افتراء به حكيمان و دانايان در دولت لئيمه

افتراء به حكيمان و دانايان در دولت لئيمه

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی دولت کریمه (جلد اول : کلیات دیوان نکو )

در دولت لئیمه، چون خودخواهی و سودمحوری، سایهٔ سیاه سنگین خود را بر جامعه می‌اندازد و طمع‌ورزی را به جای عشق پاک می‌گذارد، بنیان «وفا» را می‌شکند و خانواده‌ها را متلاشی و خیانت و فساد و فحشا و تجاوز را سکهٔ رایج می‌سازد:

 مگو تو از حیا و امر ناموس

 بیا تا آخرش یکسر بزن زنگ

دولت لئیمه، دولت بدون عشق است و دولتی که عشق را نشناسد، «هار» و «خونخوار» می‌گردد:

خون دهی بر هر کسی، خونخوار می‌گردد، پسر!

هاری دل را بیا با عشق و مستی کن به دَر

دولت لئیمه از باطن بریده است و مردمان را درگیر ظاهر می‌کند و به «عادت»ها و روزمرّگی‌ها و به شهوت و نفس، عادت و خو می‌دهد. این دولت، حتی عبادت‌ها را طمّاعی نفس می‌کند و با آن سودا و تجارت و کاسبی و سودزایی دارد و عبادت‌ها را نفسانی و بدون دل می‌کند:

 با عافیت نباشی، اهل ریاضت ای دوست

 بگذر ز ذکر و وردی کآن با طمع کنَد پوست

 آن‌کس که دور از او شد، باشد به دور غفلت

دیگر عبادتش چیست با عادتی که در اوست؟

عادت شده به جانش در چهرهٔ عبادت

 زیرا عبادت حق با چشم و خال و ابروست

الگوی دولت کریمه، دولت حق‌تعالی است؛ دولتی مقتدر و پاک:

تویی آن دولت پاک و توانا

قدرقدرت تویی ای جان یکتا

دولت کریمه، وحدت‌نگری است که سودایی و طمّاعی نه برای خود دارد و نه آن را برای کسی می‌پسندد:

 مرا وحدت بود سبک سلوکم:

 بود «ترک طمع» در شور پنهان

ز «غیر» و «خویش» و «حق» بَرکن طمع را

 به عشق حق برو، رو کن نهان را

دولت لئیمه همه را وابسته و سرسپرده می‌خواهد، اما دولت کریمه آزادگی را شعار خود قرار می‌دهد و مکتب آزادگی دارد و هیچ ظلم و ستمی را برنمی‌تابد:

مرد آزاده بود چون شیر نر

 پیش هر خصم ایستد هم‌چون یلان

 باشد او حامی مردم دم به دم

 سر دهد از بهر مردم بی‌امان

 باشد اهل دل، به جانْ آزاده‌ای

 این دو وصف آید به جان قهرمان

گر سخی هم باشد او، دیگر مگو

 شد مقام جمعی‌اش بر من عیان

دولت لئیمه دولت آلوده‌هاست. در این دولت، آنان که بیهوده‌ترند، بالاتر می‌روند و زینت محفل و محراب و منبر می‌گردند و مردان حق و نیک‌نامان کوی خداوند، گمنام و غریب و مظلوم، به انزوا کشیده می‌شوند:

دورهٔ ما، دورهٔ بیهودگی‌هاست

در دل درماندگان، افسردگی‌هاست

گشته الحاد و فساد و فتنه بسیار

 زینت محفل، همه در لودگی‌هاست

اهل حق، راحت نباشد در زمانه

مردن خوبان بسی آسودگی‌هاست

در دولت لئیمه، کسانی بالانشین ظلم می‌شوند که نطفه‌ای پریشان و آلوده از شراکت شیطان و عفریت ددان دارند:

ستم دارد بسی ریشه به‌هر جان

 ستمگر باشد از نطفه پریشان

آنان به زور و زر و تزویر چیرگی می‌کنند و روح اغوا می‌باشند:

خور و خواب و دگر شهوت به‌هر نوع

نباشد در دلی جز روح اغوا

دولت لئیمه، سلامت را از هر چیزی می‌گیرد و چنان حکیمان، دانایان و خوبان را آماج تهمت و افترا می‌گیرد که همه آنان را ملامت می‌کنند. روح رفاقت از همه گرفته می‌شود و همه با پیشامد سختی‌ها، از اطراف آدمی می‌گریزند و فرصت‌طلبی و دورویی و نفاق و بی‌باکی در پرده‌دری و هتک حرمت و کارزار هوس‌ها و تباهی‌ها، آرامش را زایل می‌کند و عجیب آن است که خود را غوغای رأفت می‌نمایاند. در این دولت، ناله‌ها فراوان، و حرمان و طغیان غوغا می‌کند و همه در دور نکبت و درّه‌های درد و گرداب غم، هراسان و خوار گرفتارند؛ گویی جهنم در دل دنیا نشسته است.

جهنم بوده این دنیای خاکی

پر از تریاک و شیشه و کراک است

فقیران فراوان می‌شوند و غبار فقر، پشت استقامت هر دلی را شکسته است:

چه انسان‌های دل بشکسته از فقر

شده در دُورهٔ ما بس هراسان

غزل «همّت واقعیت‌ها» فضای دولت لئیمه را به‌خوبی ترسیم کرده است:

جهان ما نمی‌خواهد حقیقت

به علم افتاده و رفت از شریعت

 نصیحت رفته و رفته ز دین هم

 ندارد او دگر ره در طریقت

 اگرچه این سه اصل ماجرا هست

 ولی افتاده او در واقعیت

حقیقت گرچه رفته از برِ خلق

ولی شد واقعیت‌ها به همّت

فریب آدمی گرچه زیاد است

 که بسیارش شده در امر شهوت

 به قتل و غارت افتاده توانش

 به خاک و خون کشیده هرچه نعمت

فراوان رحمت حق را زد آتش

 رها کرده ز دل اسم دیانت

 دیانت‌ها اگرچه پُر شد از نقص

 ولی انکار خوبی شد جهالت

حیا و عفّت مردم کجا شد؟

شد انسان بی‌خط و ربط از درایت

فن و صنعت بود ابزار خالی

اگر انسان بیفتد در حماقت

اساس زندگی دارد سَر و سِرّ

 اگر انسان رود از این جهالت

 سواد و هر نوشتن که نشد علم

 کند رؤیت به پاکی‌ها سرایت

 درایت رفته از دنیای انسان

 جدایی از درایت، شد خسارت

 ولی انکار خوبی‌ها شده خوب

 که پیرایه شکسته بس چه راحت

شکسته سقف خوبی‌ها کم و بیش

بدی‌ها دسته‌دسته هست ذلّت

 همین مشکل بشر را کرده حیران

 ندارد باوری دیگر به حکمت

قرار جان من شد از برِ دوست

 نکو سر داده بر عشق و محبّت

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی دولت کریمه (جلد اول : کلیات دیوان نکو )

مطالب مرتبط