منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد دوم)
آزادی و صدق دارای دو مرتبه است: یکی مقام اثبات و واقعیت، و دیگری مقام ثبوت و حقیقت.
صدق واقعی در قالب «انصاف» و «عدالت» و صدق حقیقی در شکل «حب» و «ولایت» ظهور مینماید. جامعه یا باید بر پایهٔ عدالت اداره شود یا ولایت. موضوع جوامعِ عدالتی، صدق واقعی و انصاف است که به ایمان و حق نیازی ندارد. موضوع جوامع ولایی، صدق حقیقی و محبت و عشق است که از آن به «ولایت» تعبیر میشود. بنابراین جامعهٔ آزاد یا حقیقی یعنی توحیدی و دینی است و یا واقعی و مدنی، و غیر آن، جامعهٔ انحطاطی و ظالمانه است که بر پایهٔ دروغ اداره میشود. در جامعهٔ ولایی، دلها و عشق آن و صدقی که بر آن حاکم است، ارزش دارد. در این جامعه، انسان اصل است، نه جامعه؛ بلکه جامعه، حاشیهای از دل انسان است؛ دلی که بزرگتر از جامعه است. در این جامعه، دلْ حاکم و موضوع و سبب وحدت است و دلهایی که فضایی از توحید میآفرینند، به وحدتْ تشخص میدهند و همهٔ دلها یکی میشود؛ همانطور که خداوند دارای وحدت شخصی بوده و یک شخص است، دل نیز یک شخص است و همهٔ دلها بر گرد یک نفر و یک رهبر، که ولی خداست جمع میشوند. در جامعهٔ ولایی، رهبر نیز یک شخص حقیقی است و ناظممحوری فرد معصوم در آن حاکم است و سیستم آن مکتبی است؛ مکتبی که آزادی، ایثار و عشق را ترویج مینماید. جامعهای که هم سلامت دنیا و هم سلامت در آخرت را به ولایتمداران پیشکش میکند و کسی در آن، احساس خستگی و واماندگی ندارد و همه به آزادی، خود بودن و عشق میرسند و در پی آن هستند که آن به آن مسلمانی نمایند تا لحظهٔ مرگ خود نیز مسلمان بمیرند «وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»(۱).
اما جامعهٔ واقعی، نظاممحوری و کلیگرایی دارد. سیستمی که مدنی و مردمی است و به بیش از انصاف و عدالت توفیق نمییابد و ایثار و گذشت و ملاحظهٔ همنوع و احساس و عاطفه و عشق، در آن تبلیغ نمیگردد. این جامعه میتواند دارای سلامت باشد، اما سعادت اخروی در آن نیست. این جامعه، انسان را به عافیت میرساند، اما او را به خستگی، واماندگی و بریدگی سوق میدهد؛ زیرا از معرفت که خواستهٔ طبیعی آدمی است، در آن خبری نیست و این حسگرایی و تجربهگرایی است که جای احساس و عاطفه را میگیرد. حسگرایی این جامعه به تضعیف احساسگرایی میانجامد.
گفتیم هویت و حقیقت آزادی را «خود بودن» و «صدق» تشکیل میدهد. برای آن که کسی خود را بیابد، نیاز به علم و آگاهی دارد. همچنین نیاز به قانونی است که اراده و اختیارِ او را در مسیر درست هدایت کند تا از انحراف و گمراهی حفظ شود و به رهایی ـ به معنای گریز از مرکز و نیز رهایی به معنای بازگشت به مسیر اصلی و هدف، پس از انحرافی که داشته است ـ نیازمند نشود. بنابراین حق آزادی، حقِ دانستن و حق قانونمندی و احترام به قانون را در پی دارد. این دو اصل، تناسب، موزون بودن و هماهنگسازی شکوفایی و آزادی را تضمین میکند. با این نگاه، قانون را باید بستهای برای بازسازی و مجراسازی شکوفایی کنترل شده قلمداد کرد که لزوم حرکت متناسب با بستهٔ نخستین آن را ایجاب میکند و چارهای از آن نیست؛ چرا که بدون آن، رهایی رخ میدهد و رهایی تَلاشی و تباهی را در پی دارد. این گونه است که آزادی در مفهوم خود، امری نسبی است. نسبی بودن آزادی، تابعِ عنصر تدریج است که در داخل آزادی به عنوان جزو مؤلف آن قرار دارد و نیز تابع تناسبی است که از بیرون توسط قانون بر آن بار میشود؛ قانونی که باید از طبیعت هر انسانی گرفته شده باشد تا با آزادی او تناسب داشته باشد. یعنی قانونْ امری جعلی نیست، بلکه نیاز به کشف از طبیعت و فطرت بشر دارد. سالمترین قانونی که اِشراف تام و کامل بر طبیعت و فطرت بشر و بر نهاد او دارد، وحی است که مصون از اشتباه است و حرکت بر مدار خلاف آن، به نفی آزادی و به اسارت و در بند شدن میانجامد. آزادی با توجه به تدریج و تناسبی که دارد، همیشه خوب و مثبت است و آزادی منفی معنا ندارد؛ اما اختیار آدمی و هوسهایی که دارد، تدریج و تناسب را نادیده میگیرد و برای رسیدن به چیزی، یا عجله میکند و یا زیادهروی و خودخواهی دارد و در نتیجه، به درگیری و اصطکاک و جنگ و ستیز منجر میشود.
درست است که صفتی است که بعد از بسته بودن قرار دارد و وصف فعلی است، ولی با تمام خصوصیاتی که دارد، در فطرت انسان نهاده شده است و اصل این است که انسانِ بسته، رو به آزادی پیش رود و خویشتن خویش و کمال ویژهٔ خود را آشکار نماید؛ یعنی اصل بر آزادی است و کسی نمیتواند برای دیگری محدودیتی قایل شود؛ مگر این که دلیل خاص بر لزوم محدود شدن اقامه شود.
به هر روی، ما آزادی را نهاد طبیعی بشر میدانیم که ریشه و منشأ حق است، نه خود حق؛ بنابراین آزادی طبیعی یک حق نیست که قابل گذشت باشد، بلکه یک نهاد طبیعی است که نادیده گرفتن آن، یک انحراف است. آزادی، وصفی طبیعی برای هر پدیدهای است که کمال ویژهٔ موجود هر کس را اظهار میکند و حق، وصف عام آزادی است. آزادی پیش از آن که یک حق باشد، یک حقیقت خارجی است.
در ادامهٔ این بحث به نقد برخی از نظریههای آزادی در کتاب «حقوق نوبنیاد» پرداختهایم.
- آل عمران / ۱۰۲٫
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد دوم)