زن؛ چهرهٔ نازِ ربوبی

زن؛ چهرهٔ نازِ ربوبی

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی حوراء انسیه (جلد دوم: کلیات دیوان نکو )

زن، چهرهٔ نازِ ربوبی و روحِ رعنای الهی و صفای آفرینش و فرشته‌ای ناسوتی و گُلی چهره‌ساز است که اگر خوب باشد، با وصلت و پیوند ازدواج، شور و شوکتی از عشق می‌آفریند که مرد را برای هر کارِ شایسته و مناسبی رام و جسور می‌کند:

زن است و روح رعنای الهی

چرا گویی ضعیفه باشد این جان؟

 بود لطف همه عالم همین زن

 شدهٔ شایستهٔ الطاف خوبان

در غزل «موجود والا»، در اهمیت پیوند زناشویی زن و مرد گفته‌ام:

 بود آدم همان موجود والا

 سراپا قامت است و روی زیبا

بود انسان کمال آفرینش

دلش باشد اگرچه سنگ خارا

اگرچه بوده جان‌ها در تفاوت

ولی کم‌تر کسی پاک است و رعنا

توانِ مرد و زن در وصلت آمد

 ز وصلت می‌شوند آنان توانا

بود هر یک پناه دیگری خوش

 از این دو می‌شود انسان سراپا

 چو بگریزند از هم ناتوانند

 چو آید دشمنی، بشکست صهبا

 توان صد برابر رفته از بین

 نباشد جمعیت در جان آن‌ها

زن و مردی که باشد روح جمعی

چرا باید شود دشمن به هر جا؟

این گونه است که زن باید به زن بودن خود مباهات و فخر کند و بگوید: «منم! زن!»:

نمی‌گویم که مَردم من، زن‌ام زن!

 که ممتازم به روح و جسم و هم تن

 به صوت «حق» از آن بالا شنیدم

که گفتا: «تو زنی، شیرت به دامن»

بگفتم: «شیر و طاووس یمانی»

چو مریم (ع) ، فاطمه (س) دارم بسی من

مرا باشد خدیجه (ع) ، روح زهرا (س)

گرفتم از تو من گل‌های گلشن

 زن است و چهرهٔ والای یک جان

 زن است و چهره و رخسار دیدن

به باغ و گلشن، او باشد همه گل

ز لاله تا به محبوبی و سوسن

 بود هر خانه‌ای یک واحد دل

کند آن خانه را زن جمله روشن

 اگر نوری به‌یک خانه بیاید

بود از زن ز بسیار و به روزن

 بود زن مایهٔ الفت به خانه

 به زن یک خانه یابد اسم مسکن

کسی کز زن بگوید بد، بود خس

به آزارش بود آن چهره دشمن

چو باشد مرد چوب از بهر خانه

 زن است از بهر هر خانه چو آهن

زن است و آن همه سالاری روح

زن است و این سر و سینه و گردن

 بیا «حق» را بگیر و، کن رها تو

هر آن‌چه بوده غیر از زن، تو بِفکن

نکو! دیگر رها کن حرف «زن را

 برای «حق» بود هر آن‌چه گفتن

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی حوراء انسیه (جلد دوم: کلیات دیوان نکو )

مطالب مرتبط