ارتباط علم حقوق با دیگر دانش‌ها

ارتباط علم حقوق با دیگر دانش‌ها

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد دوم)

ارتباط علم حقوق با دیگر دانش‌ها

در میان دانش‌ها، علم اخلاق بیش‌ترین قرابت را با علم حقوق دارد؛ از این رو، ما نخست به نحوهٔ ارتباط این دو دانش می‌پردازیم. فلسفهٔ حقوق، متکفل بحث یادشده است؛ زیرا این بحث، یکی از مبادی مهم و زیرساخت‌های اساسی علم حقوق است.

شناخت چگونگی ارتباط علم حقوق با اخلاق، مبتنی بر این است که ما تعریف «حق» و «خُلق» را در دست داشته باشیم.

نخستین قرابت حقوق با اخلاق، در این است که این دو واژه به صورت جمع آمده است. حقوق، جمع حق و اخلاق، جمع خُلق بوده و مربوط به امور باطنی است. علم اخلاق به معنای شناخت باطن انسان‌هاست. خُلق‌های باطنی نیز بسیار متفاوت و گوناگون است و از ایمان تا کفر را در بر می‌گیرد. در حقوق، از حق و اموری الزامی و اجباری سخن گفته می‌شود. در حقوق باید بر اساس خط‌های از پیش تعیین شده حرکت کرد و نمی‌شود حق در کسی به گونه‌ای و در دیگری به شکلی دیگر باشد؛ اما در اخلاق الزام نیست؛ چرا که خُلق‌های باطنی هیچ کسی تربیت‌پذیر و قابل کنترل در مرحلهٔ باطن نیست؛ اگرچه در مرتبهٔ عمل،این قدرت اراده و اختیار آدمی است که بر آن نفوذ دارد و می‌تواند مانع از اعمال آن شود. خُلق‌های باطنی، تنوعی نامحدود دارد و از بدترین اخلاق تا مکرمت‌های اخلاقی را فرا می‌گیرد. اخلاق، باطن آدمی را موضوع قرار می‌دهد و رفتارها و آداب اجتماعی، ظهور آن باطن است، نه خود آن؛ از این رو نباید میان ادب و اخلاق خلط کرد؛ چنان‌چه این خلط میان متفکران این حوزه وجود دارد.

حقوق دارای الزام و امری غیری است که در رابطه با دیگران شکل می‌گیرد و دانشی ظاهری است؛ ولی اخلاق دانشی با موضوعی باطنی، نفسی و شخصی است که الزام در آن نیست. حقوق همواره به چیزی اضافه می‌شود و غیری است و حق بدون پسوند و اضافه به چیزی، کاربرد ندارد و همیشه میان دو چیز است تا تمایزْ یابد. خُلق، فردی بوده و وصفی به فرد اضافه می‌شود. خُلق طبیعت و امری نفسی است و طبیعتِ یکی امساک، و طبیعت دیگری بخشندگی است.

درست است که زندگی اخلاقی و عاشقانه لذت و آرامش دارد، ولی این امر سبب نمی‌شود مرزهای میان دو علم حقوق و اخلاق برداشته شود و اخلاق به حقوق وارد گردد. باید مرزهای هر دو علم را حفظ کرد و تمایز آن را پاس داشت، ولی برتری اخلاق بر حقوق را در جامعه نهادینه و فرهنگ نمود و رجوع به علم حقوق را در صورت ناتوانی و عجز در استفاده از اخلاق قرار داد، نه این‌که دیدگاه‌های حقوقی را چنان در جامعه فریاد زد که افراد جامعه پیش از آن‌که گزاره‌های اخلاقی را به ذهن بیاورند، به سراغ گزینه‌های حقوقی بروند.

مرزهای میان اخلاق و حقوق باید حفظ شود، اما نباید افراد جامعه را به استفاده از حقوق تشویق کرد، بلکه باید بازدارنده‌های فرهنگی و فکری و نیز عملی برای آن طراحی نمود تا زندگی با گرمای عشق، محبت، مهربانی، ایثار، گذشت، تفاهم، اخلاق و بزرگواری اداره شود، نه بر اساس الزامات حقوقی. زندگی اخلاقی و مرحمتی، بر زندگی حقوقی تقدم دارد. افراد جامعه را باید به کرامت‌ها توصیه کرد و حقوق را تنها برای امور لابدی و ناگزیر گذاشت که گزینه‌های اخلاقی در آن‌ها جواب نمی‌دهد. اما برتری زندگی اخلاقی بر حقوقی، به معنای تبدیل حقوق به اخلاق یا اخلاق به حقوق نیست.

حقوق و جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و فقه

دخالت جامعه‌شناسی در علم حقوق از آن روست که با تغییر ساختار جوامع از بدوی و ابتدایی به مدنی و مدرن، حقوق آن نیز متفاوت می‌گردد و تحقیق بر ساختارهای متفاوت اجتماعی از روستایی تا شهری، سبب تدوین حقوق متغایری می‌شود؛ از این رو، باید حقوق هر جامعه را متناسب با ساختار اجتماعی حاکم بر آن در نظر گرفت. از سوی دیگر، این تفاوت میان جامعه‌شناسی با حقوق ـ که اولی علمی توصیفی است و دومی، دانشی دستوری، حکمی و الزامی است ـ میان آن‌ها فاصله انداخته است. با وجود این تفاوت، حقوق نمی‌تواند بریده از جامعه باشد، بلکه نیاز به تغذیه از جامعه‌شناسی دارد و باید آن را از مبادی خود قرار دهد.

حقوق ـ اعم از حقوق فردی، اجتماعی یا بین‌الملل ـ امری الزامی است که در بن‌بست‌های زندگی مسالمت‌آمیز، هم‌گرایانه و حسن هم‌جواری، هم‌کیشی، هم‌فکری و هم‌زبانی به آن مراجعه می‌شود؛ چرا که افزون بر الزامِ حکمی و داوری، دارای الزام اجرایی و عملی نیز هست؛ مگر در حقوق بین‌الملل که باید این نقص را با راه‌کارهایی عملی جبران ساخت.

اما جامعه‌شناسی، علمی توصیفی است و ساختار جوامع مختلف را ـ از لحاظ آن‌چه سبب هم‌گرایی گروهی می‌شود ـ منطقه و خاک یا عقیده و مرام ـ توصیف می‌کند؛ بدون آن‌که حکم الزامی یا زمینهٔ اجرایی داشته باشد.

از جامعه‌شناسی می‌توان در حقوق استفاده کرد، ولی حقوق هیچ زمینهٔ مصرفی در جامعه‌شناسی ندارد؛ چرا که حقوق، بیانگر حکم و الزام است، در حالی که جامعه‌شناسی گزاره‌ای الزامی ندارد و از گزاره‌های الزامی اعتباری (که حقوق فعلی چنین فرجامی دارد) نمی‌توان گزاره‌های توصیفی به دست آورد.

حقوق «بایدها» را در بر دارد و جامعه‌شناسی «هست‌ها» را می‌گوید و بایدها تابع هست‌هاست؛ نه این‌که هست‌ها تابع بایدها و معلول آن‌ها باشد. برای همین است که جامعه‌شناسی می‌تواند از مبادی حقوق باشد و گزاره‌های اجتماعی می‌تواند ما را در نیل به برخی حق‌ها موفق دارد و به کشف آن رهنمون شود؛ اما عکس آن، در نظام‌هایی که حقوق آن اعتباری است، صحیح نمی‌باشد.

این نظریه در روان‌شناسی نیز صادق است و روان‌شناسی در ارتباط با علم حقوق، مانند جامعه‌شناسی است. اما ارتباط علم حقوق با فقه چنین نیست؛ زیرا گزاره‌های فقهی، اعم از امور الزامی و غیر الزامی است و امور توصیفی را نیز در بر دارد؛ بنابراین فقه اعم از حقوق است، نه آن‌که با حقوق مساوی باشد. تمامی گزاره‌های فقهی، حقوقی نیست، بلکه تنها پاره‌ای از آن حکمی الزامی و حق است که البته همین احکام نیز جنبهٔ توصیفی دارد؛ هرچند در هیأت الزام گفته شده است. اما در رابطه با فلسفه ـ که از هست‌ها می‌گوید ـ می‌شود هست‌های آن را به بایدها تبدیل کرد و حقوقی را از آن استنباط و کشف نمود؛ اما این قرابت، سبب اختلاط میان این دانش‌ها نمی‌گردد. به هر روی، مهم این است که در حقوق، از بسیاری از دانش‌ها می‌توان استفاده کرد؛ اما استفاده از آن دانش‌ها نباید به تبدیل علم حقوق و تحویل آن به دیگر دانش‌ها و خلط علوم بینجامد؛ بلکه باید مرزهای تخصصی هر علم حفظ گردد.

اما این‌که در ابتدا گفته شد «ساختار اجتماع در هر دوره‌ای به گونه‌ای بوده است؛ به‌طوری که ساختار جامعه در جوامع بدوی ـ که قبیله‌ای بوده و در جوامع امروز که مدرن و به شکل دموکراسی شده است، با هم متفاوت است» فاقد دقت کافی بوده و نوعی سطحی‌نگری به جامعه است؛ چرا که همان محتوایی که در جوامع بدوی بوده است، در جوامع مدرن نیز بدون هیچ تغییری موجود است. در گذشته رئیس قبیله دستوری مطاع داشت و وظیفهٔ او حفظ سنت‌های قبیلهٔ خود و ایجاد نظم و امنیت بود، اما به دلیل مکتوب نبودن قوانین و سنت‌ها، گاه امیال شخصی خود را در حاکمیت خویش دخالت می‌داد؛ بدون آن‌که به حق رعیت توجهی کند. در گذشته، فقط حق سلطان و رئیس قبیله پاس داشته می‌شد، ولی امروزه نظام تفکیک قوا و حقوق شهروندی بر پایهٔ انتخابات و دموکراسی حاکم است و افزون بر حقوق حاکمیت، حقوق مردمی نیز لحاظ می‌گردد؛ ولی این شکلِ ظاهر کار است و محتوای کار تغییری نیافته است. در گذشته رئیس قبیله حافظ و نگهبان سنت‌ها بود و امروزه حاکم باید پایبند قانون باشد؛ قانونی که نمی‌تواند از اعتقادات و باورهای مردم جدا باشد، اما به صورت پنهانی یا با ساخت پیرایه یا قلدری و استکبار، قانونْ دور زده می‌شود و با آن‌که حاکم مستقل نیست و باید در چارچوب قانون انتخاب شود و با استناد به قانون حق دخالت دارد، اما حاکمْ کارها و امیال شخصی خود را را به‌گونه‌ای مزوّرانه، شکل قانونی می‌دهد و زور شمشیرِ گذشته، به زور قـانونمندی تبدیل شده است.

طبیعت جامعه و حقوق آن در هر جامعه‌ای محتوای یکسانی دارد و تغییراتْ تنها شکلی و ظاهری است، نه محتوایی. از سوی دیگر، طبیعت بشر همیشه یکنواخت است و تغییر نمی‌کند؛ اما بشر در هر دوره‌ای به میزان ادراک و قدرت فهم و علمی که دارد، رشد می‌کند و به حقوق طبیعی خود ـ به صورت شفاف و گسترده و بر اساس فرهنگ اجتماعی و ساختاری که برای جامعه است و حقوق مدوّن آن ـ نایل می‌شود. حقوق مدوّن امروزی، در گذشته در باطن و نهاد حاکمان بوده است و رفتاری که آنان به علم خود به صورت خودمختارانه و بر پایهٔ سنت‌ها داشته‌اند، گویی رفتار بر پایهٔ حقوق مدوّن امروزی ـ البته با راه‌های گریزی که برای دور زدن قانون وجود دارد ـ بوده است؛ وگرنه دعوا و اختلافی که در آن زمان‌ها بوده است، امروز هم وجود دارد و فقط ابزار دعوا تغییر یافته است. هرچند حقوق در گذر زمان شفاف و گسترده شده و اهمال و اجمالی را که در گذشته داشته، با رشد علم تا حدودی از دست داده است، اما زورگویی‌های متکی به زور بازو و شمشیر، به توان قانون تبدیل شده است و ظلمی که دیروزیان به سختی به هم روا می‌داشتند، امروزیان به راحتی، و با استناد به ماده‌ای قانونی، بر هم وارد می‌آورند و روزانه بی‌گناهان بسیاری به آیین قانون، در بند یا اعدام می‌گردند. اگر دیروز تعداد محدودی بنده و کنیز می‌شدند، امروزیان به‌راحتی تصویبِ یک قانون، عبید دولت می‌گردند. این امر در حقوق مانند رشد دانش پزشکی و بهداشت در مردم است. اگر گذشتگان با بیماری‌های مسری می‌مردند، اما تمدن امروزی با آن‌که رشد بهداشت و پزشکی شگرفی دارد، امراض نوپدیدی مانند ایدز و کرونا را نمی‌تواند مهار کند و قربانیان آن اگر کم‌تر از بیماری‌های مسری و واگیردار گذشته نباشد، کم‌تر از آن‌ها نیست.

البته این بدان معنا نیست که ما باید به زندگی گذشته باز گردیم؛ زیرا زندگی گذشته، جنگلی نامیزان بود و زندگی امروز در جنگلی مدرن اتفاق می‌افتد. بشر همواره برای خود مشکل‌زا بوده و هنوز نتوانسته است مشکل میلیون‌ها گرسنه را حل کند. ما به گذشته باز نمی‌گردیم، ولی ای کاش چیزهایی از دیروز مانده بود؛ مثل وفا، محبت، عشق و حفظ حریم‌ها و حرمت‌ها که در میان گذشتگان بیش‌تر نمود داشته و امروزه رنگ باخته است.

پیشرفت‌های ابزاری دنیای امروز، حکم عینکی را دارد که حقوقدان بر چشم خود می‌زند و می‌تواند با آن بهتر به کشف حقوق نایل شود؛ چنان‌چه امروزه از «حقوق فرد» در حقوق بین‌الملل که به حقوق دولت‌ها حصر توجه داشته است ـ سخن می‌گویند؛ اما این دقتِ در بینایی نباید سبب شود که کسی «گزیده‌تر برد کالا»، و به تطمیع یا تهدید مبتلا شود.

به هر روی، دنیا رو به رشد است، اما رو به خوبی پیش نمی‌رود و سیاهی عصر غیبت، رفته رفته از گریزهای مرموز شفافیتِ علمْ سیاه‌تر می‌شود. اما دنیای امروز، از این جهت که سرعت ارتباطات و فن‌آوری‌ها می‌تواند صداهای گوناگون را منتشر کند و به همگان برساند، بهتر است و خفه کردن صداها در گلو ـ حتی برای قدرت‌ها ـ بسیار سخت شده است؛ از این رو، حقیقتی که امروز در تاریکی ندا می‌شود، به حتمْ روزی در روشنایی به همگان خواهد رسید.

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد دوم)

مطالب مرتبط