نفسِ مزینه

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۲ ( جلد هفتم : کلیات دیوان نکو )

دنیای امروز، دنیای تباهی و سیاهی‌هاست و ظلمتِ غیبتِ صاحب ولایت، آن را دیجور ساخته است:

 ز بس که معرکه دیدم در این دیار سپنج

 نگشته جان ز تباهی آن، دمی آزاد

فقر، جان‌های بسیاری را کشته است؛ جان‌هایی که اگر در این زندانِ کشندهٔ روانْ گرفتار نبودند، به صفای ملکوت آسمان‌ها نیز راه می‌یافتند. افسوس که هیچ صاحب ثروت و دولتی همراهی نکرد تا از آنان دستگیری شود:

 هزار کشته برون شد ز فقر و هیچ نپرس

 که صاحبِ دِرَم و مُکنتم نکرد امداد

هستند مدعیانی که از مهر و وفا سخن می‌گویند؛ ولی مهر و وفا از جانی برمی‌آید که اسیر نفس و هوس‌های آن نباشد. دلی که هنوز از قید نفس آزاد نگردیده است، نباید لاف عشق به میان آورد که جز هوس و خودخواهی در او نیست؛ زیرا که خود را به چهرهٔ مهر و محبت به خلق، بزک کرده است:

 تو لاف مهر و وفا گرچه می‌زنی، زنهار!

 نخور فریب دلت را که می‌کند بیداد

نفس اگر مهار نشده باشد و خود را تنها به کمالات صوری و ظاهری ایمانی آراسته باشد، انانیتی می‌یابد که خود را از آن‌چه هست بزرگ‌تر جلوه می‌دهد و خود را مدّعی می‌سازد؛ تا جایی که حتی حاضر است «أَنَا رَبُّکمُ الاْءَعْلَی»(۱) سر دهد. چنین نفسی در رفتارهای اجتماعی خود به توهم گرفتار می‌آید و مکر و خدعه و پنهان‌کاری، عادت اصلی وی می‌گردد؛ به گونه‌ای که حتی با خود صادق نیست و نمی‌تواند تمایلات خود را به صورت مشروع ارضا سازد. وی بر چهرهٔ واقعی خود ماسک غفلت می‌نهد و در کنار دوستان خود حقیقتی دیگر از خویش نمایش می‌دهد. نفس هنگامی که در انانیت خود گرفتار باشد، انانیت آن بزرگ‌تر از تعین و محدودیتِ آن جلوه می‌نماید؛ نفسی که حقیقت ندارد و فقط دارای هیکل و ادعاست. گاه صاحب چنین نفسی، با یک دنیا ادعا می‌پندارد کار نیک می‌کند؛ در حالی که جز بدی نمی‌پردازد:

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکمْ بِالاْءَخْسَرِینَ أَعْمَالاً. الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعا»(۲)؛

بگو: آیا آگاهتان گردانم از زیان‌کارترین مردم. آنان کسانی‌اند که کوشش‌شان در زندگی دنیا به انحراف رفته و خود می‌پندارند که کاری نیک می‌پردازند.

نفس، قدرت زینت‌گری دارد. نفسِ مزینه چنان چهرهٔ ظاهر را نقش ولایت و توحید می‌زند که فرد، غیر خود را باطل محض یا فاسق و فاجر می‌داند؛ ولی همین نفس ـ که گاه می‌شود حتی ادعای ولایت برای خود دارد ـ چون به قتلگاه معصیت می‌رسد، شتاب‌زده قربانی آن می‌شود. نفس مزینه، فرد را خوش‌سیما نشان می‌دهد؛ سیمایی که هیچ آفت و آسیبی در آن نیست:

 اسیر ظاهر زیبای خود نشو انسان

 که دیو و دد شده از ظن تو بسی پر باد

نفس آدمی همواره در مقام زینت‌دهی به خود است و آن را در چهره‌ای خوب و نیکو آرایشی از رنگ ایمان و درستی می‌دهد؛ در حالی که در عصر یخ‌بندانِ رذیلت‌های آن، اژدهایی خفته است و آفتاب تموز می‌تواند آتشفشانی از آن را گدازه گدازه کند. در آن صورت، صدها شعلهٔ سوزنده است که از گوشه و کنار آن زبانه می‌زند و از آن، چهره‌ای بدتر از شمر و حرمله می‌سازد. نباید ساده و زودباور بود و فریب ظاهر نفس را خورد. نباید زود، خود یا دیگری را باور کرد:

 امان ز غفلت امروز و فرصت فردا

 که می‌زند به سرم فکر هرچه بادا باد

مظاهر ناسوت، دوام و بقایی ندارد و هر پدیده‌ای باید از این منزل بگذرد و به سرای آخرت در آید. درست است که عالم دنیا خود حقیقت دارد و دایمی است، اما ناسوتیان تنها دوره‌ای کوتاه را در آن منزل می‌کنند و باید در بامدادانِ مرگ، به منزلی دیگر کوچ نمایند. این نکته بسیار مهم است که آدمی ناسوت را یک مسیر و یک ایستارگاه موقت و حجله‌ای لحظه‌ای و آنی و دَمی بداند که عروس آن دایمی نیست و فقط همین لحظه است تا او چه رزمی در این بزم آورد. رزمی که چهرهٔ ابد او را خواهد ساخت. نمی‌توان و نباید به عروسی که ابدی نیست و اصالت ندارد، دل بست؛ بلکه باید به آن تنها به عنوان یک ابزار رزم برای بزم عشق ناسوت نگریست و نگاه آلی به آن داشت و خود را با آن، برای جهان‌های دیگری که پیش روی آدمی قرار می‌گیرد ـ و از همهٔ آن به جهان واپسین یاد می‌شود ـ آماده نمود. همهٔ سوز و ساز، موت و حیات و تکلیف دنیا و بزک عروس لحظه‌ای آن، برای بروز جوهر آدمی است. هرچه می‌آید، می‌رود؛ هرچه ساخته شود، خراب می‌گردد و هرچه به‌پا می‌شود، فرو می‌ریزد؛ خواه ساختهٔ دست بشر باشد یا امری طبیعی و آفریدهٔ خداوند. آن‌چه می‌ماند معرفت، نیت و کردار آدمی است. امید است کسی پشیمان و خجلت‌زدهٔ خویش نگردد:

 عروس حجلهٔ دنیا نکو ندارد خیر

 که می‌کند به دمی همسری صد داماد

  1. نازعات / ۲۴٫
  2. کهف / ۱۰۳ ـ ۱۰۴٫

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۲ ( جلد هفتم : کلیات دیوان نکو )

مطالب مرتبط