عقل؛ امری دهشی و موهبتی

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد دوّم)

عقل بر قیاس و برهان اطلاق می‌شود. برهانی که نمی‌شود نقیض آن را گرفت و نقیض آن باطل باشد. برای همین منظور باید مقدمات نظری آن، به بدیهیات باز گردد. بدیهیات و ضروریات را اولیات، مشاهدات، تجربیات، فطریات و حسیات تشکیل می‌دهند و عقل، پیش‌فرض‌های اولی خود را از آن‌ها می‌گیرد و به مدد آن‌ها سلامت و صیانت خود را ضمانت می‌بخشد و فرد را به پذیرش نتیجه و دوری از انکار و شک وا می‌دارد؛ وگرنه سهل‌انگاری و ورود هر گونه گزاره‌ای از مشهورات، مسلمات، حدسیات و متوهمات و مانند آن، سبب از دست رفتن ارزش قیاس و برهان می‌شود؛ چرا که نمی‌شود به صورت ضروری، نقیض چنین گزاره‌هایی را باطل دانست و این قاعدهٔ نقیض است که به برهان، ارزشِ صدق می‌دهد.

به هر روی، عقل در تمامی گزاره‌ها نقش ممیز و تصدیق‌کننده دارد و در مثل مشاهدات، این عقل است که با تحلیل و ابطال نقیض و بازگرداندن آن به امری ضروری، آن را تصدیق و امضا می‌کند و دیگر منابع ادعایی هر دانشی، به آن باز می‌گردد و منبعی مستقل نیست.

عقل، امری دهشی و موهبتی و نیروی‌تمییز دهندهٔ امور کلی در انسان است که به او قدرت تشخیص می‌دهد. البته حیوان دارای عقل جزیی است و عقل کلی ندارد و دارای حس تشخیص طبعی (غریزی) است؛ یعنی هر حیوانی به مقتضای طبعی که دارد چیزی را تشخیص می‌دهد؛ برخلاف انسان که حس تشخیص نوعی کلی دارد و هر چیزی را می‌تواند مورد شناخت قرار دهد و به تعبیر علمی، دارای قدرت تمیز است. فرشتگان نیز حس تشخیص تجردی دارند و تنها برخی امور را درمی‌یابند.

عقل، رؤیتی باطنی، نفسی و کلی است که با نیروهایی که به خدمت می‌گیرد ـ مانند مشاهدات و حسیات و دیگر انواع گزاره‌ها ـ و با چینش و نظمی که به آن می‌دهد و با رساندن قضیه به ابطال نقیض آن، دارای حکم و نتیجه‌ای جدید می‌شود و موجب تولید و باروری اندیشه می‌گردد.

عقل، نوعی قوهٔ باطنی با قدرت تمیز و تشخیص کلی و نوعی است و همه چیز، اعم از خود و دیگران را درمی‌یابد و می‌تواند برای هر چیزی حکم و قضاوت داشته باشد. البته تعبیر آن به حس باطنی، نوعی مسامحه در گفتار است. عقل، نوعی قوه است و فعل نیست. قوه‌ای که در صورت در اختیار گرفتن پیش فرض‌های لازم ـ که آن را از نیروهای تحت امر خود می‌گیرد ـ حکم و قضاوت می‌کند.

عقل، علم نیست. علم را می‌توان به زحمت، آموزش داد، اما عقل، نیرویی فطری و تمام موهبتی است که نمی‌توان آن را با آموزش گرفت و امری کسبی نیست.

عقل به معنای عقال ـ یعنی حافظ و نگه‌دارنده ـ است. نفس نیز مرتبه‌ای از عقل است که اگر با هم ذکر شود به اختلاف مرتبهٔ آن‌ها می‌تواند اشاره داشته باشد، و چنان‌چه جدا ذکر شود، ممکن است معنایی اعم از آن دو را برساند. به عقل، نفس ناطقه می‌گویند. نفس ناطقه، همان جبلی باطنی یا همان قوهٔ تشخیص است. اگر گفته شود «عقل نوری»، منظور عقلی است که به اولیا و انبیا داده می‌شود و به مرتبهٔ عالی عقل اشاره دارد. این عقل، امری موهبتی خاص و ویژهٔ صاحبان ملکهٔ قدسی و یا برتر از آن، صاحبان ولایت تکوینی است.

عقل با تشکیک در تمامی افراد بشر موجود است و امری متواطی نیست. برای همین است که مرتبه و نسبیت را برمی‌تابد. گاه مراد از عقل، عالم عقول و مجردات است که نباید آن را با قوهٔ تمییزی که در انسان‌هاست خلط کرد؛ هرچند این، مرتبهٔ نازل آن است. برخی روایاتی که در اصول کافی در رابطه با عقل آمده است، به این عالم تجردی اشاره دارد.

ما گفتیم عقل می‌تواند نیروهایی را در خدمت بگیرد. یکی از این نیروها، دانش و گزاره‌های علمی است. بنابراین عقل می‌تواند با در اختیار گرفتن علم یا رؤیت باطنی، داده‌های خود را فزونی بخشد و بدون آن نیز نمی‌تواند حکم و قضاوتی داشته باشد. این نیروها به عنوان جیوش و عساکر عقل معروف هستند. عقل، یک ممیزی و قوهٔ تمیزدهنده است که به واسطهٔ لشکریانی که در اختیار می‌گیرد، حکم می‌راند و فرماندهی می‌کند. ادارکات و تصورات و به صورت کلی علم انسان، می‌تواند در خدمت عقل قرار گیرد و به عنوان نیرویی، آن را در رسیدن به حکم مدد رساند. عقل در واقع خوراک لازم خود را، که سبب توانمندی آن می‌شود، از نیروهای تحت امر خود می‌گیرد.

ما گفتیم عقل امری اکتسابی نیست، بلکه موهوبی است؛ بنابراین سخن شهید مطهری که می‌گوید «کودک در ابتدای تولد خود نه ذهن دارد و نه عقل و بعدها رفته رفته عقل در او شکل می‌گیرد» درست نیست. عقل برای افراد بشر از هنگام نطفه سرشته می‌شود، اما این‌قدر بسته است که نمودی ندارد و بعدها باز می‌شود؛ چنان‌چه نطفه در دو ماهگی انعقاد خود چیزی قابل مشاهده با چشم غیر مسلح ندارد و بعدهاست که اعضای جنین از درون آن نمود می‌یابد. آگاهی‌های طبعی که نوزاد دارد، به عقل او باز می‌گردد. نوزاد گریه دارد، می‌خندد، از فشار آزار می‌بیند، گرما و سرما را حس می‌کند، از نرمی خوشایند دارد، مادر خود را می‌شناسد و شیوهٔ خوردن شیر را می‌داند. او قوهٔ تشخیص و عقل را دارد، اما عقل وی با جنود آن خود را نشان می‌دهد و هر قدر جنود آن بیش‌تر شود، عقل هم رشد پیدا می‌کند و می‌تواند تصمیم‌های درستی بگیرد.

عقلِ نهادینه، که نیروی تشخیص است، در فضای اجتماع، نام «عقلا» به خود می‌گیرد. البته عقل در قالب قیاس، و عقلا در قالب جمعیت و عرف و سنت‌ها ظهور می‌یابند. تفاوت عقل با عقلا در این است که عقلِ جمهور با لحاظ کلی آن و به صورت تراکمی عقلاست. البته عقلا در صورتی معیار هستند که عقل با آنان مخالفت نکند؛ وگرنه در صورت تعارض حکم عقل با حکم عقلا، عقلا از آن جهت که عقلا هستند، ملاک‌بودن خود را از دست می‌دهند؛ زیرا حجیت عقلا از آن روست که کشف از حکم عقل می‌کند.

رشد عقلا نیز به مقتضیات زمانی و مکانی و برخی شرایط ارتباط دارد؛ برای مثال، عقل جمعی کفار با عقل جمعی مؤمنان تفاوت دارد. سنت، عرف یا عقلا تراکمی است که از قوهٔ تشخیص حاصل می‌شود؛ یعنی قوه‌ای غیر از نیروی تشخیص عقل و متمایز از آن نیست. حتی دین، ملاکات عقل را بیان می‌کند و به مبادی عقل مدد می‌رساند؛ با این تفاوت که عقل زمینه‌های نوعی دارد و امور کلی را درک می‌کند، ولی وحی می‌تواند جزییات را بیان کند.

تشخیص عقل، نوعی است و ممکن است در موردی خاص، تشخیص نداشته باشد؛ اما شرع می‌تواند در تمامی امور جزیی گزاره داشته باشد. عقل، امور جزیی را درک نمی‌کند؛ برای نمونه نمی‌تواند درک کند که ربا معامله نیست یا شراب حرام است؛ مگر این‌که جیوش و جنود خود را به مدد گیرد؛ اما وحی به صورت مستقل می‌تواند هم امور جزیی و هم امور کلی را درک کند و برای همین، می‌تواند چراغ راه عقل شود و آن را از گمراهی باز دارد.

عقل، ربا را به‌گونهٔ کمّی لحاظ نمی‌کند، بلکه نگاه کیفی به آن دارد و کیفیت، امری عرفی نیست تا گفته شود عرف آن را معامله نمی‌داند. کیفیت، تحت توازن عرفی در نمی‌آید. این فلسفه است که محل دقت است و برای دریافت امور کیفی زمینه‌سازی دارد. برای نمونه در ربای معاوضی ـ که جنسی با کیفیت مرغوب را به همان میزان از همان جنس با کیفیت پایین معاوضه می‌کند ـ عقل با نگاه به کیفیت است که آن را مجاز می‌داند؛ اما شرع، چون نگاهی عرفی به این موضوع دارد، همان را ممنوع اعلام می‌کند نه این‌که بخواهد با عقل مخالفت نماید. این امر مانند نادیده‌گرفتن چراغ قرمز در نیمه شب و نبود خودرویی در مسیر است که حتی در این حالت، باید مقررات چراغ قرمز را رعایت کرد؛ زیرا وزان اجتماعی دارد و قانون، آن را برای تمامی زمان‌ها و مکان‌ها یکسان گرفته است.

فقه و امور اجتماعی، وزانی عمومی، عرفی و ملموس دارد و در موضوعات خود نگاه تخصصی را برنمی‌تابد؛ چنان‌چه در رؤیت هلال، صرف رؤیت با چشم را می‌خواهد و پیش‌بینی و آینده‌نگری بر اساس قواعد علمی و نجومی را معتبر نمی‌داند. یا در بحث «زنا» صرف دخول در تحقق آن کافی است و این‌که پوششی برای آلت قرار دهند، مانع از اطلاق آن نیست؛ زیرا امری عرفی است و دقت‌های عقلی را برای آن لحاظ نمی‌کند.

فقه برای خود، استقلال عرفی قایل است و نمی‌خواهد به هیچ دانش و تخصصی وابستگی نشان دهد تا هر کسی به تشخیص حاضر خود و بدون نیاز به آزمایشگاه، بتواند به احکام التزام داشته باشد. این امر موجب می‌شود که راه برای سوءاستفادهٔ متخصصان نیز بسته شود.

فقه همواره بر آن است که مردم را مورد حمایت قرار دهد و برای آنان در هر مسأله‌ای متولّی ایجاد نکند. فقه حتی در موارد قضاوت، عدالت و علم را شرط دانسته و در مسألهٔ قیمت‌گذاری و تقویم، ثقه و مورد اعتمادبودن را لحاظ کرده است و صرف تخصص را کافی و بسنده نمی‌داند.

موضوع فقه با فلسفه متفاوت است. فلسفه، عقل‌محور و فقه، عقلایی‌محور است. عقلایی که عقلی عادی دارند، نه عقل فلسفی و دقّی. اساس شرع بر متفاهم عادی و عرفی است؛ چنان‌که قرآن‌کریم می‌فرماید: «أَنُؤْمِنُ کمَا آَمَنَ السُّفَهَاءُ». منظور از سفیهان، همان مردمان عادی هستند و قرآن‌کریم از آنان نفی سفاهت می‌کند و سفاهت را به سران مشرکان استناد می‌دهد. عقل عادی بشر، مورد احترام وحی و شرع است؛ زیرا همین عقل مصدِّق و اثبات‌گر وحی و نبوت است.

بعد از عقل عادی، عقل جمعی و عقل جمهور قرار دارد و بعد از آن عقل تجربی، علمی و فلسفی است و تمامی این اقسام، از جیوش عقل هستند.

عقل دارای دو نقیصه است که آن را نیازمند وحی می‌سازد: یکی آن که عقل انسان به‌وسیلهٔ امور نفسانی، خودخواهی‌ها و شهوات، به انحراف کشیده می‌شود. دیگر آن که عقل، امور جزیی را پی‌گیری نمی‌کند و در پی امور نوعی و کلی است؛ در حالی که وحی نه عارضه‌ای نفسانی دارد و نه از درک جزییات ناتوان است. اما وحی در زمان غیبت، نه در مقام ثبوت، بلکه در مقام اثبات، دارای نقصی است که آن را نیازمند ممیزی عقل می‌سازد. و آن این‌که: وحی به واسطهٔ خلفای جور، صحابه و تابعان آن‌ها به دست ما می‌رسد و احتمال انحراف و تصرف‌های نابه‌جا ـ به سبب امور نفسانی و خودخواهی‌ها ـ در آن می‌باشد و بررسی این احتمال بر عهدهٔ عقل است و عقل در این زمان بر شرعی که به واسطهٔ افراد غیر معصوم به دست ما رسیده است حاکم است و در نزاع عقل با چنین شرعی، که بدون پیرایه نیست، حکم شرع تخطئه می‌شود و عقل برتری و تفوق دارد؛ چرا که در عصر غیبت، که ما دسترسی به سنت داریم، نه عترت علیهم‌السلام ، عقل، پیامبری مباشری، و وحی، پیامبری سببی است و عقل حتی بر کتاب و قرآن‌کریم ـ در مسایل ظاهری که نص و قطعی نیست ـ حکومت دارد؛ چنان‌چه ظاهر آیهٔ شریفهٔ: «َمَنْ کانَ فِی هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الاْآَخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً»(۱) را باید به سبب حکم عقل، از ظاهر آن انصراف داد، وگرنه اجحاف بر نابینایان است. باید توجه داشت که مراد از عقل، همان عقل عادی اما معصوم از امور نفسانی و مصون از خطای در قیاس و برهان است، که نتیجه را با نقیضِ باطل آن اثبات می‌کند.

روشن‌ترین دلیل بر تفاوت مقام «اثبات دین» با مقام «ثبوت دین» دو قضیهٔ زیر است. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در آخرین روزهای عمر خود، صحابه را جمع نمودند و به آنان فرمودند هر کسی حقی بر ایشان دارد، باز ستاند و قضیهٔ شلاق و بوسهٔ فرد طلب‌کار، مشهور است؛ اما صحابهٔ آن حضرت، پیش از آن که پیکر مبارک آن حضرت دفن شود، در سنت و وصیت ایشان تغییر ایجاد کردند و کودتای سقیفه و سپس حادثهٔ جانگداز کربلا را ایجاد نمودند. ببینید تفاوت این دو مقام از کجا تا به کجاست؟!

به هر روی، مخالفت با معصوم علیهم‌السلام در هیچ دوره‌ای جایز نیست. اگر کسی در محضر معصوم و عترت علیهم‌السلام باشد و معصوم به وی مطلبی را بفرماید که عقل او توان تحمل و کشش آن را نداشته باشد، باید عقل خود را تخطئه کند؛ چون عقل عادی ـ برخلاف عقل عالی و نوری ـ نه توان درک امور جزیی را دارد و نه از دخالت امور نفسانی مصون است.

قانون نیز در مقابل عقل نمی‌ایستد. قانون، رجوع به جعل عقل جمعی است که می‌تواند در مواردی که از دخالت امور نفسانی مصون مانده باشد، از جیوش عقل محسوب شود. پس قانون، همانند دیگر منابع ادعایی، منبعی در طول عقل است، نه در عرض آن و حتی وحی نیز نمی‌تواند به عنوان منبعی مستقل در عرض آن قرار گیرد؛ زیرا وحی بدون تصدیق عقل حجیتی ندارد.

عقل یا عادی است یا عالی. عقل عادی، همان عقلی است که با جیوش و نیروهای تحت اختیار خود، کار می‌کند. عقل عالی و ملکوتی نیز با نیروهای غیبی و با اتصال به باطن، منبعی جوششی یافته و قدرت انشا و تولید علم را به صاحب آن داده است که می‌تواند اوامر و نواهی الهی را درک کند و معجزه را دریافته و آن را تصدیق کند، نه آن که به نزاع با آن برخیزد؛ مگر آن که عاملی نفسانی یا جهلی جزیی در آن رخنه کرده باشد.

نه عقل می‌تواند با شرع بی‌پیرایه درگیر شود و نه شرع بی‌پیرایه می‌تواند عقل را رد و نفی کند؛ زیرا این عقل است که اصل آن را تصدیق کرده است. نه وحی قدرت رد عقل را دارد و نه عقل توان نفی وحی را دارد. اما نزاع‌هایی که در میان پیروان ادیان پیش آمده است، معلول یکی از این عوامل است: یا نقصی در یکی از مقدمات عقلی رخنه داشته است. یا عاملی نفسانی، عقل را پوشانده است. یا شرعِ ادعایی، پیرایه بوده است، نه سخن وحی.

دین در صورتی توان و قدرت علمی خود را می‌نمایاند که پیرایه‌ها از آن زدوده شود و پاک و صافی گردد. عقل و وحی در مقام ثبوت، هیچ تعارضی ندارند و تعارض آن‌ها در مقام اثبات و نزاع میان عاقلان و متدینانی است که به جهل، غرضی نفسانی، یا به پیرایه‌ای آلوده گشته‌اند؛ همان‌طور که «منطق» اشتباه ندارد، بلکه این «منطقی» است که توان استفادهٔ درست از منطق خود را ندارد. بحث تعدد قراءات نیز در این فضاست که پیش می‌آید. بی‌شک، تنها یک قرائت درست است و آن قرائت با تحقیق روشمند و علمی، و با دوری از اهمال، کوتاهی و سستی و با بردباری به دست می‌آید.

عقل در صورتی به مجادله و مکابره رو می‌آورد که آلت دست نفس گردد و شیطان در آن نفوذ کند یا یکی از جنود آن، به خیانت یا به سهو، گزاره‌ای غلط را به آن تحویل دهد. عقل در صورتی مراتب پیدا می‌کند که داده‌های جنود و لشکریان تحت امر آن، برای هر کسی به گونه‌ای باشد. چنان‌چه مجتهدان اگر به واقع مجتهد باشند و در مسألهٔ مورد تحقیق، جامعیت داشته و موضوع‌شناس باشند و تمامی ابعاد آن را ملاحظه کنند و به تحویلی‌نگری و حصر توجه به یک بُعد و غفلت از ملاک اصلی دچار نشده و دقت کافی بر منابع و مبادی حکم خود داشته و نیز از ملکهٔ قدسی و اقتدار نفسانی برخوردار باشند، تعارض از میان آنان رخت می‌بندد. هنگامی تعارض میان مجتهدان پیش می‌آید که یکی از حالات زیر، پدید آید: ناآگاهی و جهل، شریعت پنداشتن پیرایه‌های دخیل، کوتاهی در تحقیق و آگاهی نداشتن از گزاره‌های علمی موجود، ضعف نفس و دخالت غرض‌های نفسانی و خودخواهی‌ها که عامل اخیر، بیش‌ترین نقش را در انحراف عقل دارد.

چنان‌چه منابع با هم اختلاف داشته باشند، عقل به اخذ قدر متیقن‌ها و حداقل‌ها حکم می‌کند، نه به نادیده گرفتن آن‌ها به صورت کلی، تا از هرج و مرج و دیگر تالی‌های فاسد، جلوگیری کرده باشد.

عقل جمعی نیز وزان ظاهری دارد و از لشکریان قوهٔ عقل نامیده می‌شود و عقل می‌تواند با رجوع به آن، در صورت تشخیص صحت و سقم حکم، آن را به خدمت بگیرد.

  1. اسراء / ۷۲٫

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد دوّم)

مطالب مرتبط