دستگاه همایون

منبع: آموزش مقامات موسیقی ایرانی ( دستگاه‌ها و گوشه‌ها و تحلیل فلسفی و درمانی نواها و آهنگ‌ها )

همایون دستگاهی است بس ظریف و دل‌نواز که سحرگاه را طلب می‌کند. این ردیف، در دامان دشت و سبزه، روح‌نوازِ عاشق و عارف است. دستگاه یاد شده بعد از درآمد به چکاوک می‌رود و از آن به بیداد اوج می‌گیرد و در گوشه‌های لیلی، مجنون و بختیاری شکل می‌یابد و با راجعه، خود را زیر و بم می‌دهد و باز درآمد را می‌طلبد.

۳۵۳

صفای سایه

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رمل مثمن محذوف

درآمد

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست

وانچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست

زندگی خوش‌تر بود در پردهٔ وهم و خیال

صبح روشن را صفای سایهٔ مهتاب نیست

چکاوک

آن‌چه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست

ورنه در گلزار هستی سرو گل نایاب نیست

بیداد

جای آسایش چه می‌جویی رهی در ملک عشق

موج را آسودگی در بحر بی‌پایان نیست

۳۵۴

ره عشق

وزن عروضی: مستفعل مستفعل مستفعل فَع لُن

مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن

ــ ــ U U / ــ ــ U U / ــ ــU U / ــ ــ

بحر: هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف

درآمد

ما رندِ خراباتی و دیوانه و مستیم

پوشیده چه گوییم همینیم که هستیم

زان باده که در روز ازل قسمت ما شد

پیداست که تا شام ابد سرخوش و مستیم

آواز اَلَست آمد و گفتیم بلی را

زان گفته بلاکش همه از عهد الستیم

چکاوک

دوشینه شکستیم به یک توبه دو صد جام

امروز به یک جام دو صد توبه شکستیم

یکباره ز هر سلسله پیوند بریدیم

دل تا که به زنجیر سر زلف تو بستیم

بگذشته ز سر، پا به ره عشق نهادیم

برخاسته از جان به غم یار نشستیم

بیداد

در دست سرِ رشتهٔ تجرید گرفتیم

خود سلسلهٔ عالم تقیید گسستیم

در نقطهٔ وحدت سر تسلیم نهادیم

و ز دایرهٔ کثرت موهوم برستیم

بر ما به حقارت مَنِگر زان که چو فرصت

در رتبه بلندیم ولی از همه پستیم

۳۵۵

جناب عشق

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ Uــ

بحر: رمل مسدّس محذوف

درآمد

چیست می‌دانی صدای چنگ و عود

«انت حبی انت کافی یا ودود»

نیست در افسردگان ذوق سَماع

ورنه عالم را گرفته است این سرود

چکاوک

آه از این مطرب که از یک نغمه‌اش

آمده در رقص ذرّات وجود

جای زاهد ساحل وهم و خیال

جان عارف غرقهٔ بحر شهود

بیداد

هست بی‌صورت جناب قدس عشق

لیک در هر صورتی خود را نمود

در لباس حسن لیلی جلوه کرد

صبر و آرام از دل مجنون ربود

پیش روی خود ز عذرا پرده بست

صد در غم برزخ وامق گشود

در حقیقت خودبه‌خود می‌باخت عشق

وامق و عذرا بجز نامی نبود

۳۵۶

جرم من

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رمل مثمن محذوف

درآمد

جرم من این شد که گویم هر نفس اسرار «حق»

من ندارم هیچ ترسی، گر روم بر دار «حق»!

من هویدا می‌کنم اسرار پیدا و نهان

«حق» یکی باشد، نهان گردیده در گفتار «حق»

جملهٔ ذرّات هستی چهره چهره روی اوست

دل به دریا می‌زنم، گویم: منم تکرار «حق»

چکاوک

جمله عالم «حق» بود، هین! «حق» خدایی می‌کند

دیده وا کن بر رخ هستی، پی دیدار «حق»

باش دلسوز همه خلق خدا، گر عاقلی!

بگذر از ظلم و مکن بهر خدا، آزار «حق»

در دلت پاکی نشان و بی‌نشان شو بهر دوست

بگذر از اوهام و بنشان در دلت پندار «حق»

سر کشیدم از خودی، با «حق» نشستم باصفا

از سر مستی شدم دیوانه و بیمار «حق»

راجعه

دل بریدم از خود و دادم دلم را دست دوست

رفتم از خویش و شدم دلداده و دلدار «حق»

آفرین بر هر دو چشم مست عارف‌سوز او

رغبتی در دل نهاد و شد دلم بیدار «حق»

کی نکو در بند ایمان است و کی در بند کفر؟!

هرچه باشد «حق» بود، من دورم از انکار «حق»

۳۵۷

آفتاب‌نشست

وزن عروضی: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

مستفعلن مفاعلُ مستفعلن فَعَل

ــ ــU ــ / U ــU U / ــ U ــ /U ــ

بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف

به‌زلف یار بگفتم که کافر به چه دینی؟

جواب داد مسلمانم من و آفتاب‌پرستم

به خال لعل لب یار بگفتم از چه سیاهی

جواب داد که عریان در آفتاب نشستم

۳۵۸

رام نفس

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ

بحر: هزج مثمن سالم

به نان سازند مردم رام هر سگ را، ولی با تو

اگر خواهی که گردد رام نفسِ سگ، مده نانش

۳۵۹

حرف جانسوز

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رمل مثمن محذوف

تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید

حال ما خواهی اگر در گفتهٔ ما جست‌وجو کن

۳۶۰

خبر ناله

وزن عروضی: فاعلاتن فَعَلاتن فَعَلاتن فَع لُن

ــ U ــ ــ /U U ــ ــ /U U ــ ــ / ــ ــ

بحر: رمل مثمن مخبون محذوف (مقصور)

تنم از ضعف چنان شد که اجل گشت و نجست

ناله‌ام چند خبر داد که در پیرهن است

۳۶۱

شرط قابلیت

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ Uــ

بحر: رمل مسدّس محذوف

دادِ حق را قابلیت شرط نیست

بلکه شرط قابلیت داد اوست

۳۶۲

کتاب حقیقت

وزن عروضی: مفاعلُن فَعَلاتن مفاعلن فعلن

U ــ U ــ / U U ــ ــ /U ــ U ــ / U U ــ

بحر: مجتث مثمن مخبون محذوف

مرا به هیچ کتابی مکن حواله دگر

که من حقیقت خود را کتاب می‌بینم

۳۶۳

آتش غم

وزن عروضی: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع

ــ ــ U / U ــ U ــ / U ــ ــ ــ / ــ

بحر: هزج مسدّس اَخرب (وزن رباعی)

در سینه ز غم آتشی افروخته‌ام

جان و دل خود به شعله بس سوخته‌ام

عیبم نکنید اگر ندارم هنری

جز عشق ز استاد نیاموخته‌ام

۳۶۴

بی‌حاصلی

وزن عروضی: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

مستفعلن مفاعلُ مستفعلن فَعَل

ــ ــU ــ / U ــU U / ــ U ــ /U ــ

بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف

بشنو ز ما که تجربه کردیم سال‌ها

بی‌حاصلی است حاصل این قیل و قال‌ها

۳۶۵

شرم همت

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رمل مثمن محذوف

گرچه آلودهٔ فقرم شرم باد از همتم

گر به آب چشمهٔ خورشید دامن تر کنم

۳۶۶

کار کردن

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رمل مثمن محذوف

عاشقی با کامرانی ای برادر جمع نیست

چهره، زرد و آه سرد و دیدهٔ خونبار کو

دوستی جویی ولیکن دل نهی بر دشمنان

غیرت عشقت کجا شد و ز نفاقت عار کو

کارکردن اولین منزل بود در راه دوست

ما همه کم از همیم، افسوس مرد کار کو

ذکر و فکر و بحث عرفانی فقط اسلام نیست

در مسلمان صدق بوذر طاعت عمّار کو

۳۶۷

خاک پا

وزن عروضی: مفاعلُن فَعَلاتن مفاعلن فَع لُن

U ــ U ــ / U U ــ ــ /U ــ U ــ / ــ ــ

بحر: مجتث مثمن مخبون محذوف

گرچه نیک نی‌ام، خاک پای نیکانم

عجب که تشنه بمانم سفال ریحانم

۳۶۸

گوهر عالم

وزن عروضی: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع

ــ ــ U / U ــ U ــ / U ــ ــ ــ / ــ

بحر: هزج مسدّس اَخرب (وزن رباعی)

عالم صدف است و فاطمه گوهر اوست

گیتی عَرَض است و این گُهر جوهر اوست

در شأن و مقام و مرتبت او را بس

کاحمد پدر است و مرتضی شوهر اوست

۳۶۹

عالم محسوس

وزن عروضی: مستفعلُ فاعلاتُ مفعولاتن

ــ ــ U U / ــ U ــ U / ــ ــ ــ ــ

مفعول مفاعلن مفاعیلن فع

بحر: هزج مسدّس اخرب

این عالم محسوس اتاقی است مرا

خورشید چراغ و چرخ طاقی است مرا

چون شب بشود ستارگان یار منند

چون صبح شود جهان رواقی است مرا

۳۷۰

چرخ بازیگر

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ

بحر: رمل مثمن سالم

روزگار است آن که گه عزت دهد گه خوار دارد

چرخ بازیگر از این بازیچه‌ها بسیار دارد

۳۷۱

قدرناشناس

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ

بحر: هزج مثمن سالم

به زر نخریده‌ای جان را از آن قدرش نمی‌دانی

که هندو قدر نشناسد متاع رایگانی را

۳۷۲

نقّاش تویی

وزن عروضی: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع

ــ ــ U / U ــ U ــ / U ــ ــ ــ / ــ

بحر: هزج مسدّس اَخرب (وزن رباعی)

بالاتر از آنی که بگویم چون کن

من صورتم و ز عیب خود بی‌خبرم

خواهی جگرم بسوز و خواهی خون کن

نقاش تویی عیب مرا بیرون کن

۳۷۳

خواهم نتوانم

وزن عروضی: مستفعلن مستفعلن مستفعلن فَع

مفعول مفاعیل مفاعیل فَعَل

ــ ــU ــ / ــ ــ U ــ / ــ ــ U ــ / ــ

بحر: هزج مثمن اخرب مکفوف مجبوب

خواهم بکنم گنه نخواهم بکنم

خواهم بکنم توبه نخواهم شکنم

لیکن چون خواهم نتوانم خواهم

خواهم نتوانم که نخواهم چه کنم

۳۷۴

لاف

وزن عروضی: مستفعلُ فاعلاتُ مفعولاتن

ــ ــ U U / ــ U ــ U / ــ ــ ــ ــ

مفعول مفاعلن مفاعیلن فع

بحر: هزج مسدّس اخرب

بازار گُهر نشکند از خرمهره

از لاف شما زیان نبیند زهره

از شهرت اهل فضل نتواند کاست

نادانی اگر به فضل گردد شهره

۳۷۵

قرب حق

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ Uــ

بحر: رمل مسدّس محذوف

قرب حق از قید هستی رستن است

نی به بالا و به پایین رفتن است

پس به هر عصری ولیی لازم است

آزمایش تا قیامت دایم است

۳۷۶

سازی

وزن عروضی: مستفعلُ فاعلاتُ مفعولاتن

ــ ــ U U / ــ U ــ U / ــ ــ ــ ــ

مفعول مفاعلن مفاعیلن فع

بحر: هزج مسدّس اخرب

گه طعمهٔ مور، اژدهایی سازی

گه از پر پشّه‌ای همایی سازی

در هم شکنی کاسهٔ صد کسرا را

تا دستهٔ کوزهٔ گدایی سازی

۳۷۷

دادهٔ رایگان

وزن عروضی: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع

ــ ــ U / U ــ U ــ / U ــ ــ ــ / ــ

بحر: هزج مسدّس اَخرب (وزن رباعی)

تو هیچ بدی که جسم و جانت دادند

بر کسب و عمل تاب و توانت دادند

از داده و ناداده شکایت چه کنی

کان چیز که هست رایگانت دادند

۳۷۸

پسند خوش‌تر

وزن عروضی: فَعُولُن فَعُولُن فَعُولُن فَعَلْ

U ــ ــ /U ــ ــ /U ــ ــ /U ــ

بحر: متقارب مثمن محذوف

گر آزرده ور مبتلا می‌پسندد

چه خوش‌تر از آن کاو به ما می‌پسندد

گهی دشمنان را عطا می‌فرستد

گهی دوستان را بلا می‌پسندد

چرا دست یازم چرا پای کوبم

مرا خواجه بی‌دست و پا می‌پسندد

۳۷۹

تجلی جمال

وزن عروضی: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع

ــ ــ U / U ــ U ــ / U ــ ــ ــ / ــ

بحر: هزج مسدّس اَخرب (وزن رباعی)

زان باده نخورده‌ام که هشیار شوم

آن مست نبوده‌ام که بیدار شوم

یک جام تجلی جمال تو بس است

تا از عدم و وجود بیزار شوم

۳۸۰

چشم فتّانه

وزن عروضی: مفتعلن مفتعلن فاعلن

ــ U U ــ / ــ U U ــ / ــ U ــ

بحر: سریع مسدس مطوی مکشوف

مستم و آزادم و دیوانه‌ام

بی‌خبر از خویشم و بیگانه‌ام

زلف پریشان تو برده دلم

چشم سیاهت شده افسانه‌ام

مسلک و آیین من است عشق تو

بی‌خبر از دهرم و فرزانه‌ام

کشته مرا لعل بدخشان تو

خط لب تو شده پیمانه‌ام

ای دل سودازده، ای گنج من!

بی‌خبر از جغدم و ویرانه‌ام

شسته‌ام از دل همه آثار غیر

شمع رُخَت، آتش و پروانه‌ام

هم‌چو همیشه دل من پیش توست

گشته رُخَت رونق کاشانه‌ام

عاشقم و بی‌خبر از بندگی

دانه‌ام و بهر تو دُردانه‌ام

مستم و خُمخانه مرا ذات توست!

ساغر و می بوده و خمخانه‌ام

نعره زدم بی‌خبر از این و آن

جان منی، ای همه جانانه‌ام!

جان نکو کرده به دل خوش مُقام

فتنه‌ام و «حق» شده فتّانه‌ام

۳۸۱

همرنگ عشق

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ

بحر: هزج مثمن سالم

چنان با عشق همرنگم که خود را عشق می‌بینم

چنان با یار دمسازم که خود را یار می‌بینم

۳۸۲

هیچ

وزن عروضی: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع

ــ ــ U / U ــ U ــ / U ــ ــ ــ / ــ

بحر: هزج مسدّس اَخرب (وزن رباعی)

دانی ز جهان چه طرف بربستم، هیچ

وز حاصل ایام چه در دستم، هیچ

شمع طربم ولی چو بنشستم هیچ

آن جام جمم ولی چو بشکستم، هیچ

۳۸۳

چنان باش

وزن عروضی: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع

ــ ــ U / U ــ U ــ / U ــ ــ ــ / ــ

بحر: هزج مسدّس اَخرب (وزن رباعی)

مؤمن! به بدی نیست کسی مانندت

وین طرفه که خلق نیک می‌خوانندت

یک عمر بُدی چنان که خود می‌دانی

یک چند چنان باش که می‌دانندت

منبع: آموزش مقامات موسیقی ایرانی ( دستگاه‌ها و گوشه‌ها و تحلیل فلسفی و درمانی نواها و آهنگ‌ها )

مطالب مرتبط