منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۳ ( جلد هشتم : کلیات دیوان نکو )
تمنّای وصال
قرعهٔ فال چنین خورده است که غزل «شبانگاه ابد» شرح یکی از مویههای دل را باز گوید؛ غزل زیبایی که از وصل ازلی قرب محبوبی سخن میگوید.
اولیای کمّل الهی، وصلی ازلی با حقتعالی دارند؛ ولی حقتعالی این عاشق دلباخته را مکر میکند و او را به کاری غیر از عشقبازی تکلیف میدهد:
آمدم از راه دور و فکر ماندن داشتم
فرصتی حاصل نشد، بر آنچه میپنداشتم!
مقرب محبوبی آرزوی وصل مدام دارد و حقتعالی او را به لطافت و نازکی از خود دور میدارد و این عاشق است که در هجر یار میسوزد:
کاش میشد همچنان از اول صبح ازل
تا شبانگاه ابد لب بر لبت بگذاشتم
سوز و ساز محبوبی و درد و اندوه او چنان دل را داغ میکند و لهیب آتش میآورد که او چیزی را نمیبیند و خبری را نمیشنود:
بیخبر گشتم ز دور چرخ بینام و نشان
تا به دل هم آرزوی کام وصلت کاشتم
حقتعالی این واصلان کمل را راحت نمیگذارد و آنان را چنان به این در و آن در حواله میدهد تا از خود دورشان دارد و به عوالم ماورایی مشغولشان سازد. واصلان، ناچار به اطاعت از تکلیف الهی، اشتغال به آن و از دست دادن وصل یار هستند. محصول این تکلیف، دلمشغولی محبوبی به آرزوی خویش است:
هرچه محصول آمد از دور وجود دل به بار
یکسر آن را در کنار آرزو انباشتم
البته مقرّبان محبوبی هیچ گاه از حقتعالی جدا نیستند و هرجا که باشند، حقتعالی با آنان است و حق با آنان در دور وجود است. باید توجه داشت که عشق، حالاتی مانند ارتباط، معانقه، معاشقه، معارفه، معاینه، مشاهده، اتحاد، حلول و وحدت دارد. واژههایی که باید معنای اصطلاحی آن را از اهل این حقایق دریافت. اصطلاحات یاد شده، ویژهٔ اولیای حقتعالی است و اگر کسی از عشق بیگانه است، نباید به خود جسارت ورود به این حریم قدسی را دهد و در مورد واژگان گفته شده، به عقل حسابگر، جزیی و باطلگرای خود، برای رزقهای ویژهٔ اولیای حقتعالی، حکم کند. بهطور مثال، یکی از همین واژهها حلول، اتحاد و وحدت حقتعالی است که به معنای درست آن، حقیقت دارد:
شد نکو تو، تو شدی او، تا که دیدم ناگهان
من نبودم، تو شدم، تا چهره برافراشتم!
چنین است که در وحدتِ میان عاشق و معشوق، از عاشق چیزی نمیماند و عاشق، همان معشوق است. این وحدت، وحدت حقیقی است و چنین نیست که عاشق با صورت علمی معشوق یگانگی داشته باشد و وجود بیرونی و عینی او را نخواهد و به همان، دل خوش نماید؛ بلکه این روح عینی معشوق است که در کالبد عاشق تعین مییابد و با روح عاشق، وحدت میگیرد و هر دو روح، یکی میشود و آن هم روح معشوق است؛ هرچند جسمها در کنار هم نباشد. عشق سبب وحدت دو روح میشود و به تعبیر ما: عاشق و معشوق، یک روح در بیبدن ـ و نه در دو یا یک بدن ـ میشوند. باید توجه داشت که وحدت دو روح، امری برتر از اتحاد است؛ چرا که در اتحاد، هنوز تعددی است که به یگانگی و وحدت نرسیده است.
منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۳ ( جلد هشتم : کلیات دیوان نکو )