آرامش روانی و کامیابی

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد سوّم)

روان‌شناسی جنسیت

جنسیت و دو عنوان مرتبط با آن یعنی زن و مرد که در پی خود عنوان‌های فراوان دیگری هم‌چون پدر و مادر یا زن و شوهر و دختر، پسر و فرزند دارد، دو وصف حقیقی است نه اعتباری و هریک آثاری حقیقی را در شخصیت فرد پدید می‌آورد. اگر این دو عنوان و دیگر عناوین تابع آن، به‌گونهٔ بایسته برای فردی شکل نگیرد، موجب اختلال و نابسامانی‌های روانی می‌گردد.

از صفات تابع جنسیت، می‌توان به عادت ماهیانه و پریود زنان اشاره کرد. شناخت صفات پریود و قاعدگی زنان، از منابع مهم، مطمئن و علمی در روان‌شناسی جنسیت می‌باشد؛ زیرا زن‌ها بر اساس طبیعت خود خون می‌بینند و این خون، روان و نفس زن را مانند آینه نشان می‌دهد. بنابراین از مسیر مطالعهٔ قاعدگی و خون‌هایی که زنان می‌بینند و صفاتی مانند حرارت، غلظت، تیرگی و روشنایی، رنگ، میزان خون‌ریزی از حیث شدت و ضعف و نیز مدت آن و لخته‌های خونی و عفونت‌ها و نیز دردهای همراه یا بی‌دردی و نیز نوع و محل درد قاعدگی، بویی که هر گروه پریود به صورت مستقیم با قاعدگی آنان ارتباط دارد و نیز اختلالات روانی که پیش از پریود یا هم‌زمان با آن، آشکار می‌شود و فواصل قاعدگی و نیز منظم یا نامنظم بودن آن‌ها و طول مدت قاعدگی و تغییر سیکل‌های قاعدگی و نیز شروع سن قاعدگی و نجواهای ذهنی و نگرانی‌های هر گروه از آنان و نیز امکان ارتباط برخی صفات با نوع تغذیه هر گروه پریود و هم‌چنین ویژگی‌های خونی که با آزمایش بر روی خود خون به دست می‌آید و اموری مانند آن، می‌توان تیپ و ویژگی‌های شخصیتی پیچیده و پنهان زنان و نیز صفات جسمی و خُلقیات روانی و گرایش‌های آنان در زمینه‌های متفاوت و نیز نحوهٔ تعادل هورمون‌ها و تأثیر آن‌ها و بیماری‌های آشکار و پنهان جسمی و اختلالات روانی مرتبط با آن را پی‌گیری نمود. به دست آوردن جدول صفات هر گروه از آنان، برای روان‌شناسان، فراوان به کار می‌آید؛ زیرا این تحقیق می‌تواند خصلت، منش، رفتار، توان، کارایی، خلاقیت و خلق و خوی هر گروه از آنان را بنمایاند. روان‌شناسان با تکیه بر داده‌های مرتبط با خون‌های زنانه می‌توانند از آن در مشاوره برای ازدواج و همسان‌گزینی و به‌دست آوردن میزان سازگاری همسر؛ به‌ویژه در تناسب و توانمندی یا ناتوانی جنسی و شدت و ضعف و دیگر امور کیفی آن و نیز به دست آوردن سلامت یا اختلالات روانی زن به صورت مطمئن بهره ببرند. آنان با تکیه بر داده‌های چنین تحقیقی می‌توانند میزان ازدواج‌های ناسازگار و طلاق را کاهش دهند. این بر عهدهٔ مراکز علمی زنانه مجهز به آزمایشگاه‌های پیشرفته و دارای مجوزهای لازم است که چنین تحقیق مهمی را در روان‌شناسی پی‌گیری کنند. تحقیقی که با ابعاد فراوانی از شخصیت زنان درگیر و در ارتباط است و رفتارهای مشابه زنان دارای خصوصیات مشابه دوران پریود را می‌رساند؛ به‌ویژه آن‌که عملکرد مغز و دستگاه عصبی رابطهٔ مستقیم با خون و ویژگی‌های آن دارد. باید توجه داشت این خون‌ها با مغز، غدهٔ هیپوفیز، رحم و تخم‌دان‌ها و هورمون‌های جنسی و دیگر هورمون‌های دخیل تولیدشده به‌ویژه توسط تخم‌دان‌ها مانند استروژن و پروژسترون و برخی هورمون‌هایی که در غدهٔ هیپوفیز ساخته می‌شود ارتباط دارد. باید توجه داشت قاعدگی نوعی شست و شو و بهداشت رحم می‌باشد؛ امری که با هیچ چیز دیگری به‌جز پریود و دیدن خون به دست نمی‌آید. البته باید توجه داشت پریود و دیگر خون‌های زنانه که آشکارترین نشانه برای شناخت شخصیت زن است، امری کاملا پنهانی و غیر آشکار برای دیگران است و همین امر، حریم زن را محفوظ می‌دارد؛ مگر آن‌که خود بخواهد آن را به دیگری بر اساس صداقت، آگاهی دهد.

کسی که مسایل روان‌شناسی مرتبط با قاعدگی زنان را می‌داند، بهتر می‌تواند با بیمار یا خواهان مشورت، قرابت و انس ایجاد کند و اعتماد او را جلب نماید؛ زیرا وی می‌تواند طبیعت او را دقیق‌تر از وی گزارش دهد و پیش‌فرض‌های شخصیتی او را پیش از آن‌که او چیزی بیش‌تر بگوید، به صورت روشن و شفاف ارایه دهد.

از وجوه جنسیت، باید به عنوان پررنج «مادری» اشاره کرد. هر رنجی درد دارد و تنها رنج مادر است که دردش مهر دارد و عشق می‌آموزد. مهر مادری ریشهٔ فرزند می‌شود و سستی یا استحکام او را رقم می‌زند. مادر به گونهٔ مباشری تربیت فرزند را بر عهده دارد. اگر مادر ساده‌زیست باشد، از آن‌جا که کودکان در زندگی‌های ساده و دور از تجملات و تراکم تشریفات رشد بهتری دارند، کودک وی مقاوم‌تر می‌گردد. ساده‌زیستی مادر از مهم‌ترین اصول در تربیت کودک و انتقال خوبی‌ها به او می‌باشد. این مادر است که در تحقق ساده‌زیستی، نقش عمده را داراست. البته رعایت نظافت، سلامت، امنیت و تأمین نیازمندی‌های زندگی در تعارض با ساده‌زیستی و قناعت نیست و در این رابطه نباید به افراط و خست و تنگ‌نظری مبتلا نشد که خود ایجاد اختلال و حقارت در شخصیت کودک می‌نماید.

پنج سال نخست زندگی کودک، شخصیت اصلی او را رقم می‌زند. این پنج سال بر تمامی عمر کودک سایه می‌افکند. فرزند در پنج سال نخست زندگی، بیش‌ترین تأثیر را از مادر می‌پذیرد. دورهٔ تأثیرپذیری هرچه بیش‌تر فرزند از مادر تا پنج‌سالگی وی می‌باشد و حواس ادراکی و نیز هوش و دیگر قوای وی در این دوره فعال می‌شود و تحت تربیت مادر قرار می‌گیرد. پنج سال نخست با آن که محدود است، ولی بر تمامی عمر سایه می‌افکند و می‌شود این پنج سال را نقشهٔ راه آیندهٔ طفل دانست. فرزند در این پنج سال در منزل و کنار مادر است و گریز از خانه برای او ممکن نیست و جز از او متأثر نمی‌شود.

بر اساس قانون انعکاس ناخودآگاه، باید گفت ایمان و ساده‌زیستی مادر بزرگ‌ترین عامل سعادت فرزند است. کودک به‌ویژه در پنج سال نخست زندگی دارای قدرت انعکاس ناخودآگاه است؛ به‌طوری که می‌تواند دقیق‌ترین رفتارها و حرکت‌های مادر و پدر و حتّی شکل و رنگ محیط خانه را در خود انعکاس دهد و از آن منفعل شود. این قدرت ناخودآگاه به مراتب قوی‌تر از قدرت خودآگاه انسان عاقل و رشدیافته است که ارادهٔ وی تصمیم‌های متفاوتی به او می‌دهد و در شاکله و ساختار انجام کارها دخالت می‌کند. کودک در توان انعکاس روانی، عامل ناخودآگاه دارد؛ یعنی هنگام انعکاس، اراده و تصمیم وی در آن دخالت ندارد و برای تبدیل آن عمل نیز توان ارادی در او پیدا نمی‌شود. ارادی نبودن و دخالت نداشتن اختیار و توان تغییر ویژگی نیروی ناخودآگاه نهاد آدمی است. محیط خانه اگر کم‌ترین انحرافی از ناحیهٔ پدر و مادر داشته باشد، همان را به ضمیر ناخودآگاه کودک منتقل می‌سازد و سبب انحراف کوتاه‌مدت یا درازمدت وی می‌گردد. بر اساس قانون انعکاس ناخودآگاه باید گفت ایمان و ساده‌زیستی مادر، بزرگ‌ترین عامل سعادت فرزند است. اگر مادری وارسته، دارای عاطفه، احساس، اندیشه و اخلاق انسانی و ساده‌زیست باشد، فرزند خود را سلامت و سعادت می‌دهد و چنان‌چه دارای انحرافات اخلاقی و کمبودهای روانی و دچار تجملات و بازی‌های لاکچری باشد، آیندهٔ فرزند را به تباهی می‌کشاند.

کسی می‌تواند وظیفهٔ مادری را در قبال فرزند خود به‌درستی انجام دهد که در کمالات انسانی و اخلاقی و قرب ربوبی و ایمان و اطمینان به خدا و ساده‌زیستی تلاش داشته باشد و امور باطل را دوری کند و مادری خودساخته باشد تا بتواند فرزندپروری صحیح داشته باشد. اگر مادری نیز دچار سستی اندیشه و دچار کاستی‌های اخلاقی است، باید به شدت سعی در پنهان نمودن آن‌ها از دید کودک خود داشته باشد و نگذارد کودک از کمبودها و کاستی‌های وی اطّلاع یابد، در غیر این صورت، عامل انحراف فرزند خود خواهد شد.

مادر، در مسیر تربیت فرزند، افزون بر ایمان به حق و ساده‌زیستی باید صبوری و حوصله پیشه کند و نیز وقت بگذارد تا ظرافت‌های تعبیه شده در کودک را به دست آورد. کودکان ظرافت‌های زیبا، حساسیت‌هایی ویژه و عواطفی مخصوص دارند که باید از آن‌ها آگاه گردید و به تبحری رسید که هم‌چون کودک، ناخودآگاه موارد احساس را تشخیص داد و با صبر و بردباری و سازگاری ظرافت‌ها، زیبایی‌ها و احساسات و عواطف کودک را پاسخ گفت. مادر برای یافت ظرافت‌های روانی کودک باید خود نیز ظرافت روانی و احساس دقیق بیابد. عنصر حوصله و بردباری سبب می‌شود مادر پرتجربه بتواند عواطف فرزند را با زیبایی‌های روانی که دارد پاسخ‌گو باشد و او را مهار کند. کسی می‌تواند عنوان شایستهٔ «مادر» را برای فرزند خود داشته باشد که نخست مؤمن و ساده‌زیست باشد، سپس دقّت در شناخت لطافت‌ها و عواطف احساسی و روانی کودک خود به کار برد و از عهدهٔ شناخت آن‌ها بر آید و دیگر آن که بردباری و سازگاری با کودک داشته باشد و با دوری از پرخاشگری و خشونت، احساسات و عواطف زیبای کودک را پاسخ دهد تا بتواند کنترل و مدیریت روانی کودک خود را در مسیر سلامت وی به دست گیرد. مادر باید روش تربیتی تشویقی را برگزیند تا به فرزند خود شخصیت دهد و ارزش احترام و عزت نفس او را بالا برد و فرزند به این باور برسد که دارای احترام، عظمت و شخصیت والایی است. البته تشویق باید بر کلی خوبی‌ها باشد نه به صورت جزیی و موردی، تا کودک برای انجام خوبی‌ها شرطی نگردد. کودک اگر احساس کند عظمت شخصیتی دارد، خطا نمی‌کند. چنان‌چه کودک مرتکب خطایی شود، باید کودک را واداشت تا شخصیت واقعی خود را باور کند و به نیکی بفهمد که وی با خطای خود، احترام خویش را از دست داده است و باید در جبران آن بکوشد.

اما نکته این‌جاست که مادر زمانی «مادر» است که شوهر داشته باشد و البته به زنی گفته می‌شود شوهر دارد که یکه‌شناس باشد. زنی که در پی هوسِ آلودهٔ نفس خویش، کاسهٔ دلش را پیمانهٔ افراد بیگانه سازد، نمی‌تواند مهر مادری هم داشته باشد و با آن که زن است، مادر نیست. مادر ، زنی است که وجود وی از یکه‌شناسی و وحدت‌طلبی نسبت به مرد خویش سرشار باشد و هوس مرد دیگری نداشته باشد. هویت تعین زنانه و حقیقت آن حتی مادری وی، تنها با یکه‌شناسی زن و وفاداری به یک مرد و محبت به او محفوظ و پایدار می‌ماند. زن تنها برای کسی که به او دل سپرده است، زن می‌باشد زنی که یکه‌شناس نباشد، چون زن نیست، زنانگی نیز نخواهد داشت. از همین روست که اسلام نیز چندشوهری هم‌زمان را برای یک زن، تجویز نمی‌کند.

بیش‌ترین سهم در تأمین سلامت زندگی، بر عهدهٔ مادران و همسران است. زنان، پدیده‌هایی هستند که نسبت به مرد از مقاومت و توان بیش‌تری در برابر موانع، سختی‌ها و بیماری‌ها دارند. آنان هم‌چنین فرزندزایی و تولید نسل را عهده‌دار می‌باشند. سلامت زندگی زنان، به سلامت زندگی مردان می‌انجامد. آنان در تمام زوایای زندگی حضور دارند. سلامت زنان، نقطهٔ ثقل برای سلامت هر زندگی است. زنان یا در نقش مادری و یا در نقش همسری، از تولد تا مرگ در تمامی شؤون زندگی دخالت دارند.

سلامت زندگی جامعه و سلامت زندگی مرد و زن، به مجاهدت و تلاشی است که زن در خانه برای شوهر یا برای فرزند خود انجام می‌دهد. سلامت جامعه ـ به‌ویژه در زمینهٔ عفت ـ به سلامت عملکرد زن در خانه بازمی‌گردد. زن در خانه باید برای شوهر خود آراسته و زیبا ظاهر شود و هرچه شگرد زنانه و اطفار برای جذب شوهر خود دارد، به کار گیرد تا یکی از تیرهای ظرافت وی به هدف بنشیند و مرد را به پای دار عشق و نشاط خویش آورد؛ نه آن‌که مانند عابدی زاهد یا کلفتی پرکار برای شوهر خود باشد؛ وگرنه محیط جامعه به صحنهٔ پیکار دو جنس تبدیل می‌شود و جامعه میدان رزم شهوت و نفس و رنج احساس کمبود و عقده می‌شود.

حفظ مردی مرد و زنی زن و جنسیت، به «عفت» است. عفتِ انسان، دو مرکز حساس دارد: یکی مغز است و دیگری دل. برای مغز، «فکر» و آگاهی، و برای دل، «عشق» لازم است. اگر این‌دو کانون، دچار افراط و تفریط شود و فکر در شناخت خود، به جهل و ناآگاهی دچار شود و دل در عشق خود به خشکی یا افراط و آلودگی گرفتار آید، بیماری «حساسیت به جنسیت» پدید می‌آید و تعادل و سلامت فرد یعنی آزادمنشی و توان خودنگه‌داری و تقوای او را می‌گیرد. ارتجاعی‌بودن مردان، انزواگرایی زنان، رعایت نکردن حدود محرمیت و افراط در پوشش و پنهان‌داشتن مواضعی که آشکاربودن آن خلاف شرع نیست، از عوامل ایجاد حساسیت به جنسیت در جامعه و درگیری به افراط و تفریط در معاشرت با جنس دیگر می‌شود.

برای تحقق تعادل و آزادمنشی باید استعدادها را گسترش داد و بینش‌ها را بالا برد و از ممنوعیت‌ها کاست؛ تا جایی که جامعه به جایی برسد که هر کاری را بر اساس «علم» و «اراده» انجام دهد. برای آن‌که جامعه به این بلوغ برسد، باید ممنوعیت‌های غیرعلمی و مزاجی و پیرایه‌ها در آن کاسته شود و «آزادی» طبیعی جامعه به آن داده شود.

برای حفظ جنسیت نباید از این نکته غافل شد که اگر زنی مرد داشته باشد و کمالات علمی، معنوی، اخلاقی و قدرتی مرد خود را ببیند، به غیر از شوهر خود به کسی دل نمی‌سپارد و اندیشهٔ هم‌آغوشی با کسی را به ذهن نمی‌آورد و یکه‌شناس می‌شود. چنین زنی اگر هزاران مرد را نیز ببیند، مردی را به شمار نمی‌آورد و مردان دیگر را عددی نمی‌داند، ولی زنی که شوهر بداخلاق، کثیف و ضعیف دارد، نمی‌تواند دل خود را به او خوش دارد.

صفا، صمیمیت، مهر، محبت، اخلاق، نظافت، دانش، قدرت، معنویت و مردی مرد سبب می‌شود زن عاشق وی و بی‌تفاوت نسبت به مردان دیگر گردد. مردی که عرق بدن خود را بشوید، لباس خود را منظم کند، شانه‌ای بر سر کشد، عطری بر خود بیفشاند و همچون دامادی در مقابل عروس خود قرار گیرد، برای زن یکه و تنها می‌شود و زندگی بسامان وی، برای چشم‌دوختن زن به دیگر زندگی‌ها و مردان مانع می‌شود و مهر و عطوفت در نهاد زن و مرد پایدار می‌گردد و هریک از دیگران بی‌نیاز می‌گردند.

مرد اگر دقیق و عاقلانه برای زن نمود داشته و امیال و خواسته‌های او را پاسخ گوید و به‌گونه‌ای در ارضای تمایلات او کوشا باشد و آرزوهای او را برآورده سازد و زن مطمئن باشد وی می‌تواند او را به آرزوها و علایق خود برساند؛ به‌گونه‌ای که زن احساس کمبود نکند و این انتظار زن را برآورده کند که معشوقِ مرد و مطلوب او قرار گیرد و مرد را عاشق خود بیابد و نیز او را رازق و روزی‌دهندهٔ خویش ببیند، زن به این‌که مردی دیگر در عالم وجود دارد، حتی فکر هم نمی‌کند.

اما زن برای آن‌که بتواند زن باشد و زنانگی کند و مرد برای آن‌که مرد باشد و بتواند مردانگی کند، باید جنسیت حقیقی خود را داشته باشد. چه بسیار مردانی که روحیه‌ای زنانه دارند و چه بسیار زنانی که برخی از صفات آنان مردانه است؛ همان‌طور که برخی از انسان‌ها حیواناتی‌اند که ظاهر انسانی دارند و حیواناتی نیز هستند که انسان‌هایی‌اند در جلد حیوان. کم‌تر زن و مردی می‌شود یافت که صددرصد مرد یا صددرصد زن باشد و در مرتبهٔ جنس واقعی خود قرار گرفته باشد و از زنانگی و مردانگی خود دور نشده باشد. از لحاظ روان‌شناسی، زن و مردی می‌توانند زندگی پایدار زناشویی داشته باشند که زنانگی و مردانگی هر دو پایدار باشد و هیچ‌کدام از مرتبهٔ خود عدول نکرده و مرد صفات مردی و زن صفات زنانگی خود را از دست نداده باشد؛ وگرنه به تناسب دورشدن از زنانگی و مردانگی و جایگاه و موقعیت ویژهٔ جنسیتی خود، با یک‌دیگر نزاع و درگیری خواهند داشت؛ چرا که در این صورت زن برای مرد، زنانگی نمی‌کند و مرد در آرزوی زنی می‌ماند که برای او زنانگی و همسری نماید و زن نیز در آرزوی مردی است که مردانگی و صفات مردی داشته باشد.

از صفات عارضی که زن را زن باقی نگه می‌دارد، نشاط و شادمانی است. اگر زنی افسرده و خمود گردد، دیگر زن نیست. زن اگر زن باشد، در طراوت و حفظ شادابی و نشاط می‌کوشد. برای همین است که از پیرشدن خوشایند ندارد؛ برخلاف مرد که به استقبال پیری می‌رود و به سن بالا افتخار می‌کند. زن از پیری می‌ترسد و سن و سال بالا او را رنج می‌دهد. زن اگر نشاط زنانگی خود را داشته باشد، به آراستگی ظاهر خود اهتمام دارد و به زیور و زینت و پیرایه می‌بالد.

اگر به خصوصیات اعضا و نیز ویژگی‌های اندامی زن و مرد دقت شود، می‌توان درصد خصوصیات مردانه یا صفات زنانه را که در هر دو جنس است، به دست آورد و به میزان کمی یا افزونی آن توجه داشت. زن و مرد با آن‌که اندامی متفاوت دارند، اما کم‌تر زن و مردی پیدا می‌شود که اندامی به صورت کامل زنانه یا مردانه داشته باشد. برای شناخت میزان زن‌بودن زن، می‌توان به نشانه‌های ظاهر وی توجه کرد. یکی از این نشانه‌ها «مو» می‌باشد. از طریق مو می‌توان به شناخت انسان‌ها دست یافت. حتی شناخت حیوانات نیز از این طریق ممکن است، بلکه حتی در گیاهان نیز می‌توان به آن دست یافت و بالاتر از آن، در شناخت سنگ‌ها نیز می‌توان از رگه‌های مویی آن استفاده نمود. نرمی، نازکی، زمختی و درشتی مو و نیز رنگ‌های متفاوت آن، هریک حکایت‌هایی دارد. نرمی و لطافت مو بر صفات زنانه و موهای زبر، خشن و کلفت بر وجود صفاتی مردانه حکایت دارد.

زنی که صفات مردی در وی غلبه دارد، با خریدن ناز و عشوه‌ای که دارد، توجیه و راضی نمی‌گردد. چنین زنی به هنگام معاشقه با همسر خود، از برخی امور لذت نمی‌برد؛ برخلاف زنی که حالات زنانه در او چیرگی دارد و به همین دلیل حتی از این‌که به هنگام معاشقه، از سوی شوهر آزار ببینند، لذت می‌برند.

زنانی که زن هستند و از جنسیت خود دور نشده‌اند، پشتوانهٔ محکم مردان قرار می‌گیرند. زنان مقاومت بیش‌تری نسبت به مردان دارند. مقاومت زن‌ها چنان است که آنان می‌توانند فرزندان خود را با نبود شوهر، پرورش دهند، ولی مرد نمی‌تواند حتی برای مدتی کوتاه، بدون همسر خود فرزندپروری داشته باشد. مرد بر اثر شداید و سختی‌ها و مشکلات گوناگونی که به طور مختلف در اجتماع برای او پیش می‌آید، حالت ضربه‌پذیری بسیاری پیدا می‌کند و تنها کسی که می‌تواند از او دل‌جویی کند و مانع ضربه‌پذیری وی شود، زن است. مرد هرچه و هرکه باشد، خود را نیازمند زن می‌بیند و با همهٔ غرور و بلندپروازی‌ای که دارد، در برابر زن به کرنش و فروتنی می‌پردازد. با توجه به این نیاز، زن در صورت پاکی و خوبی، تنها نیرویی است که می‌تواند زمینهٔ رفع تدریجی تمامی مشکلات مرد را فراهم سازد و همین امر، بهترین انگیزه برای ازدواج با زنان صالح و نیکوسیرت و خوش‌صورت است. البته زن در صورت ناپاکی، بی‌وفایی و نادرستی، با توجه به اقتضایی که در حیله‌گری دارد، می‌تواند به بهانهٔ مشکلات، زمینهٔ نابودی یا شکست مرد را بیش از پیش فراهم سازد.

زن و مرد اگر زن و مرد حقیقی باشند، با هم تناسب می‌یابند و مکمِّل یک‌دیگر می‌گردند نه آن‌که یکی اصل و دیگری فرع قرار گیرد. در میان زن و شوهر، اصل با خانواده است که کام زندگی می‌باشد. تمامیت مرد و بن‌مایهٔ زندگی او زن است. زن، خودِ زندگی و فرزند ثمرهٔ زندگی مرد است نه خود زندگی. زن نیز با پشتوانهٔ مرد خود زن است. زن اگر شوهر خود را مورد هجوم قرار دهد و شأن او را در پیش دیگران لکه‌دار و حرمت و حیثیت او را خدشه‌دار کند، پشتوانهٔ خود را تخریب کرده و به پناه خود تیشه زده است. زن خود را در پرتو وجود مرد، کامل می‌بیند. از سوی دیگر، باید زن را هم‌چون عضوی دانست که وجود مرد را کمال می‌بخشد. بر این پایه، هیچ‌یک از زن و مرد، بی‌نیاز از دیگری نیستند. در زندگی مشترک میان زن و مرد، نه زن اصل است نه مرد نه فرزند، بلکه همان‌گونه که گذشت اصل با حاصل ترکیب معنوی حقیقی میان این افراد است که همان خانواده می‌باشد.

جنس زن قدرت و توانایی شگرف دیگری دارد و آن شگردهای وی برای ایجاد عشق و مهرورزی یا فریب و حیله می‌باشد. زن باید بپذیرد که اگر مرد سینهٔ ستبر دارد، او نهادی پر از عاطفه و عشق دارد. اگر مردی چکش به دست دارد، زن می‌تواند لطف و مهر را ترسیم کند. او بدون آن‌که نیاز باشد مردی را بزند، با شگردهای خود او را تنبیه می‌کند؛ برخلاف مرد فاقد اقتدار که با ضرب و زدن درصدد تنبیه زن برمی‌آید و قدرت شگرد در وجود او نیست. زن مثل کسی می‌ماند که در دعوا گوش می‌گیرد و مرد مثل کسی است که در دعوا به یخه می‌چسبد. کسی گوش انسان را می‌گیرد که در موضع قدرت باشد و کسی به یخه آویز می‌شود که قدرتی هم‌سان یا کم‌تر از آدمی داشته باشد. مردان با آن‌که در صلابت دارای اقتدار می‌باشند، زنان در لطف، توانایی بیش‌تری دارند. آنان می‌توانند با توانایی شگردهای زنانهٔ خود، مرد خویش را از پای درآورند.

جنس زن اگر بر زنانگی خود باقی باشد، نخست خانه را دوست دارد. او برای حفظ حریم خانواده و جلب محبت شوهر، در حفظ حرمت منزل و مدیریت خانه، و در خصوص مشاغل اختصاصی زنان و مرتبط با ویژگی‌های زنانه با لحاظ اصل اولی که نخست خانگی‌بودن زن و سپس اجتماعی‌بودن وی، و نیز نخست اجتماعی‌بودن مرد و سپس خانگی‌بودن اوست، فعالیت می‌نماید و کارها و مسؤولیت‌های مردانه را نمی‌پذیرد زیرا ناخودآگاه می‌داند که این‌گونه می‌تواند زن‌بودن خود را پاس دارد. در تقسیم کارها و وظایف در خانواده، نخستین چیزی که زن را به خود مشغول می‌دارد حفظ تعین زنانه و جنسیت خود و حسن شوهرداری است و این کار را بر تمامی امور مقدم می‌دارد. حضور زن در جامعه متناسب با خلقت او چنین است. شخصیت زن به‌گونه‌ای است که او را موجودی خانه‌گرا و سپس اجتماعی نموده است؛ همان‌طور که مرد موجودی است جامعه‌گرا و سپس خانه‌گزین و اگر مرد یا زن هریک کارویژهٔ خود را ـ که مرکز ثقل آن اصل یادشده است ـ رها نماید، به آسیب‌های روانی دچار می‌شود؛ چرا که آنان خود را به کاری گمارده‌اند که با نهاد فطری آن‌ها سازگاری و هماهنگی ندارد و حرکت آنان در این زمینه اجباری می‌باشد و وجود آنان را تحلیل می‌برد و خسته می‌سازد.

مدیریت کلان زندگی و کل آن با مرد و مدیریت داخل خانه با زن است و زن و مرد در مدیریت یک‌دیگر دخالت نمی‌کنند. برای نمونه چیدمان اثاثیه و وسایل منزل با نظر زن است و او از مرد می‌تواند نظر مشورتی بخواهد، ولی نظر نهایی با اوست و مرد به مدیریت زن در این زمینه احترام می‌گذارد و سلیقهٔ او را در این مورد حاکم می‌شمرد. در برابر، زن در کارهای مرد که مربوط به بیرون از منزل و محل کار اوست دخالت نمی‌کند و سلیقهٔ او را نادیده نمی‌گیرد.

کارویژهٔ زن آن است که در خانه وارسته و فهمیده و مدیر باشد. منظور از منزل‌گرایی زن، این نیست که وی در خانه چند ساعت کار نماید و به نظافت منزل بپردازد، بلکه وی تمامی کارهای منزل را در این راستا انجام می‌دهد تا بتواند از شوهر خود به درستی دلبری نماید. زن در خانه با اخلاق، محبت، مهربانی و کمالات، چشمان مرد را به خود خیره می‌نماید.

زن موقعیتی طبیعی و شخصیتی بنیادین و فطری دارد که اساس آفرینش او را شکل می‌دهد. زنی که در طبیعت خود و بر پایهٔ جنسیت خویش گام برندارد و از مسیر فطرت خویش خارج گردد، تعین زنانهٔ خود را از دست می‌دهد و تنها نهادی ناآرام و مضطرب برای او می‌ماند که چیزی جز هویتی گم‌شده و معصومیتی بر باد رفته برای خود، به دنیای دیگر نمی‌برد.

زنی زن است که مهربان و دلسوز و پرمحبت باشد. مرد مثل کودک است و نیازمند محبت می‌باشد. زن اگر زن باشد، در تمامی زمینه‌ها به این اصل توجه می‌نماید و این نیاز مرد را با ابراز و اظهار محبت برآورده می‌سازد. زن هم نیازمند ناز و نازکشیدن است. مرد هم اگر مرد باشد، در تمامی فراز و نشیب‌ها به این اصل اساسی توجه دارد و این نیاز طبیعی همسر خود را پاسخ مناسب می‌دهد و ناز او را با عشق می‌خرد.

مرد اگر مرد باشد پناه مطمئن زن است. اگر زنی به مرد خود اطمینان داشته باشد، هیچ تمنای دنیوی از او نخواهد داشت؛ نه از او خانه‌ای می‌خواهد، نه خودرویی. هزینه‌هایی که زن‌ها از مردها می‌خواهند بیش‌تر به خاطر شکی است که مرد در دل آن‌ها می‌کارد. زن، موجودی عاشق و عاطفی است و به صورت اولی، فقط مرد خود را می‌خواهد، مگر این‌که چیزی از مرد شنیده یا دیده باشد که شک را به جان او انداخته باشد و لازم ببیند مرد را آزمایش کند. برای همین برای او بهانه می‌گیرد. درست است زن‌ها در هر امری عاطفی هستند اما در خواستن مردی که به او اطمینان دارند، منطقی می‌باشند.

در صورتی که زن صفای مرد را ببیند نه مهر زیاد می‌خواهد و نه مهر اندک خود را طلب می‌کند. زنی مهر خود را فراوان قرار می‌دهد که به مردان شک دارد و نمی‌تواند به مرد آینده خود اعتماد نماید یا در صداقت فردای وی و هوس‌های او تردید دارد. زنان موجوداتی بی‌طمع و بی‌ادعا هستند و با دیدن صفای مرد، به خود او راضی می‌شوند. زنان ناسازگار یا شکاک صفایی از مردان ندیده‌اند که چنین شده‌اند.

زن اگر زن باشد سادگی دارد و تمامی شوخی‌ها را جدی می‌گیرد و بر اساس آن بهانه‌جویی می‌کند. با همسر نباید به شوخی کلمه‌ای گفت که مایهٔ رنجش خاطر وی شود. از شوخی‌هایی که زنان نسبت به آن بسیار حساس هستند و گذشتی نسبت به آن ندارند این است که زنی دیگر را هرچند به شوخی بیش‌تر اهمیت داد. در این صورت، زن اطمینان خود نسبت به شوهر را از دست می‌دهد و برای سنجش میزان پای‌بندی وی به خود، بهانه می‌آورد تا مقدار پای‌بندی او به خود را بسنجد. اگر زنی به انسان اطمینان داشته باشد، حتی اگر بر سر وی سنگ زده شود چیزی نمی‌گوید. زنی خود را برای دعوا آماده می‌کند که زخمی بر اطمینان او آمده باشد.

البته هم زن و هم مرد پدیده‌هایی هستند که امکان خطا دارند و اگر اشتباهی از یک طرف پیش آمد، با یک‌دیگر بزرگوارانه و کریمانه عمل می‌کنند و نسبت به هم مدارا دارند، اما مرد در ظاهر نباید به‌گونه‌ای باشد که زن به عواطف و حالات زنانه تحریک شود و از سر مکر و فریب طمع کند که به مرد دستور دهد و نسبت به او آمریت و خودسری بیابد و اقتدار مرد را تضعیف کند. اگر مرد نتواند در زندگی خود اقتدار داشته باشد و امور کلان خانه را مقتدرانه اداره کند، متعلقات زندگی به تباهی کشیده می‌شود. در خانه‌ای که هریک از اعضای آن سخنی سر می‌دهند و به گونه‌ای آمریت و فرماندهی دارند، اگر اقتدار نباشد، بند وحدت از شالودهٔ آن خانواده گسسته می‌شود و این اجتماع کوچک از هم می‌پاشد و هر کسی برای خود سازی کوک می‌کند. اعضای خانواده هر روز چیزی می‌خواهند و با توان مالی اندکی که در اختیار مرد است، اگر هر کدام را با مدیریت و اقتدار قانع نسازد، همه زیاده‌خواه می‌شوند؛ به‌گونه‌ای که بعد از مدتی، نه افراد خانواده قدرت بر مهار زیاده‌خواهی خود دارند و نه به‌طریق اوّلی پدر از عهدهٔ چنین کاری برمی‌آید؛ زیرا چند سال با زیاده‌خواهی آنان کنار آمده و از خود مخالفتی بروز نداده است؛ از این رو نمی‌تواند به یک‌باره از آن مسیری که ملکهٔ این خانواده و خود گردیده است، برگردد. چنین خانه‌ای رو به اضمحلال می‌رود و پس از چندی به نابودی می‌رسد. نابودی در این اجتماع کوچک با اختلال‌های روانی همراه می‌شود و در آخر به از هم‌گسیختگی شالودهٔ آن خانواده منجر می‌گردد. اگر خانه‌ای با وجود این روحیه از هم نمی‌پاشد و تباه نمی‌شود، باید دید چه عواملی در این کار دخیل بوده که گاه با رعایت بعضی خصلت‌ها این معضل حل می‌شود و عامل جبران ضعف اقتدار مرد می‌گردد. به‌طور مثال شاید اقتداری متوسط دارد که گاه آن را اجرایی می‌کند و گاه آن را به اجرا نمی‌گذارد و اعضای خانواده تنها بعضی وقت‌ها و با نبود اقتدار، زیاده‌خواهی می‌کنند. چنین خانواده‌ای همیشه با وجود مشکل پیش می‌رود و ممکن است تا آخر عمر پابرجا باشد؛ ولی از استحکام لازم برخوردار نگردد. ادارهٔ کشور نیز در سطحی وسیع مانند ادارهٔ خانه است. کشوری که هیچ اقتداری نداشته باشد، رفته‌رفته رو به نابودی می‌رود.

باید دانست اقتدار یا مجازی و برآمده از سرمایه و پول است و یا حقیقی و برآمده از ولا و محبت. اقتدار ولایی همواره توأم با علم، معرفت، لطف، محبت و دیگر کمالات است که جریان دارد، نه فقط سرمایه و پول.

از نظر روانی، زن دوست دارد از شوهر خود که او را صاحب کمالات و اقتدار می‌بیند، اطاعت کند. زن در صورتی که طراوت داشته باشد و سالم رشد یافته باشد، نمی‌تواند بدون مرد زندگی کند. زندگی بدون مرد برای زن دل‌مردگی است.

نخستین نیاز زن در زندگی خود عشق است و برای او ضروری است که مردی را دوست بدارد و مرد را در تمامی شؤون خود دخالت دهد و میان او و خود در هیچ مسأله‌ای حریم و پنهانی نبیند. بنابراین اگر مرد در مدیریت و کمالات توانمند باشد و درست عمل کند، زن را محبانه مطیع خود می‌سازد، ولی چنان‌چه مدیریت وی ضعیف باشد و از مرزهای خود تجاوز کند و به جای اقتدار، زور خود را نشان دهد و به او پرخاشگری داشته باشد، زن توان تحمل وی را از دست می‌دهد؛ زیرا او به‌خوبی تفاوت استثمار و اطاعت و زور و اقتدار را می‌داند. اطاعت در محیط صفا، صممیت، محبت، عشق و فروتنی و بهداشت و نظافت و آراستگی است که اقتدار مدیریت دارد و استثمار و زور در محیط‌های استکباری حاکمیت دارد.

مرد باید از خود قدرت مدیریت و توانمندی و کمالات بالایی در رساندن زن به خواسته‌های مشروع و عاطفی خود نشان دهد که زن، او را پناهگاه مطمئن خود بشناسد و او سایهٔ مرد را لباس و پناه خود گیرد. زنان همواره عادت دارند مردان خود را با دیگر مردانی که می‌شناسند البته در پرتو شناختی که از دنیا و مردان دارند، مقایسه کنند و زن نباید در پرتو شناختی که از کمالات مرد خود دارد، دیگری را برتر ببیند. بر این اساس، این کمال مرد است که زن را محدود و مختص به خود می‌سازد نه این که مرد در پی محدودسازی فرمایشی و آمرانهٔ زن باشد.

از نقاط قوت مدیریت مرد این است که همواره از همسر خود کام بگیرد. زن اگر احساس کند مرد وی از او کام نمی‌گیرد، خانه هرچند شکوه و جلال امور مادی داشته باشد، برای وی ارزشی ندارد و آن کاخ کوخی می‌شود که مردی را در آن نمی‌بیند و میان او و مرد ایجاد فاصله و شکاف می‌سازد، اما زن نمی‌تواند از زن‌بودن خود فاصله بگیرد و همین مقدمه‌ای برای پرداخت او به مردان دیگر می‌شود.

البته کامیابی بر دو پایهٔ «عشق» و «ایمان» مبتنی است. در زندگی کسی سلامت کامل دارد که مست، خرم، گشاده، خوش‌حال و باز باشد و همواره تبسم بر لب داشته باشد و البته کسی می‌تواند چنین باشد که به عشق عفیف رسیده باشد. عشق سبب صفای فراوانی می‌شود. بسیاری از اختلالات و امراض روانی از نبود عشق و صفاست. عشق نه‌تنها باطن را صاف و بی‌پیرایه، بلکه حتی بدن را صاف و شفاف می‌کند. عشق از حیات است و حیات در عشق است. عشق، سلامتی می‌آورد و عمر را طولانی می‌کند. عشق اعصاب را قوی می‌کند. هرجا عشق ضعیف شود، انواع بیماری‌هایی چون خباثت، بخل، عناد، ضعف ایمان و ناهنجاری‌های جنسی فراوان می‌شود. سلامت جامعه در ترویج عشق عفیف است.

کامیابی به تنوع و تعدد نیست؛ بلکه در دلی فراهم می‌شود که نخست محبت در آن باشد و فرد به همسر خود عشق عفیفانه بورزد و با ایمان به خدا و زمینهٔ محبت از او کام بگیرد. آرامش روانی و کامیابی در کسی رخنمون می‌شود که طمع از غیر و از خود بریده باشد و ایمان و امید وی تنها به خداوند متعال باشد. چنین کسی به هیچ‌وجه توقع و حالت انتظاری ندارد تا به اضطراب، تنیدگی یا ترس دچار شود. کسی که طمع از دیگران نبریده است، رنج و عذابی دایمی دارد؛ به‌ویژه اگر توقع بالایی از دیگران داشته باشند. به هر روی، محبت و ایمان است که لذت می‌آورد. دلی که سایهٔ محبت بر آن افتاده باشد، به‌راحتی از همسری که او را دوست دارد، اشباع می‌شود و از او کام حقیقی می‌برد؛ هرچند وی چندان زیباروی نباشد؛ برخلاف کسی که محبتی به همسر خود ندارد. چنین کسی از هزاران زلیخا و یوسف نیز اشباع نمی‌شود. مردی که نه عشق می‌شناسد و نه قانون، فردی زورگو می‌شود که رفته‌رفته در دل همسر خود ایجاد نفرت می‌کند؛ هرچند زن به دلیل پیچیدگی شخصیت روانی‌ای که دارد، ممکن است نفرت خود را اظهار نکند و آن را پنهان دارد.

مرد اگر با یکه‌شناسی کامیاب نشود و هر از گاهی با زنی آلوده و به‌دور از پوشش یا زنانی زیبا و بی بند و بار در ارتباط باشد، کم‌کم به جنس زن بی‌رغبت شده و زیبایی‌های زنانه نزد وی معمولی و بی‌ارزش می‌شود؛ به طوری که دیگر نمی‌تواند دل به زیبایی زن خود ببندد و چه بسا زن و چهرهٔ زنانه برای او تکراری و بی‌جاذبه و ملال‌آور می‌شود و همین سبب دل‌زدگی و دل‌سردی او از زندگی و کم‌شدن طراوت و شادابی‌اش می‌گردد. چنین مردانی آمادگی هرگونه خباثت، خیانت، پلیدی و حتّی انتحار و خودکشی را می‌یابند.

زن با آن‌که پنهان‌کاری فراوانی دارد و محرم‌ترین فرد به انسان است، اما با کم‌ترین دعوا و مشاجره‌ای هر مشکل و نقطه‌ضعفی را که از مرد سراغ دارد، به رخ وی خواهد کشید. بنابراین مرد باید خوشی‌های خود را با خانواده تقسیم کند و زبانی نرم داشته باشد و تیزی و تندی را از گفتار خود بردارد. وی برای آن‌که بتواند روح امید، توانمندبودن، نشاط و شادی را به خانواده تزریق نماید، باید با جوانمردی هر مشکلی را در خود فرو خورد و از مشکلات پیشامد، چیزی به همسر خود نگوید تا وی را آزرده و رنجور نگرداند. در این زمینه برای حفظ حرمت، آسایش، امنیت و آرامش خانواده حتی دروغ نیز تجویز شده است.

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد سوّم)

مطالب مرتبط