منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عروس دل (جلد سوم : کلیات دیوان نکو )
ظاهرگرایی، شیادی میآورد. غزلهایی همچون «شیاد شدّاد» از عوارض ظاهرگرایی و ناپاکیهای پیآمد آن، بهخصوص ریای در دین، پرهیز میدهد. چنین پلیدیهایی، فرد را دارای قساوت میگرداند و او را از خط امداد و توفیق الهی محروم میدارد و به حرمانی عظیم گرفتار میسازد:
چو ناپاکی کند، هر فرد ناپاک
رود در دستهٔ غولان شیاد
بدی و زشتی و دین ریایی
کند جان ستمگر را چو شدّاد
اگر با حق بمانی، رستگاری
وگرنه بگذری از خطّ امداد
افزون بر این، پلیدی دارای عوارض است و عوارض کردار در همین دنیا گریبانگیر فرد میشود؛ بهخصوص جفا و ظلم بر بندگان خدا که جایی برای اغماض ندارد. خداوند تمامی افراد حامی ستمگر را از او میگیرد و آن خدای قادر و قهّار، ستمگر را در همین دنیا خوار و ذلیل و رسوا و تنها میگرداند:
دل دنیا بود در دست دادار
خدایی که توانمند است و هوشیار
ستمگر را کند خوار و پریشان
نبیند دور خود هرگز هوادار
یکی، یا صدهزار و شهر و کشور
به پیش او بود یکسان به پیکار!
خدایی که بند نافِ تیغ جنایت را با تیغ عدالت خویش میزند:
نبرّد تیغ کس تیغ تو را، لیک
ببرّد تیغ تو تیغِ جنایت
خدایی که قدرت مطلق، چیره و زوالناپذیر است:
قدرقدرت، توانا، مطلق است او
بترس از حق، که حق دور از زوال است
خشم الهی را من دیدهام؛ خشمی بسیار دهشتناک و هولبرانگیز که هیبت و هیمنهاش هر چیزی را به «چشم بادِ» سهمگینترین طوفانها و گردباهای ویرانگر میبرد و هر چیزی را در هم میپیچد:
چو دیدم قدرت خشم الهی
جدا گشتم ز هر عصیان و طغیان
علم، قدرت، حکمت، و دو صفتِ بعث و ارثبری خداوندِ عاشق، نظام جزا و مجازات را سامان میدهند:
بود حق «باعث» و «وارثْ» سراسر
نماند جز ثوابی و گناهی
اگر خوبی کنی، خوبی ببینی
بدیها میدهد حرمان و آهی
آنچه در چیرگی این قدرقدرت مطلق، امنیت میآورد و پناهی مطمئن برای آدمی میسازد، «عشق» به خداوند توانا و بیمرز است:
هر آنکس عاشق حق شد، خوشش باد
که در هر دو جهان غرق امان است
مقرّب محبوبی، یار ناب خویش را در هر جایی میبیند و با آن شادِ شاد است؛ حتی در بخشش یک گلابی:
نشستم بر کنار جوی آبی
ز سوی دلبر آمد یک گلابی
من و آن میوههای نازنینت
همه زیبا، ولی تو ناب نابی
او با کتابِ محبوب خویش و وحی الهی، انسی دیرینه دارد و لحظههای شاد خود را بدون آن رفیقِ ربوبی نمیگذراند:
به خلوتْخانهٔ شاد شبانه
شدم غرق وجودت با کتابی
کتاب وحی تو، قرآن، مرا برد
به دریای بزرگِ صاف و آبی
نکو دیگر ز قرآن در نیامد
شدم با تو چه ظاهر، چه غیابی
رفیقی که سرشار از لطف عشق الهی است:
نکو هرگز نگوید بر کس این را
که لطف حق در این قرآن بود عشق
مقرّب محبوبی دیدهٔ وحدت دارد. او حتی اگر به بند کشیده شود، چون «وحدت» را در همه جا عیان میبیند، همه چیز را همزبان و آشنای خود دارد:
اگر زندان شود مسجد، چه زیباست!
پر از حور و پری و حقتعالی است
اگر وحدت ببینی، شد بهشتت
وگر کثرت ببینی، جای غوغاست
شوی آزردهخاطر بس فراوان
کنی شیون، ببینی دل که رسواست
در این غوغای دنیا، بهتر است ناسوت را با همسری پر از عشق گذراند؛ نگاری که یاری شاد، نرم و پر از مهربانی و محبت برای آدمی باشد که زندگی بدون عشق، هیچ و بر فنا و درگیر پستی است:
خوشا آن کس که باشد همچو باران
لطیف و نرم و زیبا و غزلخوان
نباشد تلخ و زشت و بیحرارت
بود همچون گلان، شیرین و خندان
نرمبودن برای بندگان خدا، دوری از ظلم، بریدن شاخهای ستم از نفس شیطانی و نداشتن نیش آزار، ناسوت را بهشت رؤیایی خدا میکند:
بود هستی به چرخ و رقص و آواز
دلآرا دلبر من در میان است
اگر ظالم نبودی، این جهان خود
بهشتی بود و جنّت در عیان است
منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عروس دل (جلد سوم : کلیات دیوان نکو )