سالکان راه حق

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۱ ( جلد ششم : کلیات دیوان نکو )

شرح و تفسیر برخی از غزلیات دیوان « عشق و معرفت » که به عنوان مقدمه برای قطع رقعی آن می‌باشد، در ادامه می‌آید.

صفای دل

ذات حضرت حق‌تعالی تمام حقیقت است و تمام حقیقت حضرت حق‌تعالی ذات ربوبی است که صفات ذاتی و فعلی بی‌نهایت دارد و همهٔ پدیده‌های هستی، ظهور حضرتش می‌باشند.

در میان پدیده‌ها، ظهوراتی برجسته و ممتاز وجود دارد. ممکن است برخی از انسان‌ها مقام جمعی خلقی‌حقی و جمعیت تمام و کمال داشته باشند. واجدان مقام جمعی و کمال ربوبی، وصول به ذات حق‌تعالی دارند. وصول به حضرت حق، ویژهٔ برخی از اهل محبت است. اهل محبت به لحاظ سلوک و طریق سیر، بر دو گروهِ «محبوبی» و «محبی» می‌باشند.

«محبوبان» عنوان گروهی از اهل معرفت است که سیر آنان به صورت عنایی، موهوبی و دَهِشی است. در برابر آنان، گروه عمدهٔ سالکان راه حق هستند که «محبان» نام دارند. محبان با تلاش، ریاضت، راه وصول به جناب حق را طی می‌کنند و سیر آنان از پایین به بالاست. محبوبان چندان درگیر ریاضت و تلاش نیستند. ویژگی آنان درد، بلا، مکافات و مصیبت و سیر از بالا به پایین است.

محبوبان، معرفت هویت ذات را دارا هستند؛ اما آگاهی محبان، علم است که به صفات الهی وصول می‌یابد و وصول ذات در آن نیست. محبوبان، معرفتی را طلب می‌کنند که همراهی نبی و امام در آن نیست؛ در حالی که محبان، علمی را می‌طلبند که توسط نبی و امام برای آنان حاصل می‌گردد. محبان، خداوند را به واسطهٔ نبی و امام می‌دانند؛ اما محبوبان، نبی و امام را به خداوند می‌شناسند.

بسیاری از اهل سلوک، محبانی هستند که باید خود را با ریاضت به عوالم ربوبی بَر سازند و بالا کشند؛ در حالی که اندکی از اهل معرفت، با رؤیت و عشق حقیقی، از بالا به پایین، نزول اجلال می‌یابند. اینان «محبوبان» نامیده می‌شوند.

«صبغهٔ عشق» از غزل‌هایی است که از چهرهٔ قرب محبوبی نقاب برمی‌دارد؛ عرفانی که سینهٔ آن، غوغای درهم تنیدهٔ هجوم بلاها و رقص دردهاست؛ دردهایی چنان صاف، که جان را فدایی عشق و پاکی می‌سازد:

سینـه‌ای دارم پـر از درد و بـلا

جـان فـدای عشق و پـاکی و صفـا

دل محبوبی چنان زلال و پاک است که هرگونه حرارت قهر خلقی از او به‌دور است و حضرت حق‌تعالی آن دل را با دست نقش‌پرداز خود، از رنگ سبز مهر و سایه‌سارِ دل‌آرامِ وفا نگارگری کرده است:

آتـش قهـر از دلـم رفتـه بـرون

جای آن بنشانـده حق، مهـر و وفا

مهری که رنگ عشق ذاتی دارد. دلی که پرداختهٔ حق است و تنها به حق رضاست. دلی که چشمِ عصمتِ غزالان زیبای صفا، خیره بر آن است. دلی که دشت پربار و بهجت‌زاست. صاحب این دل نیز چنان بی‌دل شده که شیفتهٔ دلِ حقی خویش است که می‌گوید:

صبغـهٔ این عشـق ذاتـی را مپـرس

دل به لطف و قهر دلبر شد رضا

دلی که بی‌خیال در آغوش مهر حق، آرام خفته و در وصال خوش حق‌تعالی به سر می‌برد و حق‌تعالی است که خیال وصل اوست و او رضای رضاست؛ آن‌قدر رضاست که رضا هم چهرهٔ هویت از او دارد:

در بـر تـو بی‌خیالـی خفتـه خـوش

ذات تو زد بر قَدَر مُهر قضا

محبوبی حق‌تعالی در بند قضا و قدر نیست و حق، او را از صُقع ذات خویش حکم داده است؛ حکمی که حتی بر قضا و قدر دولت دارد و آن را در سیطره و سطوت پر فروغ خود دارد. او در این مقام است که به حق‌تعالی دل سپرده و هم‌پیالهٔ اوست. محبوبی، هستی عاریتی خود را با دست خویش وا می‌نهد، ولی امید را نیز از دست نمی‌نهد و غلیان عشق او، وی را محبوبی مست و آواره‌ای بی‌دیار می‌سازد؛ محبوبی که جز حق‌تعالی او را سامان نمی‌بخشد و مستی که مخموری ندارد و همواره در عشق است و به شوق و شوریدگی نمی‌کاهد! عشقی که رنگی ازلی دارد و تا ابد نیز پایدار است:

جان به عشقت داده‌ام ای نازنین!

گشته جان من ز غیر تو رها

دل سپردم بر دو چشم ناز تو

از نوای عشق تو آمد صدا

گشته‌ام از هستی‌ات پرشور من

وه که از بوی‌ات چه مستم ای خدا

عاشقم، دیوانه‌ام ، مهجور و مست

دل تو را شاهد، تو را شد آشنا

آشنایت بودم از صبح ازل

تا ابد جانم به عشقت مبتلا

چون گرفتم جمله هستی را به لطف

چهرهٔ لطف خوشت گشتم شها

ای نوای هر ترنّم جمله تو!

جانم از آوای خوبت در نوا

خلوت عالم دم پنهان توست!

رفته از جان نکو ریب و ریا

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عشق و معرفت ۱ ( جلد ششم : کلیات دیوان نکو )

مطالب مرتبط