دستگاه چارگاه

منبع: آموزش مقامات موسیقی ایرانی ( دستگاه‌ها و گوشه‌ها و تحلیل فلسفی و درمانی نواها و آهنگ‌ها )

دستگاه چارگاه

چارگاه دستگاه مستقل و دل‌نوازی است که در سرور و شادی از آن استفاده می‌شود. این دستگاه از سنگینی، درشتی و طراوت خاصی برخوردار است و نشاط و سرور را به دنبال دارد و به هنگام سرور، صحنه‌گردان صوت و صدا و مجلس‌آرای ذوق و بزم می‌گردد.

ساختار چارگاه

این دستگاه از درآمد به زابل می‌رود و اوج مخالف می‌گیرد و باز به درآمد می‌آید.

بهترین گوشه‌ها

بهترین گوشه‌های دستگاه چارگاه، ترانهٔ چاوشی و ضربی زورخانه است که هر دو دل‌نواز و تهییج آفرین محافل ملی و مذهبی می‌باشد؛ به‌ویژه هنگامی که زنگ قافلهٔ کربلا (به مشامم می‌رسد هر لحظه بوی کربلا) یا دور و چرخ حریف پهلوانی در میان باشد که با رجز و خودستایی و کری و کرکری خواندن همراه می‌گردد. گوشهٔ ضربی چارگاه این چکاوک، زورخانه‌ای است: یکی و دوتا و سه‌تا و چهارتا… .

۴۵۸

غریب شهر

وزن عروضی: فعلات فاعلاتن فَعَلات فاعلاتن

U U ــ U / ــ U ــ ــ / U U ــ U / ــ U ــ ــ

بحر: رمل مثمن مشکول

درآمد

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

که تو در برون چه کردی که در درون خانه آیی

سر و روی گل ندارم به چه رو روم به گلشن

که شنیده‌ام ز گل‌ها همه بوی بی‌وفایی

به خدا غریب شهرم که ندارم آشنایی

به خدا همین گدایی ندهم به پادشاهی

زابل

ز فراق چون ننالم من دل شکسته چون نی

که بسوخت بند بندم ز حرارت جدایی

به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم

چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

مخالف!

در دیر می‌زدم من که ندا ز در درآمد

که درآ، درآ عراقی که تو هم زِ آنِ مایی

این شعر هم در بیات ترک بسیار مناسب است و هم در گوشه و ترانهٔ زابل یا همان چاوشی‌خوانی

۴۵۹

بار توحید

وزن عروضی: فاعلاتن مفاعلن فَع لَن

ــU ــ ــ / U ــU ــ / ــ ــ

بحر: خفیف مسدّس محذوف

بار توحید هر کسی نکشد

طعم توحید هر خسی نچشد

۴۶۰

حلاوت زهر

وزن عروضی: فعلاتن فَعَلاتن فَعَلاتن فَعلُن

U U ــ ــ /U U ــ ــ /U U ــ ــ / U U ــ

بحر: رمل مثمن مخبون محذوف

درآمد

به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است

به ارادت بکشم درد که درمانم از اوست

حصار

زخم خونینم اگر به نشود به باشد

خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست

غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد

ساقیا باده بده شادی آن کین غم از اوست

شکسته

پادشاهی و گدایی برِ ما یکسان است

که به دین در همه راه پشت عبادت خم از اوست

۴۶۱

رقص پروانه

وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلُن

ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ

بحر: رمل مثمن مخبون محذوف

درآمد

رنج محروم کجا، دولت مغرور کجا؟

چشم مخمور کجا، عشوهٔ آن حور کجا؟

حسن دیرینه کجا، ظاهر پژمرده کجا؟

رقص پروانه کجا، تابش آن نور کجا؟

دلق دریوزه کجا، کاسهٔ پر خورده کجا؟

نام و ننگ هنر بی‌خبر از زور کجا؟

ناز دُردانه کجا، شام غریبانه کجا؟

نرگس ناز کجا، دیدهٔ شب کور کجا؟

جلوهٔ شمع کجا، لطف رخ دوست کجا؟

موی آشفته کجا، دلبر مستور کجا؟

زلف ژولیده کجا، گیسوی افشانده کجا؟

خلوت سینه کجا، دامنهٔ طور کجا؟

فقر درمانده کجا، مکنت و سرمایه کجا؟

غمزهٔ دیده کجا، دیدهٔ ناجور کجا؟

پاکی دیده کجا، ذلّت مقهور کجا؟

شور مشهور کجا، مویهٔ مهجور کجا؟

هجر دلداده کجا، دلبر آزاده کجا؟

قرب محبوب کجا، دلزدهٔ دور کجا؟

فارغ از وسوسه شد جان نکو، شکوه مکن!

دلِ آسوده کجا، سینهٔ چون گور کجا؟

۴۶۲

دیار بی‌نام

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رمل مثمن محذوف

عاشقم بر آن دیاری که برایش نام نیست

فارغم از ننگ و نامی که در آن آرام نیست

در هوای دلبری هستم که دوری می‌کند

عاشقم بر دلبری که در بَرِ من رام نیست

عاشقم بر حضرت بی مثل و مانند «وجود»

مستم از غوغای آن می، که به دیگر جام نیست

دل به بند زلف مشکین‌ات چه مست افتاده است

جز کمند زلف تو دل را کمند و دام نیست

شد سرشتم از سرشت آسمانی‌ات ای نگار

پخته شد دل با شراب ناب و دیگر خام نیست

دل به‌سوی تو شتابان می‌دود هر لحظه پیش

گرچه در ظاهر ندارم حرف و، حرف از گام نیست

دل پرید از عالم ناسوت و نزد دوست رفت

چون دلم را هیچ غم از ارتفاع و بام نیست

گشته‌ام مهمان درگاه عزیزی بی‌نظیر

که در آن درگاه، جایی از برای عام نیست

غیر کاف و نون، در آن محفل الفبایی نبود

در چنان محفل، خبر از «فا» و «عین» و «لام» نیست

حق‌پرستم، حق منم با هم به هم بی هم؛ ولی

غیر تو با من کسی خویش و تبار و مام نیست

دلبرا، آن طفل بازی‌گوش در عشقت منم

که دلم جز با تو دلبر، راحت و آرام نیست

اهل عشقم، مست حقم، ناخوشم از روزگار

چون که در کار نکو صبح و غروب و شام نیست

۴۶۳

یک خروش

وزن عروضی: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

مستفعلن مفاعلُ مستفعلن فَعَل

ــ ــU ــ / U ــU U / ــ U ــ /U ــ

بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف

غافل مشو که مرکب مردان مرد را

در سنگلاخ بادیه پی‌ها بریده‌اند

نومید هم مباش که رندان جرعه‌نوش

ناگه به یک خروش به‌منزل رسیده‌اند

۴۶۴

محو صنم

وزن عروضی: فاعلاتن فَعَلاتن فَعَلاتن فَع لُن

ــ U ــ ــ /U U ــ ــ /U U ــ ــ / ــ ــ

بحر: رمل مثمن مخبون محذوف (مقصور)

یا صنم یا صنم از خلق جهان می‌شنوم

این صنم کیست که عالم همه محو رخ اوست

۴۶۵

شکار مژه

وزن عروضی: فاعلاتن فَعَلاتن فَعَلاتن فَع لُن

ــ U ــ ــ /U U ــ ــ /U U ــ ــ / ــ ــ

بحر: رمل مثمن مخبون محذوف (مقصور)

یا رب این بچهٔ ترکان چه دلیرند به خون

که به تیر مژه هر لحظه شکاری دارند

۴۶۶

زندان تو

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ Uــ

بحر: رمل مسدّس محذوف

تن برای جان تو زندان توست

باغ و ملک تو همه شیطان توست

۴۶۷

دیار دوست

وزن عروضی: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

مستفعلن مفاعلُ مستفعلن فَعَل

ــ ــU ــ / U ــU U / ــ U ــ /U ــ

بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف

گر وعده دوزخ است یا که خُلد، غم مخور

بیرون نمی‌برند تو را از دیار دوست

یک مو نجنبد از سر ما جز به اختیار

آن اختیار هم به کف اختیار اوست

۴۶۸

معشوق جویا

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ Uــ

بحر: رمل مسدّس محذوف

هیچ عاشق خود نباشد وصل‌جو

که نه معشوقش بود جویای او

هیچ بانگ کف‌زدن ناید به در

از یکی دست تو بی‌دست دگر

تشنه می‌نالد که ای آب گوار

آب هم نالد که کو آن آب‌خوار

۴۶۹

برگ و ساز دین

وزن عروضی: مفتعلن مفتعلن فاعلن

ــ U U ــ / ــ U U ــ / ــ U ــ

بحر: سریع مسدس مطوی مکشوف

دینِ تو را در پی آرایشند

در پی آرایش و پیرایشند

بس که بر او بسته شده برگ و ساز

گر تو بیایی نشناسیش باز

۴۷۰

مسافر

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف

چو رَخت خویش بربستم از این خاک

همه گویند که با ما آشنا بود

ولیکن کس ندانست این مسافر

چه گفت و با که گفت و از کجا بود

۴۷۱

بشکن بشکن

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ

بحر: هزج مثمن سالم

سبو بشکست و دل بشکست و جام باده هم بشکست

خدایا در سرای ما چه بشکن‌بشکن است امشب

۴۷۲

نخواهم

وزن عروضی: مستفعلن مستفعلن مستفعلن فَع

مفعول مفاعیل مفاعیل فَعَل

ــ ــU ــ / ــ ــ U ــ / ــ ــ U ــ / ــ

بحر: هزج مثمن اخرب مکفوف مجبوب

این جامه نخواهم، که به دوزی بند است

این عهد نخواهم، که به روزی بند است

شخصی که به نفخ معده‌ای می‌میرد

بگذار تو آن را که به گوزی بند است

۴۷۳

نادان دوست

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ Uــ

بحر: رمل مسدّس محذوف

دوستی با مردم دانا نکوست

دشمن دانا به از نادان دوست

دشمن دانا بلندت می‌کند

بر زمینت می‌زند نادان دوست

۴۷۴

کام وصل

وزن عروضی: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (عروض سنتی)

مستفعل مفعولن مستفعل مفعولن (عروض نوین)

ــ ــ U U / ــ ــ ــ / ــ ــ U U / ــ ــ ــ

بحر: هزج مثمن اخرب

گفتم به کام وصلت، خواهم رسید روزی

گفتا که نیک بنگر، شاید رسیده باشی

۴۷۵

عشق پوشیده

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رمل مثمن محذوف

عشق پوشید است و هرگز کس ندیدستش عیان

لاف‌های بیهده تا کی زنند این عاشقان

۴۷۶

استعداد سعادت

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ

بحر: هزج مثمن سالم

به استعداد یابد هر که از ما چیزکی یابد

تو استعداد حاصل کن که تا یابی سعادت‌ها

۴۷۷

مهر تو

وزن عروضی: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع

ــ ــ U / U ــ U ــ / U ــ ــ ــ / ــ

بحر: هزج مسدّس اَخرب (وزن رباعی)

حاشا که دلم از تو جدا خواهد شد

یا با کس دیگر آشنا خواهد شد

از مهر تو بگذرد که را دارد دوست

از کوی تو بگذرد کجا خواهد شد

۴۷۸

نفس محکوم

وزن عروضی: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع

ــ ــ U / U ــ U ــ / U ــ ــ ــ / ــ

بحر: هزج مسدّس اَخرب (وزن رباعی)

یک لحظه اگر نفس تو محکوم شود

علم همه انبیات معلوم شود

آن صورت غیبی که جهان طالب اوست

در آینهٔ فهم تو مفهوم شود

۴۷۹

کمال ذرّه

وزن عروضی: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع

ــ ــ U / U ــ U ــ / U ــ ــ ــ / ــ

بحر: هزج مسدّس اَخرب (وزن رباعی)

دل گرچه در این بادیه بسیار شناخت

یک موی ندانست ولی موی شکافت

اندر دل من هزار خورشید بتافت

آخر به کمال ذرّه‌ای راه نیافت

۴۸۰

کفر ناامیدی

وزن عروضی: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع

ــ ــ U / U ــ U ــ / U ــ ــ ــ / ــ

بحر: هزج مسدّس اَخرب (وزن رباعی)

چون عود نبود چوب بید آوردم

روی سیه و موی سپید آوردم

تو خود گفتی که ناامیدی کفر است

بر قول تو رفتم و امید آوردم

۴۸۱

جفای خلق

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ Uــ

بحر: رمل مسدّس محذوف

این جفای خلق با تو در جهان

گر بدانی، گنج زر باشد نهان

خلق را با تو کج و بدخو کند

تا تو را ناچار رو آن‌سو کند

منبع: آموزش مقامات موسیقی ایرانی ( دستگاه‌ها و گوشه‌ها و تحلیل فلسفی و درمانی نواها و آهنگ‌ها )

مطالب مرتبط