منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۴ ( جلد نهم : کلیات دیوان نکو )
شیدای هستی
دیدار یار، همواره برای مقرب محبوبی فراهم است و این وصل خاص، غوغایی دارد با تغزلی دو سویه و رؤیت صورت زیبای معشوق؛ چنانکه گفتهایم:
سینهٔ سودای تو، غوغای من
صورت زیبای تو، پیدای من
اما این رؤیت و دلدادگی، خون میطلبد. چنین دلی را غم قصههای ناسوتی نیست؛ از آن جهت که سَمت حقی دارد و بیباک بیباک، آمادهٔ قربانی خویش است. در این رؤیتها دل خون میشود و خون میشود و هرگونه خودی، بلکه هر غوغای ناسوتی، بلکه تمامی ماجراهای روزگاران، از آن بریده میگردد و خون و دل از هم شناخته نمیگردد تا جایی که لحنی جز آوای حق در آن نمیماند. آنان اولیایی هستند که جز سخن دوست، آهنگی سر نمیدهند و نوایی نمیشنوند:
عاشقم و کشتهٔ تیغ لبت
لحن تو شد وسعت آوای من
محبوبی چون در ساحت ذات حقتعالی به بیتعین رسیده است، پردهدار تمامی غیبهاست و کلید گشایش و فتح تمامی گنجهای پنهانی را در دست دارد و هر رمز و رازی بر دل آیینهای او نمایان و در آوای او آشکار است. از میان این همه نواهای رنگارنگ، او جز بر پرستش وجودی حقتعالی فخر حقی نمیکند و لحن خویش را لحن حقتعالی مییابد؛ همانطور که تمام ظاهر و پیدای خود را از او میبیند و بندگی وجودی برای خداوند دارد و همین بندگی وجودی، او را «رفیق» پر از لطف خداوند ساخته است:
من ز تو هستم، نه به خود ظاهرم
لطف تو پر کرده سراپای من
آنچه ویژگی محبوبی است، آشنایی وی با مقام بی اسمی و رسمی حقتعالی است؛ در هر مقام آشکار یا نهان که باشد. این خصوصیتِ منحصر است که محبوبی را چهرهٔ لطف خاص حقتعالی میسازد. کسی میتواند حقیقت بدون تعین و بدون شرط و قید لطف باشد و در هیچ موطنی از مهر، مرحمت و وفا جدایی نداشته باشد، که بیدل شده و از خود، خودی و خویشتن نداشته باشد و تنها از عشق حقتعالی سرمست باشد و به حرارت لب او حرکت نماید و او را «تب هر ماجرا» یافته، و به «صدق» و «عشق پاک» رسیده باشد. به هر روی، لطف حضور حقتعالی با بندهٔ محبوبی است و البته محبوبان نیز ارجشناس این حضور بیتعین و فارغ از اسم و عنوان و رسم و وصف و نشانه میباشند و پیوسته تمنای آن را دارند:
رؤیت تو چهرهٔ کشف من است
ذات تو همواره تمنای من
وصولی که جز با لطف و بلاکشی عاشقانه ممکن نمیشود. دل محبوبی هرچند در آغازِ بدون آغاز خود، آنگاه که میهمان هیمانِ حقتعالی است، چاک بر چاک و زخمه بر زخمه است، اما در عرصهٔ عرصات ناسوت، چنان هیمنهای از عشق دارد که غنچهٔ پر خون دل را باز پرپر و خونینتر میسازد و آن را سرای نمایش بلاهای بیبدیل و تولای بینظیر میگرداند. شور عشق و تولاّ، هم نشاطآور و سرخوش کننده است و هم موج غم بر زورق شکستهٔ حزن میآورد و دل را دریای طوفانی ماتم و تندبادِ حادثههای مصیبتزا، دورکننده، و ذوقدهندهٔ طعمِ عمقِ درد میسازد و دل را بلاخانهای سهمگین و مستصعب میگرداند:
گشته بلاخانه سرایم دگر
هست وِلای تو تولاّی من
وصولی عمیق که دل را برای دریافت سِرّهای نهانی یار آماده ساخته است و دل محبوبی را نقطهٔ عطف حقتعالی ساخته است؛ بهگونهای که خداوند پی در پی بر دل او نظر دارد. محبوبی ازلی و ابدی حقتعالی نه تنها در لطفی مدام از عشقْ خستگی و بریدگی ندارند، بلکه همواره از لقای مدامی که دارد، خجستهتر و پرطراوتتر و مستتر میشود:
جان نکو مست لقای تو شد
سِرّ تو در دل شده غوغای من
منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۴ ( جلد نهم : کلیات دیوان نکو )