دیدهٔ وحدت‌بین

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی دولت کریمه (جلد اول : کلیات دیوان نکو )

در دولت لئیمه، آرامش را باید در باطن جان خود جست و بس:

مرا دنیای پُرغوغای رؤیاست

جهان دیگری هم در دل ماست

دل من شاد از آن عالم بود بس

که نزد این جهان چیزی چو میناست

ندارم مشکلی من در دل دهر

که یارم لحظه‌لحظه بر سرِ پاست

همه هستی به امرش می‌زند دُور

همه هستی به لطف آن دل‌آراست

باطنی که دیدهٔ وحدت‌بین دارد:

باشد عالم یک حقیقت، یک بیان

شد شکسته در بر دور جهان

 اهل معنا دیده عالم را یکی

جملهٔ بشکسته‌ها شد در زمان

گر «یکی» بینی، تو اهل حق شوی

ورنه درمانده شوی در دو جهان

ذرّه ذرّه هرچه می‌بینی خود اوست

چهره‌های چیدهٔ بی هر نشان

 شد نشان از بی‌نشانی‌های او

کی ببینی تو به‌جز حق در میان؟

خیر حق را ریشه ده در جان خود

 از صفای ریشه، دل را کن جوان

بگذر از غوغای هر خشکی و تر

ماجرای حق بود، پس آن بخوان

حضرت حق، حضرت وجود بیکران و روانِ ذات بی‌نشان است که ذرّه ذرّهٔ ظهور خلقی و فعلی وی نیز بدون مرز و و بی‌نهایت و گریزا از عنان است. تمامی صفات حق، بلکه جانِ جهانی و جمالِ جان در دل هر ذرّه نهان است و بی‌بیان، وجود ذات را عیان می‌دارد؛ ذرّه‌هایی پایدار که در دل حق، جاودانه می‌باشند و هر کنشِ آنان، غنج و دِلالی از آن دلآرای دلآرامِ بی‌قرار است؛ دِلالی که گاه خون دل است و غنجی که بسیار می‌شود تازیانه باشد؛ بوسه‌هایی از جنس عذاب و چشمک‌زدن‌هایی که رنج و محنت است و آن به آنش نیز همه تابلوهایی تماشایی از صفای شورآفرین و سادگی وجدزا و یک‌رنگی بهجت‌آور است و دَم کورهٔ عشق مطلق، پاک و بی‌حصار تا پیدای پایدار وحدت است؛ غنج و دلالی برآمده از ذات که دل عاشق محبوبی را بیمارِ زار و خمارِ نزار صفای دو چشم نرگس مست خویش و بی‌قرار شور زلف و بی‌تاب نور رخسار و گرفتار قرب دادار و مشتاق خال لب زیبای یار و دلسپردهٔ شوخ و شیرینی نگار رؤیایی عشّاق و افتادهٔ مبهوت ساق و حیرانی مساق ذات ساخته و دو چشممش را غرق نگاه و نهادش را پر از سوز و آه و هر پدیده‌ای را بارگاه زیارت اله و هم مقصد و هم راه و هم پناه و هم سپاه و هم لطف جمال و هم قهر جلال می‌گرداند و سر محبوبی را به دام دار عشق می‌دهد.

عاشقِ محبوبی، خمار حُسن رؤیایی پدیده‌های دوست و دلبستهٔ نقد عیار او در هر کوی و برزن و دیوانهٔ غنج و دلال او به هر کنج و کنار و شور و شرار او در هر گذار و رفتارِ هر جایی آن همیشه بیدارِ شیرین‌گفتار و زیبارخ شوخ‌کردار و نیکورخسار مست و غوغایی پر نازِ فراوان‌آزارِ هر هوادار است که هستی را فقط یار و خود را از او برقرار و پاکباز قمار ذات اهورایی آن ماهِ تنهایی در شب‌های بی‌نشانی یافته است. مقرب محبوبی، برترین دیدهٔ وحدت‌بین را دارد. غزل «ساقی عشق»، وحدت عالم را بسیار زیبا توصیف کرده است:

ذرّه‌ذرّه هرچه در عالم به‌پاست

شاد و زیبا و خوش و پرماجراست

کفر و ایمان است خود غوغای دل

چهره‌چهره هرچه شد صلح و صفاست

هرچه درّنده بود، دلداده است

دلبر و دلدار و دلبرده کجاست؟

هستی عالم ز عشق آمد پدید

هرچه در عالم نشیند آشناست

عشق و مِهر و صلح و جنگ ما یکی است

کافر و مؤمن هه عین رضاست

دل زده بر طبل بی‌عاری خویش

این دل دیرآشنای ما، رهاست

شادی و غم هر دو باشد عشق دوست

عشق یار من پر از شور و نواست

دیر و مسجد گشته هر دو خانه‌ام

جمع بت‌خانه سراپا بی‌ریاست

ساقی بزم شرابم باشد عشق

جام می در دست من لطف و عطاست

شد مرا در دل همه بزم جهان

 بزم دل در جان من پرمدعاست

بسته‌ام جان و دلم را بر تو دوست

 دلبر نازم، نکو درد و دواست

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی دولت کریمه (جلد اول : کلیات دیوان نکو )

 

مطالب مرتبط