منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی حوراء انسیه (جلد دوم: کلیات دیوان نکو )
زن، گُلرخی دلارا، باوفا و مست است. طنّازی طنّانه و پیکری سراسر حُسن، و فتّانهای آزاد پر از مِهر و غنج و دلال. جام چشم زن، وجد ظهور است. نوای غزلهایی که از زن میگوید، شور عشقی الهی و پاک در پهنهٔ ناسوت است. غزل «چهرهٔ زن»، دربارهٔ زن گویاتر گفته است:
زن است و سینهٔ صاف محبّت
زن است و لطف و زیبایی و عزّت
نشان آفرینش در وجودش
سراپای وجودش بوده همّت
به خلقت چهرهٔ پاک «حق» است او
سراسر چهرهٔ «حق» شد ز رحمت
به نسل او بود این آفرینش
به لذّت بوده او سودای کسوت
ستم بر او اگرچه گشته بسیار
ولی با هر صلابت شد به دقّت
جمال او صفای آفرینش
جلال او بزد بر قهر نخوت
بود مادر به فصل آدمیزاد
چه برتر خلقتی باشد به حرمت
سفیر صوت عشق، او بوده یکسر
زن است آرامش و غوغای لذّت
چه کمتر گفتنیها گفته گشته
نکو، دیگر مگو از دُور رقّت
زن در عشق، ناز میکند و نازِ عشق، عاشقکش و زاریدهنده است. غزل «خون جاری» این پرسش را که چرا عاشقکشی حلال است؟ پاسخ میدهد:
بشر پیچیدهٔ یک حسّ و حال است
به عشق و معرفت غرق وصال است
کمال معرفت گرچه شد اندک
ولی از بهر انسان خود جمال است
ظهور حاضر و غایب شد انسان
اگرچه خونشان پاک و حلال است
رفیق این حقایق خود، شهید است
که عاشق کشتهٔ عشق و کمال است
وصال عاشقان خود رنگ خون است
به پای حق که ریزد بیمثال است
چرا باید چنین باشد حضورش؟
برای من دمادم این سؤال است
جوابش: خونِ جاری شد ز عاشق
چه میداند کسی که در خیال است؟
جهان پیچیده در هم بوده یکسان
به عشق و عاشقی این خود روال است
برو از این فضای قول و گفتار
نکو را عاشقی دور از ملال است
منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی حوراء انسیه (جلد دوم: کلیات دیوان نکو )