آیا از عشق میتوان گفت؟ عشق، هستی و دل، تمامی رخ و چهرهٔ آدمی را نمایشگر است.
آدمی، خود رخ حقتعالی است که در عالم پرتو افکنده است. همین رخ، جنةالخلد و حجت میباشد و دل و عشق نیز از همین رخ است که جلوهگر است.
آدمی با آمدن به دنیا و قدم گذاشتن در ناسوت است که عنوان بزرگی همچون «دل» و «عشق» را به دست میآورد؛ ولی معلوم نیست بتواند از آن بهرهٔ کافی برد و ممکن است در میان خطرات، به تباهی گراید؛ اما در هر صورت چارهای نیست و این راهی است که باید رفت. در دنیا هر کس کاری میکند؛ هرچند بسیاری از این کارها سودی برای او ندارد و تنها عمر خود را تباه میسازد.
افزون بر این، نسبیت حق و باطل چنان کار را بر آدمی مشکل میکند که چه بسا حامی باطل شود و از غیرت اولیای آسمانی حق غافل گردد. گاه متعلق عشق آدمی، کسی میگردد که با خدا دشمنی دارد.