دستگاه اصفهان

منبع: آموزش مقامات موسیقی ایرانی ( دستگاه‌ها و گوشه‌ها و تحلیل فلسفی و درمانی نواها و آهنگ‌ها )

اصفهان، دستگاهی لطیف با زخمه‌هایی شیواست و دل‌نوازی و ملاحت خاصی دارد و به لسان اهل حال: عاشق‌کش است و ویران‌گر دل‌ها. این دستگاه از درآمد وارد راجعه می‌شود و اوج عشاق سر می‌دهد و گرفتار شور می‌گردد و درآمد را باز می‌یابد.

«ساقی‌نامه» که زمزمهٔ عاشق دل‌خسته است، خود گوشهٔ مستقلی در دستگاه اصفهان است که استقلال هنری خود را در مقابل دیگر گوشه‌ها به‌خوبی حفظ کرده و هم‌چون مثنوی، خود را مطرح می‌سازد. بسیاری از اشعار عاشقانه و مناجات نامه‌ها در دستگاه اصفهان و به‌ویژه گوشهٔ ساقی نامه اجرا می‌گردد.

۵۲۲

جنون تماشا

وزن عروضی: مستفعلن مفاعلُ مستفعلن فَعَل

ــ ــU ــ / U ــU U / ــ U ــ /U ــ

بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف

درآمد

خوش آن که حلقه‌های سر زلف وا کنی

دیوانگان سلسه‌ات را رها کنی

کار جنون ما به تماشا کشیده است

جانا تو هم بیا که تماشای ما کنی

بیات راجعه

تا کی به انتظار قیامت توان نشست

برخیز تا هزار قیامت بپا کنی

عشاق

تو عهد کرده‌ای که نشانی به خون مرا

من دست بر دعا که به عهدت وفا کنی

با بیت پایانی شور گرفته می‌شود و بعد از شور، ساقی‌نامه‌ای می‌آید و سپس با ورود به اصفهان، این مقام تمام می‌شود.

۵۲۳

عاشق‌کشی

وزن عروضی: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن

ــU U ــ / ــ U ــ / ــU U ــ / ــ U ــ

بحر: منسرح مثمن مطوی مکشوف

درآمد

آمدم از خود به تنگ، کو سرِ دار فنا

نوبت منصور رفت گشت کنون دور ما

تا نکنی ترک سر، پای در این ره منه

خود ره عشق است این، هر قدمی صد بلا

راجعه

موج طوفان عشق کشتی ما بشکند

دست ضعیفان بگیر بهر خدا ناخدا

خضر رهی کو که ما عاجز و درمانده‌ایم

کعبهٔ مقصود دور، خار مغیلان بپا

عشاق

از کف من برده دل آن بت پیمان گسل

رشک بتان چگل غیرت ترک ختا

کیش تو عاشق‌کشی مهر و وفا کار من

از لب تو حرف تلخ از لب من مرحبا

عراق

گرچه نکردی قدم رنجه به بالین من

لااقل از بعد مرگ بر سر خاکم بیا

سینهٔ اسرار را محرم اسرار ساز

ای تو به زلف و به رخ رهزن و همره نما

۵۲۴

ندارد و دارد

وزن عروضی: مفعول فاعلات فعولن

ــ ــU / ــU ــ U/U ــ ــ

بحر: مضارع مسدس اخرب مکفوف

دردم دوا نــدارد و دارد

یـارم وفـا ندارد و دارد

دنبال اوست چشم امیدم

یارم صفا ندارد و دارد

بر راه تو نشسته نگاهم

چشمم ضیا ندارد و دارد

او هست انس غربت دل‌ها

غربت بها ندارد و دارد

سنجیده دل چکیدهٔ تو شد

دل آشنا ندارد و دارد

از من رمیده یار عزیزم

تاب بلا ندارد و دارد

دل شد فدای حسن جمالش

ناز و ادا ندارد و دارد

دو نیمه از هلال تو جان شد

چون و چرا ندارد و دارد

هنگامه‌ها کشیده نهادم

گرچه صدا ندارد و دارد

دل در هوای دلبر مست است

لطفی به ما ندارد و دارد

جانا نکو به سوی تو آمد

او دست و پا ندارد و دارد

۵۲۵

اسطبل معمور

وزن عروضی:فاعلاتن فعلاتن فع لن

ــ U ــ ــ /U U ــ ــ / ــ ــ

بحر: رمل مسدّس مخبون مقصور

تا که اسطبل شکم معمور است

کاخ دل را نتوان کرد آزاد

۵۲۶

فضولی

وزن عروضی: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

مستفعلن مفاعلُ مستفعلن فَعَل

ــ ــU ــ / U ــU U / ــ U ــ /U ــ

بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف

عنقا شکار کس نشود دام باز چین

کآنجا همیشه باد به‌دست است دام را

در کارخانه‌ای که ره عقل و فهم نیست

وَهم ضعیف‌رأی فضولی چرا کند

۵۲۷

صافی اوصاف

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ Uــ

بحر: رمل مسدّس محذوف

خویش را صافی کن از اوصاف خویش

تا بینی ذات پاک صاف خویش

۵۲۸

کشتی عشق

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رمل مثمن محذوف

آن‌قدر بر کشتی عشقت نشینم روز و شب

یا به ساحل می‌رسم یا غرق دریا می‌شوم

۵۲۹

خاص و عام

وزن عروضی: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع

ــ ــ U / U ــ U ــ / U ــ ــ ــ / ــ

بحر: هزج مسدّس اَخرب (وزن رباعی)

گر بر سر خاص صد قیامت باشد

در عام همه فکر اقامت باشد

گفتند به خرکاری کامشب شد درد

گفتا خر لنگ من سلامت باشد

۵۳۰

خوشان و ناخوشان

وزن عروضی: مُستَفعِلُن مستفعلن مستفعلن مستفعلن

ــ ــ U ــ / ــ ــ U ــ / ــ ــ U ــ / ــ ــ U ــ

بحر: رجز مثمّن سالم

این سو کشان سوی خوشان آن‌سو کشان با ناخوشان

یا بشکند یا بگذرد کشتی از این گرداب‌ها

۵۳۱

هست و نیست یکی

وزن عروضی: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع

ــ ــ U / U ــ U ــ / U ــ ــ ــ / ــ

بحر: هزج مسدّس اَخرب (وزن رباعی)

در صورت هر هست چرایی مدهوش

در حسرت هر نیست چرایی بخروش

این هر دو یکی کن و بخور هم‌چون نوش

پس کام به کوخ مال و بنشین خاموش

۵۳۲

ساقی‌نامهٔ اصفهان

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف

به‌مجنون گفت روزی عیب‌جویی

که لیلی گرچه در چشم تو حوریست

ز حرف عیب‌جو مجنون برآشفت

تو مو می‌بینی و من پیچش مو

تو لب می‌بینی و دندان که چون است

که پیدا کن به از لیلی نکویی

به‌هر عضوی ز اعضایش قصوری است

در آن آشفتگی گریان شد و گفت

تو ابرو من اشارت‌های ابرو

دل مجنون زشکر خنده خون است

اگر بر دیدهٔ مجنون نشینی

به‌غیر از حُسن در لیلی نبینی

این شعر را نمی‌توان بر عشق حق‌تعالی تطبیق داد، مگر این‌که چنین بیاید:

اگر بر دیدهٔ هرکس نشینی

به‌غیر از حُسن در لیلی نبینی

منبع: آموزش مقامات موسیقی ایرانی ( دستگاه‌ها و گوشه‌ها و تحلیل فلسفی و درمانی نواها و آهنگ‌ها )

مطالب مرتبط