اودیهٔ تصفیه‌ساز سالک محبی

اودیهٔ تصفیه‌ساز سالک محبی

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی نقد صافی ۴ ( جلد سيزدهم : کلیات دیوان نکو )

ذلیل رسوا

سالکان محبی برای پالایش باطن و رفع موانع نفسانی و هواجس درونی نیازمند ریاضت و برای اثبات صفا و درستی خویش و سنجش توانایی و مقاومت خود نیازمند امتحان و اختبار می‌باشند تا در صورت قبولی و تأیید، امانت ولایت الهی به بعضی از آنان سپرده شود. اوج ریاضت سالک محبی و سنجش وی، در اودیهٔ بلاهای فعلی است؛ مقامی بسیار پرخطر و با ماجراهای مخوف و سقوط‌دهنده که لحظه‌ای درنگ و غفلت، به نابودی محبی منجر می‌شود و به جای فنا و پذیرش، آتش هلاکت به خرمن سال‌ها خوشه‌چینی او می‌زند. اودیهٔ محبی وادی وادی سنگلاخ و درّه‌ها و پرتگاه‌های پرخطری است که بارش بلایا و مشکلات و سختی‌های به ستوه‌آورنده از داخل و خارج و از بالا و پایین بر او به صورت پیاپی و مداوم بارش می‌گیرد. قهرمان گذر از سنگلاخ پُرپی‌بر وادی درد، هجر، رنج، تعب، خستگی، بلا و مصیبت مورد الطاف خفی الهی قرار می‌گیرد و برای ورود به وادی عشق، ولایت و حقیقت و برای مشاهده و رؤیت آماده می‌شود. اودیهٔ بلاها تازه سالک را برای سیر و سلوک آماده می‌کند و در حقیقت، شروع سلوک نوری بعد از این وادی است. در اودیه افزون بر بارش بلاها، شیاطین جن و انس نیز برای درهم‌کوبیدن سالک محبی تمامی توان خویش را به کار می‌گیرند و بر ذهن و اندیشهٔ سالک محبی یا اطرافیان وی و درهم شکستن مقاومت و تضعیف اراده و کاستن همت او هجوم می‌آورند؛ زیرا اگر سالک محبی از این مرحله بگذرد و به ولایت وارد شود و در آن‌جا نیز تأیید گردد، دیگر شیطان بر او سطوتی نخواهد داشت و مصداق «لاَ یعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیفْعَلُونَ مَا یؤْمَرُونَ»(۱)شیاطین تمامی تلبیس خود را برای گمراه ساختن محبی به میدان می‌آورند. البته سالک محبی تشبهی بی‌خبر از این بلاها و به صرف فقر مالی و غربت ظاهری و فشار سلاطین زور و زر و تزویر و زاری، رجزخوان بلاکشی و لاف‌زن حکم‌پذیری می‌شود:

گر تیغ بارد در کوی آن ماه

گردن نهادیم الحکم للّه

محبوبی نه در اودیهٔ تصفیه‌ساز محبی است که در مقامی بسیار فراتر و در اودیهٔ ذات قرار دارد. او بلاکشی صادق و خونین‌دل است که به کنده می‌نشیند و هر بلایی را به رضا استقبال می‌کند تا سادگی، پاکی و صفای عشق خود را جلوه دهد؛ چنان‌که برترین تابلوی عشق محبوبی، سالار عشق نینواست:

تیغش ببارد در کوی و در راه

در سجده هستم با «قل هو اللّه»

سالک محبی از آن‌جا که از خودبینی و غیرگرایی جدایی ندارد، هر گامی که در سلوک برمی‌دارد و پیش‌تر می‌رود، نیازمند توبه است. او بی‌خبر از ماجرای «عنایت» و حادثهٔ «توفیق»، خود را تایب می‌شمرد. اگر عنایت و توفیق نباشد، رابطهٔ دور سالک محبی از گناه، به لحظه‌ای برداشته می‌شود و او را به گناهی سلوک‌سوز و هلاک‌کننده مبتلا می‌سازد:

من رند و عاشق، آن‌گاه توبه؟!

استغفر اللّه استغفر اللّه

محبوبی که با مشیت حق زیست می‌نماید، توبه از توبه دارد؛ توبه‌ای استمراری و زوال‌ناپذیر که بعد از آن نیاز به توبه‌ای جدید نیست و همان توبه همانند دوام طهارت زوال‌ناپذیر می‌شود. توبه از توبه که با درک حضور و وصول به مقام ذات حاصل می‌شود دارای دو رکن اساسی است: یکی، استمرار در توبه و دوام آن است؛ به این معنا که توبه وحدت داشته باشد و حدوثی در آن رخ ندهد. دو دیگر آن که توبه از غیر و شواغل باشد. توبه از توبه شکست ابدی و ویرانی همیشگی است که با حضور رخ می‌نماید و لحاظ هر غیری را نفی می‌کند. توبه‌ای که دیگر فاسخ نیست و نشکن می‌گردد. توبه‌ای که همیشگی و حقیقی و کلی سِعی و مقام محو گناه است و نه نسیان و فراموشی آن برای بنده؛ زیرا هرچند بنده گناه را فراموش کند ولی فرشتگان وقایع‌نگار و خداوند و اولیای معصوم او می‌توانند گناه او را فراموش نکنند. این محو گناه است که با اسم «ستّار العیوب» تحقق می‌یابد. اگر خداوند گناه را دیگر نبیند، آن‌گاه ستار است! توبه‌ای که بسیار بلند و سنگین است. این مرتبه با وصول به حضور حق‌تعالی رخ می‌نماید و در آن تنها می‌توان سبحان‌اللّه داشت نه ذکر استغفار که متعلّق معصیت و خاطرهٔ گناه و تداعی ذهنی آن را لازم دارد، بلکه برتر از مقام «سبحان‌اللّه»، مقام «سلام‌اللّه» است که سالک به سلامت می‌رسد، نه به تسلیم و اسلام که کمالی فرودین است. توبه از توبه به توبه‌ای گفته می‌شود که متعلق آن غیری مانند توبه است و توبه از اثبات غیر و از داشتن حضور در حضور حق‌تعالی است. این توبه امری نفسانی نیست، بلکه توبه‌ای حقانی است و به این معنا نیست که اصل توبه نفی شود. همان‌طور که عبادت هیچ گاه از بنده برداشته نمی‌شود، بلکه وقتی سالک به وصول دست می‌یابد، استناد عبادت به او نفی می‌گردد و او از عبادت نفسی و نفسانی بیرون می‌آید و عبادت وی حقی و حقانی می‌گردد:

من عاشقم بس، نه رند و تائب

تائب بود حق، حق بوده در راه

محبی هیچ‌گاه مجوزی برای دوری از طریق معرفت و شریعت ندارد و نمی‌تواند پیشینه را که چیزی بیش از اقتضا و در قالب کردار جمعی و مشاعی رقم زند، برای آن بهانه آورد. تقوا نیازمند فقه است؛ همان‌طور که عرفان، فقه حکمی دارد:

آیین تقوا ما نیز دانیم

لیکن چه چاره با بخت گمراه؟

محبوبی معرفت را ریشه تمامی کردار می‌داند و بخت هیچ پدیده‌ای را بر گمراهی نمی‌داند و نقش پیشینه را به گونهٔ اقتضایی و علل جزیی می‌شناسد نه به گونهٔ علت تام تخلف‌ناپذیر:

تقوا عمل شد، آیین آن چیست؟

بگذر ز چاره، نی بخت گمراه

محبی بسیار می‌شود که به خودبینی و خودشیفتگی و خودبرتربینی گرفتار می‌آید و طریق خود را تافتهٔ جدابافته‌ای از دیگر پدیده‌ها و دارای برتری در طریق می‌شمرد:

ما شیخ و واعظ کم‌تر شناسیم

یا جام باده یا قصه کوتاه

محبی نیازمند قدرت استماع از محبوبی و نیز خردورزی بر اندیشه‌های دیگران است؛ همان‌طور که شیخ و واعظ باید چنین صفتی داشته باشند:

هر دو تو هستی، هم شیخ و زاهد

خود را تو بشناس، این قصه کوتاه

محبی در طریق خود هم پرتوقع می‌شود و هم معشوق را به کم‌مهری و کم‌لطفی متهم می‌سازد:

مهر تو عکسی بر ما نیفکند

آیینه رؤیا، آه از دلت آه

محبوبی جنبش پدیده‌ها را رقص پرچرخ و چین از حرارت عشق ذات در دل تمامی ذره‌ها می‌داند. هر پدیده‌ای برای خداوند دردانه و یکتاست و حق‌تعالی او را در آغوش مهر خود دارد:

مهرش نباشد، عکس این سخن چیست؟

آیینه رؤیا، بگذر بکش آه

محبی مشتاق و طالب است. مشتاق کسی است که وصول به معشوق ندارد و فاقد و مهجور است و آرزوی وصل می‌پرورد. مشتاق، معشوق خویش را گم کرده و سرگردان و عاجز از مشاهده، رؤیای وصول دارد. او درد هجران و تلخی مهجوری دارد و باید با انواع بلاها و شلاق ریاضت‌ها و تازیانهٔ حزن‌ها و رنج‌ها و کورهٔ مکافات‌ها بارها منکسر و شکن در شکن، آزرده و غمباره شود تا برای عشق کارآزموده و آبدیده شود و با صفای عشق، از شرک غیرگرایی به کلی زدوده شود و از غیبت دوری به در آید:

الصبرُ مُرٌّ و العمرُ فانٍ

یا لیت شعری حتّامَ اَلقاه

محبوبی در عشق غرق است و عشق حفظ داشته است. محبوبی وصل مدام دارد و معشوق را یافته و به غیرت، نگه‌دار آن است. غیرت محبوبی به‌کلی غیرکش است و او را به فنای ذات و به بقای حکمی می‌رساند. عشق محبوبی عشق بی‌طمع و بدون هیچ‌گونه انتظار و توقعی و عشق بی‌رخسار و بی‌گیسو و بی‌ابرو و عشق به بی‌نشانی است:

این دو چنین است، لیکن مگو تو

«یالیت»، بگذار، رو کن بر آن ماه

محبی که شوق وصول را عشق می‌پندارد، تصویر شفاف و واضحی از خون‌ریزی عشق ندارد و آن را به خون خوردن تحویل می‌برد. البته شوق، صبر و قرار را از محب مشتاق می‌گیرد و او در هجر محبوب، خونین‌دل می‌گردد. او به استیحاش از خلق مبتلا می‌شود و گاه شوق معشوق چنان تحمل را از محبی سلب می‌کند که ممکن است همام‌وار او را بکشد و دفن سازد:

عاشق چه نالی گر وصل خواهی؟

خون بایدت خورد در گاه و بیگاه

عشق تنها در اختیار محبوبی است. او در عشق، کورهٔ آتش است و البته در عشق آتشین خویش مقاومت و تمکن دارد تا آن‌که به حکم معشوق، سیر سرخ خویش را تجلی بخشد؛ سیری که با تمکین حق، تمکن بر ذلیل ساختن خصم معشوق خویش می‌یابد و با صلابت مظلومیت و غربت غریبانهٔ خویش، دولت ظاهری جور گران باطل را درهم می‌شکند و ذلت و خواری و رسوایی و چهرهٔ تزویر و ریا و سالوس او را علنی و همگانی می‌سازد:

عاشق ننالد، آتش بگیرد

خون خوردن عشق، خون دادن است گاه

محبی در شوق است، نه عشق، و همین کاستی سبب می‌شود گاه در بلاهای شوق که نسبت به بلاهای عشق بسیار نازل است، تحمل خویش را از دست دهد و از این که به وادی شوق گام نهاده است پشیمان و پریشان گردد:

حافظ نبودی زین‌گونه بی‌دل

گر می‌شنیدی پند نکوخواه

محبوبی عشق دارد و رمز عشق، آتش و خون است. عشق محبوبی به معشوق، به وی غیرت و توان ایستادگی و مقاومت در برابر خصم محبوب می‌دهد. مقاومت محبوبی بر پایهٔ حکمت و شجاعت است. او یار شفیق مظلومان است و از ظالم مغضوبی آنتی‌تز خویش که چهرهٔ آیین محبوب و بندگان معشوق را با ادعاهای کاذب و با جادوی سالوس و ریای خویش به ستم آلاییده است، و کفر ظلم و استکبار خودشیفتگی را سد راه بندگان حق محبوب نموده است، به سختی ستیز می‌کند و خون سرخ خویش را روشنای مسیر بی‌پیرایه و رحمانی دلدار و عَلم ظلم‌ستیزی طریق معشوق و سند ذلت و رسوایی مغضوبی می‌گرداند و او را «ذلیل رسوا» می‌گرداند؛ چنان‌چه کربلای نینوا چنین بود:

بگذر ز پند و، بگذر ز بی‌دل

عشق است و خون است رمز نکو خواه

بی‌جان شده دل، جان نکو کو؟

افتاده از جان، دل گشته همراه

  1. تحریم / ۶٫

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی نقد صافی ۴ ( جلد سيزدهم : کلیات دیوان نکو )

مطالب مرتبط