عبادت وجودی برتر از عبادت عاشقانه

زيارت حق‌تعالی

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۳ ( جلد هشتم : کلیات دیوان نکو )

آتش قهر

غزل «شکار صفا»، گزارشی منحصر است از زیارت و رؤیت جناب حضرت حق‌تعالی. این دل است که می‌تواند به زیارت و دیدار حق‌تعالی نایل شود؛ به شرط آن که پاک از غیر گردد:

 دادم به دل خود خطِ پیغام ز یارم

 ناگه به عوض رفت ز دل تاب و قرارم

حق‌تعالی که در کنار هر پدیده‌ای هست، برای عنایت ویژه آغوش می‌گشاید:

 رفتم که ببینم رخ ماه تو پری‌روی

 دیدم که چه زیبا تو نشستی به کنارم

آغوش حق، وصول به لطف تازگی‌های اوست. این لطف، آیینه‌وار است و نمایی از وحدت عاشق و معشوق است که در آن، ارادت و دل‌بستگی عاشق به حق‌تعالی در دیداری از ازلِ ازل و از وجود ذات به ذات، بدون هیچ اسم و رسمی است:

 همّت بنمودم که بچینم گل روی‌ات

 دیدم که گرفتی به بغل آینه‌وارم

این، دیداری است که عارف محبوبی برای آن همت و تمکین داشته و استقامت خویش در پذیرش حق‌تعالی و سکینه و وقار خود را در مشاهدهٔ چهرهٔ الهی به نمایش گذاشته است تا هم جلال و قهر حق‌تعالی و هم جمال و مهر او را تحمل نماید و هم صاحب کمال شود:

 گفتم: چه شود گر بدهی کنج لبت را؟

 گفتا که بزن، زدم، درآورد دمارم

این دیدار، سبب رقص دل و فرح و چرخ و چین آن می‌شود؛ رقصی که به همراه شراب رؤیت است و لذت شهود را به ذوق عارف محبوبی می‌چشاند؛ لذتی که از رؤیت تمام‌قامت حق‌تعالی است:

 دل رفت ز کف، برد ز من تاب و توان را

 با چشم سیاهت چو شکستی دل زارم

این لذت، حاصل صفاست؛ صفایی که همان ظهور حق در دل است، بدون آن‌که چهره‌ای خلقی در میان باشد:

 جان است اسیر قدِ سروِ تو دلآرام

 عیبم نکن از این‌که صفا کرده شکارم

این صفا نیز خود حقیقت صفا و صافی است و وصول به حق‌تعالی در این بزمِ تمام‌صافی، از هر بغض، کینه، دل‌آزردگی، ناراحتی و ناخوشایندی خالی است و رضای رضاست و در همین رضا و لطف است که دل‌باخته و گرفتار حق‌تعالی می‌شود:

 دل گشته اسیر سر و سیمای وجودت

 چون روی تو شد در بر دل، شهر و دیارم

این صفا با عنایت و لطف مضاعف حق ـ که لوده‌ای هر جایی است ـ به میهمان بزم خویش، صافی‌تر می‌شود و مشاهده و رؤیت حق و وصل و ادراک حضوری قرب حق، نمایشی بهجت‌انگیز می‌آفریند:

 سرتاسر عمرم تو شدی در خط پرگار

 ای لوده، تو هستی به جهان، جمله عیارم

بهجت‌انگیزی این دیدار، چنان عارف را در خود مستغرق می‌دارد که شهود و رؤیت عریانی حق‌تعالی را می‌خواهد و برای همین است که باز، طلب می دیدار و عنایت دارد:

 ما زنده‌دلانِ لبِ دلجوی تو هستیم

 ساقی، می نابم بده تنها نگذارم

عارف، عنایتِ خاص را می‌طلبد و می‌خواهد از ظاهر حق‌تعالی به باطن او رود و آغوش لطف باطن او را ذوق کند:

 ما را تو ببر از صف ظاهر به برِ خویش

 تا دل نکند میل، بر این دار و ندارم

ذوق این لطف و عنایت، بزم وحدت و باختن هر چیزی است؛ به گونه‌ای که رفته و رسیده جز حق‌تعالی نیست:

 در راه توام، صاحب راهی و تو راهی

 از تو برسد خیر، بر این چشم خمارم

حق‌تعالی یک شخص است که می‌شود به مشاهدهٔ آن زیبای دل‌آرام رفت؛ اگر دیده، حق‌بین گردد:

 جانا، نظرم را تو ز هر غیر بپوشان

 تا آن‌که نیاید دو جهان هیچ به کارم

خدایی که می‌شود به صورت حضوری، به گفت و گویی طولانی با او نشست و عشق گفت و عشق شنید؛ عشقی که بار سنگینی دارد و کمر هر یلِ میدان توحید را خم می‌کند:

 سنگینی عشق تو شکسته کمرم را

 بگشای خدایا به جهان سینهٔ تارم

می‌شود خلوتی با خداوند داشت و به مناجات و راز و نیاز و نجوای حضوری با او نشست و با او هم‌کلام شد و بندگی وجودی او را داشت که از عبادت عاشقانه برتر است؛ چنان‌که مولا امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: «إنّی وجدتک أهلاً للعبادة»؛ عشقِ وجودی، رهایی و بُرش ندارد و عاشق برای یک ابد دل‌باختهٔ وجود معشوق می‌گردد. او ذات حق‌تعالی را عشق می‌یابد. حق‌تعالی عشق دایمی و دوام عشق است. عشقی که بهجت‌زاست و برترین کامیابی را به همراه دارد. او در خود، ظهور و بروزِ وجودی دارد و از خود می‌گیرد و به خود می‌دهد و سیر دایمی و تکرارناپذیر در خویش دارد. عشق وجودی حق‌تعالی تشخص دارد و وصف ذات شخص است که در حرکت وجودی و ایجادی، سیر دوام دارد؛ مرتبه‌ای که هیچ گونه تعینی در آن نیست، اما می‌تواند تعین‌زا و تعین آفرین گردد و عارف محبوبی، این وجود را یافته است و با آن حقیقت، یکتا می‌شود و تمامی داشته‌های خود را می‌بازد و نه تنها سر بر دار می‌سپارد و جان می‌دهد، بلکه جانِ جانان را نیز ـ که آخرین قفس و مایهٔ دل‌آشوبی چهرهٔ خلقی است ـ می‌بخشد:

 یا رب، بشکن این قفس سُست دل‌آشوب

 تا عشق ببینی، که نکو کرده دچارم

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۳ ( جلد هشتم : کلیات دیوان نکو )

مطالب مرتبط