چشمها با آنکه خود گرفتار پرسویی است، تا اندازهای دستها را کنترل مینماید.
چشمها تا اندازهای چشمهای هر سویی را نیز کنترل میکند؛ آنچه مشکل است و دیگر در توان چشمها نیست و پاسداری از آن دشوار میباشد، دلهای آشفته، گرسنه و گرفتار آدمی است.
کنترل دست، پا، چشم، زبان و گوش هرچند آسان نیست، اما مانند کنترل دل مشکل نیست و کنترل و فقدان کنترل دل، سرمنشأ همهٔ این قوا، حواس و اعضاست.
برای تعدی دل، در ظاهر نمیتوان پاسبانی نهاد و این بدترین نوع گمراهی و زشتترین نوع کژی در انسان است.
صاحب کمال، کسی است که دل خود را مهار کند و از کژیها بهراحتی بگذرد. دل که مهار شود، تازه دیدنیها دیده میشوند؛ وگرنه انسان گرفتار کوری است و جز از سوراخ تنگ چشم، چیزی نمیبیند.
اگر دل آرام گردد، قانع، راضی و مطیع میشود و همهٔ اعضا و جوارح در کنترل آدمی قرار میگیرند و چنانچه دل آشفته باشد و اطاعت نکند، نگهبانی از اعضا و جوارح، کاری بیاساس و غیر عملی است و بیشتر برای تسکین و فریب نفس و از خودراضی بودن، به کار میآید.
آن کس که دل ندارد، گِل است و آن کس که درد ندارد، بی دل است و آن کس که درمان طلب میکند، دل نمرده است و آن کس که مرده است، به درمان نمیرسد و آن کس که درد و درمان را در میان دارد، اهل راه است.