گناه بزرگ و هولناک ستم بر پدیده‌ها

گناه بزرگ و هولناک ستم بر پدیده‌ها

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۴ ( جلد نهم : کلیات دیوان نکو )

جلد نهم : عشق و معرفت ۴

جلد چهارم دیوان «عشق و معرفت»، از ملاقات حبیب می‌گوید. از رؤیای دست‌یافتنی رؤیتی که از جمع هستی، جمال مستانه به آغوش بوس و نقدِ وصلِ حریفی زیبارخ، شیرینْ‌رقص، پر فتنه و شوخ در دیار بی‌دیاران به غوغای تماشا می‌آورد؛ تماشایی در هستهٔ مرکزی ذات پاک که دل و دیده را آوارهٔ دشت دیار و غارت‌شدهٔ دامان دادار می‌سازد و او را، ابتدا ظهوری زنده و پرشور و شرر می‌دهد و سپس به تیغِ سپیدهٔ دیدار می‌سپرد در رؤیتِ چهره‌ای که شب‌هنگام، شهسواری هر جایی است؛ چهره‌ای که «مست بی‌نشان» و نشان شادی و نماد زیبایی است. او آبادی دل گُلِ هر ذرّه‌ای است. هر پدیده‌ای از او شاخ شمشاد است. بزم گل و باغ و حرارت بوسهٔ لب بر پیکر عور و شهلایی چشم حور، اوست. شاهد و مشهودِ دشت دهر «حق» و شعلهٔ طور اوست.

خدای غزل‌های من، مستی بی‌نشان است با رخساری آزاد و پیکری عریان و عیان. فریادی رهاو چهره‌ای بی‌هر نشان. هستی هر زمان و وصفِ رسمِ هر ذرّه‌ای است. سیمای آسوده به جان پدیده‌ها و شور نهان طبیعت اوست. راه و بی‌راه، همه اوست و به اوست و در اوست. جهان اوست. صاحب امان و توان و جان جانان اوست. چهره‌چهره عنوان اوست. پدیده‌ها حق‌خانهٔ حقیقت حیات اوست. ماجرای هر ذرّه، در وجود او و از وجود اوست. شرح و تفسیری کوتاه بر برخی از غزلیات این جلد، در ادامه می‌آید.

بلاپیشه

ناسوت یک «دم» و لحظهٔ «حال» است که نقد است؛ وگرنه گذشته که گذشته و فردا نیز در حال نیست. باید این دم و حضور آن را که وصف آن است، غنیمت و عزیز دانست و آن را از دست نداد و بر صفا و عشق بود که همین دم نیز به آتش زرد خزان از دست می‌رود:

دم غنیمت بُوَد ای دوست، بزن قید جهان!

فرصتی نیست، ببین آتش پاییز و خزان

ذهن و اندیشه، محدود و مقید به پیش‌فرض‌های اندیشاری است و نمی‌تواند از ساختار منطقی تعریف شده برای آن، درگذرد؛ برای همین است که نه به ازل وصول دارد و نه ابد را فهم می‌کند. ازل و ابد را باید با دل یافت، نه با اندیشهٔ کوتاه و محدود ذهن:

 ماجرای ازل و حرف ابد را بگذار!

کن رها چون نبود درک تویی در خور آن

«دم»، فعلِ نقدِ دنیاست، گذشته غصه است و آینده، اندیشهٔ خوف است، که اولی به وَهم و دومی به خیال آغشته است:

 نقد دنیا به کف آر و برو از وهم و خیال

در گذر هست جهان، پاک نما این دل و جان

در سودای این دم، باید صفا داشت و تصالح با همگان پیش کشید و از تنازع دور گردید و هیچ تیرگی و آلودگی به دل راه نداد، که کم‌ترین ناخرسندی از پدیده‌ای، ستم و جور به خدای نیکی‌هاست و آزردگی از مخلوق، ستم به خود نیز هست که نقدِ دم به اندیشهٔ جفا و فکر غیرِ حق گذشته است، تا چه رسد به آن‌که دست آزارِ نفسِ آلوده بر کسی چیره شود و بر او جور روا دارد:

بگذر از جور و ستم، دل مکن آلوده به غیر

نفس آلوده نداده به کسی خط امان!

ظالم بدمستِ امروز، شب تیرهٔ دوزخ فردا را در پیش دارد، و وزر کردار جهیمی‌اش وبالش می‌گردد. باید توجه داشت که دنیا به ناسوت محدود نیست و آخرت نیز ادامهٔ همین دنیاست و هر حقی در آن‌جا استیفا می‌شود و هر ظالمی منکوب می‌گردد:

روزِ ظالم بود از شام ضعیفان بدتر

روزگاری که شود در دل دوزخ مهمان!

خوشی و ظفرمندی و عزّت، از آنِ کسی است که در ناسوت، بر کسی ستم نیاورده باشد. ستم بر پدیده‌ها گناهی بزرگ و هولناک است و سبب شکستن دل حق‌تعالی و جفای بر معشوق می‌شود. خوش‌تر آن‌که هیچ‌گاه حتی ظالمی را به باور و اعتقاد خود راه نداده است و از ابتدا، ظالم را در لباس تزویر و دغل، شناخته و از او کناره گرفته است و در جایی همراه او نبوده، تا آن‌که وی را رسوا نموده است:

خوش نکو را که نگردیده به دنیا ظالم

هم نداده به ستم، باور خود هیچ زمان!

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۴ ( جلد نهم : کلیات دیوان نکو )

مطالب مرتبط