منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۳ ( جلد هشتم : کلیات دیوان نکو )
حریف معرکه
عارفان محبوبی، سوز و درد و آه و اشک از فراق معشوق و ناله از هجر و مویه از بُعدِ جناب حضرت حقتعالی دارند و از خداوند به سوی خداوند میروند و از او به او پناه میبرند:
تا دلم شد در پی دیدار یار بینشان
برده سودای وصالش از دل و جانم امان
ناسوت برای عارفان محبوبی به حقیقت، محدود و مرتبهای گذراست. ناسوت صبغهٔ ظاهر است که باطن نیز دارد و اولیای محبوبی که باطن دارند، جز در عصر ظهور، ظهوری کامل نمییابند. ویژگی ناسوت این است که همت ناسوت در آن، فعلی است و دنیامداران در آن چیره میباشند و صاحبان باطن در دنیا گاه دولت ظاهر دارند. دنیا اسم اعظم الهی است و همانند سلطانی است که در کشور خود فرمان میدهد و باید از وی اطاعت شود.
همهٔ ناسوت در سلطهٔ دنیاست و ناسوت است که بر دنیا حکومت میکند. اولیای خداوند نیز بر ظاهر دنیا سلطه دارند؛ اگرچه کم میشود که یکی از اولیای الهی بر تمامیت پیدای آن حاکم شود و دولت و حکومت یابد. حقیقت همواره در دنیا کمرنگتر از واقعیتهاست و این ناسوت است که تعیین کنندهٔ چهرههاست. در دنیا این نفس است که امارت دارد: «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»(۱). گویا حق در دنیا به کشور خود نیست؛ همانطور که حنای دنیا در دیگر عوالم رنگی ندارد ـ نه در برزخ، نه در قیامت و نه در عوالم پیشین ـ اگرچه تمام آن عوالمِ صعودی، از دنیا حکم مییابند و این کردار دنیایی است که در آن عوالم چهره میکند.
تمام حکومت دنیا در دنیاست و سلطهٔ آن بر اولیای خدا در همین دنیاست و «ینْقَلِبُ عَلَی عَقِبَیهِ»(۲) در این دنیاست که صورت میگیرد. اولیای ربانی در عوالم دیگر قدرت و دولت دارند و هر ظاهرگرای دنیامدار در ید چیرهٔ آنان است؛ ولی آنان در دنیا به صورت طبیعی بسیار میشود که مغلوب ظاهرگرایان و دنیامداران میباشند. دنیا محل سطوت ابلیس نیز هست، ولی او در دیگر عوالم، مندک و حقیر میشود. اولیای خدا در دنیا نیز دولت معنوی و پنهان دارند؛ اگرچه در بیشتر موارد، مبتلا به شکست صوری میشوند، اما عزت آنان پایدار است. دنیا با هوا، هوس، نفس اماره، مال، علم صوری، عنوان، کسوت، قدرت و ابلیس است که پیروان خود را به جنگ اولیای خدا گسیل میدارد. دنیا دولتی است با هزاران ایادی مقتدر که مرز قدرت آنان همین دنیاست و نیز خواری، پایان آنان است. ایادی دنیا در دیگر عوالم، ضعیفترین هستند:
کرده ناسوتم گرفتار خزانِ نابهجا
ورنه باید میپریدم تا به بام آسمان
دنیا مقرّب محبوبی را هم توسط ایادی خود آزار میدهد؛ هرچند محبوبان از چیزی ناخرسند و دلآزرده نمیشوند و هم این دنیاست که محنت فراق را برای اولیای کمل الهی پیش میآورد:
دل شده چون در فراق تو بهدور از هر غمی
دلبرا از من بگیر این دل، به پیش خود نشان
مقرّبان محبوبی، حکیمان حقیقی میباشند. آنان میدانند کدام عمل عاشقانه است که دیگران را در زمانی اندک و با کمترین سختی، از تعلقات دنیایی میرهاند. آنان شاگردان خود را چنان در مستی عشق و شیرینی صفا غرق میسازند که جراحی پردردِ نفس با عمل برگزیده شده برای ایشان، دردناک ننماید؛ هرچند درد آن عمل در حال هوشیاری وارد میشود و با تمامی شراشر حس میگردد و هر یک از سلولها درد آن تیغ را یکی یکی ذوق میکند؛ دردی که تنها مستی عشق و شیرینی صفا التیامدهندهٔ آن است و فرد را با همهٔ نگرانی باطنی، نالهٔ جانفرسا، دلشورهٔ غربت و تنهایی و سرشک نگاهی که تنها بر دست آشنای تاریکیها میریزد و دامن غصه را خیس میکند، زیر تیغ جراحی عمل به شوق میبرد. عمل جراحیای که تخصص آن در انحصار عارفان محبوبی است و عارفان محبی که استادی محبوبی نداشتهاند و اهل ریاضت یا صاحبان اخلاق کلامی، از آن آگاهی ندارند و این عملِ فوق تخصص نفسانی، در حیطهٔ تخصص، آگاهی و دانش آنان نیست. پس باید اندیشید و بسیار هم با خود اندیشید که در چنین کارهایی «به هر دستی نشاید داد دست» و باید تنها دست محبوبان الهی را ـ که ظاهرگرایان پرادعا سعی در پنهان کردن آن دارند ـ از دستهای پر تلبیس طایفهٔ ابلیسیان بازشناخت؛ ظاهرگرایان چیرهای که به هر چهرهای درمیآیند و بر هر مسندی میآرمند و با هر ادعایی که میآورند، گویی دیگر رویی برای پررویان نگذاشتهاند:
دل شده ویرانسرای ملک ناسوت، ای عزیز
بگذر از «من» تا دلت ویران نگردد همچنان
ناسوت، زندان فراق مقربان محبوبی است. خداوند، محبوبان خویش را نه تنها از فعل و صفت، بلکه از ذات خود فراق میدهد و مفارق میسازد و همین فراق است که برای آنان جانسوز است:
نقش غم بر جان و دل زد کسوت دنیای دون
ای خوش آن روزی که دل بردارم از ملک جهان
ولی محبوبی در این مقام، که مقام سلاخی ذات است، ندای: «یا سیوف خذینی» سر میدهد که گویی ضرب شمشیر ناسوت برای او رستگاری میآورد و «فزت ورب الکعبة» میگوید؛ چرا که او هجر ذات یافته و پاره پاره شدن توسط شمشیرها برای او التیامآور است، نه دردزا. ابتلای اولیای خدا این است که خداوند آنان را به ناسوت آورده است. ناسوت برای اولیای خدا یک تبعید است و برای اهل دنیاست که ترفیع است. ناسوت برای اولیای خدا سرزمین هجر، دوری و غربت است:
گرچه دل گشته پریشان از غم و درد فراق
دل بریدم از جهان و جان کشیدم از میان
او در سلاخی است و چیزی هم نمیگوید و از درد، دم بر نمیآورد. اولیای محبوبی حق، بدون آنکه مهر بر دهان داشته باشند و بدون آن که کسی دهان آنان را دوخته باشد، با دهان باز، چیزی از دردهای خود نمیگویند. دوری از ذات حق آنقدر برای آنان تلخ است که شمشیرهای آخته و برنده و مسموم، برای آنان شیرینی عسل را دارد. این برندگی ذات است که هر زخمْ زنندهای در برابر آن، پناهی شیرین و سایهای خنکا و لذتی بهجتزاست:
در پی هجر تو جانا، شد خزان این باغ دل
خرّم آن روزی که دل بیگانه گردد با خزان
انسلاخ از ذات و دردی که دارد، برای دیگران قابل فهم نیست. اگر قابل فهم بود، تفسیر «یا أَیهَا الْمُزَّمِّلُ»(۳) و «یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ»(۴) را میدانستند. این برق ذات حق و سلاخی اوست که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را به چنین حالی انداخته است، نه چیزهایی که در کتابها مینویسند:
هر دمی صد بار از دستش گریزم با حِیل
گفتهام: هرگز دمی با تو نمیگردم به جان
مقرّبان محبوبی همواره در مستی عشق، سرمستاند. عشقِ وجودی که چون سر به مستی گذارد، غوغایی میآفریند. دل چنین مستی، بسطی دارد که با هر چیزی سازگار است. وی در این مستی فنا و بیخودی، از بیهوشی خود در صفایی همیشگی غرق میشود و وصلی مدام مییابد و همچون سرگردانی پروانه بر رخ شمع، محو ذکر معشوق میگردد و از او چیزی نمیماند و ظهور دایمی حقتعالی میشود:
دل، قرینِ عشق و مستی شد ز لطف آن عزیز
عاشق و دیوانه و مستم، چو آن آرام جان
محبوبان را سیری است که با عشق انجام میشود و باید مقامات عاشقان را در وصف حال آنان ترسیم کرد. محبوبان در طفولیت، خداوند را در خود دارند و اوست که به آنان راهنمایی میکند و فرمان میدهد. آنان از همان طفولیت در جایی سرگردان نمیشوند و این طرف و آن طرف نمیروند و در جایی پرسه نمیزنند. آنان از ابتدا میبینند کسی با آنها در راه است که راه آنان است و صاحب راه در راه است و او هم راه، هم راهنما و هم همراه است:
دلبر و دلدار و دل، یار و جمال دلفریب
رهنما و راه من هستی به پیدا و نهان
محبوبان را عنایتی اعطایی است که هر انتظاری را از آنان میگیرد و به ایشان وصولی اعطایی میدهد. وصولی که او نیز انتظار ندارد. وصولی که بدون هیچ گونه زحمت و ریاضت حاصل شده است. محبوبی، دیدار و رؤیت حقتعالی را به صورت مدام دارد و تنها بر آن است تا خود را در مقابل حقتعالی بذل کند. تن و دل و روح او آماج تیرهای مژگان سیاه حق است:
درس عشقم بوده سودای نگاه ماه تو
گشته دل آماجِ مژگانش، به هر دور و مکان
اولیای محبوبی در محضر حق و در مدرسهٔ خداوند با غمزههای حق و با خوراک درد و بلا و غصه، وصول مییابند؛ در حالی که جز حقتعالی و جز حق در آنان نمود ندارد:
غمزهٔ تو برده دل از من بهدور از عقل و هوش
پاره پاره شد ز غصه، دل به هر وقت و زمان
محبوبان از همان ابتدا در فنای فعلی، وصفی و ذاتی ـ به تفاوتی که در مرتبه دارند ـ غرق میباشند و با عشق زندگی میکنند و سوز هجر و آهِ دوری از عنایت خاصِ حقتعالی دارند؛ در حالی که دیدار حقتعالی با آنان است و حقیقتی است که با آن کارپردازی دارند:
ای نکو! سوزی طلب کن، بگذر از ساز حبیب
درس عشق است آنکه افتی در سراشیب زمان
- یوسف / ۵۳٫
- بقره / ۱۴۳٫
- مزمل / ۱٫
- مدثر / ۱٫
منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۳ ( جلد هشتم : کلیات دیوان نکو )