منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی نقد صافی ۴ ( جلد سيزدهم : کلیات دیوان نکو )
غزال مست
مقرّب محبوبی در هستهٔ مرکزی ذات، تمامی کمالات را به موهبت و به فعلیت دارا میباشد. سالکان محبی با آنکه چنین موهبتی ندارند، اما عنایت ربانی را در داشتن استعداد سلوک در باطن خویش دارا میباشند و به گامهای حق، طریق شوریدگی و مسیر شیفتگی را البته به ارادت و با ارادهای مشاعی میپویند:
بارها گفتهام و بار دگر میگویم
که من دلشده این ره نه به خود میپویم
محبوبی که حب حق را با خود دارد، بر مشیت پویش دارد، نه به اراده. در نظام ارادی محبی، اقتضا و علل جزیی، اختیاری مشاعی به محبی داده است؛ اما در نظام مشیت، محبوبی کششهای معشوق را عاشقانه و با تمام رضایت میپوید و لطف جمال و قهر جلال برای او تفاوتی ندارد:
یار من گفته و من نیز بسی میگویم
او کند هرچه شود، من همه آن میپویم
محبی که نگاهی ناقص و نارسا در شناخت هستی و پدیدههای آن دارد، نظام ارادی جمعی و مشاعی را نمیشناسد و جبرگرایی و سرنوشت محتوم را برای خویش قایل است:
در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند
آن چه استاد ازل گفت بگو میگویم
محبوبی نظام عشق و مشیت را دارد که امری ورای جبر و اختیار است و پویش کششهای معشوق میباشد:
جبر من نیست ولی بوده همین نکته قبول
آنچه یارم به دلم گفت، همان میجویم
محبی سعادت و شقاوت را امری پیشینی و بهطور کلی بیرون از دایرهٔ ارادهٔ آدمی میداند:
من اگر خارم اگر گُل چمنآرایی هست
که از آن دستْ که میپروردم میرویم
محبوبی دل را صاحب ارادهٔ جمعی و مشاعی در پویش کششهای معشوق میشمرد. پدیدههای هستی تمامی به اقتضا کار میپردازند و آنکه بذر علل جزیی گندم سلامت و سعادت را پیگیر شود، گندم میدرود نه جو. گتره و گسیخته در هیچ پدیدهای رخ نمیدهد و جبر و زور بر چیزی چیره نمیشود:
خار و گل نیز چو من واله و سرگشتهٔ اوست
از همان دست که میپروردم میرویم
محبی که محصول ریاضت و تلاش است، در تناقضی آشکار، نظام «وَأَنْ لَیسَ لِلاْءِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعَی»(۱)داشتههای خود را یافتههای سعی خویش و خرمن کوشش خود میشمرد، نه نتیجهٔ جبر آینهواری و طوطیصفتی، و بر آن است تا برخلاف پیآمد جبرگرایی، کیمیاگری بیابد و به اقتضای طمعورزی خود، گوهر خویش را هم تأیید کند و ارجمندی آن را بها دهد و هم عیاری مضاعف بخشد:
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحبنظری میجویم
محبوبی بندهٔ عزیز و گوهر دردانهٔ حقتعالی است. البته تمامی پدیدهها ظهور و دردانهٔ یکدانه و تکرارناپذیر حقتعالی میباشند، اما ویژگی محبوبی این است که جمعیت اکمل و اتم کمالات را واجد است و اعلی و اقدم و اقرب جایگاه را نسبت به حقتعالی دارد و محبوب و برگزیدهٔ اوست:
گوهر دل شده از حق به منِ افتاده
نی ز من گوهر من، صاحب آن همسویم
محبی از شرک ظاهرنمایی و ریا خالی نیست. او به پندار خویش با داشتن میول باطنی اینگونه ملمعگرایی را برای خویش نکوهیده نمیشمرد و باز خط ممتد خودبینی و ارجنهادن به خود را پی میگیرد:
گرچه با دلق مُلَمَّع می گلگون عیب است
مکنم عیب کز او رنگ ریا میشویم
محبوبی به عنایت حقتعالی از هرگونه رجس و پلیدی و شرک و ریا و عیبی دور است و پاکی موهبتی دارد؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیرا»(۲)محبوبی، گُل سرسبد خداست که گِلش نیز از اوست:
برو از عیب و می و دلق و ریا و سالوس
ز همه ریب و ریا جان خوشم میشویم
محبی که با مشتاقی در عشق، مشاقی میکند، نظام کششی عشق را نمیشناسد و آن را در تناقضی آشکار با بیت پیشین و با غفلت از مفاد آن، به جبر تحویل میبرد:
خنده و گریهٔ عشاق ز جایی دگر است
میسرایم به شب و وقت سحر میمویم
محبوبی تمامی پدیدههای هستی را ظهور جمالی، جلالی یا کمالی میداند، اما تمامی آنها دارای اقتضاءات پیشین میباشند، نه علیت تام در ظهور چهرههای خود. بنابراین اقتضاءات خیر یا شرّ آنان قابل تبدیل و تغییر در ذیل نظام مشاعی و جمعی میباشد و انسان، واجد اختیار و نیروی عقلورزی برای انتخاب میباشد. همچنین اینکه انسان صفت کلی کمالی توانایی بر عصیان را دارد، به معنای خیر بودن تحقق و فعلیت عصیان از وی نمیباشد، بلکه مقام فعلیت از مقام این توانمندی جداست. محبوبی که جمعیت اتمّ و اکمل کمالات را دارد، به توانمندی موهبتی نیروی بازدارندگی از عصیان مسلح میباشد. او فراتر از اراده، ذیل مشیت حقتعالی میباشد و به ریتم خداوند، آهنگ شادی یا مویههای غمگنانه دارد:
خنده و گریهٔ من بوده ز وصل جانان
من گل دلبر خود، همره او میبویم
محبی تجربههایی محسوس از می بیداریبخش و هشیارسازِ «یقظه» دارد و همین احساسهای تجربی سبب میشود که انکارگرایان را وقعی ننهد و پیرانههای آنان را پیرایههایی بیش نشمرد؛ اما او در استقامت خود، از خلق و از پدیدهها فراتر نمیرود و محصور در آنان است:
حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی
گو مکن عیب که من مشک خُتن میبویم
محبوبی نگاه حقی به هر حادثهای دارد و حق بر مدار او و او بر محور حق میباشد. محبوبی چهرهٔ ذات الهی را در هر آنی میپوید و خداوند نیز در همین چهرهٔ اطلاقی برای او ظهوری پر از صفا و عشق و نازکی و لطف دارد و البته محبوبی برای این رؤیت یکتانگار، تمکنی پر از همت و صفا دارد و مستانه خریدار سر دار میشود. محبوبی سرشت بلاکشی دارد و برای آن مقاوم است. او به استقبال تیغهای بلا میرود و سیر سرخ خود را رقم میزند؛ چرا که محبوبی ذاتی جز با شهادت، به دیدار معشوق نمیرود:
برو از عیب و ز خاک و می و میخانه و مشک
مشک من در بر من بوده خم ابرویم
عاشق و مست و خرابم ز لبش شیدایم
هر کجا رو بکند، من بنمایم رویم
نشدم راحت و آرام بهجز خون و بلا
به سرم ریزد و گویم «بده»؛ این شد خویم
شد نکو خونی آن یار پریچهرهٔ ناز
ای خوش آن دم که بگیرد ز صفا بازویم
- نجم / ۳۹٫
- احزاب / ۳۳٫
منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی نقد صافی ۴ ( جلد سيزدهم : کلیات دیوان نکو )