عدالت، نیازمند حکمت

عدالت، نیازمند حکمت

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی دولت کریمه (جلد اول : کلیات دیوان نکو )

عدالت، قراردادن هر چیزی به اندازهٔ مناسب خود است. نگاه‌داشتن اندازه تنها از افراد حکیم و فرزانه برمی‌آید که خود تاب عدالت را دارند؛ حکمایی که هم اندیشه‌ای سالم و هم کرداری درست دارند. بنابراین عدالت، نیازمند حکمت است:

ندارد این بشر تاب عدالت

 اگرچه شد عدالت خود ز رحمت

سرت را می‌دهد بر باد و آتش

تحمّل لازم است و علم و حکمت

حکمتی که عدالت لازم دارد، موهبتی ربوبی است. حکمتِ عدالت، وصول تعین‌هاست. فلسفه خرافهٔ وهم و نشخوار فکر نیست، تقلید عنوان چهره‌ها نیست، مفهومِ پندار نیست، بیهوده‌گویی نیست، تعصب انکار و دام لجاجت نیست، ضرب تحکم و زور سلاح نیست، رونق زر نیست، تظاهرِ ریا و خدعهٔ سالوس نیست، حمل عرض بر جوهر نیست، فرعیت ماهیت نیست.

حکمت، شهر اسرار است و مستندِ خرد، بصیرت اندیشه است، برهان دیدار است. فلسفه، آفرینشِ بی‌آغاز و بی‌انجام است، نفی «حدوث» است، نگاه ظهور است نه علیت، معیت است نه سبق و لحوق، حرمت «نسبیت» است.

زمان فلسفه، وصف آماری تعین ناسوتی است. تعین، لطف نهان است. جهان، دلِ بی‌نشان ذره‌هاست. حرکت، شور و شوق نهاد پدیده‌هاست. رقص عشق در تعین است. عشق، رخسار حقیقت و تجاذبِ ذرّه‌هاست، دل‌های روان است، جانان وجود است.

فلسفه، حضور ظاهر و باطن است. فلسفه، عقل ناب است، هدایت خرد و هدایت‌گر خداوند جان است. غیر از این، وهم و گمان است. فلسفه، شناخت کانون هراس است؛ روانی که فوج بیم است؛ بیماری که از فوج هراس، کرکودیل خشونت فلسفه می‌زند. فلسفیدن، امنیت می‌خواهد. حقیقت‌سفتن، آزادگی لازم دارد.

ما در دورهٔ نسناس‌ها و ناس‌ها زندگی می‌کنیم. ویژگی اساسی نسناس‌ها و ناس‌ها این است که درگیر تمایلات نفسانی و انباری از باروت شهوت هستند و در قفسِ نفْس اسیر می‌باشند و از آن بالاتر نرفته و به «دل» نرسیده‌اند، تا چه رسد به آن‌که حکمت را دریابند. تحقق عدالت برای چنین پدیده‌هایی که با علم وهمی و قدرت نفسانی، زندگی می‌کنند و «حکمت» و «عشق» ندارند، بسیار سخت است:

 شد از نسناس و ناس این دورهٔ ما

بود شهوت زیاد و بی‌عنان است

دولت کریمه در دورهٔ نسناس‌ها و ناس‌ها، حکیمانه و موشکافانه هر چیزی را به عنوان «علم»، به‌خصوص در حوزهٔ علوم انسانی نمی‌پذیرد. به‌عکس، دولت لئیمه درگیر تحجر می‌باشد؛ تحجری که با پیشرفت صنعت، اطفار تمدن به خود می‌گیرد:

 نکو! بگذر چه می‌گویی پیاپی؟

 بماند هر تحجّر با چه اطفار

چنین تحجری، انگلی به جان دین می‌اندازد که از آن به افیون توده‌ها یاد می‌شود و دین را درگیر نواندیشی، نوسازی و بدعت می‌کند:

جهان کهنه و نو در تقابل

 به هم افتاده خود سخت و چه بسیار

به دینْ تکفیر و علمْ انگل بخواند

 بَدِ هم را بگفته بس به گُفتار

 اگر این مشکل این‌گونه بماند

 رود دین از دل علم طلبکار

 رُنسانسی به دین وارد بگردد

 کند محوِ همه آثار یک‌بار

 بماند کهنه‌تاریخ از دیانت

نباشد این دل مردم هوادار

علومی به جنگ با دیانتِ پر از پیرایه می‌رود که خود درگیر خرافه است؛ چرا که این علوم، از باطن و حقیقت عالَم و از حق‌تعالی، که ذات هر ظهور است، بریده می‌باشد:

 بود نادانی انسان چه بسیار

ندارد با حقیقت ذرّه‌ای کار

 همین علم بشر هم باشد اندک

چه حکمت‌ها که گفته شد به خروار

 ولی باطن ندارد، بی‌اساس است

سخن‌پردازی است و هست نشخوار

خرافاتی شد و رفت از سر علم

 بیفتاده به چنگ جهل و اطفار

منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو / معرفی دولت کریمه (جلد اول : کلیات دیوان نکو )

مطالب مرتبط