منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو
پيشگفتار
«کلیات دیوان نکو» مجموعهای بیست و هفت جلدی است که در طول حدود شصت سال گذشته سرودهام. شعرهایم به بیش از هفتادهزار بیت شعر رسیده است. این شعرها، ظهورات من و لحظههایی است که با آن زندگی کردهام. محتوای این اشعار، سرنوشت و شناسنامه من است. من خدا را رؤیت کرده و دربارهٔ او شعر عاشقانه سرودهام. بخش کلانی از این اشعار، عاشقانههای من با خداوند و شرح حالات معنوی من است.
راه و مسیر هر شخصی به سمت پروردگار، مخصوص خود اوست. برای بیان نحوهٔ ارتباط هر کسی با حقتعالی، باید از دهان، کلمه و لفظ مخصوص خود او استفاده کرد. زبان مخصوص من همین شعرهایم میباشد. کتابهایم محصول روز و حوادث آن است، ولی اشعارم را بیپیرایه و بسیار روشن و صریح و ساده سرودهام.
در یک عبارت کوتاه و گویا میگویم: «کلیات دیوان نکو، نظمِ عرفان محبوبی من است». همانطور که به نظرگاه علم، «نبوغ» موهبتی است، «قرب» حقتعالی نیز اگر به تمام معنا اعطایی حقانی و موهبتی بوده و تحصیل و تلاش خلقی در آن دخالتی نداشته باشد، «محبوبی» است.
در عرفان محبوبی، اولیای مقرّب حقتعالی، عشق پاک و بیطمع را از ازل به موهبت دارند و تا شام ابد، فارغ از هر غیر خَلقی، بر یکهشناسی و وحدت حقتعالی وفادار میباشند.
اولیای محبوبی، غیر حق نمیبینند و هر ظهور و ذرّهای برای آنان عالیجنابِ عشق و طهارت است. بنابراین تفرقهای در آنان نیست. محبوبان ذاتی سراسر، شهود حق و وصول به معشوق میباشند. عشق پایدار و بدون رهزن و بیمعارض اولیای محبوبی، همین جمعیت موهبتی و سادگی و صفای تفرقهناپذیر آنان است. همّت و تمکن ایشان، تنها بر خداست و با مشیت ربوبی، آنچه حقتعالی میخواهد، بر جوانج و جوارح آنان میآید. محبوبان، چهرهٔ توحیدند و تنها بر حکم خداوند بوده و فقط بر آنچیزی میباشند که حضرت عشقِ حکیم میفرماید.
ولی محبوبی، از آتش عشق ذات، دودی ناپیدا و خاکستری بر باد رفته میشود. البته تمکن و اقتداری دارد که در درد حیرانی و سوز هیمان ذات برقرار است. سوز لقای ذات، او را از فنا نیز فانی میسازد و هنر او این است که بقای حکمی دارد. وی پریشانی عالم و آدم و گریه و خندهٔ آنان را در فنای خویش رؤیت میکند. او از جهت خلقی، به تمامی فنا دارد و مرگ و زندگی و سرد و گرم و مهر و قهر و جمال و جلال برای او یکی و کمال است و آنچه را که حق میچشد، او ذوق میکند. محبوبی به سُرور ربوبی، رقص دل و دور عیش ربانی، غنج و دلال حق را قدر میشناسد. چرخ و چین دل او به خم ابروی دلدار رونق میگیرد، دریا دریا وجد میشود و با روح اهورایی فنا، به عشق با خداوند انس میگیرد و در مقام بینشانی ذات، با سماع حق سُرور اجابت مییابد. محبوبی با این وصف، نه توکلی دارد و نه تفویضی و بیطمع و پاک است و خواستن و خواهش در او لحاظ نمیشود و هوس، انتظار و دغدغهای برای او نیست. همه چیز برای او در حد اِستواست و تنها شأن «از اویی» و «مناللّه» را اهتمام دارد. محبوبی به همین عشق پاک و خلوص و فنا، با همه صلح کل و با هر چیزی سازگار و وفادار میشود. هر چیزی را همانگونه که هست، بدون هیچ اعتراضی، بلکه با دیدهٔ شوق و عشق میپذیرد. وی در هر شأنی، تنها حکم پروردگار را میپوید و صفای جمعیت خویش را جلا میبخشد. او در هر چهرهای، ماتِ حق تعالاست.
مهمترین ویژگی ولی مقرّب محبوبی این است که جمعیت عشق را داراست و تفرقه بهکلی از او برداشته شده است. او با تمامی آدم و عالم، آتش عشق خویش را دارد. هم از آنان عشق میگیرد و هم به آنان عاشق است. محبوبان با همه در پیوند میباشند و از هیچ پدیدهای گسست ندارند. محبوبی، وفاداری است بیگانهناشناس که در هرجا و با هر کس، فروتنانه همهٔ حق را میبوید و در محفل بینشانی، پنهان در دل خویش، حق را عشق میکند.
دل دریایی مقرّب محبوبی، سراسر صفاست. رضای محبوبی، صحنهٔ عشق و دلربایی در اوج غربت و حیرت میباشد. سینهٔ او مستِ دلبری عاشقکش است که با غرقاب بلا، خون عاشق میریزد و دل نمیسوزاند؛ ماهپیکری دیوانهکش که جام شراب پاک قدّوسیصفتان را با سنگِ آزار بیداد ِ اشرار بر سر دار میشکند. او همواره مددرسان ضعیفان و مظلومان است.
شیدایی محبوبی، حادثهای دیرین است، بلاگردانِ گیتی اوست، تنهای تنها اوست، جانِ بیتن خویش و آرامش و صفا اوست؛ شکستهجامی افتاده و بیدلی بیدار و بیدیار و بینشان که هیچ وادی واهی نپوییده و روی بیگانه ندیده است. قیامت او در همین دنیا برپا شده و او از قیامت گذشته است و سودای عقبا ندارد.
دل محبوبی محرم هر راز و غریق دریای اسرار است؛ دلی که خلوتنشینِ تمامی عشق، و عشقِ تمام است؛ دلی که رنگینکمانِ هفت آسمان و ترجمان زلالی جانان جان است، نفْسِ ولا و نفَس رحمان و آیینهٔ ایمان است، زلیخای غم است، زخمهٔ خصمشکن و فانوس دیجور تار است.
محبوبی همواره نگارپذیر نقش صافی بیتاچهرهٔ باغ وجود است. او برقرار از لطف یار زیباکش است و مست از غزالیننگاهِ معصومِ چشم وحدت دلبر و دلدار. محبوبی، با دیدهٔ امید، غزلخوان رجز هواداری یار و خطِّ پرگار نازنینخواهی اوست. او خواندهٔ حادثهٔ غامض دیار عاشقکشِ یارِ شیرینْدیدار است که قدحکش، نوای هَزارِ دل، بر خوانشِ گلِ اناری دمِ عشقِ پایدار میدهد. محبوبی، به مدد همّت مشیت، ذوالفقار خَلق است بر فرق ظلمِ بیمحابا و هارِ آشوبگرِ پست و سلطانِ بازارِ فساد.
محبوبی، عاشقترین آزادی است که آزادترین راحتسرای دوستی و ذات مطلق و رها، بنیاد رونق فرزانگی دلش میباشد؛ دلی که سِرّی جز نور روح خدا، و آشنایی جز جمع جمع دلدار و خدایی خدا نمیشناسد؛ اگرچه آهنگ دل عشق را نشانهشناسی نیست.
محبوبی به عشق رخ یار، با همگان است؛ اما او را نه همنفسی است، نه همخانهای. چهرهکشان عنوان مَجاز، بارکش افسانههای بیگانگی از عشق و امانتند که بهدور از دیدهٔ اهورایی و شیدایی بیپایان خداوندند؛ خدایی که یکتاچهرهٔ رعنایی است.
مقرّب محبوبی، حیات توحیدی دارد. حیات توحیدی، ویژگیها و آثاری دارد و از نشانههای وصول به توحید ذات، «خون» و «سیر سرخ» است. محبوبی ذاتی یا مقتول میگردد یا مسموم. محبوبی، وصول به ذات دارد و همان دلیل بر اوست. میان محبوبی و حقتعالی هیچ دالّی نیست و محبوبی از او به او راه میجوید و حقیقت را از او و به او رؤیت میکند و نیز سنخ حیات و ولا و قرب هر پدیدهای را شناسا میگردد و با جمعیتی که دارد، با همه به چهرهٔ حقی، وصول و ارتباط پیدا میکند و بیسبب و بدون واسطهٔ چیزی و فارغ از هر دلیلی و تنها به مدلول، میپردازد و با غیرت عشق و تمکن ربوبی، رسواگر شعبدهٔ سالوس مغضوبی میگردد و غامضترین حادثهٔ سرخ را در امتداد خطّ خونین شهادت، رقم میزند.
من در شعرهایم، عرفان محبوبی و پیچیدگیهای آن را به زبانی بسیار ساده و به وضوح در «کلیات دیوان نکو» آوردهام.
کلیات دیوان نکو، بیست و هفت جلد دارد که گزارشی از اشعار هر جلد را در این کتاب آوردهام. در پایان این مقدمه، نگاه آماری به این مجموعه میآید.
منبع : چشم انداز کلیات دیوان نکو