‌گویی افراد پیر ریشه در کودکی آن‌ها دارد. همان‌طور که کودک در مدرسه دوست دارد جاذبه داشته باشد و برخی را به سوی خود بکشاند و سال‌های سال با آنان بماند و در نوجوانی و جوانی به کار و تلاش رو می‌آورد تا دنیای اطراف خود را سامان دهد و برای رفاه و آسایش خود و بستگان خویش بکوشد، زمانی که به سن بازنشستگی و پیری رسید، نیز با همکاران و رفیقان دوران کودکی انس دارد و دوست دارد خاطرات خود از زمان کودکی تا پیری و فرتوتی را با آنان مرور کند. او دوست دارد برای اطرافیان خود هم از خاطرات خویش بگوید و هم به حسرت از آن یاد کند. افراد پیر، نیاز به بازگویی خاطرات تلخ و شیرین خود دارند؛ بنابراین لازم است تکرار خاطرات آنان را مشتاقانه و مشفقانه شنید. فردی که به سن کهولت و پیری پا گذاشته است از خوبی‌های گذشته خود دلشاد است و از آن به نیکی و خرّمی و از بدی‌هایی که دیده یا داشته است به بدی یاد می‌کند. یادکرد از گذشته در این سن بسیار مهم است؛ چرا که او در این زمان به صورت کلی دوستدار خوبی‌ها و بیزار از بدی‌ها گردیده است. این آرزوها، پیش از مرگ در فرد شروع به شکوفایی می‌نماید، به‌ویژه در سن پیری، به اوج می‌رسد. پیران از همین روست که زیاد می‌گریند؛ چرا که آنان تجردی روحی یافته‌اند و دلی صاف‌تر دارند و ذات اشیا را طالب گشته‌اند؛ ولی هرچه به آن‌ها داده شود، صورت اشیاست که برای آنان سیرایی و سیرابی ندارد و آنان هم‌چنان طالب ذات هر چیزی هستند.

کودکان نیز دلی صاف دارند و مادر باید مظهر صداقت، راستی، عطوفت و عشق و درستی برای کودک باشد تا این صفا محفوظ بماند و در کنار آن، اقتدار نیز داشته باشد و از محبت‌های از سر ضعف و سستی که سبب محبت‌های نابه‌جا و افراطی می‌شود، پرهیز کند و اگر مادر دارای کاستی و ناراستی است، هم آن را تصحیح کند و هم مشکلات رفتاری خود را از کودک پنهان دارد به‌گونه ای که کودک به هیچ‌وجه متوجه آن نشود. برای همین والدین نباید در حضور کودک، مشکلات یک‌دیگر و نقدهایی را که به هم دارند، بیان کنند. این‌گونه است که عطوفت و اقتدار در نهاد کودک با هم می‌نشیند بدون این‌که آزادی‌های ظاهری وی سلب شده باشد. البته پیش از این هم گفتیم فرزند سالم از پدر و مادر سالم است. صفات مادر اعم از کمالات و نارسایی‌های روحی و حتی شکل ظاهری از طریق شیر مادر به کودک منتقل می‌شود. اگر مادری بیمار باشد یا ترس و بزدلی در وی باشد و یا مشکلی روحی و روانی داشته باشد، این صفت از طریق شیر و نیز از طریق انعکاس رفتاری و تقلید کودک از والدین خود، به کودک وارد می‌شود. برای داشتن فرزند سالم، باید مادر پیش از بارداری، سالم‌سازی شخصیت روانی خود را اهمیت دهد و بعد از بارداری نیز هم در صفای نفس خود بکوشد و هم ناهنجاری‌های خود را از دید و هوش کودک، کتمان و پنهان دارد.

تربیت کودک همواره باید با آزادی عمل و به صورت ناخودآگاه باشد. باید به فرزند احترام گذاشت و به او آزادی داد تا نظر خود را بیان دارد. فرزند نیاز به آزادی بیان و آزادی عمل دارد تا نظر خود را به صورت صریح و شفاف برای پدر و مادر بیان دارد؛ وگرنه به پنهان‌کاری رو می‌آورد و از ترس، نفاق را می‌پذیرد. حضرت ابراهیم علیه‌السلام با آن‌که از ناحیهٔ خداوند مأمور به ذبح فرزند نوجوان خود، حضرت اسماعیل می‌شود، اما حضرت اسماعیل را به آن تکلیف نمی‌کند و نظر او را در این رابطه می‌پرسد: «یا بُنی إِنی أَرَی فی الْمَنَامِ أَنی أَذْبَحُک فَانظُرْ مَاذَا تَرَی»(۱). پیغمبر بزرگ الهی در سنین بالای عمر با فرزند نونهال خود چنین با احترام سخن می‌گوید و نظر او را در این رابطه جویا می‌شود و خواست خود را به فرزند تحمیل نمی‌کند. در این ماجرا، حضرت ابراهیم با فرزند دلبند خود به سلامت و آزادی رفتار می‌کند و استبداد، تحکم، امر و قلدری ندارد و نظر او را جویا می‌شود و از او می‌خواهد در این رابطه فکر، تأمّل و دقت داشته باشد و او را به عجله و ترس نمی‌اندازد و نظر خداوند و خود را نیز به نوجوان خود تحمیل نمی‌نماید و با کمال آرامش، اجازهٔ فکر، تصمیم و پاسخ را به او می‌دهد. رفتار سالم با فرزند این‌گونه است. پدر و مادر نباید خواسته‌های خود را به فرزند تحمیل کنند؛ هرچند باور آن‌ها حق و حقیقت باشد. این روش تربیتی صالحان است . حضرت اسماعیل نیز در برابر پدر ، نهایت احترام را دارد و بهترین تصمیم را در کمال آزادی می‌گیرد و می‌گوید : «یأَبَتِ افْعَلْ مَا تُوءْمَرُ»(۲). اسماعیل این خواسته را با آزادی و اختیار و از سر خلوص و بدون زور و ظلم و از روی محبت به پدر و عشق به حق‌تعالی می‌پذیرد.

۱ـ صافات / ۱۰۲٫

۲ـ همان.

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد سوّم)

مطالب مرتبط