منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۱ ( جلد ششم : کلیات دیوان نکو )

دولت تنها

کسی که خداوند او را به عنایت و موهبت خویش به صورت مستقیم هدایت کرده است، «مقرب محبوبی» است. محبوبان، افراد خبره و چیرهٔ در معرفت هستند که هادیان راه می‌باشند؛ کسانی که دست به دعا برمی‌دارند تا حتی قضای حتمی خداوند را در فضای ناسوت ـ که محیط تغییر، دگرگونی و تبدیل‌پذیری است ـ تغییر دهند.

معرفت محبوبان، شناخت هویت ذات را داراست؛ اما آگاهی محبان، که گروه دیگر اهل معرفت می‌باشند، علم است که به صفات الهی وصول می‌یابد و وصول ذات در آن نیست. محبوبان، معرفتی را طلب می‌کنند که همراهی نبی و امام در آن نیست؛ در حالی که محبان، علمی را می‌طلبند که توسط نبی و امام برای آنان حاصل می‌گردد. محبان، خداوند را به واسطهٔ نبی و امام می‌دانند؛ اما محبوبان، نبی و امام را به خداوند می‌شناسند.

تفاوت میان محبوبان و محبان، هم در هویتِ آگاهی است و هم در مرتبه. این دو فریق، در سلوک و زمینه‌های فعلی نیز با هم تفاوت دارند. مقرّبان محبوبی رؤیت ذات بی‌تعین حق‌تعالی و وصول به آن را در دسترس دارند. آنان آبروداری خداوند را رؤیت می‌کنند. آنان رازدار کمون و نهان جناب حق‌تعالی می‌باشند و به رمز و راز او آشنایی دارند. حکایت آبروداری خداوند برای کسی که عشق پاک حق‌تعالی را در دل دارد، شنیدنی‌ترین ماجرا و دردناک‌ترین آن است. حق‌تعالی با هر پدیده‌ای هست. او میهمان هر فراز و فرودی می‌شود. دلی نیست که حق‌تعالی، میهمان او نشود؛ هرچند میزبان در میزبانی لایق نباشد و مهارت عشق‌ورزی را ـ که می‌تواند به یک لحظه از میهمان بیاموزد ـ پیش نکشد، ولی کسی نیست که حق‌تعالی را به «هر جایی بودن» بشناسد؛ زیرا او آبرودارترین است و «هر جایی بودنِ» خود را پنهان داشته است و آن را به هر مهارتی، کتمان می‌کند؛ چنان‌که در غزل «سودای یار» آورده‌ایم:

دیــده دل، درد فــراوان گر ز دوسـت

دلبـر مــن، دلبــری بـاآبـروست

او یاری است هر جایی و بی‌عار. بی‌عاری، وی را خاکی و خودمانی نموده است. او به هر منزلی درمی‌آید و به هر تشنه‌ای آب می‌دهد؛ بی‌آن‌که سختی، ناراحتی و ننگی احساس کند. او به عشق، صفا و مرحمت، بنده‌نوازی و پدیده‌داری می‌کند:

یــارِ هــرجایـی چــو شــد هرجـا نشیـن

فـارغ از هـر تشنـه و آب و سبـوست

بی‌عاری او و همه‌جایی بودنش، سوزشی در دل اولیای خود انداخته که نهادشان را بی‌بنیاد ساخته است:

عشق آن مه کرده جانم را خراب

گرچه دل دنبال او در جست‌وجوست

آنان چنان محو رخسار حق‌تعالی می‌باشند که آمد و شد حادثه‌ها را خبردار نمی‌شوند:

گشته‌ام فارغ ز غوغای جهان

چون که آن دلدار من در روبه‌روست

آنان نه در پی سودند و نه سودایی جز حق‌تعالی دارند؛ سودایی که سبب شده است همدل حق‌تعالی شوند و آنان نیز با هر پدیده‌ای انس گیرند:

سینه‌ای دارم پر از سودای یار

خُلق و خوی من سراپا هم‌چو اوست

این شباهت، رنگ وحدت دارد و دوگانگی و غیری در میان نیست. گویی این همان حق‌تعالی است که چون هرجایی است، هرجانشینی، وی را نیز ساده و خاکی ساخته است:

من نمی‌دانم کی‌ام، آن یار کیست؟

حق به جانم آشکارا مو به موست

این وحدت، حقیقت دارد و مغز و پوست را نشاط‌انگیز ساخته و در هم شکسته است و جز «هو» در میان نیست:

شد نکو پیمانهٔ جانش ز عشق

او به جان من چونان مغز است و پوست

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۱ ( جلد ششم : کلیات دیوان نکو )

مطالب مرتبط