منبع: آموزش مقامات موسیقی ایرانی ( دستگاهها و گوشهها و تحلیل فلسفی و درمانی نواها و آهنگها )
دستگاه بیات ترک
۵۳۹
فریادرس عاشق
وزن عروضی: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلُن
U U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ
بحر: رمل مثمن مخبون
درآمد
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی در کش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مهربانی
مژدگانی بده ای خلوتی نافهگشا
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
گریه آبی به رخ سوختگان باز آورد
ناله فریادرس عاشق مسکین آمد
شکسته
مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن بشد و این آمد
۵۴۰
بنای محبت
وزن عروضی: مفاعلُن فَعَلاتن مفاعلن فعلن
U ــ U ــ / U U ــ ــ /U ــ U ــ / U U ــ
بحر: مجتث مثمن مخبون محذوف
درآمد
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینهٔ غزل است
گزیده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بیبدل است
مهربانی
نه من ز بیعملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بیعمل است
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بیثبات و بیمحل است
شکسته
دلم امید فراوان ز وصل روی تو داشت
ولی اجل به ره عمر رهزن اهل است
ز قسمت ازلی چهرهٔ سیهبختان
به شستوشوی نگردد سفید و این مثل است
بگیر طرّهٔ مهطلعتی و قصّه مخوان
که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است
خللپذیر بود هر بنا که میبینی
مگر بنای محبت که خالی از خلل است
۵۴۱
فریاد عاشق
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ Uــ
بحر: رمل مسدّس محذوف
یک شبی مجنون به خلوتگاه راز
با خدای خویشتن میکردُ راز
کی خدا نامم تو مجنون کردهای
بهر یک لیلی دلم خون کردهای
ای خدا من کمترم یا بتپرست
عاشقم کردی به فریادم برس
۵۴۲
دشمن خودسر
وزن عروضی: مستفعل مستفعل مستفعل فَع لُن
ــ ــ U U / ــ ــ U U / ــ ــU U / ــ ــ
بحر: هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف
زیبندهٔ عشقم، نه هوس در نظر آید
جز عشق تو در دل به نظر کی ثمر آید؟
من عاشقم و خوف و خطر در نظرم نیست
کی در دل عاشق اثری از حذر آید؟
از خصم نترسم که بود دشمن خودسر
جز از طرف «حق» به کسی کی خطر آید؟
هر آنچه دل و دیدهٔ من دیده، تو بودی
غیر تو چه کس در نظرم جلوهگر آید؟
دل در گرو عشق تو رفت از سر هستی
شادم ز بلایی که دمادم به سر آید
در بند تو افتادهام از عشق و محبت
جانم به فدای تو، بگو تا که در آید
بی عشق تو کی تازه کنم نقش نَفَس را
هر دم که رود بهتر از آن دم به بر آید
من رفتهام از خویش، به دنبال دم عشق
کی رفتهای از دل که به جایت دگر آید؟
از سوز دلم نعره بهپا کردهام، ای دوست!
تا دم برود از دل و خون از جگر آید
خوش بوده نکو در بر بزم تو چنین مست
از لطف تو همواره دلم پر گهر آید
۵۴۳
جهان کوکب
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
تو پنداری جهانی غیر از این نیست
زمین و آسمانی غیر از این نیست
شنیدستم که هر کوکب جهانی است
جداگانه زمین و آسمانی است
۵۴۴
بوی عشق
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
شنیدستم که مجنون دلافکار
چو شد از مردن لیلی خبردار
گریبان چاک زد او تا به دامان
به سوی تربت لیلی شتابان
بدید او کودکی در ره فتاده
به هر سو دیدهٔ حیرت گشاده
نشان تربت لیلی از او جست
پس آن کودک بخندید و به او گفت
که ای مجنون تو را گر عشق بودی
ز من کی این تمنا مینمودی
برو در این بیابان جستوجو کن
ز هر خاکی کفی بردار و بو کن
ز هر خاکی که بوی عشق برخاست
یقین دان تربت لیلی همانجاست
۵۴۵
دیدهٔ نگران
وزن عروضی: فاعلاتن فَعَلاتن فَعَلاتن فَع لُن
ــ U ــ ــ /U U ــ ــ /U U ــ ــ / ــ ــ
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف (مقصور)
استخوان سر فرهاد فرو ریخت ز هم
دیدهاش در ره شیرین نگران است هنوز
۵۴۶
جلوهٔ حسن
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ Uــ
بحر: رمل مسدّس محذوف
نوگلی زیبا به گلزاری شکفت
عارفش با چشم عرفان دید و رفت
شاعری آزاده چون آنجا رسید
جلوهٔ حسنش به جان سنجید و رفت
وز پسِ آن هر دو آمد بیدلی
فارغ از اندیشه گل را چید و رفت
۵۴۷
حکایت نی
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ Uــ
بحر: رمل مسدّس محذوف
بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جداییها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
وز نفیرم مرد و زن بگریدهاند
من به هر جمیعتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش حالان شدم
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
باز گویم شرح درد اشتیاق
۵۴۸
غالب تو
وزن عروضی: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع
ــ ــ U / U ــ U ــ / U ــ ــ ــ / ــ
بحر: هزج مسدّس اَخرب (وزن رباعی)
ای آن که خلاصهٔ چهار ارکانی
دیوی و ددی و مَلَکی، انسانی
بشنو سخنی ز عالم روحانی
در توست، هر آنچه غالب آیی، آنی
۵۴۹
آهنگ تنهایی
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ Uــ
بحر: رمل مسدّس محذوف
خواستم تنها به سر بردن شبی
دور کردم از بر خود هر که بود
لیک در خلوت بدیدم سایهای
کز کناری چهره بر من مینمود
سایه را گفتم که از من دور شو
کز وجودت این زمان تنها نیام
گفت اگر آهنگ تنهایی تو راست
رو به تاریکی که من آنجا نیام
هر که اندر روشناییها بود
دیدن و دیدار یاران کار اوست
آن که دل از صحبت یاران برید
در درون تیرگیها جای اوست
۵۵۰
تقدیر لطف
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رَمَل مُسَدّس محذوف
گر شوی آگه ز اسرار قدر
لب فرو میبندی از هر خیر و شر
چون قدر شد مرکب میدان عشق
ترک این مرکب بسوزاند اثر
خوش بود تقدیر ما از بیش و کم
بیش و کم لطفی ز «حق» شد سربه سر
پیش «حق» فرقی ندارد خیر و شر
فیض و جود «حق» نمیبیند ضرر
پرتو لطفش نگیرد کاستی
گرچه هر دم تنگ میسازی نظر
پیر ما گفتا قدر اندازه نیست
تو قدر بگذار و کن سیر و سفر
درس او سر تا به سَر، سِرّ و خِفاست
یاد گیر از پیر پاک با بصر
رمز هر بیش و کمی در نزد اوست
بیش و کم گو تا به تو گوید خبر
راز ناز و غمزِ «حق» در دست اوست
سوز و ساز دل از او دارد شرر
نیست سرپیچی از او شایستهات
شو مطیع پیر دانا ای پسر!
دست خود را وا مگیر از دامنش
گر نباشد بر «حق»، از او در گذر
پیر ما وقتی به این وادی رسید
گفت با رمز و اشارت بس دگر
ای نکو! گر یافتی، خوش یافتی!
از جناب خضر، دریایی گهر
۵۵۱
افسردهدل
وزن عروضی: مستفعل مستفعل مستفعل فَع لُن
ــ ــ U U / ــ ــ U U / ــ ــU U / ــ ــ
مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (عروض سنتی)
بحر: هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف
در مجلس خود راه مده همچو منی را
افسردهدل، افسرده کند انجمنی را
۵۵۲
امید مغفرت
وزن عروضی: فاعلاتن مفاعلن فَع لَن
ــU ــ ــ / U ــU ــ / ــ ــ
بحر: خفیف مسدّس محذوف
گر به محشر خطاب قهر کند
انبیا را چه جای معذرت است
پرده از روی لطف گو بردار
کاشقیا را امید مغفرت است
۵۵۳
دویی
وزن عروضی: فاعلاتن فَعَلاتن فَعَلاتن فَع لُن
ــ U ــ ــ /U U ــ ــ /U U ــ ــ / ــ ــ
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف (مقصور)
کعبه و مصحف و دین واحد و من حیرانم
کاین دویی چیست که آن در عجم و در عرب است
۵۵۴
آغاز و انجام
وزن عروضی: فاعلاتن فَعَلاتن فَعَلاتن فَع لُن
ــ U ــ ــ /U U ــ ــ /U U ــ ــ / ــ ــ
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف (مقصور)
ما ز آغاز و ز انجام جهان بیخبریم
اول و آخر این کهنهکتاب افتاده است
۵۵۵
اناالحق
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
روا باشد اناالحق از درختی
چرا نبود روا از نیکبختی
۵۵۶
محرم دلها
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رمل مثمن محذوف
هر که گردد پاکطینت، محرم دلها شود
قطرهقطره جمع گردد چشمهای پیدا شود
از دهان گل شنیدم بر سر بازار گفت
بیکمالی بشر اندر سخن پیدا شود
ز اختلاف سنگ و آهن میآید در وجود
هر که در خون صاف گردد، قابل مینا شود
گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
هر که با ناکس نشیند، عاقبت رسوا شود
گوشمالی هر که خورد در کار خود بینا شود
چشمهچشمه جمع گردد، عاقبت دریا شود
پستهٔ بیمغز چون لب وا کند رسوا شود
صبر کن گوهرشناس قابلی پیدا شود
هر که دارد چشم بد اندر پی ناموس کس
باشد امید از خدا ناموس وی رسوا شود
۵۵۷
خندهٔ دیوانه
وزن عروضی: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع
ــ ــ U / U ــ U ــ / U ــ ــ ــ / ــ
بحر: هزج مسدّس اَخرب (وزن رباعی)
صد شکر که نیستم من از بیخبران
گه مست می وصلم و گاه از هجران
خود دانشیان تمام گریان بر من
خندان من دیوانه به دانشمندان
۵۵۸
کام نگار
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
خوشا عشق و خوشا ناکامی عشق
خوشا رسوایی و بدنامی عشق
خوشا عشق و خوشا درد جدایی
خوشا عشق و نوای بینوایی
خوشا از سوز عشقش سوختنها
درون سینه بس افروختنها
چو عاشق از نگارش کام گیرد
چراغ آرزوهایش بمیرد
اگر میداد لیلی کام مجنون
کجا افسانه میشد نام مجنون
هزاران دل به حسرت خون شد از عشق
یکی در این میان مجنون شد از عشق
نوای عاشقان از بینوایی است
دوام عاشقیها در جدایی است
۵۵۹
مثنوی
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ Uــ
بحر: رمل مسدّس محذوف
همچو آن یک نور خورشید سما
صد بود اندر میان خانهها
لیک یک باشد همه انوارشان
چون که برگیری تو دیوار از میان
۵۶۰
مثنوی
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ
بحر: هزج مثمن سالم
شبی مجنون به لیلی گفت ای محبوب بیهمتا
تو را عاشق شود پیدا، ولی مجنون نخواهد شد
۵۶۱
مثنوی
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ Uــ
بحر: رمل مسدّس محذوف
ای برادر تو همه اندیشهای
مابقی خود استخوان و ریشهای
گر گل است اندیشهٔ تو، گلشنی
ور بود خاری، تو هیمهٔ گلخنی
۵۶۲
مثنوی
وزن عروضی: فَعُولُن فَعُولُن فَعُولُن فَعَلْ
U ــ ــ /U ــ ــ /U ــ ــ /U ــ
بحر: متقارب مثمن محذوف
اگر جَستم از دست این تیرزن
من و موش و ویرانهٔ پیرزن
۵۶۳
پیمانهٔ رسوا
وزن عروضی: مُستَفعِلُن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
ــ ــ U ــ / ــ ــ U ــ / ــ ــ U ــ / ــ ــ U ــ
بحر: رجز مثمّن سالم
ساقینامه
«ساقی بده پیمانهای، ز آن می که بی خویشم کند»(۱)
تا در طریق عاشقی، مجنونتر از پیشم کند
ساقی بده پیمانهای، ز آن مِی که دزدد عقل و دین
سر گیرم از سودای دل، دور از کم و بیشم کند
ساقی بده پیمانهای، ز آن می که رسوایم کند
فارغ ز نام و ننگ و از آیین و از کیشم کند
ساقی بده پیمانهای، ز آن می که اندازد مرا
در سوز و ساز بی امان، با نوش دل نیشم کند
ساقی بده پیمانهای، از خمّ وحدتآفرین
تا دل فتد از هر «دویی»، فارغ ز تشویشم کند
ساقی بده پیمانهای، از آن سبوی خویشکش
تا ماه من با دولتش، بی وقفه درویشم کند
ساقی بده پیمانهای، شوریده چون گیسوی یار
تا بیش از این شوریده و مستِ غماندیشم کند
- رهی معیری. دیوان شعر، ج ۱٫
ساقی بده پیمانهای، تا که بسوزاند هوس
از بیشهها بگریزم و بی گرگ و بی میشم کند
ساقی بده پیمانهای، آلوده با لعل لبش
تا خال کنج لب مرا، هر لحظه چون دیشم کند
ساقی بده پیمانهای، پیمان کشیده از ازل
تا آن که کام بی امان، یکباره بیخویشم کند
ساقی بده پیمانهای، تا این نکوی سنگدل
گرید به حال خویشتن، سر در دل ریشم کند
منبع: آموزش مقامات موسیقی ایرانی ( دستگاهها و گوشهها و تحلیل فلسفی و درمانی نواها و آهنگها )