منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی غزال بهترین ( جلد چهارم : کلیات دیوان نکو )

۴ ـ غزال بهترین

چهارمین جلد از «کلیات دیوان نکو» زیبایی‌های آفرینش را برجسته کرده است. «غزالِ بهترین»، تعبیری کنایی از حق‌تعالی است که در هر ذرّه‌ای حتی در دل همین واژگان می‌باشد:

جان عالم، جان ذرّه، جان توست

تو به من پنهان، به دل یا در بیان

ذرّه ذرّهٔ آفرینش، شکوه رؤیتی رؤیایی دارد. در دل هر ذرّه‌ای غزالِ بهترین و حور طور خودنمایی می‌کند و همه به خویشتن خویش دلخوش‌اند. دل هر ذرّه‌ای حوری است با قامتی قیامت از تناسب؛ ماه‌رخساری به روشنایی نور، حوری عور، حسنی عریان، بی‌پروایی هرجایی، دلارایی ناز، شیرینی نازنین، خنده‌هایی مست، بوسه‌هایی داغ، شادی مدهوش، شوخی بی‌قرار، بزمی رونق، شوری پر از صفا، لطفی سرشار از عشق، جانی جانان، رعنایی گیسوکمند، کمان‌ابرو، نرگس‌خراب، خال‌فریبا، خوب‌شیدا. زیبایی تماشایی که همهٔ جمال بالا را در پایین دارد؛ جمالی در میان جلال و جلالی پنهان در جمال. یکتاذات اهورایی، بی‌نشانِ فناساز، وقار پیدا، بی‌همتای پرهیمان، غزالِ بهترینِ غزل، شراب و ساغر. غزال بهترین، ذرّه ذرّهٔ آفرینش است. غزال بهترین، خود من هستم با دلی که دارم.

چهرهٔ بلبل کجا و دیدهٔ پاکم بر آن

بلبل و گل بوده زیبا، بهتر از آن بوده جان

جان پاکیزه بود عشق و صفا و شور دل

دیدهٔ پاکیزه باشد عصمتِ دور از زیان

دل من نیز غزال بهترین است که از آن، در این دیوان، در غزل «ظرف ظهور» چنین گفته‌ام:

دل، ظهورم شده و گشته دمادم چو جهان

غیر دل هیچ ندارم، به دلم نیست نشان

دل من با دم دلبر شده هردم هرجا

دلبرم داده به من دل، به دوصد خط امان

این سر و تن چه بود؟ پیکری از بهر دلم!

دل من بوده همه شاهد تنهایی جان

به دلم بوده دل و دلبر و دلدار خوشم

با دلم دیده‌ام آن یار خوشم را پنهان

در بر او به دلم شد همه بزم خوش و خوب

همهٔ بزم نگارم به دلم بوده روان

دل او شاهد تنهایی من شد هر دم

بوده دل در همه‌دم بهر نگارم نگران

نگرانم که نگارم بزند بر خط هجر

وصل دل بوده مرا سربه‌سر و دُور زمان

در دلم بوده حضورش به‌همه قرب تمام

به دلم بوده دو عالم دل و دلبر به میان

شد نکو با دل و دلبر به‌همه ظرف حضور

باور و علم و یقینم به شهود است و عیان

دل من همان طریق عشق خداست. دل من همان حق‌تعالای عاشق است:

طریق من تویی و فاعل فعلم تویی یکسر

شدم از بهر تو جانا گرفتارِ دل شیدا

همان‌طور که هر پدیده‌ای غزالی زیبا و مست و حضرت جانان و عالی‌جناب عشق است:

به دلم کس نبود خصم و عدو

هرچه بینم به جهان بوده جناب

پدیده‌هایی که در بی‌نهایت عالَم، سیرِ عشق دارند:

هزاران عالم و آدم بود در دست هستی گم

از این دنیا و عقبا تا هزاران دورهٔ هاهوت

آفرینشِ بی‌کران، یک کوهِ نور بی‌پایان است. عشق‌آبادِ یارِ بی‌تعین و نامحدود که در هر جایی وحدتی بی‌کرانه است:

سراسر جملهٔ هستی به دور از هر تعین شد

نکو! دیگر نشد ظاهر، که در هم جان کند بسیار

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی غزال بهترین ( جلد چهارم : کلیات دیوان نکو )

مطالب مرتبط