منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی رقص پاک ( جلد پنجم : کلیات دیوان نکو )
جلد پنجم :
رقص پاک
رقص حرکتی موزون، ریتمیک، با چرخ و چینهای منظم و هماهنگ و برآمده از «وجد عشق» و «خوشی» بسیار است. بیشترین استعداد برای رقص، در «زن» وجود دارد و او طبیعت آن را در خود دارد.
حرکت آنگاه که موزون و نظاممند باشد، به «رقص» تبدیل میگردد. تمامی پدیدههای ناسوتی حرکت دارند و هر پدیدهای در حرکت خود نظم دارد؛ بر این اساس، پدیدهای نیست که بدون «رقص» باشد و به دیگری دل ندهد و برای وصول به آن، به جِدّ کوشش ننماید و حرکتی موزون و همراه با رقص نداشته باشد. خاستگاه رقص، عشق هستی و پدیدههاست. هستی از عشق، در رقص است. هر کسی از عشق کسی میرقصد و عشق نیز در رقص است و هر چیز را به رقص وامیدارد؛ از زمین تا آسمان، از فلک تا ملک، از حضرت حق تا خلق؛ همه و همه را عشق در دل است و دل بر عشق نهادهاند.
تمامی پدیدهها با «قبض» و اسارت، ظهور مینمایند و با «بسط» و آزاد شدن، حرکت خود را میآغازند. میل به آزادی در کوچکترین واحد شناخته شده ـ اتم ـ دیده میشود. واحدهای اتم، هریک با سرعتی بسیار بالا در حرکت هستند و با جاذبهای که از این حرکت تولید میشود، به دور یکدیگر چرخش دَوَرانی دارند، که این چرخش، به آزادسازی اتمها چارچوب میدهد. حرکت برای آزادسازی خود ـ آنگاه که موزون و نظاممند باشد ـ به «رقص» تبدیل میگردد. رقص برای آزادی و برای «خود شدن» و خود نمودن است. حرکت برای کمالنمایی مستور، رقص است. زن که در رقص بسیار توانمند است، در پی آن است که چرخ و چین اندام و زیباییهای بدنی خود را به نمایش بگذارد. رقص، تلاشی است برای آزادی خود و نمایش داشتههایی که در هر کسی است. هیچ پدیدهای نیست که عاشق داشتههای کمالی خود نگردد؛ چرا که هر پدیدهای در حال حرکت است و حرکت آن نیز موزون است و ایستایی و سکون در عالم نیست. بر این اساس، کسی و چیزی نیست که رقص برای آزادسازی خود نداشته باشد و آن را نخواهد؛ اما هر کسی در رقص خود چیزی را به نمایش مینهد که با طبیعت او سازگار است. بنابراین، رقص هر پدیدهای، بر مدار طبیعت و کمالاتی است که دارد و چنین رقصی «رقص پاک» است و پاکترین رقص را دل پاک و جانِ صفایافته از عشق پاک دارد. چنین دلی است که رقص پاک هستی را مییابد:
پاکی دل، پاکی عالم شده
این جهان از جان انسان شد جوان
دل پاک، رقص پاک هر پدیدهای را، به عشق پاک، تماشا میکند:
بوده جمله واژگان اسمای او
گشته اوصافش همه القاب من
باید دل داشت و با دل به تماشای رقص دلنشین، نگارِ نیکوییها رفت و با رقص دل با رقص هستی همراه شد:
نداند کس درون هر دلی چیست؟
بود اشک خدا در چشم گریان
دو چشم پر ز خون من تو دیدی
نمیبیند دلم جز عشق و عرفان
دلی دارم که دریای صفا شد
در آن دل، حق بود خود روح ایمان
به رقص دل، بدیدم پیکرش را
که دامن رفت و پیراهن نه بر آن
به رقص آمد دلم در محضر دوست
رها از حیرتم، دل گشته عریان
منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی رقص پاک ( جلد پنجم : کلیات دیوان نکو )