منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عروس دل (جلد سوم : کلیات دیوان نکو )
در عرفان محبوبی، ذرّه ذرّهٔ پدیدههای هستی، نازند و همه، دلبردگانِ آغوشِ خوشِ یکتادلنوازِ صفای وحدت و راحت محبتند که از عشق او نهادی آباد و نهانی شاد دارند. ظهور از وجود، شکوفهٔ شیرین شور زندگانی فرهاد و فریاد زیبایی رؤیایی آزاد دارد و آسوده در چرخ روان مستی و چین پیوستهٔ خوشی میباشد. وجود، رعنادلبری پاکیزه است که عالَمعالم عشق و دریادریا صفا و وادیوادی وفا و لحظهلحظه رضاست؛ رعنای دلارام زیبایی که دلبری یکتاست. او نمایانی جان، و جان جانانی عریان است که در آغوش ذرّهها شوخ و شاد است. وجود، دیدهٔ دیدار و نوش جان و نگار شور و فریبای پرغرور و حور عور و دامن حضور و یار سرور و نور طور و دردانهای هرجایی و در عبور است. او، هم در نگاه معصوم آهوبرهٔ فراری است و هم در اشک زاری چشم غزالِ مادرِ پای در بند و گرفتارِ دور از دیار؛ دلبری ناز که هم در پناه کعبه است و هم در محراب صومعه؛ هم محفلنشین خراباتیانِ شکسته است و هم در ویرانسرای صاحبان آه؛ هم بیگانگان را رونق میدهد و هم در دیرِ آشنایان منزل میگزیند. او، نگاری است که به جان، حضرت هستی و پروردگار شکیبایی و عیار جوانی و کام زندگانی و لطف بینشانی است؛ عاشق دلنوازی که به ناز، رونق خوبان و مرهم غربت دلنوازان است. او باران پنهان بر کویر غیبت بینشانان و افق آرزو بر چشمهای خسته و ناامیدِ یارانِ نالان است. معشوقِ جانِ مقرّب محبوبی، چنین نگار نازنینی است. عشق محبوبی، از محبوب ناز او حقتعالی است و خداوندِ زیبایی، آبادی عشق او و صفابخشِ جان وی است:
حق به دل بنشسته همچون نور و حور
بیحقیقت جان تو ویران بود
شد صفای آدمی دلدار خویش
دلبر و دلدار من جانان بود
این صفا، او را با خَلْق ـ که چهرهٔ رحمانِ نگارِ دل اوست ـ به صلح و دوستی میآورد و از همه رضا میسازد و بساط سوز و ساز میآفریند:
عشق و مستی پایهٔ صلح و صفاست
رونق خوبی به آیین رضاست
فقه محبوبی نیز در پرتو این نگرش، آیین دوستی و وفا و دوری از خشونت و نفرت میباشد:
در دلم غوغایی از عشق و صفاست
دین حق در نزد من مهر و وفاست
عشق و مستی و محبت هست حق
حق سراسر لطف و امید و رضاست
رضا وفا میآورد:
من و تو دلربا غرق وفاییم
به عشق یکدگر بس آشناییم
نمیمانم ز بهر یار شیرین
بماند یار شیرین، ما فناییم
بکش ما را، مکن فکر و خیالی
منم راضی، تو راضی پابهپاییم
نباشد هیچکس راضیتر از من
به هر سوی حقیقت بیرداییم
قرب محبوبی، عین آرامش است و کسی که این راه را نطلبد، به جفا بر خود و انواع بلاها مبتلا میباشد:
محضر حق، محضر قرب دل است
دل بدون قرب حق، درد و بلاست
در حقیقت، نابودی برای آنانی است که این راه را نمیروند و آنان که وادی به وادی نمیروند تا خلوتگاه یار را دریابند، بیبهره و ابتر و «هیچ» میباشند:
گر تو باشی بیخدا، ویرانهای!
گر که با حق بودهای، باشی بهپا
آری! بهجز مقرّبان درگاه الهی و دوستان خداوند و نیکنامان کوی او، دیگر همه هرچه باشند، با تمامی دارایی و زور و شهرت و حشمت، «هیچ» و فانی میباشند:
بهجز یکدسته، دیگرها همه هیچ
قد و بالا و رفتار و خط و خو
امّا دلی که قرب حقتعالی را دارد، در چرخ و چینی دایمی و حقمحور، ازل را به ابد پیوند میزند و جاودانی بیپایان و مانایی بیمرز و بیپیمانه و فارغ از تعین میشود:
دل که از ذات اوفتاده از ازل
تا ابد، حتی به لطف حق بهپاست
منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی عروس دل (جلد سوم : کلیات دیوان نکو )