منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۴ ( جلد نهم : کلیات دیوان نکو )
زندهٔ ظهور
دل محبوبان از هجر ذات، پر حسرت است. ریاضت محبوبان، هجر از ذات است. آنان در هجر ذات حقتعالی است که سوز و آه دارند. در شعر زیر، از مقام ذات حقتعالی به «امّید تو» تعبیر آمده است:
این دل پر حسرت ما گشته سر تا پا سیاه
غنچهٔ کنج لبت کرده دل ما را تباه
محبوبان به هیچ وجه در گرو غیر و نیز عمل خود نیستند؛ بلکه همت آنان بروز ذات است و جز غم وصول به آن ندارند:
جز غم هجر رُخَت در دل، غمی کی مانده است؟!
هرچه باشد غیر تو، لهو و خطا هست و گناه
محبوبان، نخست توحید حقتعالی را مییابند و آنچه را که باید، به او نشان میدهند. آنان به خوبی میدانند از کجا آمدهاند و وصول آنان چگونه بوده است:
چون رَوَم من از برت؟ ای دلبر طنّاز من!
کی شود جبران دوباره کرد، هر دم اشتباه؟
محبوبانْ خداوند را به صورت وجودی، شایستهٔ پرستش یافتهاند. آنان در هر مشاهدهای، در پی ذات حقتعالی هستند و به آن عاشقانه اهتمام دارند:
دل به دنبالت روان شد، از پی هر چهره رفت
من به تو کی میرسم تا گیریام اندر پناه؟
بدن محبوبان، از عشق و صفایی که در نهاد آنان است، طراوت گرفته است؛ بهگونهای که خواب و بیداری برای آنان یکسان است و خواب آنان بیداری عشق است و پیش رو و پشت سر برای آنان یکسان است و هر حِسّی از آنان، تمامی حواس را با خود دارد و سراسر، چشم و نگاه میباشند:
در سرای دل ندارم هیچ کس غیر از تو دوست
گشته اعضای وجودم سربهسر چشم و نگاه
اولیای خدا در معرکهٔ حلول و وحدت، سَر و جان و دین و هستی از دست دادهاند. آنان از تمامی اسما و از هر تعینی میگذرند و بیتعین میشوند و تماشای عشق حق به ذات دارند و عشق حق را مییابند، نه عشق به حق را. عشق به خود، غیر از عشق حق است. این محبوبان هستند که خداوند را زیارت میکنند و حنایی را که حق گذاشته است میبینند و حال و هوای آن را با خود دارند؛ از این رو به ناسوت که وارد میشوند، حنای ارض و شکوه ناسوت و جاه و جلال آن برای آنها رنگی ندارد و به هیچ لقمه، نطفه، گناه و تربیتی آلوده نمیشوند و نیازی به ریاضت برای بر شدن و عروج ندارند:
دیدی آخر دل رضا شد بر جفایت ای عزیز
رفته یکسر از خودی، افتاده از دنیا و جاه
محبوبان، صاحب کتمان هستند و حتی آه و گریهٔ آنان از هجر حقتعالی به چشم نمیآید. محبوبان حتی سوز نهاد خود را پنهان میدارند و اشک و آه آنان نمود ظاهری ندارد؛ با آنکه ظاهر آنان بشاشت، طراوت و مستی دارد، چنانکه گویی خیالی برای آنان نیست:
نه نصیب من شده عیش و نه در من هست کام
نه نهاد دل بود گِل، نه بود جانم گیاه
خداوند، یار شیرین و شادی است که با هر پدیدهای به صورت خصوصی دیدار دارد و با همه، یکی یکی نشست و برخاست دارد. حقتعالی در باطن هر ذرهای نشسته است و هر ذرهای بر قلب حقتعالی جای دارد. خداوند، کسی را در راه گم نمیکند و همه را یکی یکی میشناسد و با خود میبرد و سیر میدهد. او تمامی پدیدههای هستی را با بیشماری و نامحدودیای که دارند، به عشق و صفا رشد میدهد.
باید توجه داشت درست است که هیچ پدیدهای در راه نمیماند و همه به فعلیت میرسند، ولی چنین نیست که هر کسی که به فعلیت میرسد، رحیمی و اهل سعادت باشد. این امر، منافاتی ندارد که بندهای ناسپاس، در برابر عشق حقتعالی، سوء اختیار و نافرمانی ـ آن هم به اختیار خود ـ داشته باشد و در نهایت، به حرمان مبتلا گردد:
ای جمال دلفریب، ای چهرهٔ شیرین و شاد!
خوش به دنبال تو هر ذره بیفتاده به راه
محبوبان، خود را نه تنها از فعل و صفت، بلکه از هویت خویش جدا میکنند و در مقام سلاّخی هویت خویش برمیآیند و تمامی داشتههای خود را در قمار عشق میبازند. محبوبان در این مسلخ عشق، قطعه قطعه میشوند و قربانی میگردند و چون قطره ذرّه ذرّه آب میشوند و چیزی نمیگویند و از درد، دم برنمیآورند:
من شدم در ذات تو فانی که محو تو شوم
بر توام من شاهد و ذات تو بر من شد گواه
چشمانداز رؤیت محبوبان، مقام ذات حقتعالی است و خداوند از آن بلنداست که برای آنان ظهور و بروز دارد و عشق و مهر آنان از صفای ذات است که مرتّب برای آنان خودنمایی دارد و میبینند که نه دست میدهد و نه دست میگیرد و بیدست، دست میدهد و بی دست، دست میگیرد. آنان شخص جناب حقتعالی را در هر پدیدهای مانند آفتاب و مهتاب، رؤیت میکنند:
تو جمال ظاهری و از تو شد ماه وجود
تو ضیایی و تویی خود نور این خورشید و ماه
این رؤیت، پیوسته و مدام است؛ ولی آنان خواهان وصل خاص و بزم عشق و مستی افتخاری و عنایت ویژه هستند:
خیز و این دل را بگیر و بر سر عالم بزن
جز تو کی عشق کسی آمد به دل، ناخواه و خواه؟
خداوند، دست اولیای محبوبی خود و داشتههای آنان را از همان ابتدا میگیرد؛ در حالی که ولی محبوبی، نه دستی دارد و نه داشتهای و اعطایی:
در جهان شد هرچه بر من، دادمش یکسر به تو
برگرفتم از تو هجر و سوز و غم، همراه آه
اولیای محبوبی، خود را به غیر حق مشغول نمیدارند. مراد آنان از دستگاههای موسیقیای که در شعر میآورند، اموری معنوی است که وصول و قرب میآورد. محبوبان از دستگاهها و مقامات موسیقی (صوت حقی) برای بر شدن و وصول، مددِ الهی میگیرند و این دستگاهها کنایه از الهام و نفخهٔ رؤیت است.
«همایون»، دستگاهی است دلنواز که حضور سحرگاهی در دامان دشت و سبزه را میطلبد. «بیات ترک»، روح حماسه را تهییج میکند. «دشتی» دستگاهی است که تنها سوز و حُزن میآفریند. «شور»، دستگاهی سنگین و مستیآور است که انگیزههای عرفانی را بهویژه در پگاه، برمیانگیزاند. «سهگاه»، دستگاه عشق و سرور است:
میزنم این نغمهها را با غم هجران دوست:
از همایون و بیات و دشتی و شور و سهگاه
عاشقان محبوبی طمعی ندارند و از عقل حسابگر، که سوداگری و سودطلبی دارد، فارغ میباشند. آنان ظهور حضرت حقتعالی میباشند و به عشق حقتعالی سرمستند. ایشان رفاقت و انس با حق دارند که هر خطری را به جان میخرند و خود را به خط آتش و خون میزنند؛ آن هم به عشق:
با امید تو بگشتم فارغ از هر عقل و هوش
در برت فارغ نشستم از غم هر کوه و کاه
محبوبان بهطور کلی از غیر خارج هستند و دلی دارند که پگاه آغاز آن، همچون شام پایانش، ذات حقتعالی است:
در برت ای دلبر من، یک دل و صد دل یکی است
شد نکو فارغ ز هر دل، هر زمان، شام و پگاه
منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۴ ( جلد نهم : کلیات دیوان نکو )