منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عروس دل (جلد سوم : کلیات دیوان نکو )
عشق، دل عاشق را به تپش میگیرد و او را مانند مرغی که تازه سرکنده شده، به تکاپویی شدید میاندازد:
نمیبیند بهجز عشق عزیزش
چو مرغ سر زده در پیچ و تاب است
عجب دردی بود عشق الهی
که دل هر لحظه در صد اضطراب است
دل عاشق از این وصل زنده است و هواخواهی حقتعالی برای آن، جهت ضرورت یافته است:
کسی کافتاده از بامت، چه سازد؟
دل از تو زنده و بر تو هواخواه
مقرب محبوبی، تمامی پدیدهها ـ حتی همهٔ چهرههای ناسوتی ـ را ظهور دلدار خویش مییابد که جانان این همه جان، جانِ جانان اوست:
بود جانْ خود ظهورت در تعین
تویی جانانِ جان و جانِ جانان
جمال حضرت حق شد به ناسوت
وگرنه هست این ویرانه ویران
همین جان، مایهٔ شادی هر ظهوری است و حتی همین شادی نیز ظهور همان جانان است:
من از فرط ظهور تو شدم شاد
که شادی تو بهر من امان است
اما آنچه این عشقِ هویدا را عنوان میسازد، جناب حضرت «انسان» میباشد:
هست انسان ماجرای زندگی
زندگی در نزد حق مهمان بود
همان انسانی که فصل نوری دارد و در فصل طینی خود محبوس نمیباشد و از آن فراتر رفته است:
بود انسان کامل، چهرهٔ حق
که دارد نسخهٔ قرآن به جان آن
جمال حق، جلال حق بهجانش
صفات و سیرهٔ خوبانِ عرفان
نشد انسان دو پا و قامت و گوش
نشد جرثومهٔ زشتی و حرمان
انسان با فصل نوری خود، «دَمِ الهی» مییابد:
همین دَم، مایهٔ روح بشر شد
همین دم شد که از آن گشته آدم
همان روحی که حق در وی دمیده است
شده یک نام دیگر ز آن، همین دم
غزلهای «دَم گران» و «حیات طیب» زندگی آدمی را با همین دم، طیب و الهی میداند:
دَمِ آدم، تمامی وحی جان است
به جان آدمی این دم، روان است
بود سرمایهٔ انسان همین دم
همین دم وحی حق در هر زمان است
منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عروس دل (جلد سوم : کلیات دیوان نکو )