منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد دوم)
حق آزادی
آزادی واژهای پهلوی از مصدر زادن، معنای بروز و اظهار را دارد. در قدیم، کسی را «آزاد» میگفتهاند که بر اساس نظام طبقاتی آن زمان در خانوادهای اشرافی زادهشده و نجیبزاده و دارای پدری آزاد و والاتبار باشد. در برابر آن، عنوان «رعیت» است.
آزادی معنایی نسبی دارد و به معنای آشکارشدن چیزی است که پیش از آن، بسته و محدود بوده است؛ یعنی آزادی در جایی مطرح میشود که امکان بسته و محدود بودن باشد. وصفِ اظهار و آشکار شدن بر روی موضوعی میآید که بسته است. آزادی معنایی مانند شکفتهشدن را تداعی میکند. معنایی که ما برای آزادی پیشنهاد میدهیم این است:
« رخگشایی از کمال ویژهٔ طبیعی و مستور، به صورت تدریجی و متناسب، و حراست از آن کمال فعلی و داشته، است.»
آزادی با رهایی تفاوت دارد. رهایی، نوعی گریز از مرکز است. آزادی همانند شکفته شدن است و در موضوعی مورد دارد که امکان بسته بودن آن باشد. بر این اساس، این که گفته میشود انسان به صورت اولی آزاد آفریده شده است، اشتباه میباشد؛ زیرا تا انسان بسته آفریده نشده باشد، وصف آزادی برای وی معنا ندارد. این اصلی تکوینی است که تمامی پدیدهها در «بسته بودن» اصالت دارند و برای آزادی، بازشدن و پردهگشایی از کمالات پنهان خود تلاش میکنند. هر پدیدهای برای آزادی خود با انواع محدودیتها مواجه است. یکی از این محدودیتها قوانین حاکم و پایدار بر ناسوت است. برای نمونه تدریج و کندی سرعتِ باز شدن، یکی از این محدودیتهاست. چنین محدودیتی، طبیعی و فطری است و سبب میشود بازشدن به خودی خود، فعلی محدود باشد.
آزاد شدن همچنین سبب برخورد، اصطکاک، شکستگی و تعارض با دیگر پدیدهها میشود و این محدودیتی بیرونی است که بر آنها عارض میشود. برای مصون ماندن از چنین عوارضی، باید آزادسازی را به گونهای کنترل شده و مهارشدنی و در یک عبارتِ مختصر، به «تناسب» انجام داد؛ بنابراین، افزون بر محدودیت داخلی آزادی، محدودیتی خارجی نیز بر آن وارد میشود.
آدمی دارای اراده و اختیار است و افزون بر آن، نَفْسی دارد که خودخواه است و در خودخواهی خود حد و مرز نمیشناسد و حتی به معصیت میگراید. چه بسا که آدمی برای بازشدن و آزادی خود ـ که ملایم طبع او و دوستداشتنی است ـ مرزهای آزادی را نادیده میگیرد؛ از این رو، با این پندار که در حال شکوفاشدن و آزادسازی خود است، به اشتباه در مسیری قرار میگیرد که بد است و او را بیشتر وابسته میسازد و چیزی را که مصداق آزادی نیست، آزادی میداند. آزادی انسان به معنای حرکت هر انسانی در طبیعت خود اوست. آزادی انسان به این است که هر کسی خود باشد و طبیعتی را که در خود تعبیه دارد، به نمایش بگذارد. هر کسی را کمالی درونی است که به سوی نمایش و آشکارسازی آن میرود. در همهٔ عوالم، همه چیز از کم به زیاد و از نقص به کمال و از پایین به بالا حرکت میکند. انسان همواره به سوی آشکارنمودن کمال خود ـ هرچه که باشد ـ گام برمیدارد. او نخست کمال اولی خود را چهره مینماید و سپس از آن به سوی نمایش کمال بعدی حرکت میکند. هر انسانی برای به نمایش گذاشتن کمال خود، از گذشته کمک میگیرد و رو به آینده میرود و بر اساس نقشهٔ درونی کمال خود، آینده را میسازد؛ سپس بر آن دست میگذارد و خود را مقداری بالا میکشد و دست آخر، قدم بر آن مرتبه میگذارد و تمامقد میایستد؛ در حالی که کمال بعدی خود را آشکارا ساخته و برای نمایش کمالِ بالاتر طرح و برنامه میریزد. این قاعده در همهٔ مراتب و در همهٔ عوالم حکمفرماست و معنای آزادی و اظهارسازی کمال ویژهٔ خود، همین است. در این میان، کسانی حذف میشوند که یا کمال خود را نمیشناسند و یا خطوط آنان تداخل دارد و ضعیف میباشند.
کمال هر پدیدهای، در چیزی است که ویژهٔ اوست و مجموع ویژگیهای او آن را ایجاب میکند. این کمال از آثار وجودی خاص اوست که در پدیدهٔ دیگر وجود ندارد و در آن جهت، به آن شناخته میشود و از همگان در آن جهت برتر و پیشتر است. کسی در مسیر آزادی دارای حرکت درست است که حرکت وی از دل و نهاد و طبیعت او بیرون آید و در مسیری حرکت کند که کمال ویژهٔ وی، آن را ایجاب میکند و چنین حرکتی طبیعی است، نه قسری. دانهای که در شرایط مناسبی قرار میگیرد و به سمت بالا حرکت میکند و گُل میدهد، در مسیر طبیعی خود آزادانه حرکت دارد.
پیآمد آزادی این است که هر کسی کمال ویژهٔ خود را طی کند و بر این اساس، با خود و دیگران «صادق» باشد و به «صداقت» با همه برخورد کند. در ناسوت، این آزادی ـ یعنی راستی، صداقت و خود بودن ـ است که رستگاری میآورد. بنابراین آزاد کسی است که صادق باشد.
این بحث در عدالت نیز مطرح میشود و عادل کسی است که در مرتبهٔ نخست دارای صدق باشد؛ به این معنا که همان چیزی باشد که هست و نقش غیر خود را بازی نکند و این بدان معناست که اگر نیکی و توان دوری از گناه در نهاد کسی نباشد و آن را با اراده اظهار کند، در این که عدالت ندارد صادق است و چنین کسی از آن که خود را به کمالات ظاهری میآراید و به ریا، سالوس و ظاهرگرایی میآلاید و خود را عادل مینماید، برتر است.
کسی که دین اسلام را میپذیرد و آن را از سر صدق قبول میکند، صدق وی ایجاب میکند به تکالیف شرعی، که محدودهٔ آزادیهای او را تعریف میکند، التزام داشته باشد. او با اختیار خود اسلام آورده است و چنانچه صدق داشته باشد، باید راه خود را بر طریق آن بپیماید. در جامعهٔ اسلامی، کسی که مسلمان نیست، باید به همین مقدار که پذیرفته است شهروند جامعهٔ مسلمانان باشد، به حقوق شهروندی و زیست مسالمتآمیز بر پایهٔ حکم اسلامی ملتزم باشد و مزاحمتی برای مسلمانان ایجاد نکند؛ همانطور که مسلمانان باید حریم خصوصی وی را محترم بدارند. چنین جامعهای دارای صدق است. در این جامعه، مسلمان تابع احکام دینی به صدق، و غیر مسلمان نیز تابع صادق حقوق شهروندی است؛ چرا که خود آن را پذیرفتهاند و هر دو صادق میباشند؛ اما مسلمان به حقیقت و غیر مسلمان به واقعیتْ صدق دارد.
جامعهای اسلامی است که مسلمان دارای صدق حقیقی و غیر مسلمان دارای صدق واقعی باشد؛ بدون آن که هیچ یک مزاحم دیگری باشد. موضوع جامعهٔ ایمانی و حقیقی، اعتقاد مؤمن و معرفت اوست که دارای پیوند قلبی و باور و رضایت است و تکلیفی از غیر متقیان و باورمندان درستکردار پذیرفته نمیشود: «إِنَّمَا یتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»(۱). موضوع جامعهٔ ایمانی حقیقتی است که ارزش صدق دارد و درست است، نه باطل، ولی موضوع جامعهٔ واقعی و شهروندی، اعتقاد اجتماعی است ـ نه اعتقاد معرفتی و قلبی ـ که میتواند باطل باشد؛ چرا که پشتوانهای معرفتی با آن نیست و شخص در این جامعه در پی انجام تکلیفی دینی نیست، بلکه الزام اجتماعی او را به کاری وا میدارد؛ هرچند رضایت قلبی به آن نداشته باشد.
- مائده / ۲۷٫
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد دوم)